• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 27
زمان آخرین مطلب : 5784روز قبل
خواستگاری و نامزدی
 خطاب به محبوب همه ی قلبهای عاشق و منتظر

 

کاش هر چه زودتر می آمدی و من آن روز را میدیدم

پس به امید آمدنت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نمی دانم ؟مرا از یاد خواهی برد؟ولی میدانم از یادم نخواهی رفتنمی دانم؟که می دانی برایم قدر دنیایی؟ولی میدانم این را صادقانه می نویسم  ای تو عشقه تک تک ثانیه ها ای تو تنها، تک ترین، تنهاترین به خدا ... به خدا ...
سه شنبه 28/3/1387 - 12:54
شعر و قطعات ادبی

این مرد خود پرست

این دیو، این رها شده از بند

استاده روبه روی من و

خیره در منست

***

گفتم به خویشتن

آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟

مشتی زدم به سینه او،

ناگهان دریغ

آئینه تمام قد روبه رو شكست .

*****

(حمید مصدق)

سه شنبه 21/3/1387 - 12:46
شعر و قطعات ادبی

شب ها كه دریا، می كوفت سر را

بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛

***

شب ها كه می خواند، آن مرغ دلتنگ،

تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛

***

شب ها كه می ریخت، خون شقایق،

از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛

***

شب ها كه می سوخت، چون اخگر سرخ

در پای آتش، دل های یاران؛

***

شب ها كه بودیم، در غربت دشت

بوی سحر را، چشم انتظاران؛

***

شب ها كه غمناك، با آتش دل،

ره می سپردیم، در زیر باران؛

غمگین تر از ما، هرگز نمی دید

چشم ستاره، در روزگاران !

***

ای صبح روشن ! چشم و دل من

روی خوشت را آئینه داران !

بازآ كه پر كرد، چون خنده تو

آفاق شب را، بانگ سواران

(فریدون مشیری)

سه شنبه 21/3/1387 - 12:44
فلسفه و عرفان

بنام عشق و مستی

رضا شوی ،‌ غصه نداری

کسی که از خداوند رضا باشد دیگر کارش تمام است. آیا اودیگر حسابی دارد؟

بَعدُ الرِّضا لا سَخَط. بعد از رضا دیگر آفتی نیست ورضا اگر از یقین بالاتر نباشد کمتر نیست. رضا از آثار و نشانه های یقین است.کسی که رضا به دریا زد و رفت به رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَکبَر.آیا دیدی که قرآن چه میگوید؟ میگوید بهشت اینطور و آنطور است.بعد میفرماید بهشت را ول کن،رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَکبَر.آن بهشتی که نامش رضوان است بزرگتر است.

رضوان یعنی رضای خدا ازعبد و رضای عبد از خدا. هردو یکی است.منتهی ناچاراً ما دوبار میگوییم. یک بار میگوییم عبد از خدا راضی شود،‌ یکبار هم میگوییم خدا از عبد راضی شود. درحالی که هردو یکی است.

از خدارضا باش! مردم یک چیزی هم از خدا دستی میخواهند تا از او راضی شوند. آیا چنین نیست.؟ همه اینطور هستیم. ما چقدر بدهیم تا ازخدا رضا شویم؟ اصل کاری آنجاست. اما بنی آدم از همه چیز راضی میشود و تنها از خداست که رضا نمیشود. مرتب آخ و اوخ میکند.

از قضا هرجای دیگری هم که راضی نمی شوی از دست خداست که راضی نمیشوی. هرکس از خدا رضا شد مثل آب روان است. همه او را میخورند. همه او را می نوشند و لذت میبرند. کسی که از خدا رضا شد دیگر سخط نیست، غصه و هجران نیست.

سه شنبه 21/3/1387 - 10:23
دعا و زیارت
به نام عشق و سلامو برحمتک اخفیته و بفضلک سترتههر کس هر چی در باره این 2 جمله از دعای کمیل می دونه بنویسه، ممنون میشم

همیشه مست باشید

پنج شنبه 26/2/1387 - 8:49
دعا و زیارت
ای كه هزار، هزار شمع در انتظار یك نگاه تو سوختند . شوری است عشق تو و دلنشین غمی است به انتظار قدم‌‌هایت زیستن، بدان كه مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت. بیا كه اگر تو بیایی تمامی شب‌های یلدای غم، سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد كرد... نمی‌دانم آیا دل كوچكم تا ظهور تو در تكاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده.... اما ... غمگینم و می‌ترسم كه دلم از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی.... افسوس، من و كلمات مجنونم شاید روز آمدنت را نبینیم من به همه كسانی كه آن روز تو را می‌بینند و در دو سوی خیابان‌ها، قلبهای سبزشان را به تو هدیه می‌دهند، حسودیم می شود.
شنبه 21/2/1387 - 12:6
شعر و قطعات ادبی

بنام عشق و مستی

وفا

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
 ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
 بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
 چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
 مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
 یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل
 مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم

چهارشنبه 4/2/1387 - 13:59
دعا و زیارت

بنام عشق و مستی 

رحیل

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
 دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت
 شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
 آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند
 وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
 ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
 دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
 رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
 چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
 بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
 این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
 دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

(ه - الف - سایه)

 

سه شنبه 27/1/1387 - 12:35
دانستنی های علمی

بنام خدا

پائولو کوئلیو نویسنده مشهور برزیلی با تأکید بر الهام گیری از از سنت ها و آموزه های اسلامی در نوشته هایش گفت : من در اسلام چیزهایی یافته ام که در دیگر ادیان آسمانی هم ندیده ام. وی درباره ارتباطش با ادبیات و میراث اسلامی گفت : رمان "کیمیاگر" تأثیر به سزایی در جوامع اسلامی داشته چرا که من قرآن و دیگر کتابهای آسمانی و دینی را به صورت عمیق می خوانم. وی همچنین افزود، عبادت خداوند، احترام به همه ی انبیا و داشتن زندگی خوب برای همه مردم از جمله مسائلی است که در دین اسلام به وفور یافت می شود.

دوشنبه 26/1/1387 - 12:41
دانستنی های علمی
محمد در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند. در پایان ترم اول خوشحال و شادمان به خانه بازگشت چون با معدل 19 قبول شده بود. هنگامی که خبر را به پدرش گفت، پدر او را در آغوش گرفت و گفت : یک چیز بخواه که هرچه بخواهی برای تو مهیا می کنم محمد به سرعت جواب داد : "ماشین، یک ماکسیما می خواهم . . . "  پدرش گفت به خدا قسم که برایت چیزی گرانبها تر از ماشین می خرم. محمد خوشحال شد و لیکن پدر ادامه داد : البته به شرطی که با همین معدل یا بیشتر از آن دیپلمت را بگیری. روزها گذشت و محمد سخت درس می خواند و بالاخره با معدل65/19 دیپلم گرفت. با خوشحالی به خانه برگشت بابا، بابا، .... پدرش را صدا کرد ولی او را ندید. سر مادرش را بوسید و گفت بابا خانه است یا نه؟ مادر جواب داد پدرت در کتابخانه است. با عجله به کتابخانه رفت و کارنامه اش را روی میز، جلوی دیدگان پدر گذاشت. پدر گفت : هدیه ات را بردار و کتابی بود که در جعبه بود را به او داد. محمد جواب داد بعد از این همه زحمت، یک کتاب !! و کتاب را به صورت پدر خود پرتاب کرد و قبل از اینکه در را محکم به هم بکوبد، گفت : دیگه به این خانه بر نمی گردم و خانه را ترک کرد. بعد از گذشت ماه ها محمد از این کارش پشیمان شد و به خانه برگشت. اما پدرش فوت کرده بود. به اتاق او رفت و جعبه  را دید، آن را برداشت و روی تخت نشست، خیلی از کارش پشیمان شده بود. جعبه را گشود ناگهان،  نه، این فقط یک جعبه  است که در آن کلید ماشین، نه ... بعد از آن محمد دیگر سخن نگفت و این فقط اشکهای او بودند که از پشیمانی او سخن می گفتند.
دوشنبه 26/1/1387 - 12:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته