بیقرار...
من داغدار ذكرهای آخرینم
من بیقرار خیبر و فتح المبینم
آغوش من آرامگاه صد شهید است
چشمان من زائر به رگهای برید است
من زائر مصداقهی سرخ مرگم
من داغدار غنچههای برگ، برگم
پایم درون قتلهگاه فكه گیر است
قلبم میان تنگهی چزابه اسیر است
چشمان من مبهوت بستان و جفیر است
من عابد و سنگر برایم همچو دیر است
ای لالههای سرخ آه ای فاطمیون!
آه ای طلائیه، شلمچه، آه مجنون!
رفتید ای یاران، ولی جا ماندهام من
ای كاروان تنهای تنها ماندهام من
لبیكها لبیكها آخر كجائید؟
با حنجر مسكوت من بیعت نمائید؟
همسنگرم بشكن حدیث غربت من
ای شمع، الرحمن بخوان بر تربت من
من آتشی در زیر خاكستر نهانم
بر چفیه منقوش است خون دوستانم
من ماشه را بر روی دشمن میچكانم
من مادرش را بر عزایش مینشانم
من جرعه نوش ساغر روز الستم
آن روز من با فاطمه(س) میثاق بستم
مولای من، مولای من، من با تو هستم
تنها گذارم گر تو را، نامرد و پستم
السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته
الســــــلام علیک یا باب الله و دیان دینه
السـلام علیک یا خلیفة الله و ناصر حقه
الســلام علیک یا حجة الله و دلیل ارادته
یا مولانا یا صاحب الزمان
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
های هوی و نعره مستانم آرزوست آن
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
نشود جسته ایم ما گفتند یافت می
گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست
پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
***
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
***
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکتههاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
***
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
***
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
***
در نور یار صورت خوبان همینمود
دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست
***
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود