• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 12
زمان آخرین مطلب : 5925روز قبل
شعر و قطعات ادبی

ديروز دوازدهم بهمن بود

و تلويزيون

بارها و بارها

آمدن امام را

نمايش داد

ديروز

جمعه بود

و فرودگاه‌ها

هنوز

خبري از تو نداشتند!

شنبه 13/11/1386 - 0:56
شعر و قطعات ادبی

دیروز دوازدهم بهمن بود

و تلویزیون

بارها و بارها

آمدن امام را

نمایش داد

دیروز

جمعه بود

و فرودگاه‌ها

هنوز

خبری از تو نداشتند!

شنبه 13/11/1386 - 0:57
ادبی هنری
به زعم حقیر، یكی از زیباترین، عاشقانه‌ترین و عارفانه‌ترین بخش‌های گنجینه‌ی اسرار عمان سامانی (و نه فقط گنجینه‌ی اسرار)، سروده‌های اوست در باره‌ی اجازه خواستن حضرت علی‌اكبر علیه‌السلام از پدر برای پیكار و سخنان پدرشان، امام حسین علیه‌السلام با ایشان در هنگامه‌ی وداع؛ در این ابیات، به جای سرایش اصرار فرزند به پدر جهت جاری شدن اجازه از لب‌های پدر، به عكس، پدر از فرزند می‌خواهد كه برود و مانع پدر برای رسیدن به مقصد نشود. در ادامه‌ی مثنوی، عمان به شرح رازی كه در بازگشت علی‌اكبر به جانب پدر جهت طلب آب می‌پردازد. دعوتتان می‌كنم به خواندن قسمتی از این مثنوی؛ باشد كه بهانه‌ای شود برای خواندن ادامه‌ی آن.
...
بــر هــدف‌ تـیــر مـراد خـود نـشـانـد     گـرد هـسـتی را بـه كـلی بـرفشاند
كــرد ایـثـــار آن‌چــه گــرد آورده بــود     سـوخــت هــرچ آن آرزو پــرورده بـود
از تـعــلــق پــرده‌ای دیــگــر نــمـانـد     سـدّ راهـی جـز عـلـی‌اكـبـر نـمـانـد
اجـتـهــادی داشـت از انـدازه بـیـش     كــان یـكـی را نـیــز بــردارد ز پـیـش
تـــا كـــه اكــبـــر بــا رخ افــروخـتــه     خـــرمـن آزادگـــــان را ســـوخــتـــه
مـاه رویـش، كــرده از غیـرت، عـرق     هـم‌چـو شبنم، صبح‌دم بـر گل ورق
بر رخ، افش‌ان ك‌رده زل‌ف پـر گــره     لـالــه را پــوشـیــده از سنـبـل، زره
نـرگسش سـرمست در غـارت‌گـری     سـوده مـشـك تـر بـه گـل‌برگِ تـری
آمـد و افــتــــاد از ره بــــا شــتـــاب     هـم‌چـو طفـل اشك بـر دامـان بـاب
كـای پـدرجـان هـم‌رهان بستند بار     مــانـد بـــار افـتـــاده انــدر ره‌گــذار
هر یك از احباب سرخوش در قصور     وز طـرب پیـچـان، سـر زلفیـن حـور
گـام‌زن، در سـایـه‌ی طـوبی همـه     جــام‌زن، بـــا یــار كــروبی هــمــه
قـاسـم و عـبـد‌الله و عـباس و عون     آسـتین‌افشـان ز رفعت، بـرد و كون
از سپــهـرم غـایـت دل‌تنـگی است     كه‌اسب اكبر را چه‌وقت‌لنگلی‌است
دیــر شــد هـنـگــام رفـتـن ای پـدر     رخـصـتـی گــر هسـت بـاری زودتـر
...
در جـواب از تـنـك شـكـر قند ریخت     شـكـر از لب‌هـای شكـرخند ریخت
گـفـت: كـه‌ای فـرزند مـقبـل آمدی     آفـــت جـــــــان، ره‌زن دل آمـــدی
كـرده‌ای از حـق تجـلی ای پـسـر     زیـن تجـلی فتنـه‌هـا داری به سر
راست بـهر فتنـه قـامـت كـرده‌ای     وه كـزین قـامت، قیـامت كـرده‌ای
نـرگسـت بـا لاله در طنازی است     سنبلت بـا ارغـوان در بازی است
از رخـت مسـت غـرورم می‌كنی     از مـراد خـویـش دورم می‌كـنـی
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست     رو كه‌در یك دل نمی‌گنجد دو دوست
بیش از این بابا! دلم‌را خون مكن     زاده‌ی لیـلی مـرا مجـنـون مكـن
پشت پـا بـر سـاغر حـالـم مـزن     نیـش بـر دل، سنگ بر بالم مزن
خـاك غـم بر فـرق بخت دل مریز     بس نمـك بر لخـت‌لخت دل مریز
هم‌چو چشم‌خود به‌قلب دل متاز     هم‌چو زلف خود پریشانم مسـاز
حـایـل ره، مـانـع مقـصـد مشـو     بـر سـر راه مـحـبـت سد مشو
لن تنـالـوا الـبــر حتـی تـنفـقـوا     بعـد از آن، ممـا تحبـون گوید او
نیست انــدر بــزم آن والا نـگـار     از تـو بـه‌تـر گـوهـری بـهـر نـثار
هرچه غیر از اوست، سد راه من     آن بت‌است و غیرت‌من،‌بت‌شكن
جان رهین‌و دل اسیر چهر توست     مـانـع راه محبـت‌، مهـر تـوسـت
آن حجاب از پیش چون دور افكنی     من تو هستم در حقیقت،‌تو منی
چون تو را او خواهد از من رو نما     رو نـمـا شـو، جـانب او، رو، نـمـا
...
خوش نباشد از تو شمشیر آختن    بلكه خوش بـاشد سپـر انداختن
مهـر پیش آور، رهـا كـن قـهـر را     طاقـت قــهــر تــو نـبــود دهـر را
بـر فـنـایش گـر بیـفشـاری قـدم     از وجـــودش انـدر آری در عـــدم
مـ‌ـژّه داری، احـتـیــاج تـیــر نـیست     پیش ابروی‌كجت،‌شمشیر چیست؟
گرچـه قصـد بستن جـزو و كلـت     تـار مـویی بس بـود زآن كـاكلت
ور سرِ صید سپید است و سیاه     آن تـو را كـافی بـه یك تیـر نـگـاه
تیـر مهـری بـر دل دشـمـن بـزن     تیـر قـهـری گـر بـود بـر من بـزن
از فـنـا مقصـود مـا عین بقاست     میل آن‌رخ‌سار و شوق‌آن‌لقاست
شوق‌این‌غم‌از پی‌آن‌شادی‌است     این خـرابی بهـر آن آبادی است
من درایـن پرّ و فساد ای با فلاح     آمـدسـتـم از پی خـیــر و صـلاح
ثابت اسـت اندر وجودم یك قدم     هـم‌چنین دیگـر قـدم انـدر عـدم
در شهودم‌دستی‌و دستی‌به‌غیب     در یقینم دستی و دستی به ریب
رویی اندر موت و رویی در حیات     رویی اندر ذات و رویی در صفات
...
مر مـرا انـدر امـور از نفـع و ضــر     نیست شغلی مانع شغل دگــر
نیستـم محتـاج و بـالذاتـم غنی     هست فرع احتیاج این دشمنی
دشمنی باشد مرا با جهل‌شان     كزچه‌رو كرد این‌چنین نااهل‌شان
قتل آن‌دشمن به تیغ دیگر است     دفع تیغ آن بـه تیـغ اسـپـر است
رو سپر می‌باش‌و شمشیری‌مكن     در نـبـرد روبـهــان شـیــری مـكـن
قتل این‌دشمن‌به‌شمشیر دل‌است     جز به‌این‌شمشیر دفعش‌مشكل‌است
بازویت را رنجه گشتن شرط نیست     با قضا هم‌پنجه‌گشتن شرط نیست
بـوسه زن بر حنجر خنجـركشـان     تیـر كآید، گیـر و در پهلـو نـشـان
پس برفت‌آن‌غیـرت خورشیـد و مـاه     هم‌چو نور از چشم‌و جان‌از‌جسم‌شاه
بـاز می‌كــرد از ثـریــا تــا ثــری     هر سر پیكان، به روی او، دری
...
شنبه 13/11/1386 - 0:43
ادبی هنری
عمان در شورش علیه كمپانی «هاتز»
شركت هلندی «هاتز» در ایران، تحت حمایت انگلیس بر حسب ظاهر به تولید فرش اشتغال داشت، لكن طبق معمول تجارت‌خانه‌های خارجی، اجناس و كالاهای دیگر از قبیل تریاك و تنباكو و … را مورد داد و ستد قرار می‌داد.
در 1313هـ.ق دو تن از نگه‌بانان ایرانی كمپانی «هاتز» به طرز مشكوكی می‌میرند. با انتشار خبر مرگ مشكوك این دو نفر، غوغا و بلوا در شهر شروع شده، مردم به علما مراجعه می‌كنند و آنان را به متن ماجرا می‌كشانند. طلاب نیز در جمع كسبه و سایر طبقات مردمی اصفهان به اعتراض تجمع می‌كنند. حتی در مقابل خانه‌ی «هاتز» و محل نگه‌داری اجساد به شعار دادن می‌پردازند تا علت مرگ این دو نفر مشخص گردد.
با وصول خبر مرگ مشكوك نگه‌بانان كمپانی به عمان، به بهانه‌ی این‌كه یك‌تن از آن‌ها از اهالی چهارمحال بوده است، با عده‌ای سلحشور تفنگ‌دار از سامان به سوی اصفهان حركت كرد تا به قیام مردم اصفهان بپیوندد.
به ظل‌السلطان – حاكم مستبد اصفهان كه با عمان سابقه‌ی دوستی داشت خبر می‌دهند كه عمان سامانی با دار و دسته‌اش كه بختیاری هستند، در مقابل پیش‌‌نهاد پرداخت دیه سر بلند كرده و شعارهای تندی می‌دهند؛ خواتار این هستند علت مرگ نگه‌بانان معلوم شده، سپس دیه پرداخت گردد. فرستاده‌ی ظل‌السلطان به حضور عمان می‌رسد و تقاضای ملاقات خصوصی می‌كند. عمان می‌گوید ما كار خصوصی با كسی نداریم، مطلبی دارید در جمع بگویید. (گویا قاصد وظیفه داشته است اشاره‌ای به دوران الفت او و ظل‌السلطان نماید، سپس اگر كارگر نیفتاد متوسل به تهدید گردد.) عمان می‌گوید: «به ظل‌السلطان بگویید گذشته‌ها گذشته است. انتساب ما و تو اگر مانند نسبت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام و شمر هم باشد، فعلاً ما در خدمت اسلام حسینی هستیم. جایی كه سخن از خیانت به دین و وطن و ملت آن‌هم هم‌شهری باشد، هرگونه آشتی را در حضور مردم باید ره‌بران دینی ما بپذیرند.»
با رفتن قاصد ظل‌السلطان، فرستاده‌ی «آقانجفی» وارد می‌شود، می‌گوید: «آقا درباره‌ی شعار امروز شما كه مبنی بر خواسته‌ی اهالی چهارمحال و بختیاری است پیغامی دادند، می‌گویند بر شناسایی قاتلان و علت مرگ مشكوك نگه‌بانان پافشاری كنید.» عمان می‌گوید: «این فرد را كه به هنگان ورود دیدید از ناحیه‌ی ظل‌السلطان بود. جوابش را همان داده‌ایم كه آقا خواسته‌اند.»
شورش چنان اصفهان و اطراف را فرا می‌گیرد كه وزیر مختار انگلیس از شاه می‌خواهد چون ظل‌السلطان قوه‌ی جبری به طور كفایت ندارد كه این شورش را خاموش كند، بهتر است كه دولت ایران فوراً قشونی زیاد بفرستد. این خبر از منزل ظل‌السلطان به بیرئن رخنه كرد و بر وحشت و اضطراب مردم افزود. سردم‌داران قیام از جمله عمان فوراً قاصدی به چهارمحال اعزام می‌دارند كه نیروی جوان نیرومند داوطلب دفاع از شرف، آب، خاك و دین به اصفهان عزیمت نمایند.
عمان در سن 58 سالگی دیده از دنیا برگرفت و بنا بر وصیتش او را در جوار بارگاه حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب علیهما‌السلام به خاك سپردند.
***
برگرفته‌شده و تلخیص از كتاب «گنجینه‌ی اسرار»، عمان سامانی، با مقدمه و تحقیق حسین بدرالدین، تصحیح: محمد بهشتی، انتشارات سنایی، چاپ دوم، تابستان 1382
شنبه 6/11/1386 - 10:12
ادبی هنری
«سامان» زادگاه عمان است كه در گذشته آن را به اصفهان نسبت می‌دادند و در تقسیمات امروز، جزء چهارمحال و بختیاری است و در شمال غربی شهركرد واقع شده است.
عمان در جوانی به لحاظ ارادت پدرش به «میر محمدهادی اصفهانی» به حضور طایفه‌ای از صوفیان نعمت‌اللهی كشیده شد. مدت‌ها در مجالس این فرقه شركت می‌كرد تا این‌كه اول‌فرد آنان «حاج زین‌العابدین شیرازی» ملقب به «رحت علی‌شاه» در 18 سالگی عمان، درگذشت. پس از او میان «حاج آقا محمد» معروف به «منورعلی‌شاه» و «حاج‌آقا محمدكاظم اصفهانی» «سعادت‌علی‌شاه» و «حاج‌آقا محمدحسن اصفهانی» «صفی‌علی‌شاه» بر سر ریاست فرقه‌ی «نعمت‌اللهیه» نزاع در گرفت. روح پاك عمان با چنین صحنه‌هایی كه از سر بندگی نفس برمی‌خاست، سازش نداشت؛ عمان در عنفوان جوانی راه از صوفیان نعمت‌اللهی جدا كرد. در پی این بریدن، دست از جست‌وجو بر نداشت تا در اصفهان به حضور «حاج‌آقا رضا نایینی» را كه در سفری به آن‌جا آمده بود، شرف‌یاب شد. مرغ دلش صید او گشت و تا آخرین روز حیات تحت تعلیم معنوی آن رادمرد طی طریق نمود.
عمان در نهضت تنباكو
از جمله وقایع مهم زندگی عمان سامانی، حركت اسلامی مخالفان قرارداد «رژی» است كه به نهضت تنباكو شهرت یافت. در اصفهان و حومه‌ی آن، مردم به ره‌بری سه عالم نامی «حاج شیخ محمد تقی» معروف به «آقا نجفی»، «شیخ محمدعلی» و «ملا محمدباقر فشاركی» در برابر كمپانی «رژی» ایستادند. عمان 49 ساله به هم‌راه دوست شاعرش، دهقان سامانی، به لحاظ تمایل شدیدی كه نسبت به عرفان و تصوف داشتند و بعضاً در مجالس‌شان شركت می‌كردند، با عالم سرشناس اصفهانی آقا نجفی، به جهت مخالفت‌های سرسختانه‌ی او با تصوف (و نه عرفان) میانه‌ی خوبی نداشتند و بیش‌تر به ملامحمدباقرفشاركی تمایل نشان می‌دادند. تا این‌كه خبر وابستگی یهودیان و مسیحیان به نهضت را شنیدند و فوری نتیجه گرفتند جایی كه یهود و نصارا در ماجرای نهضت تنباكو اختلاف خویش را با امت اسلامی كنار بگذارند، چه‌طور ما به آن‌چه كه آقانجفی دستور می‌دهد بی‌توجهی كنیم؟! فوراً به سامان مراجعت نموده، زادگاه خویش را از آ‹‌چه در اصفهان شكل گرفته بود، آگاه كردند و در یك سخن‌رانی عمومی گفتند: «وظیفه‌ی ما حمایت از شرع انور است و می‌باید هركس به قلیان و چپق كشیدن مبتلا می‌باشد بداند كه پیش‌وای شیعیان، میرزای شیرازی مصرف آن‌را تحریم كرده است و مهم‌تر این‌كه فرموده‌اند محاربه با امام زمان علیه‌السلام می‌باشد. بدین‌سان حركت نهضت از سامان به وسیله‌ی این دو شخصیت آغاز گردید.
در 1309 هـ.ق (50 سالگی عمان) امتیاز «رژی» رسماً لغو گردید.
 ***
برگرفته‌شده و تلخیص از كتاب «گنجینه‌ی اسرار»، عمان سامانی، با مقدمه و تحقیق حسین بدرالدین، تصحیح: محمد بهشتی، انتشارات سنایی، چاپ دوم، تابستان 1382
يکشنبه 30/10/1386 - 11:22
ادبی هنری
بـاز سـاقـی گفت تـا چـنـد انتظـار     ای حـریـف لا ابـالــی1 ســـر بـــر آر
ای قــدح پـیـمـــا درآ، هــویـی بـزن     گـوی چـوگـانـم سـرت، گـویی بـزن
چون‌به‌موقع‌ساقی‌اش‌درخواست‌كرد     پیـر می‌خواران ز جـا قد راست كرد
زیـنـت‌افــزای بـســاط نـشـــأتـیــن     سرور و سر خیل مخموران حسین
گفت آن‌كس را كـه می‌جویی منم     بــاده‌خـواری را كـه می‌گـویی منم
شـرط‌هـایش را یكایـك گـوش كــرد     سـاغـر مـی را تمـامی نـوش كـرد
بـاز گفت از این شـراب خـوش‌گوار     دیگـرت گـر هست یك سـاغر بیـار
...
دیگر از سـاقـی نشـان بـاقی نبـود     زآن‌كه آن‌می‌خواره جز ساقی نبود
خـود بـه معنی بـاده بود و جام بود     گـر بـه صــورت رنـد دُرد آشــام بود
شـد تهی بـزم از مـنـی و از تـویی     اتحـاد آمـد، بـه یك سو شد دویی
...
بـازگـویـد رسـم عـاشـق ایـن بـود     بلكه ایـن مـعـشـوق را آیـیـن بـود
چـون دل عشـاق را در قـیـد كـرد     خـودنـمـایی كرد و دل‌ها صید كرد
امتحان‌شان را ز روی سرخوشی     پیش گیرد شیوه‌ی عاشق‌كشی
در بیـابـان جنـون‌شـان سـر دهد     ره بـه كـوی عقل‌شان كم‌تر دهد
دوسـت می‌دارد دل پـر دردشان     اشك‌هـای سرخ و روی زردشان
چـهـره و مـوی غـبــار آلـودشـان     مـغــز پـر آتـش دل پــر دودشـان
دل‌پریشان‌شان‌كند‌چون‌زلف‌خویش     زآن‌كه عاشق را دلی باید پریش
خـم كنـدشان قـامت مانند تیـر     روی‌چون‌گل‌شان‌كند‌هم‌چون‌زریر2
یعنی‌این‌قامت كمانی‌خوش‌تر است     رنگ عاشق زعفرانی‌خوش‌تر است
جمعیت‌شان‌در پریشانی‌خوش‌است     قوت،‌جوع‌و جامه،‌عریانی‌خوش‌است
خود كند ویران، دهد خود تمشیت     خود كُشدشان باز خود گردد دیت
تـا گـریزد هـر كـه او نـالایق است     درد را منكر، طرب را شایق است
تـا گـریزد هر كـه او ناقـابـل است     عشق‌را مكره هوس‌را مایل‌است
وآن‌كـه را ثـابت قـدم بینـد بـه راه     از شفقت می‌كـنـد بـر وی نـگـاه
اندنك‌‌اندك‌می‌كشاند سوی‌خویش     می‌دهد راهش‌به‌سوی‌كوی‌خویش
بدهـدش ره در شبستـان وصـال     بخشد او را هر صفات‌و هر خصال
متحـد گـردنـد بـا هـم ایـن و آن     هـر دو را مـویی نگنجد در میان
می‌نیارد كس‌به‌وحدت‌شان‌شكی     عاشق و معشوق می‌گردد یكی
...
(1) لا ابالی: در لسان عرب به معنای «باك ندارم» و در فارسی یكی از معانی آن همان «بی‌باكی» و «بی‌پروایی» است.
(2) زریر: نام گیاهی است زرد رنگ كه در قدیم به وسیله‌ی آن جامه را رنگ می‌كرده‌اند.
...
منبع: «گنجینه‌ی اسرار»، عمان سامانی، با مقدمه و تحقیق حسین بدرالدین، تصحیح: محمد بهشتی، انتشارات سنایی، چاپ دوم، تابستان 1382
پنج شنبه 27/10/1386 - 0:39
ادبی هنری
برخی وقایع زمان عمان:
برای به دام افكندن مذهبیون و شكاف در میان صفوف آنان، مسلك‌سازانی را به میدان اعتقادات عامه‌ی امت اسلامی می‌فرستند. در چنین زمان پر آشوب است كه «محمد بن عبدالوهاب» را دستور می‌دهند فرقه‌ای تأسیس كند كه نه بر اساس تشیع باشد و نه تسنن. «وهابیت» را به سرزمین وحی می‌فرستند تا در مركز توحید كه مسلمانان كره‌ی زمین برای برگزاری مراسم مناسك حج به آن‌جا می‌روند، بذر نفاق و دو دستگی بپاشند.
اوضاع اگر در عربستان با وهابیت به نفع انگلستان تمام شد، در ایران به نفع صوفیه تغییر كرد. البته به این اكتفا نشد، زیرا بیم سازش بین رؤسای صوفیه كه در دین با غیر صوفیان وجه اشتراك داشتند، می‌رفت. به همین لحاظ فتنه‌ی «بابیت» كه سرچشمه‌ی «بهائیت» گردید و در كنارش «شیخیه» را با ادعا و آرم مخالف بهائیت، وارد ایمان مردم كردند.
در 1259هـ.ق سید كاظم رشتی كه پس از فرار شیخ احمد احسائی به مدینه، مجلس درس او را ادامه داده، به هلاكت رسید؛ قرةالعین بهائی به جای او حوزه‌اش را اداره می‌كرد.
در 1266 هـ.ق سید علی‌محمد شیرازی، معروف به «باب» اعدام گردید. وی بر اثر تعلیمات شیخ احمد احسائی كه معتقد بود «هر كس به مقام شیعه‌ی كامل برسد می‌تواند محل حلول امام غایب باشد» و تحریك پی در پی «كینیاز دالگوركی»، جاسوس روس و چند جاسوس انگلیسی، مدعی بابیت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شده بود.
در سال 1250هـ.ق با مرگ سید كاظم رشتی، میان دو شاگرد سرشناس او حاج محمدكریم قاجار و سید علی‌محمد شیرازی شیرازی بر سر جانشینی استاد رقابت درگرفت و هر كدام این مقام را از آن خود دانستند. سید علی‌محمد شیرازی مدعی بابیت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شد و حاج محمدكریم قاجار كرمانی، اصحاب شیخ احمد احسائی و سید كاظم رشتی را كه از اغوا و نیرنگ سید علی‌محمد شیرازی در امان مانده بودند، تحت نام «شیخیه» بر گرد خود جمع كرد. وی بدعت «ركنی‌گری» را تحت عنوان «ركن رابع» آورد و مدعی است چون شیعه‌ی كامل است، واسطه‌ی بین شیعیان و امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌باشد. این شاه‌زاده‌ی دربار قاجار با حذف دو اصل مهم «امامت» و «عدل» و بدعت نهادن «ركن رابع»، اصول اعتقادی شیعه را به صورت «توحید، نبوت، معاد و ركن رابع» تغییر داد. سید محمدعلی شیرازی نیز ابتدا مدعی بابیت و ارتباط مستقیم با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شد و سپس خود را صاحب‌الامر معرفی كرد.
در 1266هـ.ق امیركبیر پس از دفع بابیان شورشی كه به تحریك انگلیس آشوب به پا می‌كردند، تصمیم گرفت فریب‌دهنده‌ی آنان را از میان بردارد. به مین جهت به والی تبریز دستور داد «سید علی‌محمد باب» را كه هر روز ادعایی تازه می‌كند، از قلعه‌ی ماكو به تبریز آورد. پیش‌وایان دینی تبریز شجاعانه به قتل او فتوا دادند، چوبه‌ی دارش در میدان نصب شد و با حضور جمعیت كثیری به دار آویخته شد. ولی ناگهان طتاب دار پاره گشت؛ سید علی‌محمد باب جان به در برد و در اصطبل سربازخانه پنهان گشت. همین امر موجب شد تا فریب‌خوردگانش شایع سازند كه سید علی‌محمد باب غایب گردید! اما پس از چندی او را از اصطبل سربازخانه بیرون آورده، تیرباران كردند.
در جانشینی سیدعلی‌محمد باب درگیری پیش آمد. گروهی اندك جانب میرزا یحیا نوری معروف به «صبح ازل» را گرفتند و دسته‌ای دیگر كه زیادتر بودند، از برادر بزرگ‌تر وی «حسین‌علی نوری» ملقب به «بهاءالله» پیروی كردند. دنباله‌روهای میرزا یحیا «ازلی» خوانده می‌شوند. ولی «میرزا حسین‌علی‌ بهاءالله» بدعت جدیدی به وجود آورد كه به مناسبت لقبش به «بهائیت» معروف شد.
با اعدام سید علی‌محمد باب، استعمارگران دانستند با خطری جدی به نام «امیركبیر» مواجه‌اند. لذا از همان زمان تلاش نمودند توسط ایادی داخلی خود، از جمله نزدیك‌ترین شخص به شاه كه مادرش مهد علیا بود، امیركبیر را از منصبش عزل نمایند. مهد علیا با همكاری میرزا آقاخان نوری ملقب به اعتمادالدوله كه معروف به طرف‌داری از انگلیس بود، حكم قتل امیركبیر را از دست شاه گرفتند.
...
برگرفته‌شده و تلخیص از كتاب «گنجینه‌ی اسرار»، عمان سامانی، با مقدمه و تحقیق حسین بدرالدین، تصحیح: محمد بهشتی، انتشارات سنایی، چاپ دوم، تابستان 1382
چهارشنبه 26/10/1386 - 0:41
ادبی هنری
پـرده‌ای كـانـدر بـرابـر داشـتـنـد     وقـت آمـد پــرده را بـرداشـتـنـد
ساقئی با سـاغری چون آفتاب     آمد و عشق‌اندر آن‌ساغر شراب
پس ندا داد او نه پنهـان، بـرملا     كالصّـلا ای بــاده خـواران الصّـلا
هم‌چو این‌می خوش‌گوار و صاف‌نیست   ترك این می گفتن از انصاف نیست
حبذا زین‌می كه هر كس مست‌اوست   خلـقـت اشـیـا مقـام پست اوست
هركه این‌می خورد،‌جهل‌از كف بهشت   گــام اول پــای كــوبــد در بـهـشـت
جـمله‌ی ذرات از جـا خـاسـتـنـد     ساغر می را ز ساقی خواستند
بـار دیـگـر آمـد از سـاقـی صــدا     طــالــب آن جـــام را بــرزد نـــدا
ای كه از جان طالب این باده‌ای     بـهــر آشــامـیـدنـش آمـــاده‌ای
گرچه‌این‌می را دوصد مستی‌بود     نیست‌را سرمایه‌ی هستی بود
از خمـار آن حذر كن كاین خمـار     از سـر مسـتـان بـرون آرد دمـار
درد و رنج و غصـه را آمـاده شـو     بعد از آن آمـاده‌ی این بـاده شو
این‌نه‌جام عشرت‌این‌جام‌ولاست     دُرد او درد است‌و صاف‌او بلاست
بر هوای‌او نفس هر كس كشید     یك قدم نـارفته پا را پس كشید
سر كشید اول به‌دعوی آسمان     كاین‌سعادت‌را به‌خود بردی‌گمان
ذره‌ای شد زآن سعادت كام‌یاب     زآن بتـابیـد از ضـمـیـرش آفـتـاب
جرعه‌ای‌هم‌ریخت‌زآن‌ساغر‌به‌خاك   زآن‌سبب‌شد مدفن‌تن‌های پاك
تر شد‌آن‌یك‌را لب این ‌یك را گلو     وز گلوی كس نرفت آن می فرو
فـرقه‌ای دیگر به بو قـانع شدند     فرقه‌ای از خوردنش قانع شدند
بـود آن می از تغیـر در خـروش     در دل‌ساغر‌چو می‌در خم‌بجوش
چون موافق با لب هم‌دم نشد     آن‌همه خوردند و اصلا كم نشد
...
باز ساقی‌بركشید از دل‌خروش    گفت ای صـافی‌دلان دُردنـوش
مرد خواهم همتی عـالی كنـد    سـاغر ما را ز می خـالی كنـد
انـبـیـــا و اولـیـــا را بـــا نـیـــاز    شد‌به‌ساغر،‌گردن‌خواهش ‌دراز
جمله‌را دل‌در طلب‌چون‌خم‌بجوش    لیك‌آن‌سر خیل‌مخموران خموش
سـر به بالا یك‌سر از بـرنا و پیـر     لیك ‌آن منظور سـاقی سـر به زیر
هر یك از جان همتی‌بگماشتند     جــرعـه‌ای از آن قـدح بـرداشتنـد
باز بود آن جـام عشـق ذوالجلال     هم‌چنان‌در دست‌ساقی مال‌مال
جام بـر كف؛‌منتظر ساقی هنوز     الله الله غـیــرت آمـــد غـیـرســوز

(ادامه دارد)

«گنجینه‌ی اسرار»، عمان سامانی، با مقدمه و تحقیق حسین بدرالدین، تصحیح: محمد بهشتی، انتشارات سنایی، چاپ دوم، تابستان 1382

سه شنبه 25/10/1386 - 15:13
ادبی هنری
... «عمان» بن «ذره» بن «قطره» با شناس‌نامه‌ی نورالله بن عبدالله بن عبدالوهاب بن مهدی بن میرزا عبدالله سامانی در حالی‌كه ناصرالدین‌شاه قاجار 12 ساله بوده است، در 1259 هـ.ق قدم به عرصه‌ی وجود می‌گذارد و از پنج سال آخر سلطنت محمد‌شاه قاجار تا چهار سال بعد از به قتل رسیدن ناصرالدین‌شاه كه نخستین سال‌های سلطنت مظفرالدین‌شاه است زندگی می‌كند. عمان، دوران پادشاهی سه تن از سرشناس‌ترین شاهان دودمان قاجار را در طول 58 سال زندگی درك كرده است.
برخی وقایع دوره‌ی عمان:
همان‌طور كه كفاش برای پاهای مختلف، كفش در شماره‌های گوناگون می‌سازد و خیاط نسبت به هیكل هر كس لباسی پیش‌دوخته آماده دارد، آنان كه برای رسیدن به ذخایر زیرزمینی ایران خواب‌های خوش دیده بودند، پس از گشت و گذار سیاحان و جمع‌آوری اطلاعات ضروری به تمام آگاهی‌هایی كه احتیاج داشتند، رسیده بودند. مثلا می‌دانستند در كدام محیط، شخصیت‌های روحانی و سیاسی و تجاری و حكومتی محلی دارای چه افكار و سلیقه‌ای با چه مدت زمان پای‌داری هستند. اگر شیخ شهید فضل‌الله نوری تا پای دار پای‌داری می‌كندة متقابلا فرزندش را هم می توان خریداری كرد كه پای چوبه‌ی دارش دست بزند و از شهادت پدر شادی كند. شیخ ابراهیم زنجانی، روحانی‌نمای خود فروخته حكم به شهادت شیخ را صادر می‌كند.
استعمار روس و انگلیس نتیجه گرفتند اگر روحانیت بیدار و آزاده‌ی شیعه بوی بردگی دربار را استشمام می‌نماید و از درباریان چون مریضی كه به مرض خطرناكی مبتلاست، فراری است، متقابلا صوفیان سرشناسی مانند حاج میرزا زین‌العابدین شیرازی – رحمت‌علی‌شاه – و حاجی میرزا زین‌العابدین شیروانی  هستند كه بدون پروایی در كنار سفیر روس و انگلیس آن‌هم با مخارج سفری كه انگلیسی‌‌ها فراهم آورده بودند، ولی‌عهد جوان ایران محمدشاه قاجار را از تبریز تا تهران همراهی كنند. می‌دانستند باید برای رخنه در جمع مذهبیون و سیاسیون، دو فكر جداگانه كرد؛ لذا می‌بینیم برای رجال سیاسی ایران كه فقط مسلمان شناس‌نامه‌ای بودند و هیچ حساسیت به اسلام نداشتند، «فراماسونری» را به ایران آوردند؛ چنان‌كه «سر هارد فوردجونز» از عصر فتح‌علی‌شاه بنا بر گفته‌ی خودش وارد ایران شده است می‌گوید: «از بزرگان ایران هر كسی را كه توانستم فراماسون كردم و برای آمدن «سر جان ملكم» زمینه را فراهم ساختم.» برای سیطره‌ی كامل یافتن بر این عده از راه سلیقه‌ی ادبی وارد شده، «لژ»های ایرانی را به نام شخصیت هایی تاریخی كه می‌توانستند با طرح افكارشان میان مذهبیون و سیاسیون جنگ به راه اندازند، مانند مولوی كه می‌گوید: «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع» و حافظ كه غزلیاتش مملو از شراب‌نوشی و شاهد بازی و ... نظیر «گر آن شیرین پسر خونم بریزد» است، نام‌گذاری كردند. به جذب مسلمانان شناس‌نامه‌ای كه به ملیت بدون مذهب، حساس بودند پرداختند. از حال و هوای ایرانیانی كه به چنارهای كهن‌سال خیابان و باغ فلان‌الدوله و یا عمارت تاریخی فلان‌السلطنه یا آثار تاریخی قدیم حساسیتی داشتند، استفاده كرده، آنان را وارد شبكه‌های سیاسی با سابقه‌ی دنیا نمودند تا به دست ایرانی اصالت ایرانی را در تمام جهات زندگی‌اش از بین ببرند.
یك روز شلوار دم‌پاچه گشاد را كه لباس رسمی باربران كشتی‌رانی انگلیس بود مد كرده‌ پای جوان ایرانی نمودند و روز دیگر هم خط ریش پا بلند كه در صورت جوان انگلیسی علامت ازدواج دو هم‌جنس‌ است، در صورت جوان ایرانی ناپخته قرار دادند.
برای به دام افكندن  و شكاف در میان صفوف آنان، ... (ادامه دارد.)
برگرفته‌شده و تلخیص از كتاب «گنجینه‌ی اسرار»، عمان سامانی، با مقدمه و تحقیق حسین بدرالدین، تصحیح: محمد بهشتی، انتشارات سنایی، چاپ دوم، تابستان 1382
دوشنبه 24/10/1386 - 11:39
شعر و قطعات ادبی

بی خبر از درد دندانی هنوز

در پی تسخیر لبنانی هنوز

آتش هر فتنه ای از گور توست

منبع تشویش اذهانی هنوز

...

پنج شنبه 8/9/1386 - 13:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته