سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت ،
[ سرها در گریبان است .
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدارِ یاران را .
اخوان ثالث ، امید معاصر ملّیگرای کهنسرای تجدّدگرای ما ، در آن فضای سرمازدهی پس از کودتای 28 مرداد سال 32 ، از چه روی اینگونه آه میکشد که اینچنین سرد ، دل را میسوزاند ؟
در فضایی گرفته و خفقان زده ، از چه دم میزند :
و گر دست محبّت سویِ کس یازی ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است .
نفس ، کز گرمگاه سینه میآید برون ، ابری شود تاریک .
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
جایی که احزاب و گروهها فایق آمدهاند ، چه دل گرفته سخن میسازد :
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگِ بیرنگم .
بیا بُگشای در ، بُگشای ، دلتنگم .
انگار گرفتار آمدهست و از همراهان قدیمی چشم به راه پاسخ است :
مسیحایِ جوانمردِ من ! ای ترسایِ پیرِ پیرهن چرکین !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بُگشای !
ولی چه سود از آنان که دلهای کوچکشان را ترسهای بزرگ فرا گرفته است :
حریفا ! میزبانا ! میهمانِ سال و ماهت پشتِ در چون موج میلرزد .
تگرگی نیست ، مرگی نیست .
صدایی گر شنیدی صحبتِ سرما و دندان است .
و آنان را که سادهلوحانه امید بستهاند ، چه امیدوارانه میخواند و اندرز میدهدشان :
چه میگویی که بیگَه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت میدهد ، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست .
حریفا ! گوشِ سرما برده است این ، یادگارِ سیلیِ سردِ زمستان
[ است .
... حریفا ! رو چراغِ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است .
و وای از آنان که امیدش را نا امید کردند ؛ خسته و دلگیر ، امید از آن رفیقان نارفیق ، از آن همراهان نیمهراه میبُرد :
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت .
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ،
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین ،
درختان اسکلتهای بلورآجین ،
زمین دلمرده ، سقفِ آسمان کوتاه ،
غبارآلوده مهر و ماه ،
زمستان است .
( بر گرفته از شعر " زمستان " مهدی اخوان ثالث ( م.امید ) )
« یکی بود یکی نبود »