ما صلح طلبیم
* همسایه ها بیخ در بیخ روی حیاط كوچه خانه ما نشسته بودند.پدر بزرگ خاطرات تلخ آوارگی و اشغال را می گفت. ناگهان احمد با عصایی كه از قد خودش بلند تر بود،لنگ لنگان وارد حیاط شد و نفس زنان و بریده بریده گفت:«سرباز های اسراییلی...اردوگاه را...اشغال كردند...»
به سرعت همه از خانه بیرون دویدند سرباز های اسراییلی كه بعد از گرد و خاك ماشین هایشان نمایان شدند جلو آمدند و گفتند:«هرچه در خانه هایتان دارید بردارید و زود بیرون بیایید،می خواهیم خراب كنیم!...»
اشك از چشمان زن ها بیرون زد و كودكان و پیر مرد ها مات ایستادند.كمی بعد زن ها و بچه ها در حالی كه آرام می گریستند تند به طرف خانه ها رفتند و فقط مرغ ها وخروس ها وپرنده هایی كه در قفس های پشت بام خانه ها بود برداشتن و بیرون آمدند.
اندكی بعد با لدر و بلدزر و انفجار هایی پیاپی همه جا با خاك یكسان شد.
*شب،رئیس جمهور و نخست وزیر اسراییل در سخنرانی هایشان گفتند:«ما صلح طلبیم!»
آزاد معلم
از یکی می پرسند2*2میگه4 چهاتا گردو بهش می دن دوباره ازش می پرسن3*3تا می گه یه گونی!!!
بهار عروس فصل هاست!فصل دوباره زنده شدن طبیعت!فصل بیدار شدن حیوانات از خواب زمستانی.
فصل راز و نیاز درختان باخدا:
تاحالا به درختا توجه کردید؟توزمستان شاخه هارا بالا بردند و شکر و نعمت خدا می کنند و از او برگ می خواهند.خدا در بهار آرزویشان را برآوره میکند!
عید نوروز اولین روز بهار است و عیدی خدا به ما برای بهانه نوروز بهار است.
معلم دوم