• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 9
زمان آخرین مطلب : 6068روز قبل
کامپیوتر و اینترنت
ممکن است شما نیز برنامه هایی را بر روی سیستم تان نصب کرده باشید که پس از مدتی ، زمان استفاده رایگان از آنها پایان میبابد. بنابراین باید اینترنت را برای یافتن کرک آن زیر و رو کنید. اما اکنون قصد داریم ترفندی را به شما معرفی کنیم که با استفاده از آن میتوانید این برنامه ها را از طریق رجیستری ویندوز کرک کنید.
بدین منظور:
از منوی Start وارد محیط Run شوید و در آن عبارت regedit را تایپ کنید تا ویرایشگر رجیستری باز شود.
حال وارد HKEY_CURRENT_USER / Software شوید و به دنبال نام برنامه مورد نظر بگردید و روی آن دوبار کلیک کنید.
حال از قسمت دیگر ، بر روی Maxusage دوبار کلیک کرده و در پنجره باز شده مقدار Value آن را به 1 تغییر دهید.
در پایان دقت کنید که:
* این ترفند ممکن است بر روی برنامه های خاصی جواب ندهد.
* در صورت عدم وجود Maxusage خودتان آن را ایجاد کنید.
* این ترفند مخصوص برنامه های مدت دار است نه آنهایی که حتما برای استفاده نیاز به کرک داشته باشند.
جمعه 23/6/1386 - 15:14
دعا و زیارت
ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را

پهن كرده بود؛ فريب مي‌فروخت. مردم دورش جمع

شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر

مي‌خواستند. توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،

‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌طلبي و ... هر كس چيزي مي‌خريد و

در ازايش چيزي مي‌داد. بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را

مي‌دادند و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را. بعضي‌ها ايمانشان

را مي‌دادند و بعضي آزادگيشان را. شيطان مي‌خنديد و دهانش

بوي گند جهنم مي‌داد. حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست

همه نفرتم را توي صورتش تف كنم. انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت: من كاري

با كسي ندارم،‌فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام

و آرام نجوا مي‌كنم. نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي

را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني! آدم‌ها خودشان

دور من جمع شده‌اند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را

نزديك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اينها فرق مي‌كني.تو زيركي

و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد. اينها

ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.

از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود. گذاشتم

كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت. ساعت‌ها كنار

بساطش نشستم تا اين كه چشمم به جعبه‌اي عبادت

افتاد كه لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود. دور از چشم شيطان

آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي،

چيزي از شيطان بدزدد. بگذار يك بار هم او فريب بخورد.

به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.

توي آن اما جز غرور چيزي نبود. جعبه عبادت از دستم

افتاد و غرور توي اتاق ريخت. فريب خورده بودم، فريب.

دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود! فهميدم كه آن را كنار

بساط شيطان جا گذاشته‌ام. تمام راه را دويدم. تمام

راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.

مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم. عبادت

دروغي‌اش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم.

به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود. آن وقت نشستم

و هاي هاي گريه كردم. اشك‌هايم كه تمام شد،‌بلند شدم.

بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم،

صداي قلبم را. و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم

و زمين را بوسيدم. به شكرانه قلبي كه پيدا شده بود
پنج شنبه 22/6/1386 - 20:16
دعا و زیارت
روزي سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد .

شخصي نشست و ساعتها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن

از سوراخ کوچک پيله راتماشا کرد.

ناگهان تقلاي پروانه متوقف شدو به نظر رسيد

که خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند

و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد کرد.

پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما جثه اش

ضعيف و بالهايش چروکيده بودند.

آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .

او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود

و از جثه او محافظت کند اما چنين نشد .

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد .

و هرگز نتوانست با بالهايش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا

براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود

تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود

و پس از خروج از پيله به او امکان پرواز دهد .

گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم.

اگر خداوند مقرر ميکرد بدون هيچ مشکلي زندگي کنيم

فلج ميشديم - به اندازه کافي قوي نميشديم

و هر گز نمي توانستيم پرواز کنيم .
پنج شنبه 22/6/1386 - 20:14
شعر و قطعات ادبی
من از بی نیازی به ثروت رسیدم که از بی نیازان غنی تر ندیدم

برای رسیدن به ارامش دل من از مال دنیا چه آسان بریدم

من از بی نیازی به ثروت رسیدم که از بی نیازان غنی تر ندیدم

خدایا من از تو دولت نمیخواهم متاع دنیا را ، شوکت نمیخواهم

فقط ز لطف بی کرانت، به من عطا کن آرامش خاطر ای خالق قادر

خدایا من از تو دولت نمیخواهم متاع دنیا را ، شوکت نمیخواهم

فقط ز لطف بی کرانت به من عطا کن آرامش خاطر ای خالق قادر

فقط ز لطف بی کرانت به من عطا کن آرامش خاطر

من از بی نیازی به ثروت رسیدم که از بی نیازان غنی تر ندیدم

من مشتری دائم می خانة عشقم سر مست و خراباتی پیمانة عشقم

با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت درویش صفت، عاشق ویرانة عشقم

با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت درویش صفت، عاشق ویرانة عشقم

من از بی نیازی به ثروت رسیدم که از بی نیازان غنی تر ندیدم
پنج شنبه 22/6/1386 - 20:11
ازدواج و همسرداری
1 : دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ، بلكه به خاطر شخصيتي كه هنگام با تو بودن پيدا ميكنم

2 : هيچ كس لياقت اشكهاي تورا ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نميشود
3 : اگر كسي تو را آنطور كه ميخواهي دوست ندارد ، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجود دوست ندارد .

4 : دوست واقعي كسي است كه دستهاي تو را بگيرد ، ولي قلب تورا لمس كند

5 : بدترين شكل دلتنگي براي آن كسي است كه در كنار او باشي و بداني هرگز به او نخواهي رسيد

6 : هرگز لبخند را ترك نكن ، حتي وقتي ناراحتي چون هر كس امكان دارد عاشق لبخند تو شود

7 : تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي . ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي

8 : هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران

9 : شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را ، به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر ميتواني شكر گزار باشي

10 : به چيزي كه گذشت غم مخور . به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن

11 : هميشه افرادي هستند كه تو را مي ازارند ، با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تورا آزرده دوبار اعتماد نكني

12 : خودرا به فردي بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خودرا ميشناسي ، قبل از آنكه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تورا بشناسد

13 : زياده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترين چيزها در زماني اتفاق ميوفتد كه انتظارش را نداري
پنج شنبه 22/6/1386 - 20:10
ازدواج و همسرداری
زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه مرد جواني در

آرزوي ازدواج با دختر ِ زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت

تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و

گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست. زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه مرد جواني در

آرزوي ازدواج با دختر ِ زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت

تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و

گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست.

من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم

از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني.

مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد.

در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگين‌ترين گاوي که تو

عمرش ديده بود به بيرون دويد. فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي،

گزينه ي بهتري باشه، پس به کناري دويد و گذاشت گاو

از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه. دوباره در طويله باز شد.

باورنکردني بود! در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي

نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد،

آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه،

بايد از اين بهتر باشه. به سمتِ حصارها دويد

و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه.

براي بار سوم در طويله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد.

اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که

تو عمرش ديده بود. در جاي مناسب قرار گرفت و درست

به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..

زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه. بهره گيري از بعضي هاش

ساده ست، بعضي هاش مشکل. اما زماني که

بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن

(معمولاً در اميد فرصت هاي بهتر در آينده)،

اين موقعيت ها شايد ديگه موجود نباشن.

براي همين، هميشه اولين شانس رو درياب!
پنج شنبه 22/6/1386 - 20:8
ادبی هنری
روزی روزگاری درزمان های بسیارقدیم درشهری دور در بالای تپه ای بلند مجسمه ای بود. لباس مجسمه از تکه های طلا بود و به جای چشمها ی آن دو دانه زمرد بزرگ کار گذاشته بودند روی دسته ی شمشیرش هم یک یاقوت درشت می درخشید.

شبی ازشبهای اوایل زمستان پرستویی که ازدوستانش عقب مانده بود خسته ومانده به آن شهر رسید مجسمه را دید وخودش را به آن رساند تا کنار پایش بخوابد اما هنوز چشمهایش گرم نشده بودک روزی روزگاری درزمان های بسیارقدیم درشهری دور در بالای تپه ای بلند مجسمه ای بود. لباس مجسمه از تکه های طلا بود و به جای چشمها ی آن دو دانه زمرد بزرگ کار گذاشته بودند روی دسته ی شمشیرش هم یک یاقوت درشت می درخشید.

شبی ازشبهای اوایل زمستان پرستویی که ازدوستانش عقب مانده بود خسته ومانده به آن شهر رسید مجسمه را دید وخودش را به آن رساند تا کنار پایش بخوابد اما هنوز چشمهایش گرم نشده بودکه چندقطره آب روی بالهایش چکید.پرستوبه آسمان نگاه کرد ولی ابری ندید.وقتی به بالای سر خود نگاه کرد متوجه شدکه این قطره های آب اشکهای مجسمه است.

پرستو بر شانه ی مجسمه نشست و گفت :توکی هستی؟چراگریه می کنی؟

مجسمه گفت:به من شاهزاده ی خوشبخت می گویند.بعدازمردنم مردم مجسمه ی مرا ازطلا وجواهرساختندوروی این تپه گذاشتند.تاوقتی زنده بودم ازچیزی خبر نداشتم اماحالا همه چیزرامیبینم وازدردهمه باخبر میشوم. من ازدیدن گرفتاریهای مردم خیلی غصه می خورم اما کاری ازدستم برنمی آید.همین حالا آن دورها مادری را می بینم که در کنار بچه ی مریض خود اشک میریزد .این زن بی چاره با این که هرروزلباس میدوزد وکارمی کند آن قدر پول ندارد که برای فرزند خوددارو بخرد .راستی تو بیا و یاقوت شمشیر مرا برای او ببر. پرستو گفت:«با این که خیلی خسته ام و فردا هم راه درازی در پیش دارم این کار را برای تو می کنم .» آن گاه پر زنان رفت و یاقوت را برای بچه ی بیمار برد. صبح روز بعد پرستو به مجسمه گفت:«من دیگر باید به دنبال دوستانم بروم.» اما شاهزاده ی خوش بخت گفت: یک شب دیگر هم پیش من بمان. پیرمردی را میبینم که نه غذا دارد و نه آتشی که خود را گرم کند. تو می توانی زمرد یکی از چشم های مرا برای اوببری.

پرستوی مهربان قبول کرد ویکشب دیگر هم پیش شاهزادی خوش بخت ماند اما صبح روز بعد وقتی می خواست با شاه زاده خدا حافظی کند او باز هم التماس کرد وگفت ای پرستوی کوچولو فقط یک شب دیگر این جا بمان. چشم دیگر مراهم برای دخترکی ببر که در این دنیا هیچ کس را ندارد. او این روز ها سخت گرسنه و تنهاست پرستو گفت : امّا اگر این چشمت را هم ببخشی کور می شوی ودیگر نمی توا نی مردم شهر را بینی. شاهزا ده ی خوش بخت گفت : امّا من راضی هستم. چون جان یک انسان را نجات می دهم. پرستو زمرّد را برای دخترک فقیر برد. وقتی برگشت. شاهزاده به او گفت: ای پرستوی مهربان حالا زود باش پرواز کن وخودت را به دوستانت برسان.

امّا پرستو گفت: من پیش تو می مانم و از زندگی مردم این شهر برایت خبر می آورم.

از سرما هم نمی ترسم. چون کار خوبی که انجام میدهم دلم را گرم می کند. آن سال زمستان پرستو در شهر می گشت و برای شاه زاده خبر می آورد. هر شب هم تکّه ای از طلا های لباس مجسّمه را می کند وبرای مردم فقیر می برد .دریکی از روز های آخر زمستان که هوا کمی گرم شده بود مردم در بوستان شهر گردش می کردند.ناگهان چشم یکی از آنان به پرستوی مرده ای افتاد که روی پای مجسّمه شاهزاده خوش بخت افتاده بود. او نگاهی به مجسّمه کرد و از تعجّب فریادی کشید. مردم با شنیدن فریاد او دور مجسّمه جمع شدند شاهزاده ی خوش بخت دیگر طلا و جواهری نداشت. آن وقت مردم شهر فهمیدند کمک هایی که سرتاسر زمستان به آنان می رسید از کجا بود.
پنج شنبه 22/6/1386 - 20:5
ادبی هنری

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت زياد از خيابان خلوتي مي گذشت. ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان پسركي پاره آجري را به سمت آن مرد پرتاب كرد. پاره آجر به اتومبيل آن مرد برخورد كرد . مرد به سرعت توقف كرد و د از اتومبيلش پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه سنگيني ديده است. به طرف پسرك رفت و او را مورد عتاب قرار داد. پسرك گريان و نالان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو جايي كه برادر فلجش روي زمين افتاده بود جلب كند. پسرك با گريه گفت : آقا انجا خيابان خلوتي است . برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من چون توانايي بلند كردن او را ندارم براي اينكه شما را متوقف كنم مجبور از پاره آجر استفاده كنم و مرد بسيار متأثر شد...و هرگز در زندگي آنقدر با سرعت حركت نكنيد كه ديگران براي جلب توجه شما، پاره آجر به سويتان پرت كنند خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند . اما بعضي از اوقات به او گو ش نمي دهيم و با سرعت و همه تلاشمان به دنبال اهداف خود هستيم گهگاه براي جلب توجه ما خدا مجبور مي شود پاره آجر به سمت ما پرتاب كن

پنج شنبه 22/6/1386 - 20:1
ادبی هنری
چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند : ديگر چاره ايي نيست .شما به زودي خواهيد مرد . دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند. اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ? به زودي خواهيد مرد . بالاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت .او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد . بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند که دست از تلاش بردار ? اما او با توان بيشتري براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند .
پنج شنبه 22/6/1386 - 19:56
خواستگاری و نامزدی
واکنش نشان دادن در مقابل افرادی که شما را خوار کرده و ارزش هـایتـان را زیر سؤال می برند، قدری دشوار و دردناک است .گاهی اوقات زخم هایی که اینگونه افراد به شما وارد می آورند، ممکن است تا ابد باقی بمانند مـن خــودم به شخصه زمانیکه به گذشته بر می گردم افراد بســیار زیادی را به خاطر می آورم که در برهه های مختلف زنـدگی مرا تحقـیــر می کردند و ارزش ها و توانایی هایم را دسـت کـم مــی گرفتند مطمئنـــم که همه شما تجربه ای مشـابه من داشته اید، شاید کمتر کسی باشد که در طول زنـدگی خود با افراد این چنینی برخورد نکرده باشد . بهترین تکــنیک این است که یاد بگیریم به جای اینکه برخورد تند از خود نشان بدهیم، با آنها مدارا کنیم در این قسمت من چند تکنیک شخصی به شما آموزش می دهم تا یاد بگیرید چگونه می توان از پس این افراد برآمد باید توجه داشته باشید که افرادی که شما را تحقیر می کنند و قصد آسیب رساندن به شما را دارند، در درجه اول باید خودشان را بیازارند تا بتوانند شما را آزرده کنند باید بدانید که یک انسان کامروا، موفق، و با اعتماد به نفس هیچ نیازی به تحقیر دیگران ندارد شاید این افراد از دیگران انتقادهای سازنده ای کنند، اما هیچ گاه آنها را تحقیر نمی کنند. برخی از افراد به طور کلی نظر منفی نسبت به دیگران دارند چون به دلیل کمبودهایی که احساس می کنند دوست دارند خودشان را قدرتمند تر از سایرین جلوه بدهند تا به این طریق بر تزلزل شخصیتی خود غلبه کنند. قبلاً کسی آنها را آزرده ساخته و چون توانایی مقابله با آن را نداشتند، با تحقیر دیگران سعی می کنند از موقعیت فعلی خود دفاع کند. افرادی که به شدت شما را تحقیر می کنند با این کار فقط ناراحتی، عدم موفقیت، و بی هدفی خود را در زندگی به نمایش می گذارند و این مشکل آنهاست نه شما . دانستن این مطلب به شما کمک می کند که راحت تر بتوانید در کنار آنها به زندگی عادی خود ادامه دهید و حرف هایشان را نشنیده بگیرید. اگر بدانید که مشکل از طرف مقابل است نه شما، می توانید منطقی با مسائل برخورد کنید و از حرف ها و کنایه های آنها شما را آزرده نخواهد کرد شاید فردی که دارای چنین خصوصیاتی است یکی از نزدیکان شما باشد و برایتان سخت باشد که بخواهید از نظر عاطفی خودتان را از او جدا کنید. هیچ نیازی به این کار نیست، فقط سعی کنید در بحث هایی که او راه می اندازد، شرکت نکرده و خودتان را کنار بکشید. قصد او این است که کاری کند تا شما احساس بدی نسبت به خودتان پیدا کنید. این وظیفه شماست که به آنها اجازه انجام چنین کاری را ندهید. توضیحات و نکاتی در مورد افرادی که شما را تحقیر می کنند: زمانیکه اینگونه افراد به شما حرفی می زنند، در پاسخ به آنها، جواب های بی شماری به ذهن شما خطور می کند. اگر چنین کاری را انجام دهید، در واقع خودتان را با آن فرد هم شان ساخته اید و این دقیقاً همان چیزی است که آنها انتظارش را می کشند. آنها می خواهند شما را عصبانی کنند تا برخورد شدیدی از خود نشان دهید، آنها میخواهند شما احساس بدی نسبت به خودتان پیدا کنید و قصدشان تنها آزار دادن و آسیب رساندن است. شما با جواب دادن به آنها در حقیقت وارد بازی ساختگی شان میشوید، و در نهایت خودتان را آزار داده اید. ممکن است بعداً به خاطر حرف هایی که در عصبانیت از دهانتان خارج شده پشیمان شوید. خوب در زمان بروز چنین حالتی چه کاری می توان انجام داد؟ بهتر است یکی از موارد زیر را امتحان کنید از تو ممنونم.... زمانیکه احساس می کنید فردی با حالت تهاجمی با شما برخورد می کند می توانید بگویید: ازت ممنونم اما فکر می کنم بهتر است توصیه هایت را برای خودت نگه داري... و یا: خیلی سخاوتمندی ولی من نیازی به توصیه های تو ندارم همه این مسائل به دلیل خشم و نفرتی که در آنها وجود دارد، درست می شود و شما هم مجبور نیستید که بار مسئولیت زندگی آنها را به دوش بکشید. شاید آنها بخواهند که از خشم و نفرت خود به شما سهمی بدهند، اما این "هدیه" ای است که شما واقعاً نیازی به آن ندارید اگر به توصیه های آنها گوش کنید و هدیه های مسمومشان را قبول کنید، با این کار خشم و عصبانیت آنها را به درون خود راه داده اید. به خودتان اجازه انجام چنین کاری را ندهید. شما هیچ نیازی به این هدایا ندارید، از کنار آنها عبور کنید از پیشنهادت ممنونم... یکی دیگر از واکنش های مناسبی که در مقابل این افراد می توانید از خود بروز دهید این است که به آنها بگویید: "از پیشنهادت ممنونم" و بعد هم به ادامه کار خود بپردازید. با بیان این عبارت شما در حقیقت به بحث پایان می دهید. آنها منتظر هستند که شما از خود عکس العمل نشان دهید و زمانیکه این کار را انجام نمی دهید، دیگر چیزی برای گفتن نخواهند داشت ممنونم، شاید حق با تو باشه... بایرن کیتی در کتاب خود با عنوان عشقت را می خواهم – آیا حقیقت دارد؟ معتقد است که بهترین واکنش در مقابل این افراد: "ممنوم، شاید حق با تو باشه" است. او اظهار می دارد زمانیکه نظرات دیگران سبب آزرده ساختن شما می شود باید نگاهی عمقی به درون خود داشته باشید و ببنید دلیل اصلی این رنجش خاطرها چیست. با این کار هم عکس العمل شدید نشان نداده اید، هم بر روی خود دقیق تر شده اید دیگران تا زمانیکه شما به آنها اجازه ندهید، نمی توانند شما را بیازارند. در برخی مواقع بهتر است نگاهی به طرز برخورد خود با طرف مقابل داشته باشید و ببینید شما چه کاری انجام داده اید که او به خودش اجازه داده تا یک چنین پیشنهاداتی نسبت به شما ارائه دهد. آیا توانایی تغییر شرایط را دارید؟ آیا به واقع عقاید او صحت دارند؟ باید ببینید که چرا این اظهار نظر خاص باعث رنجش شما می شود. عکس العمل های شما، حرف های زیادی در مورد شخصیتتان می زند در اینجا همه چیز مربوط به شماست و نه شخص مقابل اجازه دهید بداند که چه احساسی دارید... اگر به فکر تلافی کردن باشید، خودتان را بی ارزش می کنید. باید خیلی رو راست به او بگویید که نظرش شما را آزرده ساخته البته باید این کار را در نهایت آرامش انجام دهید، به عنوان مثال: "زمانیکه به نظریات من بی توجهی می کنی و آنها را نمیپذیری، واقعاً ناراحت می شوم." فقط به آرامی بیان کنید و منتظر واکنش آنها بشوید. بهتر است این کار را زمانی انجام دهید که تک به تک با فرد مقابل تنها می شوید، این امکان وجود دارد که آنها خودشان هم متوجه نباشند که در حال آزار و اذیت شما هستند. اگر چنین بحثی در محیط کار پیش آمد، می توانید ادامه بحث را به زمان دیگری موکول کنید، به عنوان مثال اگر یکی از همکارانتان به شما گفت: من احساس می کنم تو نسبت به مسائل مختلف بیش از اندازه حساس هستی به او بگویید: ترجیح می دهم روی مسائل کاری تمرکز کنیم و یا الآن مسائل مهمتری برای انجام دادن وجود دارد، بهتر است به مسائل کاری توجه کنیم و موارد شخصی را بگذاریم برای بعد. با این کار، آنها را متوجه می کنید که هم از نظرشان خوشتان نیامده و هم کاملاً حرفه ای با آنها برخورد کرده اید سایر نکاتی که در این زمینه باید به خاطر داشته باشید به شرح زیر می باشد شما نیاز به تایید دیگران ندارید... گاهی اوقات نظر دیگران به این دلیل شما را آزرده می سازد چرا که از آنها انتظار تایید 100% داشته اید، اما نظر آنها بر خلاف انتظار شما از آب در می آید. شاید پیشنهاد آنها زیاد هم بد نباشد، اما در نظر شما بد جلوه کند، به عنوان مثال اگر سرپرست بخش به شما بگوید: "کارت واقعاً عالی بود، اما آیا میتوانی پاراگراف آخر را اصلاح کنی تا کارت قوی تر شود؟" ممکن است ناراحت شوید، و به این دلیل که توقع شنیدن چنین اظهار نظری را نداشتید، قسمت اول آنرا هم نمی شنوید، و فقط متوجه بخش انتقادی آن می شوید. اگر این نوع اظهار نظرها را به عنوان نوعی توهین و تحقیر در نظر نگیرید، آنوقت میتوانید این نظریه را به عنوان فرصتی برای پیشبرد توانایی های خود به کار بندید راهی سریع برای ایجاد عزت نفس – به دنبال تایید گرفتن از دیگران نباشید... آیا آنها از داستانهای ذهنی شما با خبر هستند؟ در برخی شرایط، ممکن است نظریات دیگران در ذهن شما به منزله نوعی اهانت به شمار آید، درصورتیکه طرف مقابل به هیچ وجه قصد انجام چنین کاری را ندارد. این امر به دلیل تفکرات ذهنی شما و یا به دلیل داستان های ذهنی که برای خودتان ساخته اید، بوجود می آید، به همین دلیل چیزی را می بینید که وجود خارجی ندارد و تنها زاییده خیال و اوهام ذهنیتان است در اینجا برایتان مثالی می آوریم؛ فرض کنید شخصی برای شما هدیه ای آورده. اگر شما اعتقاد داشته باشید که او قصد آسیب رساندن به شما را داشته، ممکن است با خودتان فکر کنید:"او می خواهد از راههای مسالمت آمیز وارد شده و از خلق خوش من سوء استفاده کند." اما حقیقت چیز دیگری است و او تنها قصد دارد که به شما نشان دهد تا چه حد برایش ارزش و اهمیت دارید. در یک چنین شرایطی باید از خودتان سؤال کنید که آیا واقعاً همه چیز را آنطور که هست می بینید و یا می شنوید؟ هیچ چیز معنای حاصی ندارد تا زمانیکه شما به آن معنا ببخشید و یا اینکه داستان ذهنی خودتان را وارد کار می کنید آیا منعکس کننده اعتقادات شماست؟ داستان زندگی شما چیست؟ آیا باید از آن گذشت؟ باید توجه داشته باشید که اگر خودتان احساس می کنید که فرد دوست داشتنی نیستید، آنوقت این حس به دیگران هم منتقل شده و آنها نیز تصور می کنند که نمیتوانند شما را دوست داشته باشند. اگر تصور کنید که فقط استحقاق اهانت و تحقیر را دارید، آنگاه چیزی جز این هم عایدتان نخواهد شد. اگر یک چنین تصوری دارید شاید نوبت به آن رسیده باشد که نگاه عمیق تری به درون خود انداخته و اعتقادات خود را زیر سؤال ببرید انعکاس دادن – کلید درک شخصی نسبت به تحقیرهای زیرکانه هشیار باشید زمانیکه صبر می کنید و به پیغام هایی که به طور روزانه دریافت می کنید می اندیشید، به این نتیجه می رسید که خیلی بیشتر از آن چیزی که تصور می کرده اید در معرض انتقاد و اهانت قرار گرفته اید. دلیلش هم این است که دنیا پر است از انسان هایی که قصد تحقیر دیگران را دارند. هر جایی که می روید، به هر کجا که نگاه می کنید، هر چیزی که در روزنامه می خوانید و یا در تلویزیون تماشا می کنید، و حتی تبلیغاتی که مشاهده می کنید، همه و همه قصد دارند به شما بگویند که تا زمانیکه از محصولات آنها استفاده نکنید، طرز خاصی لباس نپوشید، مطالعات خاصی نداشته باشید، طرز خاصی راه نروید، به اندازه کافی خوب نیستید. آنها به طور ماهرانه ای عزت نفس و ارزش شخصی شما را زیر سؤال می برند. هیچ کس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد؛ به همین دلیل اگر می خواهید سالم زندگی کنید و از عزت نفس برخوردار باشید، باید این پیغام های منفی که از سایرین در مورد شخصیتتان می شنوید را نادیده بگیرید نگاهی اجمالی به شیوه های برخورد با افرادی که شما را تحقیر می کنند زمانیکه در معاشرت با افرادی قرار می گیرید که شما را خوار می کنند، به یاد داشته باشید با تحقیر کردن متقابل، کارشان را تلافی نکنید طرز برخوردشان چیزهای زیادی در مورد آنها به شما می گوید، به راحتی می توانید درک کنید که دلیل همه این کارها، خشم و نفرتی است که وجودشان را فراگرفته و خودشان باید با آن کنار بیایند نه شما آیا می توانید از میان نظریات آنها برای خود یک "هدیه" پیدا کنید؟ می توانید به یکی از نقاط ضعف و یا قوت خود در بین نظریات آنها پی ببرید؛ اگر قوت بود آنرا افزایش دهید و اگر ضعف بود در پی جبران آن برآیید ممکن است برداشتی که از نظریات آنها می کنید کاملاً نادرست باشد و آنها واقعاً از گفته های خود قصد و منظوری داشته باشند. تنها به دلیل اعتقادات و باورهای ذهنی نمی توانید دیگران را متهم کنید نسبت به پیام های زیرکانه ای که ممکن است نظریات منفی در بر داشته باشند، آگاه باشید (مانند تبلیغاتی که هر روزه به گوشتان می رسد) و به آنها اجازه ندهید تا حس ارزشمندی و اعتبار شخصی شما را زیر سوال ببرند گاهی اوقات برخی از توهین ها و تحقیرها هستند که برخورد با آنها صورت مناسبی ندارد، اما اگر بتوانید از آنها به نفع خود استفاده کنید، بهترین کار را انجام داده اید
پنج شنبه 22/6/1386 - 19:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته