دعا و زیارت
در لحظه های خسته این عصر ، دل تنگ آن رؤیای دیرینم
من سرگذشت تلخ یك قومم ، من رنج انسان نخستینم
آیینه می سازم ، سخن دارم ، كفر است ایمانی كه من دارم
در سینه ام پیغمبری سنگی ، بین خدایان سفالینم
من زائری در كوچه گیسو ، آشفته و شبگرد در هر سو
مثل خیابان های بی مجنون ، تصویری از دارالمجانینم
حالا سكوت رودهای خشك ، آواز اقیانوس می خواند
دریانوردی در دلم مرده ست ، من روح ماهی های غمگینم
من نابلد ، من ساده ، من ناشی ، روح فنا در كاسه و كاشی
رقص و تحیّر ، رنگ و نقّاشی ، یك چشمه هندم ، یك قلم چینم
هم شهرزاد قصّه گو مرده ست ، هم سندباد جستجو رفته ست
ویرانه ای در من به جا مانده ست ، حس می كنم خاك فلسطینم
در لحظه های خسته این عصر ، دل تنگ رؤیاهای خود بودم
با من كبوترهای خونین است ! بیهوده خواب صلح می بینم
در لحظه های خسته این عصر ، یك شاخه از یاد تو می كارم
شاید كه فصل دیگری آمد ، شاید بهارا ! – با تو بنشینم
پنج شنبه 18/11/1386 - 22:13
فلسفه و عرفان
* خداوند شیطان را هم برای تكامل انسان قرار داده است تا ناخالص ها را از بهشت دور و خالص ها را به بهشت داخل كند .
* به شما بشارت می دهم كه می توان بر شیطان غالب شد : انّ كید الشّیطان كان ضعیفاً : همانا كید و مكر شیطان ضعیف است .
* كسی كه در كارهایش بسم الله بگوید شیطان از او غافل می شود و او می تواند به راهش برود . وقتی وجود خودش بسم الله شود اجنّه و شیاطین از او فرار می كنند .
* وقتی كسی به مهمانی دعوت شده باشد و برای ملاقات صاحبخانه بخواهد وارد شود وظیفه صاحبخانه است كه به سگ پاسبان كه برای ممانعت از ورود بیگانگان كنار در بسته است بگوید به او كاری نداشته باشد و بگذارد كه داخل شود . شیطان سگ درگاه خداست . برداشتن موانع از قبیل شیطان بر عهده صاحبخانه است . شما یك كار بیشتر ندارید و آن توجّه كامل به صاحبخانه است . كان حقّاً علینا نصرالمؤمنین : بر ما حقّی است كه مؤمنان را یاری كنیم . انّ عبادی لیس لك علیهم سلطان : ای شیطان هر آینه تو بر بندگانم تسلّط نداری .
* شیطان مثل سگ پاسبان خانه خداست . هركس با صاحبخانه كار داشته باشد ، حقّ تعالی چون ضامن راهش است ، به شیطان می گوید : این از خود ماست و بگذار داخل شود . امّا اگر كسی ریگی توی كفشش باشد و قصد دزدی داشته باشد ، شیطان نمی گذارد . خود شیطان گفت : فبعزّتك لاغوینهم اجمعین الّا عبادك منهم المخلصین : خداوندا به عزّت تو سوگند كه همه انسانها جز بندگان خالص شده ات را گمراه و اغوا می كنم .
مصباح الهدی
شنبه 13/11/1386 - 14:39
فلسفه و عرفان
شخصی بود كه چندان مقید به احكام شرع نبود ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین (ع) بر می خورد به حضرت سلام می داد . آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پرونده اعمالش را رسیدگی كردند و دیدند جهنمی تمام عیار است ؛ لذا حكم صادر شد كه او را به جهنم ببرند . ملائكه پرونده او را گرفتند و او را به سمت جهنم بردند . در بین راه آن شخص بیرق امام حسین را دید . محكم ایستاد و به ملائكه ای كه او را می بردند گفت : من در دنیا هیچ وقت بدون سلام كردن از این بیرقها رد نشدم و الان هم باید بروم یك سلام بكنم ، بعد با شما به جهنم می آیم . ملائكه گفتند نمی شود ، كار تو تمام است و باید به جهنم بروی . تا این گفتگو بین آنها در گرفت حضرت اباعبدالله (ع) كه پای آن بیرق ایستاده بودند یك نگاه به آنها كردند و با همین نگاه ، آن شخص و ملائكه ی همراهش خود را در حضور حضرت مشاهده كردند . حضرت فرمودند : گفتگوی شما بر سر چه بود ؟ ملائكه پرونده اعمال آن شخص را تقدیم حضرت كردند . حضرت نگاهی به آن كردند و به آن شخص فرمودند : این چیه ؟ ( یعنی چیز خوبی نیست ) و پرونده را به ملائكه پس دادند . ملائكه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنم ببرند . اما در بین راه متوجه شدند كه به سمت بهشت می روند . خیلی تعجب كردند . به پرونده آن شخص نگاه كردند . دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه اعمال آن شخص نوشته اند :
" یا مبدّل السّیئات الحسنات " : ای كسی كه بدی ها را به خوبی ها تبدیل می كنی . ملائكه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند .
مصباح الهدی
سه شنبه 9/11/1386 - 22:18
دعا و زیارت
بلای جانسوز عصر ما غیبت نیست ، غفلت است .حال و روز شیعه در این عصر از دو وجه بیرون نیست : یا معصوم خاتم را ، امام را و ولی الله الاعظم را محبوب و مقصود و مقتدای خود می داند و یا سر به آستان محبوب و مقتدای دیگر می ساید .
شیعه اگر گمان كند كه حبیب و طبیب و نجات بخشی جز او در عالم هست ، راه به خطا برده است و یا از صراط مستقیم تشیع بیرون نهاده است .
شیعه بهتر از هركس می فهمد كه میزان و معیار محبّت امام است و هر محبّتی در راستای محبّت امام معنا می شود و اگر مدّعی است كه مرید آن قطب عالم است و محبّ آْن ولی الله الاعظم است ، عاشق آن حجّت خاتم است این حال و روز با عشق سازگاری ندارد .
كدام عاشق بی یاد معشوق زیستن می تواند ؟ كدام عاشقی یك لحظه بی خاطر معشوق سر می كند ؟ كدام عاشقی هر از چند گاه به یاد معشوق می افتد و محبوب را در ردیف دیگر امور روزمره خویش می بیند ؟ كدام عاشق هجران كشیده ای لذّت خورد و خوراك را می فهمد ؟ این ننگ و عار برای عاشق نیست كه از معشوق پیام رسد كه ما تو را از یاد نمی بریم و مراعات تو را فرو نمی گذاریم و بی اشتیاق زیارت معشوق سر كند و یاد او را فرو بگذارد ؟ این اوج بی معرفتی محبّ نیست كه بداند و بشنود كه محبوب به شادمانی او شاد می شود ، مریضی اش محبوب را مریض می كند ، هرگاه دست به دعا برمی دارید محبوب آمین می گوید و آن زمان كه سكوت می كند محبوب برایش و به جانش دعا می كند و او سر از پای نشناسد و قالب تهی نكند .
آری ! بلای جانسوز عصر ما غفلت است ، غیبت نیست ، او غایب نیست ، پرده بر چشم های ماست . چه كسی صادقانه دست به دعا برداشته ، مخلصانه امام خویش را طلب كرده است و پاسخ نگرفته ؟ برخی امام را طلب می كنند و دیگران را هم . اینان تا آن زمان كه چشم به ابواب چندگانه دارند ، دستشان به دامان امام نمی رسد . بعضی امام را طلب می كنند ، اما نه به خاطر امام كه برای وصول به حاجت های خویش ؛ این نه بدان معناست كه در تلاطم مشكلات ، به سراغ امام نباید رفت ؛ بلكه همه چیز از نزول باران تا شفای بیماران را از امام باید طلب كرد كه تقدیر و مشیت همه چیز در عالم به دست اوست و هیچ كاری بی اشارت مژگان او به سرانجام نمی رسد . سخن این است كه ساقی این بارگاه به ظرفیت و جام همّت مهمان می نگرد ، محبوب به ظرفیت دل محبّ نگاه می كند ، یكی به هوای بهشت به مصیبت حسین ( ع ) اشك می ریزد . یكی در مجلس حسین ( ع ) بر مصیبت خویش می گرید و یكی را معرفت حسین ( ع ) و معرفت به مصیبت حسین می گریاند .
هركس به قدر جام معرفت خویش ، از دست های امام نوش می كند . امام دست نیافتنی نیست ، دست های ما بسته است . امام در پرده غیبت نیست ، پرده بر چشم های ما بسته و آن چه ما را از امام محروم می كند ، غیبت امام نیست ، غفلت ماست .
شنبه 6/11/1386 - 7:37
دعا و زیارت
هزار سال است كه انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم . هزار سال است كه تو را می اندیشیم . دست هایمان از تو خالی است . صحرای كربلا به نفس های تو نیازمند است .
بیا بر تَرَك های داغ كربلا جویبار شو ، ای جریان زلال !
بیا و تیرهای مسموم را از مشك سقا بیرون بكش !
بیا و روزنه های مشك را بپوشان تا خستگی ابوالفضل از تنش به در شود !
بیا برای سقّا دست باش ! دست های نوازش او كنار روسیاهی فرات جا مانده است .
بیا نگاهت را بر خشم فرات بگستران تا كاسه تشنگی بچه ها را پر كند !
بیا نسیم شو ! خود را بر نفس های داغ خورشید بوزان تا كمی خنكتر بتابد !
دستمالت كو ؟ دستمالی كه در جوی شیر و عسل بهشت شسته بودی . دستمالت را بر تب لب های علی اصغر بكش تا لب هایش بوی زندگی بگیرد .
عَلَم را از وسط صحرا بردار و بر دوش ابوالفضل بكار !
هوا را بو كن . ببین چقدر نامردی می وزد ! بین سلول های یزید هوا را پر كرده اند . در هوا جای نفس كشیدن نمانده است . جلوتر ، تیری از دست شیطان در رفته و بر گلوی اصغر نشسته ، هوای اصغر را داشته باش ! تیر را بیرون بیاور . گلوی كوچك اصغر را ببوس تا زخم آن خوب شود .
آن طرف ، شمر ایستاده است . او را از شمر بودن پشیمان كن . یادش بده شمشیرش را پایین نیاورد . نگذار بر بوم كربلا رنگ سرخ بپاشد . كتاب نینوا را ورق بزن . برای لشكر ابن سعد ، كلاس فوق العاده بگذار ؛ آدم بودن را به آنها بیاموز .
بیا آب باش ، بر چشم هایشان ببار ! بیا سهراب را به یادشان بیاور تا جور دیگر نگاه كنند . دنیا را فقط حكومت ری نبینند . دنیا بزرگ تر از ری است .
بیا ابر باش ، برآتش خیمه ها ببار ! نگذار دودش به چشم آسمان برود . گریه هایمان طولانی شده . بیا نگذار زمانه به دوران محتشم برسد ! دلمان شكسته از « این كشته فتاده به هامون » . طاقت نداریم كه ببینیم « سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است » .
بیا زینب را در سوار شدن بر محمل ، یاری كن ! نگذار دست های بیگانه به سوی حرم ، هجوم ببرند . هزار سال است انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم .
ای سپید پوشی كه در میان سینه زن ها نشسته ای و گریه می كنی !
جمعه 28/10/1386 - 10:12
دعا و زیارت
هزار سال است كه انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم . هزار سال است كه تو را می اندیشیم . دست هایمان از تو خالی است . صحرای كربلا به نفس های تو نیازمند است .
بیا بر تَرَك های داغ كربلا جویبار شو ، ای جریان زلال !
بیا و تیرهای مسموم را از مشك سقا بیرون بكش !
بیا و روزنه های مشك را بپوشان تا خستگی ابوالفضل از تنش به در شود !
بیا برای سقّا دست باش ! دست های نوازش او كنار روسیاهی فرات جا مانده است .
بیا نگاهت را بر خشم فرات بگستران تا كاسه تشنگی بچه ها را پر كند !
بیا نسیم شو ! خود را بر نفس های داغ خورشید بوزان تا كمی خنكتر بتابد !
دستمالت كو ؟ دستمالی كه در جوی شیر و عسل بهشت شسته بودی . دستمالت را بر تب لب های علی اصغر بكش تا لب هایش بوی زندگی بگیرد .
عَلَم را از وسط صحرا بردار و بر دوش ابوالفضل بكار !
هوا را بو كن . ببین چقدر نامردی می وزد ! بین سلول های یزید هوا را پر كرده اند . در هوا جای نفس كشیدن نمانده است . جلوتر ، تیری از دست شیطان در رفته و بر گلوی اصغر نشسته ، هوای اصغر را داشته باش ! تیر را بیرون بیاور . گلوی كوچك اصغر را ببوس تا زخم آن خوب شود .
آن طرف ، شمر ایستاده است . او را از شمر بودن پشیمان كن . یادش بده شمشیرش را پایین نیاورد . نگذار بر بوم كربلا رنگ سرخ بپاشد . كتاب نینوا را ورق بزن . برای لشكر ابن سعد ، كلاس فوق العاده بگذار ؛ آدم بودن را به آنها بیاموز .
بیا آب باش ، بر چشم هایشان ببار ! بیا سهراب را به یادشان بیاور تا جور دیگر نگاه كنند . دنیا را فقط حكومت ری نبینند . دنیا بزرگ تر از ری است .
بیا ابر باش ، برآتش خیمه ها ببار ! نگذار دودش به چشم آسمان برود . گریه هایمان طولانی شده . بیا نگذار زمانه به دوران محتشم برسد ! دلمان شكسته از « این كشته فتاده به هامون » . طاقت نداریم كه ببینیم « سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است » .
بیا زینب را در سوار شدن بر محمل ، یاری كن ! نگذار دست های بیگانه به سوی حرم ، هجوم ببرند . هزار سال است انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم .
ای سپید پوشی كه در میان سینه زن ها نشسته ای و گریه می كنی !
پنج شنبه 27/10/1386 - 19:21
دانستنی های علمی
آدما وقتى خسته و دلتنگ مىشن، دست به كاراى مختلف و عجیبى مىزنن. بعضىها فقط با یه گرد و غبارى كه تو چشمشون بره، به زمین و زمان، بد مىگن و غُر مىزنن، كه چرا وقتى باد مىیاد، خاك بلند مىشه. بعضىها هم بر عكس، هیچى نمىگن، شكایت نمىكنن و با كسى هم، درد دل نمىكنن ؛ فقط تو خودشون مىریزن و حرص مىخورن، ولى یك كلمه حرف نمىزنن!
یه دسته دیگه هستن كه نه غُر مىزنن و نه حرص مىخورن؛ انگار خودشونرو مىخوان تو آب بندازن و اون قدر برن پایین تا غرق بشن. اصلاً سعى هم نمىكنن خودشونرو نجات بِدن یا حتى از كسى كمك بخوان!
در عوض، توى این دنیاى به این بزرگى، بعضى آدما رو مىبینى كه انگار نه انگار تا حالا غمگین شده باشن، یكسره لبخند ژكوند تحویل آدم مىدن. اونقدر خوشن كه نمىدونم این همه خوشى از كجاست؛ اصلاً براى چى خوشن؟! وقتى هم ازشون مىپرسى: «چرا اینقدر خوشین؟» جواب مىدن: «دنیا ارزش غصه خوردن نداره!».
شاید فكر كنید این جور آدما از هفت دولت آزادن؛ ولى اینها واقعا اونقدر از درون خوشن كه اگه كسى هم، چیزى به اونا بار كنه در جواب مىگن: دنیا ارزش غصه خوردن نداره. فقط باید زندگى كرد؛ زندگى هم، بالا و پایین داره، غم و شادى داره. مهم اینه كه تو لحظههاى حسّاس، تصمیم درست بگیرى.
تازه، من یه سرى دیگه از آدمارو مىشناسم كه اصلاً دنبال غم و غصه مىگردن. اونا نقش سنگ صبور رو دارن؛ وقتى یكى مریض مىشه، پرستار مىشن؛ توى رابطههاى دوستىشون همیشه شریك غصهها مىشن؛ در رابطههاى اجتماعى هم همیشه نقش مشاورهاى دلسوز رو ایفا مىكنن. انگار خودشون اصلاً غم و غصهاى ندارن. این جور آدما كسانى هستن كه همه ما دوست داریم بعضى وقتها باهاشون همكلام بشیم. این افراد، غصههاشون رو پیش خودشون نگه مىدارن و با بقیه، تا مرز و نهایت خوشبختى مىخندن.
شاید این درسته كه مىگن: «كسى كه گریه مىكنه، یك غصه داره و كسى كه مىخنده، هزار تا غم»؛ چون اون كه مىخنده، مىدونه غصه خوردن، راهحل مشكلات نیست، بلكه با خنده و آرامش، سعى مىكنه بهترین روشرو براى زیستن، انتخاب كنه و این، چیزى نیست جز همون تصمیم طلایى». آدما وقتى مىخندن، براى رسیدن به خوشبختى، بهتر مىتونن تصمیم درستى بگیرن.
پس بخند تا دنیا بهت بخنده !
پس بخند تا دنیا بهت بخنده !
پس بخند تا دنیا بهت بخنده !
...
يکشنبه 11/9/1386 - 10:47
دانستنی های علمی
* عطر عفاف
گویند: « اگر درِ شیشه عطر را باز بگذارند، عطرش مىپرد » ، و این سخن جالبى است.
رایحه دلانگیز عطر را نباید حراج كرد و به تاراج داد؛ چرا كه عصاره گلهاى عالم است و كمیاب و ارزشمند. پس باید قدرش را شناخت.
عفاف، همان رایحه دلانگیز عطر یاس را دارد؛ نجیب و دوستداشتنى. و حیف است كه در مزبله نگاههاى شیطانى رها شود. اگر براى ایمنى از خطرها و آسودگى از مزاحمان، خود را بپوشانى، نه كسى ایراد مىگیرد و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا نمىكند؛ چرا كه سخنش را بىمنطق و ناآگاهانه مىدانى.
عفاف، هم « گوهرى درونى » است، هم « جلوهاى برونى» . جلوه بیرونىاش آن جلوه باطنى را محفوظ نگاه مىدارد.
اینكه مىگویند: « دل باید پاك باشد »، بهانهاى براى گریز جاهلانه از همین مصونیّت است و آویختن به شاخه « لا قیدى ». وگرنه، از « دل پاك» هم نباید جز « نگاه پاك » و« رفتار پاك » برخیزد و برآید!
ظاهر، آینه باطن است و حجاب بیرونى، نماى آشكار آن « طهارتِ درونى » است.
« از كوزه همان برون تراود كه در اوست » .
* نگهبان كرامت
زن، به خاطر ارزش و كرامتى كه دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نكند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهاى چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد.
زن، به خاطر عصمتى كه دارد و میراثدار پاكى مریم است، نباید بازیچه هوس شود و به ویروس گناه، آلوده گردد. گوهر عفاف و پاكى، كمارزشتر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست. دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراواناند. گرگانى در لباس میش، این سو و آن سو كمین كردهاند.
سادگى و خامى است كه كسى خود را در معرض دید و تماشاى نگاههاى مسموم و چشمهاى ناپاك قرار دهد و به دلبرى و جلوهگرى و طنّازى بپردازد و خیال كند همیشه در این بازى برنده است! به غلط، مىاندیشد كه بیماردلان و رهزنان عفاف، او را به وسوسه نمىاندازند و مىتواند از زهر نگاهها و نیش پشههاى شهوت، درامان بماند!
آنكه« ایمان » را به لقمهاى نان مىفروشد، آنكه « یوسف زیبایى » را با چند سكّه قلب، عوض مىكند، آنكه « كودك عفاف » را جلوى صدها گرگ گرسنه مىبرد و به تماشا مىگذارد، روزى هم « پشت دیوار ندامت » خواهد نشست و اشك ندامت بر دامن حسرت خواهد ریخت. و سرانجام، در آخرت هم، به آتش بىپروایى خود خواهد سوخت.
شنبه 10/9/1386 - 8:47
خانواده
چاه
و تو چه دانى كه چاه چیست؟
و زمین ما چاهى است كه همه ما از آن آویزانیم
و تاریكى بر پوست ما كشیده شده است .
و بوى لجن و عفونت با شانههایمان به دشمنى برخاسته
و كرمها همچون انگشتهایى كشیده و لزج
تَنِ ما را به تجربه نشستهاند
و سرمایى كرخت كننده
خود را به منافذ پوستى ما دعوت كرده است
و ما در چاه زمین، بین زمین و هوا معلّقایم
نه ابتداى چاه پیداست،
و نه انتهاى چاه در مخیلهمان مىگنجد
* * *
و چاه،
این سیاه بىخاصیت،
این نامعلومِ بى حد و حصر،
این پیر تاریخ،
بدن ما را در بر گرفته.
و ما شاید در انتهاى آن به آغوش مردابى عفنآلود،
و در دهان مارهایى سهمگین، كه بوى شانههاى ضحّاك مىدهند
یا میان آروارههاى خشن تمساحهاى غولپیكر بیفتیم و هنوز هم آسمان را نمىبینیم
و صداى بال مرغابىهایش را نمىشنویم
تا كودك روحمان این همه جیغ نزند
و دستهایمان به بهانه پیدا كردن تكیهگاهى
این همه در هوا پریشانخاطر نباشد
* * *
و به این امید، نفس مىكشیم،
و دستهایمان هیچ گاه از كار باز نمىایستد،
كه روزى دو دست، دو دست ناشناس،
چند كفتر چاهى را در چاه ما رها كند
صداى بال كفتران، هواى چاه را برآشوبد
چاه را از بوى لجن تهویه كند
هواى این جا تصفیه شود
و به این امید، چشمهایمان روز و شب ابتداى چاه را مىبلعند
كه شبى شاید «ماه»ى از آسمان، در عمق چاه، منعكس شودیا ستارهاى بدرخشد
و ماه مجلس چاهمان شود
و با این آرزو از دیوارههاى چاه آویزانیم،
و دیوارههاى سیاه آن را رها نمىكنیم،
و خودمان را به عمق چاه نمىاندازیم
كه روزى غریبه آشنا طنابى به چاه بیندازد و ما را بیرون آوَرَد
* * *
اى فصل دنیاى بیرون چاه
همه ما یوسفها، از ماندن در ته چاه خستهایم
زودتر بیا
بوى عفونت، پراكنده شده است
چیزى نمانده است كه روحمان، حالش به هم بخورد .
پنج شنبه 8/9/1386 - 21:1
دانستنی های علمی
گربه را همه دیدهاند ؛ حیوان جالبى است. شاید خداوند نام او را در زمره حیوانات اهلى قرار داده است تا بیشتر دقت كنیم. یكى از خُصوصیات جناب گربه، چگونگى رفتارش با آب است.
روزهاى بارانىِ كوچههاى شهر را به خاطر بیاورید. چالههاى پرآب و گربهاى كه قصد عبور از كنار آنها را دارد. حیوان نجیب آن چنان خود را جمع مىكند و با احتیاط از كنار آب مىگذرد كه گویا آب برایش زهر هلاهل است كه حتّى نباید قطرهاى از آن به بدنش برسد ؛ امّا همین حضرت اجل را تصوّر كنید وقتى كه ناگهان از بالاى دیوار بلند، چشمان تیزش به ماهى سرخ و قشنگ مادر بزرگ در حیاط خانه قدیمىاش مىافتد، به نظر شما چه مىكند؟! آیا سجده شكر به جا مىآورد كه چه خوب! فاصله من از آب دور است و به هیچ وجه و با هیچ معادلهاى امكان خیس شدن وجود ندارد! یا نه در یك لحظه خود را قهرمان شیرجه مىپندارد، دیوار را سكوى پرش، حوض مادربزرگ را استخر مسابقات المپیك شنا، شیرجه و واترپلو و سرانجام اینكه آبى آب همان آسمان آبى است با این تفاوت كه در آسمان ماهى لذیذ و سرخ و قشنگى وجود ندارد. پس حمله! مهارت گربه در این كار چنان است كه گاهى شك مىكنیم كه گربه پستاندار دوزیست است یا حتى آبزى كه از وطن به دور افتاده!
*** بعضى از ما آدمها هم « تقواى گربهاى » داریم:
وقتى هزارتومان پیدا مىكنیم، در و دیوار را پر از اعلامیه و اطلاعیه مىكنیم كه صاحبش را پیدا كنیم و چنان با تقوا مىشویم كه گوى سبقت از سلمان فارسى مىرباییم ؛ امّا بلا دور باشد وقتى دستمان به بیتالمال مىرسد. آن را با مال البیت اشتباه مىگیریم: مىبخشیم، مىریزیم، مىپاشیم، حیف و میل مىكنیم، انفاق مىنماییم و... كه اگر ندانى فكر مىكنى احكام دزدى و اختلاس و چپاول و تضییع حقوق مردم نسخ شده و از حرام به مستحب، بلكه واجب تبدیل شده است.
وقتى به پیرزن عجوزهاى كه از فرط كهنسالى حتى جنس خود را هم فراموش كرده، برمىخوریم آن چنان چشمان خود را درویش مىكنیم و زبان به استغفار مىگشاییم كه گویا یوسف صدیق و پاكدامن شاگرد مكتب اخلاقى ما بوده است ؛ امّا همینكه زلیخایى زیباروى در قصرى تنها یا حتى با وجود دیگران، گوشه چشمى به ما كند، عقل و دین از كف نهاده و تمام وعدههاى بهشتى در مورد حورالعین را در حورالطین متجلى مىبینیم و مىگوییم شرط عقل این نیست كه نقد امروز را به نسیه فردا بفروشد.
پنج شنبه 8/9/1386 - 7:55