• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 5915روز قبل
دعا و زیارت

 

در لحظه های خسته این عصر ، دل تنگ آن رؤیای دیرینم

 

من سرگذشت تلخ یك قومم ، من رنج انسان نخستینم

 

آیینه می سازم ، سخن دارم ، كفر است ایمانی كه من دارم

 

در سینه ام پیغمبری سنگی ، بین خدایان سفالینم

 

من زائری در كوچه گیسو ، آشفته و شبگرد در هر سو

 

مثل خیابان های بی مجنون ، تصویری از دارالمجانینم

 

حالا سكوت رودهای خشك ، آواز اقیانوس می خواند

 

دریانوردی در دلم مرده ست ، من روح ماهی های غمگینم

 

من نابلد ، من ساده ، من ناشی ، روح فنا در كاسه و كاشی

 

رقص و تحیّر ، رنگ و نقّاشی ، یك چشمه هندم ، یك قلم چینم

 

هم شهرزاد قصّه گو مرده ست ، هم سندباد جستجو رفته ست

 

ویرانه ای در من به جا مانده ست ، حس می كنم خاك فلسطینم

 

در لحظه های خسته این عصر ، دل تنگ رؤیاهای خود بودم

 

با من كبوترهای خونین است ! بیهوده خواب صلح می بینم

 

در لحظه های خسته این عصر ، یك شاخه از یاد تو می كارم

 

شاید كه فصل دیگری آمد ، شاید بهارا ! – با تو بنشینم

 

پنج شنبه 18/11/1386 - 22:13
فلسفه و عرفان

 

 

* خداوند شیطان را هم برای تكامل انسان قرار داده است تا ناخالص ها را از بهشت دور و خالص ها را به بهشت داخل كند .

 

* به شما بشارت می دهم كه می توان بر شیطان غالب شد : انّ كید الشّیطان كان ضعیفاً : همانا كید و مكر شیطان ضعیف است .

 

* كسی كه در كارهایش بسم الله بگوید شیطان از او غافل می شود و او می تواند به راهش برود . وقتی وجود خودش بسم الله شود اجنّه و شیاطین از او فرار می كنند .

 

* وقتی كسی به مهمانی دعوت شده باشد و برای ملاقات صاحبخانه بخواهد وارد شود وظیفه صاحبخانه است كه به سگ پاسبان كه برای ممانعت از ورود بیگانگان كنار در بسته است بگوید به او كاری نداشته باشد و بگذارد كه داخل شود . شیطان سگ درگاه خداست . برداشتن موانع از قبیل شیطان بر عهده صاحبخانه است . شما یك كار بیشتر ندارید و آن توجّه كامل به صاحبخانه است . كان حقّاً علینا نصرالمؤمنین : بر ما حقّی است كه مؤمنان را یاری كنیم . انّ عبادی لیس لك علیهم سلطان : ای شیطان هر آینه تو بر بندگانم تسلّط نداری .

 

* شیطان مثل سگ پاسبان خانه خداست . هركس با صاحبخانه كار داشته باشد ، حقّ تعالی چون ضامن راهش است ، به شیطان می گوید : این از خود ماست و بگذار داخل شود . امّا اگر كسی ریگی توی كفشش باشد و قصد دزدی داشته باشد ، شیطان نمی گذارد . خود شیطان گفت : فبعزّتك لاغوینهم اجمعین الّا عبادك منهم المخلصین : خداوندا به عزّت تو سوگند كه همه انسانها جز بندگان خالص شده ات را گمراه و اغوا می كنم .

 

 

مصباح الهدی

 

شنبه 13/11/1386 - 14:39
فلسفه و عرفان

 

شخصی بود كه چندان مقید به احكام شرع نبود ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین (ع) بر می خورد به حضرت سلام می داد . آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پرونده اعمالش را رسیدگی كردند و دیدند جهنمی تمام عیار است ؛ لذا حكم صادر شد كه او را به جهنم ببرند . ملائكه پرونده او را گرفتند و او را به سمت جهنم بردند . در بین راه آن شخص بیرق امام حسین را دید . محكم ایستاد و به ملائكه ای كه او را می بردند گفت : من در دنیا هیچ وقت بدون سلام كردن از این بیرقها رد نشدم و الان هم باید بروم یك سلام بكنم ، بعد با شما به جهنم می آیم . ملائكه گفتند نمی شود ، كار تو تمام است و باید به جهنم بروی . تا این گفتگو بین آنها در گرفت حضرت اباعبدالله (ع) كه پای آن بیرق ایستاده بودند یك نگاه به آنها كردند و با همین نگاه ، آن شخص و ملائكه ی همراهش خود را در حضور حضرت مشاهده كردند . حضرت فرمودند : گفتگوی شما بر سر چه بود ؟ ملائكه پرونده اعمال آن شخص را تقدیم حضرت كردند . حضرت نگاهی به آن كردند و به آن شخص فرمودند : این چیه ؟ ( یعنی چیز خوبی نیست ) و پرونده را به ملائكه پس دادند . ملائكه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنم ببرند . اما در بین راه متوجه شدند كه به سمت بهشت می روند . خیلی تعجب كردند . به پرونده آن شخص نگاه كردند . دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه اعمال آن شخص نوشته اند :

" یا مبدّل السّیئات الحسنات " : ای كسی كه بدی ها را به خوبی ها تبدیل می كنی . ملائكه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند .

 

 

مصباح الهدی

سه شنبه 9/11/1386 - 22:18
دعا و زیارت

بلای جانسوز عصر ما غیبت نیست ، غفلت است .حال و روز شیعه در این عصر از دو وجه بیرون نیست : یا معصوم خاتم را ، امام را و ولی الله الاعظم را محبوب و مقصود و مقتدای خود می داند و یا سر به آستان محبوب و مقتدای دیگر می ساید .

شیعه اگر گمان كند كه حبیب و طبیب و نجات بخشی جز او در عالم هست ، راه به خطا برده است و یا از صراط مستقیم تشیع بیرون نهاده است .

شیعه بهتر از هركس می فهمد كه میزان و معیار محبّت امام است و هر محبّتی در راستای محبّت امام معنا می شود و اگر مدّعی است كه مرید آن قطب عالم است و محبّ آْن ولی الله الاعظم است ، عاشق آن حجّت خاتم است این حال و روز با عشق سازگاری ندارد .

كدام عاشق بی یاد معشوق زیستن می تواند ؟ كدام عاشقی یك لحظه بی خاطر معشوق سر می كند ؟ كدام عاشقی هر از چند گاه به یاد معشوق می افتد و محبوب را در ردیف دیگر امور روزمره خویش می بیند ؟ كدام عاشق هجران كشیده ای لذّت خورد و خوراك را می فهمد ؟ این ننگ و عار برای عاشق نیست كه از معشوق پیام رسد كه ما تو را از یاد نمی بریم و مراعات تو را فرو نمی گذاریم و بی اشتیاق زیارت معشوق سر كند و یاد او را فرو بگذارد ؟ این اوج بی معرفتی محبّ نیست كه بداند و بشنود كه محبوب به شادمانی او شاد می شود ، مریضی اش محبوب را مریض می كند ، هرگاه دست به دعا برمی دارید محبوب آمین می گوید و آن زمان كه سكوت می كند محبوب برایش و به جانش دعا می كند و او سر از پای نشناسد و قالب تهی نكند .

آری ! بلای جانسوز عصر ما غفلت است ، غیبت نیست ، او غایب نیست ، پرده بر چشم های ماست . چه كسی صادقانه دست به دعا برداشته ، مخلصانه امام خویش را طلب كرده است و پاسخ نگرفته ؟ برخی امام را طلب می كنند و دیگران را هم . اینان تا آن زمان كه چشم به ابواب چندگانه دارند ، دستشان به دامان امام نمی رسد . بعضی امام را طلب می كنند ، اما نه به خاطر امام كه برای وصول به حاجت های خویش ؛ این نه بدان معناست كه در تلاطم مشكلات ، به سراغ امام نباید رفت ؛ بلكه همه چیز از نزول باران تا شفای بیماران را از امام باید طلب كرد كه تقدیر و مشیت همه چیز در عالم به دست اوست و هیچ كاری بی اشارت مژگان او به سرانجام نمی رسد . سخن این است كه ساقی این بارگاه به ظرفیت و جام همّت مهمان می نگرد ، محبوب به ظرفیت دل محبّ نگاه می كند ، یكی به هوای بهشت به مصیبت حسین ( ع ) اشك می ریزد . یكی در مجلس حسین ( ع ) بر مصیبت خویش می گرید و یكی را معرفت حسین ( ع ) و معرفت به مصیبت حسین می گریاند .

هركس به قدر جام معرفت خویش ، از دست های امام نوش می كند . امام دست نیافتنی نیست ، دست های ما بسته است . امام در پرده غیبت نیست ، پرده بر چشم های ما بسته و آن چه ما را از امام محروم می كند ، غیبت امام نیست ، غفلت ماست .

شنبه 6/11/1386 - 7:37
دعا و زیارت

هزار سال است كه انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم . هزار سال است كه تو را می اندیشیم . دست هایمان از تو خالی است . صحرای كربلا به نفس های تو نیازمند است .

بیا بر تَرَك های داغ كربلا جویبار شو ، ای جریان زلال ! 

بیا و تیرهای مسموم را از مشك سقا بیرون بكش !

بیا و روزنه های مشك را بپوشان تا خستگی ابوالفضل از تنش به در شود !

بیا برای سقّا دست باش ! دست های نوازش او كنار روسیاهی فرات جا مانده است .

بیا نگاهت را بر خشم فرات بگستران تا كاسه تشنگی بچه ها را پر كند !

بیا نسیم شو ! خود را بر نفس های داغ خورشید بوزان تا كمی خنكتر بتابد !

دستمالت كو ؟ دستمالی كه در جوی شیر و عسل بهشت شسته بودی . دستمالت را بر تب لب های علی اصغر بكش تا لب هایش بوی زندگی بگیرد .

عَلَم را از وسط صحرا بردار و بر دوش ابوالفضل بكار !

هوا را بو كن . ببین چقدر نامردی می وزد ! بین سلول های یزید هوا را پر كرده اند . در هوا جای نفس كشیدن نمانده است . جلوتر ، تیری از دست شیطان در رفته و بر گلوی اصغر نشسته ، هوای اصغر را داشته باش ! تیر را بیرون بیاور . گلوی كوچك اصغر را ببوس تا زخم آن خوب شود .

آن طرف ، شمر ایستاده است . او را از شمر بودن پشیمان كن . یادش بده شمشیرش را پایین نیاورد . نگذار بر بوم كربلا رنگ سرخ بپاشد . كتاب نینوا را ورق بزن . برای لشكر ابن سعد ، كلاس فوق العاده بگذار ؛ آدم بودن را به آنها بیاموز .

 بیا آب باش ، بر چشم هایشان ببار ! بیا سهراب را به یادشان بیاور تا جور دیگر نگاه كنند . دنیا را فقط حكومت ری نبینند . دنیا بزرگ تر از ری است .

بیا ابر باش ، برآتش خیمه ها ببار ! نگذار دودش به چشم آسمان برود . گریه هایمان طولانی شده . بیا نگذار زمانه به دوران محتشم برسد ! دلمان شكسته از « این كشته فتاده به هامون » . طاقت نداریم كه ببینیم « سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است » .

بیا زینب را در سوار شدن بر محمل ، یاری كن ! نگذار دست های بیگانه به سوی حرم ، هجوم ببرند . هزار سال است انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم .

ای سپید پوشی كه در میان سینه زن ها نشسته ای و گریه می كنی !

 

جمعه 28/10/1386 - 10:12
دعا و زیارت

 

هزار سال است كه انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم . هزار سال است كه تو را می اندیشیم . دست هایمان از تو خالی است . صحرای كربلا به نفس های تو نیازمند است .

بیا بر تَرَك های داغ كربلا جویبار شو ، ای جریان زلال ! 

بیا و تیرهای مسموم را از مشك سقا بیرون بكش !

بیا و روزنه های مشك را بپوشان تا خستگی ابوالفضل از تنش به در شود !

بیا برای سقّا دست باش ! دست های نوازش او كنار روسیاهی فرات جا مانده است .

بیا نگاهت را بر خشم فرات بگستران تا كاسه تشنگی بچه ها را پر كند !

بیا نسیم شو ! خود را بر نفس های داغ خورشید بوزان تا كمی خنكتر بتابد !

دستمالت كو ؟ دستمالی كه در جوی شیر و عسل بهشت شسته بودی . دستمالت را بر تب لب های علی اصغر بكش تا لب هایش بوی زندگی بگیرد .

عَلَم را از وسط صحرا بردار و بر دوش ابوالفضل بكار !

هوا را بو كن . ببین چقدر نامردی می وزد ! بین سلول های یزید هوا را پر كرده اند . در هوا جای نفس كشیدن نمانده است . جلوتر ، تیری از دست شیطان در رفته و بر گلوی اصغر نشسته ، هوای اصغر را داشته باش ! تیر را بیرون بیاور . گلوی كوچك اصغر را ببوس تا زخم آن خوب شود .

آن طرف ، شمر ایستاده است . او را از شمر بودن پشیمان كن . یادش بده شمشیرش را پایین نیاورد . نگذار بر بوم كربلا رنگ سرخ بپاشد . كتاب نینوا را ورق بزن . برای لشكر ابن سعد ، كلاس فوق العاده بگذار ؛ آدم بودن را به آنها بیاموز .

 بیا آب باش ، بر چشم هایشان ببار ! بیا سهراب را به یادشان بیاور تا جور دیگر نگاه كنند . دنیا را فقط حكومت ری نبینند . دنیا بزرگ تر از ری است .

بیا ابر باش ، برآتش خیمه ها ببار ! نگذار دودش به چشم آسمان برود . گریه هایمان طولانی شده . بیا نگذار زمانه به دوران محتشم برسد ! دلمان شكسته از « این كشته فتاده به هامون » . طاقت نداریم كه ببینیم « سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است » .

بیا زینب را در سوار شدن بر محمل ، یاری كن ! نگذار دست های بیگانه به سوی حرم ، هجوم ببرند . هزار سال است انتظار می كشیم . هزار سال است كه در هوای تو بال و پر می زنیم .

ای سپید پوشی كه در میان سینه زن ها نشسته ای و گریه می كنی !

 

پنج شنبه 27/10/1386 - 19:21
دانستنی های علمی

 

آدما وقتى خسته و دلتنگ مى‏شن، دست به كاراى مختلف و عجیبى مى‏زنن. بعضى‏ها فقط با یه گرد و غبارى كه تو چشمشون بره، به زمین و زمان، بد مى‏گن و غُر مى‏زنن، كه چرا وقتى باد مى‏یاد، خاك بلند مى‏شه. بعضى‏ها هم بر عكس، هیچى نمى‏گن، شكایت نمى‏كنن و با كسى هم، درد دل نمى‏كنن ؛ فقط تو خودشون مى‏ریزن و حرص مى‏خورن، ولى یك كلمه حرف نمى‏زنن!

یه دسته دیگه هستن كه نه غُر مى‏زنن و نه حرص مى‏خورن؛ انگار خودشون‏رو مى‏خوان تو آب بندازن و اون قدر برن پایین تا غرق بشن. اصلاً سعى هم نمى‏كنن خودشون‏رو نجات بِدن یا حتى از كسى كمك بخوان!

در عوض، توى این دنیاى به این بزرگى، بعضى آدما رو مى‏بینى كه انگار نه انگار تا حالا غمگین شده باشن، یكسره لبخند ژكوند تحویل آدم مى‏دن. اون‏قدر خوشن كه نمى‏دونم این همه خوشى از كجاست؛ اصلاً براى چى خوشن؟! وقتى هم ازشون مى‏پرسى: «چرا این‏قدر خوشین؟» جواب مى‏دن: «دنیا ارزش غصه خوردن نداره!».

شاید فكر كنید این جور آدما از هفت دولت آزادن؛ ولى اینها واقعا اون‏قدر از درون خوشن كه اگه كسى هم، چیزى به اونا بار كنه در جواب مى‏گن: دنیا ارزش غصه خوردن نداره. فقط باید زندگى كرد؛ زندگى هم، بالا و پایین داره، غم و شادى داره. مهم اینه كه تو لحظه‏هاى حسّاس، تصمیم درست بگیرى.

تازه، من یه سرى دیگه از آدمارو مى‏شناسم كه اصلاً دنبال غم و غصه مى‏گردن. اونا نقش سنگ صبور رو دارن؛ وقتى یكى مریض مى‏شه، پرستار مى‏شن؛ توى رابطه‏هاى دوستى‏شون همیشه شریك غصه‏ها مى‏شن؛ در رابطه‏هاى اجتماعى هم همیشه نقش مشاورهاى دلسوز رو ایفا مى‏كنن. انگار خودشون اصلاً غم و غصه‏اى ندارن. این جور آدما كسانى هستن كه همه ما دوست داریم بعضى وقت‏ها باهاشون هم‏كلام بشیم. این افراد، غصه‏هاشون رو پیش خودشون نگه مى‏دارن و با بقیه، تا مرز و نهایت خوشبختى مى‏خندن.

شاید این درسته كه مى‏گن: «كسى كه گریه مى‏كنه، یك غصه داره و كسى كه مى‏خنده، هزار تا غم»؛ چون اون كه مى‏خنده، مى‏دونه غصه خوردن، راه‏حل مشكلات نیست، بلكه با خنده و آرامش، سعى مى‏كنه بهترین روش‏رو براى زیستن، انتخاب كنه و این، چیزى نیست جز همون تصمیم طلایى». آدما وقتى مى‏خندن، براى رسیدن به خوشبختى، بهتر مى‏تونن تصمیم درستى بگیرن.

پس بخند تا دنیا بهت بخنده !

پس بخند تا دنیا بهت بخنده !

پس بخند تا دنیا بهت بخنده !

 ...

يکشنبه 11/9/1386 - 10:47
دانستنی های علمی

 

* عطر عفاف

 گویند: « اگر درِ شیشه عطر را باز بگذارند، عطرش مى‏پرد » ، و این سخن جالبى است.

 رایحه دل‏انگیز عطر را نباید حراج كرد و به تاراج داد؛ چرا كه عصاره گل‏هاى عالم است و كمیاب و ارزشمند. پس باید قدرش را شناخت.

 عفاف، همان رایحه دل‏انگیز عطر یاس را دارد؛ نجیب و دوست‏داشتنى. و حیف است كه در مزبله نگاه‏هاى شیطانى رها شود. اگر براى ایمنى از خطرها و آسودگى از مزاحمان، خود را بپوشانى، نه كسى ایراد مى‏گیرد و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا نمى‏كند؛ چرا كه سخنش را بى‏منطق و ناآگاهانه مى‏دانى.

 عفاف، هم « گوهرى درونى » است، هم « جلوه‏اى برونى» . جلوه بیرونى‏اش آن جلوه باطنى را محفوظ نگاه مى‏دارد.

 این‏كه مى‏گویند: « دل باید پاك باشد »، بهانه‏اى براى گریز جاهلانه از همین مصونیّت است و آویختن به شاخه « لا قیدى ». وگرنه، از « دل پاك»  هم نباید جز « نگاه پاك » و« رفتار پاك » برخیزد و برآید!

 ظاهر، آینه باطن است و حجاب بیرونى، نماى آشكار آن « طهارتِ درونى » است.

 « از كوزه همان برون تراود كه در اوست » .

 

 *  نگهبان كرامت

 زن، به خاطر ارزش و كرامتى كه دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نكند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهاى چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد.

  زن، به خاطر عصمتى كه دارد و میراث‏دار پاكى مریم است، نباید بازیچه هوس شود و به ویروس گناه، آلوده گردد. گوهر عفاف و پاكى، كم‏ارزش‏تر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست. دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوان‏اند. گرگانى در لباس میش، این سو و آن سو كمین كرده‏اند.

 سادگى و خامى است كه كسى خود را در معرض دید و تماشاى نگاه‏هاى مسموم و چشم‏هاى ناپاك قرار دهد و به دلبرى و جلوه‏گرى و طنّازى بپردازد و خیال كند همیشه در این بازى برنده است! به غلط، مى‏اندیشد كه بیماردلان و رهزنان عفاف، او را به وسوسه نمى‏اندازند و مى‏تواند از زهر نگاه‏ها و نیش پشه‏هاى شهوت، درامان بماند!

 آن‏كه«  ایمان » را به لقمه‏اى نان مى‏فروشد، آن‏كه « یوسف زیبایى » را با چند سكّه قلب، عوض مى‏كند، آن‏كه « كودك عفاف » را جلوى صدها گرگ گرسنه مى‏برد و به تماشا مى‏گذارد، روزى هم « پشت دیوار ندامت » خواهد نشست و اشك ندامت بر دامن حسرت خواهد ریخت. و سرانجام، در آخرت هم، به آتش بى‏پروایى خود خواهد سوخت.

 

شنبه 10/9/1386 - 8:47
خانواده
 

چاه

و تو چه دانى كه چاه چیست؟

و زمین ما چاهى است كه همه ما از آن آویزانیم

و تاریكى بر پوست ما كشیده شده است .

و بوى لجن و عفونت با شانه‏هایمان به دشمنى برخاسته

و كرم‏ها همچون انگشت‏هایى كشیده و لزج

تَنِ ما را به تجربه نشسته‏اند

و سرمایى كرخت كننده

خود را به منافذ پوستى ما دعوت كرده است

و ما در چاه زمین، بین زمین و هوا معلّق‏ایم

نه ابتداى چاه پیداست،

و نه انتهاى چاه در مخیله‏مان مى‏گنجد

* * *

و چاه،

این سیاه بى‏خاصیت،

این نامعلومِ بى حد و حصر،

این پیر تاریخ،

بدن ما را در بر گرفته.

و ما شاید در انتهاى آن به آغوش مردابى عفن‏آلود،

و در دهان مارهایى سهمگین، كه بوى شانه‏هاى ضحّاك مى‏دهند

یا میان آرواره‏هاى خشن تمساح‏هاى غول‏پیكر بیفتیم و هنوز هم آسمان را نمى‏بینیم

و صداى بال مرغابى‏هایش را نمى‏شنویم

تا كودك روحمان این همه جیغ نزند

و دست‏هایمان به بهانه پیدا كردن تكیه‏گاهى

این همه در هوا پریشان‏خاطر نباشد

* * *

و به این امید، نفس مى‏كشیم،

و دست‏هایمان هیچ گاه از كار باز نمى‏ایستد،

كه روزى دو دست، دو دست ناشناس،

چند كفتر چاهى را در چاه ما رها كند

صداى بال كفتران، هواى چاه را برآشوبد

چاه را از بوى لجن تهویه كند

هواى این جا تصفیه شود

و به این امید، چشم‏هایمان روز و شب ابتداى چاه را مى‏بلعند

كه شبى شاید «ماه»ى از آسمان، در عمق چاه، منعكس شودیا ستاره‏اى بدرخشد

و ماه مجلس چاهمان شود

و با این آرزو از دیواره‏هاى چاه آویزانیم،

و دیواره‏هاى سیاه آن را رها نمى‏كنیم،

و خودمان را به عمق چاه نمى‏اندازیم

كه روزى غریبه آشنا طنابى به چاه بیندازد و ما را بیرون آوَرَد

* * *

اى فصل دنیاى بیرون چاه

همه ما یوسف‏ها، از ماندن در ته چاه خسته‏ایم

زودتر بیا

بوى عفونت، پراكنده شده است

چیزى نمانده است كه روحمان، حالش به هم بخورد .

 

پنج شنبه 8/9/1386 - 21:1
دانستنی های علمی

 

  گربه را همه دیده‏اند ؛ حیوان جالبى است. شاید خداوند نام او را در زمره حیوانات اهلى قرار داده است تا بیشتر دقت كنیم. یكى از خُصوصیات جناب گربه، چگونگى رفتارش با آب است.

 روزهاى بارانىِ كوچه‏هاى شهر را به خاطر بیاورید. چاله‏هاى پرآب و گربه‏اى كه قصد عبور از كنار آنها را دارد. حیوان نجیب آن چنان خود را جمع مى‏كند و با احتیاط از كنار آب مى‏گذرد كه گویا آب برایش زهر هلاهل است كه حتّى نباید قطره‏اى از آن به بدنش برسد ؛ امّا همین حضرت اجل را تصوّر كنید وقتى كه ناگهان از بالاى دیوار بلند، چشمان تیزش به ماهى سرخ و قشنگ مادر بزرگ در حیاط خانه قدیمى‏اش مى‏افتد، به نظر شما چه مى‏كند؟! آیا سجده شكر به جا مى‏آورد كه چه خوب! فاصله من از آب دور است و به هیچ وجه و با هیچ معادله‏اى امكان خیس شدن وجود ندارد! یا نه در یك لحظه خود را قهرمان شیرجه مى‏پندارد، دیوار را سكوى پرش، حوض مادربزرگ را استخر مسابقات المپیك شنا، شیرجه و واترپلو و سرانجام اینكه آبى آب همان آسمان آبى است با این تفاوت كه در آسمان ماهى لذیذ و سرخ و قشنگى وجود ندارد. پس حمله! مهارت گربه در این كار چنان است كه گاهى شك مى‏كنیم كه گربه پستاندار دوزیست است یا حتى آبزى كه از وطن به دور افتاده!

  *** بعضى از ما آدمها هم « تقواى گربه‏اى » داریم:

 وقتى هزارتومان پیدا مى‏كنیم، در و دیوار را پر از اعلامیه و اطلاعیه مى‏كنیم كه صاحبش را پیدا كنیم و چنان با تقوا مى‏شویم كه گوى سبقت از سلمان فارسى مى‏رباییم ؛ امّا بلا دور باشد وقتى دستمان به بیت‏المال مى‏رسد. آن را با مال البیت اشتباه مى‏گیریم: مى‏بخشیم، مى‏ریزیم، مى‏پاشیم، حیف و میل مى‏كنیم، انفاق مى‏نماییم و... كه اگر ندانى فكر مى‏كنى احكام دزدى و اختلاس و چپاول و تضییع حقوق مردم نسخ شده و از حرام به مستحب، بلكه واجب تبدیل شده است.

 وقتى به پیرزن عجوزه‏اى كه از فرط كهنسالى حتى جنس خود را هم فراموش كرده، برمى‏خوریم آن چنان چشمان خود را درویش مى‏كنیم و زبان به استغفار مى‏گشاییم كه گویا یوسف صدیق و پاكدامن شاگرد مكتب اخلاقى ما بوده است ؛ امّا همین‏كه زلیخایى زیباروى در قصرى تنها یا حتى با وجود دیگران، گوشه چشمى به ما كند، عقل و دین از كف نهاده و تمام وعده‏هاى بهشتى در مورد حورالعین را در حورالطین متجلى مى‏بینیم و مى‏گوییم شرط عقل این نیست كه نقد امروز را به نسیه فردا بفروشد.

پنج شنبه 8/9/1386 - 7:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته