• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 9
زمان آخرین مطلب : 4401روز قبل
تبریک و تسلیت

شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) تسلیت باد

جمعه 18/1/1391 - 3:19
تبریک و تسلیت

 

میلاد پر بركت حضرت زینب كبری(س) وروز پرستار و بهورز مباركباد

چهارشنبه 9/1/1391 - 16:28
داستان و حکایت

بگذارید مشکلی که علم با عیسی مسیح دارد را شرح دهم:
استاد دانشگاه فلسفه که منکر وجود خداست، قبل از شروع کلاسش از یکی از دانشجوهای جدیدش می خواهد بایستد و بعد از او می پرسد:
 تو یک مسیحی هستی، درسته پسر؟
دانشجو جواب می دهد : بله استاد هستم.
 پس تو به خدا اعتقاد داری؟
 مسلماً
 آیا خدا نیکوست؟
 بله، مطمئناً او نیکوست.
 آیا خدا قادر است؟ آیا کاری می تواند انجام دهد؟
 بله
 آیا تو انسان خوبی هستی یا شرور؟
 کتاب مقدّس می گوید که شرور.
استاد پوزخندی زده و می گوید: « آها، بله، کتاب مقدّس. » لحظه ای فکر می کند و ادامه می دهد: حالا اینجا سؤالی از تو دارم؛ فرض کن شخص مریضی اینجاست و تو می توانی او را درمان کنی. اگر می توانی اینکار را بکنی، آیا به او کمک می کنی؟ آیا تلاشت را می کنی؟
 بله استاد، اینکار را می کنم.
 پس تو انسان خوبی هستی...!
 ولی من اینرا نمی گویم.
 چرا اینطور نگوئیم؟ تو اگر بتوانی، به یک بیمار یا معلول کمک خواهی کرد.
بیشتر ما اینکار را می کنیم، اگر بتوانیم. امّا خدا نه!
دانشجو جواب نمی دهد، پس استاد ادامه می دهد: او اینکار را نمی کند،
می کند؟ برادر من یک مسیحی بود و از سرطان مرد، باوجود اینکه او دعا کرد و
از مسیح خواست که او را شفا دهد. چقدر این عیسی شما نیکوست؟ ها؟ در
این مورد چی داری بگی؟
دانشجو سکوت می ماند.
استاد می گوید: نه نمی توانی، می توانی؟  او از لیوان روی میز جرعه ای
 آب می نوشد تا به دانشجو هم فرصتی داده باشد تا نفسی بکشد.
استاد ادامه می دهد: بیا دوباره شروع کنیم مرد جوان؛ آیا خدا نیکوست؟
دانشجو می گوید: بله البته!
 شیطان چی؟ شیطان نیکوست؟
دانشجو بدون درنگ جواب می دهد: « خیر. »
 خوب، شیطان از کجا بوده است؟ منشأ آن از کجاست؟
دانشجو پاسخ می دهد: « خوب... از خدا...
 درسته، خدا شیطان را ساخته، اینطور نیست؟ حالا به من بگو پسر، آیا در
 این دنیا شرارت است؟
 بله استاد
شرارت در همه جاست، درسته؟ و خدا همه چیز را خلق کرده، درسته؟
 بله
پس چه کسی شرارت را خلق کرده؟ » استاد ادامه می دهد: اگر خدا همه
 چیز را خلق کرده، پس او شرارت را هم خلق کرده. چونکه شریر زنده است؛ و
بر طبق این اصل که اعمال هر کس نشان دهندۀ شخصیت اوست، پس نتیجه
 می گیریم که خدا شرور است.
استاد بدون اینکه اجازه دهد دانشجو پاسخ دهد، ادامه می دهد: آیا مریضی
هست؟ آیا فساد هست؟ آیا نفرت هست؟ آیا زشتی هست؟ همۀ این چیزهای
وحشتناک، آیا در این دنیا وجود ندارند؟
دانشجو پاسخ می دهد: « بله، وجود دارند.
پس چه کسی آنها را خلق کرده؟
دانشجوی جوابی نمی دهد، پس استاد سؤالش را تکرار می کند: چه کسی آنها را خلق کرده؟  هنوز جوابی نیست. بعد استاد در جلوی کلاس چند قدم حرکت می کند و انگار که کلاس در سکوت هیپنوتیزم شده است.
به دانشجوی دیگری می گوید: « بگو ببینم پسر، آیا تو به عیسی مسیح ایمان داری؟
دانشجو با صدای مطمئنی می گوید: بله استاد، ایمان دارم.
مرد پیر از قدم زدن بازمی ایستد و می گوید: « علم می گوید که تو دارای
حواس پنجگانه هستی تا دنیای اطرافت را تشخیص داده و مشاهده کنی. آیا تا
 حالا عیسی را دیده ای؟
 نه استاد، تا حالا او را ندیده ام.
 به ما بگو تا حالا عیسی یت را شنیده ای؟
نه خیر استاد، تا حالا نشنیده ام.
 آیا براستی تا حالا عیسی یت را احساس کرده ای؟ چشیده ای؟ بوئیده ای؟
آیا تا حالا هیچگونه درک حسّی ای از او داشته ای؟
 متأسفم، خیر استاد.
 و هنوز به او ایمان داری؟
 بله.
 بر طبق اصول تجربی، قابل آزمایش، اثبات شدنی و توافق شده، علم می
 گوید که خدای شما وجود ندارد. به این چه پاسخی داری بدهی، پسر جان؟
دانشجو پاسخ می دهد: هیچی، من فقط  به او ایمان دارم.
استاد جواب می دهد: بله، ایمان ـ این همان مشکلی است که علم با خدا
 دارد. مدرکی ندارید، مگر ایمان.
گرما وجود دارد؟
استاد جواب داده: « بله، گرما وجود دارد.
 آیا چیزی بعنوان سرما هم وجود دارد؟
 بله پسر، سرما هم وجود دارد.
 نه وجود ندارد.
استاد با نشان دادن علاقه اش بطرف دانشجو نگاه می کند و کلاس ناگهان
غرق در سکوت می شود. دانشجو شروع به توضیح می کند:
شما می توانید گرمای زیاد، بیشتر، بالا، بسیار بالا، نامحدود، ناچیز و کم
 داشته باشید و یا حتی محیطی فاقد گرما داشته باشید. امّا چیزی بنام "
سرما" نداریم. ما می توانیم تا 458 درجه فارنهایت زیر صفر، گرما را پایئن ببریم؛
ولی پائین تر از آن نمی توانیم. چیزی بعنوان سرما وجود ندارد، در غیراینصورت
ما می توانستیم پائین تر از 458 درجه برسیم. هر شخص و یا شیء زمانی
قابل مطالعه است که یا از خود انرژی داشته باشد و یا از خود انرژی ساطع
 کند؛ و گرما چیزی است که باعث می شود که هر چیزی یا انرژی داشته باشد
و یا از خود انرژی ساطع نماید. صفر مطلق (485 ـ فارنهایت ) جائیست که گرما
دیگر وجود ندارد.
می بینید آقا که سرما کلمه ایست که ما استفاده می کنیم تا عدم حضور
گرما را با آن شرح دهیم. ما سرما را نمی توانیم اندازه بگیریم. گرما را در
 واحدهای گرمایی اندازه می گیریم، چون گرما انرژی است. سرما متضاد گرما
 نیست آقا، بلکه عدم حضور آن است.
در سکوت کلاس خودکاری به زمین می افتد، مانند صدای چکشی به گوش می رسد
دانشجو ادامه می دهد: تاریکی چی استاد، آیا چیزی بنام تاریکی وجود دارد؟
استاد بدون مکث جواب می دهد: بله، اگر تاریکی وجود ندارد، پس شب چی
می تواند باشد؟
 
 شما دوباره اشتباه می کنید آقا. چیزی مانند تاریکی وجود ندارد؛ آن نیز عدم
حضور چیزیست. شما می توانید نور کم، معمولی، زیاد و چشمک زن داشته
باشید. اما وقتی بطور ممتد و مطلق نور نداشته باشید، آنگاه چیزی ندارید، مگر
 چیزی که به آن " تاریکی" گفته می شود. اینطور نیست؟ این معنی است که ما برای تعریف آن کلمه از آن استفاده می کنیم. در حقیقت تاریکی وجود ندارد، در غیر اینصورت شما می توانستید تاریکی را تاریک تر کنید. درسته؟
استاد به او لبخندی می زند و می گوید: این ترم، ترم خوبی خواهد بود. حالا
بگو ببینم مرد جوان، چه نتیجه ای از این حرفها می خواهی بگیری؟
بله استاد، منظور من این است که فرضیات فلسفی شما برای شروع بحث
 دارای نقص هستند و بنابراین نتیجه گیریهای شما هم نادرست خواهند بود.
صورت استاد نمی تواند تعجبش را مخفی کند. نقص. می توانی توضیح دهی
 چگونه؟
دانشجو توضیح می دهد که : شما از فرضیۀ همذاتی استفاده کردید. شما بحث می کنید که زندگی هست، مرگ هم است؛ خدای نیک و خدای بد. شما خدا را مانند یک چیز متناهی می بینید. چیزی که می توانیم آنرا اندازه بگیریم. آقا، علم حتی نمی تواند یک تفکر را شرح دهد. از الکتریسیته و مغناطیس استفاده می کند، بدون اینکه حتی آنها را ببیند و کاملاً بفهمد. اگر مرگ را متضاد حیات درنظر بگیریم، آنگاه این حقیقت را فراموش کرده ایم که مرگ نمی تواند مانند چیزی که قائم به ذات است، وجود داشته باشد. مرگ متضاد حیات نیست، بلکه عدم حضور آن است.
 حالا استاد بگوئید که آیا به دانشجوهای خود تعلیم می دهید که آنها از میمونها تکامل یافته اند؟
اگر منظورت پروسۀ تکامل است، باید بگویم بله مرد جوان.
 آیا تا حالا سیر تکامل را با چشمان خود دیده اید، آقا؟
استاد با لبخندی سرش را به نشانۀ نه تکان می دهد و می داند که بحث به کدام جهت می رود و می گوید: یک ترم عالی خواهیم داشت در حقیقت.
 از آنجا که در حقیقت هیچکس روند تکامل را در عمل ندیده و نمی تواند ثابت کند که حتی روندی است که در حال حرکت است؛ آیا شما عقیدۀ خود را تدریس نمی کنید استاد؟ آیا شما الآن بجای یک عالم یک واعظ نیستید؟
در کلاس بلوایی آغاز می شود. دانشجو ساکت می شود تا که هیاهو بخوابد.
 در مورد نکته ای که به دانشجوی دیگر گفتید، دوست دارم در این مورد برای شما مثالی بیاورم. دانشجو روبه کلاس کرده و می پرسد: آیا اینجا کسی هست که تا بحال مغز استاد را دیده باشد؟  یکدفعه کلاس غرق در خنده می شود.
 آیا تا حالا کسی صدای مغز استاد را شنیده؟ آنرا احساس کرده؟ بوئیده و یا لمس کرده؟ به نظر کسی اینکار را نکرده؛ پس با همۀ احترامی که نسبت به شما قائلم، بر طبق اصول تجربی، قابل آزمایش، اثبات شدنی و توافق شده، علم می گوید که شما مغز ندارید. پس اگر علم می گوید که شما مغز ندارید، ما چگونه به تدریس شما اعتماد کنیم، آقا؟
کلاس در سکوت فرو می رود و استاد با صورتی که نمی توان احساسش را درک کرد به دانشجو خیره شده است.
ناگهان این سکوت که به نظر مدت زیادی طول کشیده با صحبت استاد پیر شکسته می شود: فکر می کنم که اینها را بایستی با ایمان بپذیریم.
 حالا قبول کردی که ایمان وجود دارد و در واقع همراه با زندگی ایمان هم وجود دارد. دانشجو ادامه می دهد: حالا استاد، چیزی بنام شرارت وجود دارد؟
استاد حالا کمی مردد پاسخ می دهد: البته که وجود دارد؛ آنرا هرروزه می بینیم. آنرا در کارهای غیر انسانی نسبت به انسانها می توان دید. آن در تمام جرایم و خشونتهای بسیار این دنیا مشاهده می شود. اینها چیزی نیست مگر تبلور شرارت.
دانشجو اینطور پاسخ می دهد: شرارت به خودی خود وجود ندارد. شرارت به سادگی عدم حضور خداست؛ مثل سرما و تاریکی. شرارت لغتی است که انسان برای عدم حضور خدا در دنیا بکار می برد.
 خدا شرارت را خلق نکرده؛ شرارت نتیجۀ نداشتن محبت خدا در قلب انسانها است. مثل سرمایی است که وقتی گرما می رود، می آید و یا تاریکی که وقتی نور نیست، می آید.
استاد در روی صندلی خود می نشیند.

چهارشنبه 9/1/1391 - 16:26
داستان و حکایت
در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است كه روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن كدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء"(خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد) سوره نساء آیه 48
امام فرمود: خوب است ، ولى آنچه من میخواهم نیست ، بعضى گفتند آیه "و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر كس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه 110
امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست .
 بعضى دیگر گفتند آیه "قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم" (اى بندگان من كه دراثر گناه، بر خویشتن زیاده روی کرده اید، ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است) سوره زمرآیه53
امام فرمود خوبست اما آنچه مى خواهم نیست ! بعضى دیگر گفتند آیه "و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله" (پرهیزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى كنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بیامرزد)
سوره آل عمران آیه135
باز امام فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست . در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه كردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم . امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم كه فرمود:
امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است
"واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلك ذكرى للذاكرین"
سوره هود آیه 114

و فرمود: اى على! آن خدایى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشیر و نذیرم قرار داده یكى از شما كه برمى‏خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش كنار نمى‏رود مگر آنكه از گناهانش چیزى نمى‏ماند، و مانند روزى كه متولد شده پاك مى‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش می‏كند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد
بعد فرمود: یا على جز این نیست كه نمازهاى پنجگانه براى امت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حكم را دارد.
چهارشنبه 9/1/1391 - 16:25
داستان و حکایت

کسی در عبادتگاه نبود. شیخ بود و آن کس که می پرستید. در محیطی چنان
روحانی، شیخ رویش را به سمت منشا نور گرفته بود، ذکر می گفت و تسبیح می گرداند و اشک می ریخت و می رقصید...
***


آه اینجا چقدر سوزان است!... به سزای کدامین گناه ناکرده این چنین در سوز و تابم؟! آه خدای من نکند اینجا سرمنشا هستی است؟... آری حتماً همین طور است. من، پیر پاکان، شیخ صنعان، مرادِ مریدان، قطعاً در پس پرتو الطاف ایزدی ام... پس چرا این نور پاک مرا این گونه می سوزاند؟... آه خدای من... شیخ پاکت را بیامرز... خدایا... خدایا... آه، آن دختر کیست؟ چه زیبا می رقصد و می آید. این سوز و تاب از خرمن زلف اوست؟ هیهات از این آتش... شیخ! رو برگیر و تسبیح حق بگو... نگاهت را از دخترک برگیر... شیخ!! نگاه مکن شیخ... نگاه مکن... مکن... نمی توانم نگاه نکنم! ... نمی توانم... نه نمی توانم!!! تو کیستی ای دختر ماهرخ؟ خدای من... ایمانم به همین سادگی از دست رفت؟ ... تو کیستی؟ نکند این جام شراب از آن منست؟... خدایا!... نمی توانم از دستش نگیرم.... شیخ صنعان و جام شراب؟ آنهم از دست دختری زنار به کمر بسته؟!... نه نمی توانم نستانم... نمی توانم ننوشم... به سزای کدامین گناه ناکرده می سوزم... به سزای کدامین گناه ناکرده می نوشم؟... خدای من...
***
شیخ از خواب پرید. در تاریک و روشن عبادتگاه، در زیر ستون نور مریدی به آواز زیبا قرآن می خواند. شیخ دست به پیشانی کشید. از عرق خیس بود. مرید دیگری پیش آمد. به ادب کنار شیخ زانو زد. شیخ خرقه پوش خیس از عرق به نقطه نامعلومی نگاه می کرد. مرید پرسید: ای شیخ! خواب ناگواری دیدید؟...
مرید دیگر همچنان در زیر ستون نور قرآن می خواند. شیخ نگاهی به او کرد. مرید دستارش را روی سر جا به جا کرد و باز گفت: خواب ناگواری دیدید شیخ؟ ... سکوت بود و سکوت. فقط صدای قران خواندن می آمد. دیگر جرات باز پرسیدن برای مرید نبود. به ادب عقب رفت و از در کوچک عبادتگاه خارج شد. مُرید دیگر هنوز قرآن می خواند. شیخ که گویی طاقت شنیدن نداشت فریاد کشید و از عبادتگاه بیرون دوید. جمع مریدان شیخ هراسان شدند. یکی گفت: شیخ به کدام سو می دود؟ این چنین بی کلاه و دستار؟... دیگری پاسخ داد: مست از باده الهی به سمت مامن خلوتی می رود!... کس دیگری گفت: نباید او را تنها گذاشت... آن دیگری گفت: گویا شیخ خواب بدی دیده بود...
فارق از تمام گفتگوها شیخ صنعان می دوید. پای و سر برهنه، خار های بیابانی را لگد می کرد. مریدان می دویدند و هریک می کوشیدند تا به شیخ برسند. شیخ اما توجهی به اطراف نداشت. مریدی دوان دوان پرسید: به کجا می روید ای شیخ پاک؟!... جواب شنید: به جانب روم... آنجا که دختر ترسا منزل دارد... آه ای دختر ترسا... هیهات از کمند زلف تو!
***
شیخ صنعان پیرعهد خویش بود... بله جناب حضرت والا... پیر عهد خویش ((بود)) ... شما که خود از نزدیکان ایشان بودید و بهتر می دانید. شیخ ما اکنون خرقه سوزانده و کفر گزیده و در پی جام و لب یار است... خداوند شاهد است. من و دیگر مریدان شیخ پا به پای او دویدیم. ولی شیخ از پس ِ خوابی که دیده بود فقط جانب روم را می نگریست و می دوید. فقط دختر ترسا را می شناخت. به دیار روم هم که رسیدیم خاک نشین ِ دیار یار شد و از یاران برید. بله جناب حضرت والا... این بود که چاره را در رساندن خود به محضر شما جستیم.
پیرمرد خمیده قامت همان طور که به دیوار کعبه تکیه داده بود، کمی جابه جا شد و چهره چند تن از یاران شیخ صنعان را از نظر گذراند. نگاهها سوی او بود در انتظار گشودن لب. پیرمرد اما چیزی نمی گفت. فقط نگاه می کرد. در تو در توی ذهنش به دنبال جمله ای می گشت و با نگاههایش گویی بر دل های مریدان شلاق ِ شرم می زد. جمله را یافت... چند کلمه بیشتر نگفت و راز رهایی شیخ صنعان را افشا کرد:
- باید به سوی روم برویم. ما هم باید جملگی ترسا شویم. ما مریدان شیخ صنعانیم... !
مریدان بر خواستند. پیرمرد در جلو می رفت و مریدان شیخ، شرمزده از پشت او می آمدند به امید آنکه از این رفت و آمد ها چاره ای باشد برای رهایی شیخشان. شرمزده از اینکه شیخ را تنها گذاشته اند، اینک در دلهاشان شوق دیدار شیخ ِ زُنّار بسته بود.
***
خیال...
... مردی روحانی از دور می آید... او کیست که وجودش غرق نور سبز رنگ است؟... چقدر روحانی، چقدر خوش سیما، دو گیسوی بلند افکنده بر دوش. به نزدیک من می آید... آه خدای من! ... با او چه سخنی بگویم؟... چه بخواهم؟... آه یادم آمد! رهایی شیخ. رهایی شیخ صنعان. سلام بر تو ای بزرگوار!! ... خدایا. توان سخن گفتنم نیست...
آه خدای من... شکر؛ چنین بزرگی، بزرگترین بشری که می شناسم بر سرم دست محبت می کشد... حالا موقع درخواست است... هیچ وقت اینگونه صادقانه اشک نریخته بودم... هیچ وقت... ای نبی!... شیخم را نجات بده... شیخ صنعان، شیخ پاکان، مراد مریدان را نجات بده... نجاتش بده... خدای من! ... آه... نعمتت را قدر می دانم ای بزرگوار ترین. فردا در انتظار شیخ می نشینم... فردا!
***
پیرمرد از خواب پرید. مریدی از مریدان شیخ گفت: ای حضرت والا. خواب بدی دیدید؟ نکند به دنبال شما هم باید تا روم بدویم...
پیرمرد به آرامی گفت: آری باید بدوید. فردا روز دیدار شیخ است. فردا شیخ ما به میان ما باز می گردد. هاااای! بر خیزید ای مریدان شیخ صنعان! برخیزید که روز رهایی شیخ رسید.
***
در فردا روز انبوه مریدان شیخ صنعان، شیخ خود را گریان نشسته بر سر کوی یار دیدند. زنار از کمر باز کرده و استغفار گویان. اشک بر چشم جاری کرده بود و می گریست. مریدان گرد شمع خود حلقه زدند. پیرمرد به کنار شیخ رفت. دست شیخ را در دست گرفت و بوسید. شیخ صنعان بر خواست. دل را در گرو دختر ترسا گذاشت و با یاران به جانب کعبه باز گشت.
***
روز ها می گذشت. شاید چندین سال. روزی از روزها مریدی از مریدان شیخ دوان دوان به داخل عبادتگاه آمد. فریاد زد: ای شیخ بزرگوار. دختری سفید جامه از جانب روم می آید...
شیخ برخواست. به میان بیابان دوید. از دور، یار دلنواز می دوید و می آمد. زنار از کمر گشوده بود و جامه سفید به تن کرده بود. شیخ دوید. نگاه مریدان به شیخ بود. عده ای در شک و عده ای در یقین. فریاد های شوق از جانب شیخ صنعان و دختری که دیگر ترسا نبود شنیده می شد. آغوش ها آماده بود تا دیگری را بفشارد. چشم ها آماده بود تا بگرید. دخترک را دیگر توان دویدن نبود. ایستاد. بر زمین نشست. شیخ اما همچنان می دوید. به کنار محبوب رسید. دخترک گفت: الوداع ای شیخ عالم الوداع! شیخ صنعان محبوبش را در آغوش کشید. دخترک بار دیگر به آرامی گفت: وداع... و چشم های زیبایش را بست.
شیخ گریست. محبوبش از دست رفته بود. در میان کویر آتشناک در غم معشوق از دست رفته زاری کردن چه غمناک است. شیخ معنی غم را در می یافت. نوحه سرودن آغاز کرد...

چهارشنبه 9/1/1391 - 16:24
داستان و حکایت

یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود.
خدا عم آنها را می دید و غمگین بود .
خدا گفت :
شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .

مرد سرش را پایین آورد؛ مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید .
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید .
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود . زن خندید .
خدا به مرد گفت :
به دستهای تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید .
مرد زیر باران خیس شده بود . زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت . مرد خندید .
خدا به زن گفت :
به دستهای تو همه ی زیبایی ها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد، زیبا کنی .
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد . آنها خوشحال بودند .
خدا خوشحال بود .
یک روز زن ، پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد . دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند . اما پرنده نیامد . پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند . مرد او را دید . کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد .
خدا دستهای آنها را دید که از مهربانی لبریز بودند . فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند .
خدا خندید و زمین سبز شد .
خدا گفت :
از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد .
فرشته ها شاخه ای گل به دست مرد دادند . مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت . خاک خوش بو شد.
پس از آن کودکی متولد شد که گریه می کرد . زن اشک های کودک را می دید و غمگین بود . فرشتها به او آموختند که چگونه طفل را دی آغوش بگیرد و از شیره جانش به بنوشاند .
مرد زن را دید که می خندد . کودکش را دید که شیر می نوشد . بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت .
خدا شوق مرد را دید و خندید . وقتی خدا خندید، پرنده بازگشت و بر شانه ی مرد نشست .
خدا گفت :
با کودک خود مهربان باشید ، تا مهربانی را بیاموزد . راست بگویید ، تا راستگو باشد . گل و آسمان و رود را به او نشان دهید ، تا همیشه به یاد من باشد .
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت . زمین پر شد از گل های رنگارنگ و لابلای گل ها پر شد از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردند .
خدا همه چیز و همه جا را می دید .
خدا دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است ، که خیس نشود . زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه ی گلی را می کارد .
خدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاه هایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی
می گردند و پرنده هایی که ...
خدا خوشحال بود
چون دیگر
غیر از او هیچ کس تنها نبود .

چهارشنبه 9/1/1391 - 16:23
داستان و حکایت

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

برگرفته از : www.miadgah.ir

چهارشنبه 9/1/1391 - 16:20
شعر و قطعات ادبی
آمد صلای سینه و آمد نگار یار
آمد طبیب اینهمه دلهای بی قرار

از لطف حضرت حق،اعجاز گشته باز

این بار هم روی فاطمه(س)،گشته سرفراز

نازل نموده آیه ی صبر بر جهانیان

مسرور گشته باز بابای خاكیان

هم عالمه،هم فاطمه،هم ابوتراب

حكمت علم غیب شما هست از صواب

هر نقطه از وجود شما اعجاز دلبریست

اینها همه از صفات ناب پیمبریست

ای مادر مصائب و ای آستان معرفت

بر ما نظر نما به حق برادرت

سه شنبه 8/1/1391 - 17:52
ورزش و تحرک

دروازه ‌بان تیم فوتبال شاهین بوشهر گفت: با دعوت دوباره به تیم ملی جواب زحماتم را گرفتم.

 

وحید طالب لو عنوان کرد: همان طور که از قبل گفته بودم برای امسال هدف اصلی ام بازی های خوب برای شاهین بود که به واسطه آن هم بتوانم نظر کادرفنی تیم ملی را جلب کنم.

وی افزود: خوشحالم که بعد از یک وقفه، دوباره به تیم ملی برگشتم. این دوران دوری ام از تیم ملی روزهایی بود که سخت گذشت اما از اینکه توانستم جواب زحمت هایم را بگیرم خوشحال هستم و امیدوارم در تمرین تیم ملی هم شایستگی هایم را ثابت کنم.

طالب لو در پاسخ به این سؤال که چقدر امیدوار است حضورش در تیم ملی تداوم داشته باشد، گفت: تمام تلاشم را می کنم که همیشه باشم. دو بازی دیگر مانده تا در اردوی تیم ملی حضور پیدا کنم و سعی می کنم در دو بازی باقی مانده شاهین دروازه خود را بسته نگه دارم. گفته بودم حضورم در شاهین نقطه جدیدی برای فوتبالم است و در واقع در این تیم همه چیز را از صفر شروع کردم.

يکشنبه 3/7/1390 - 16:52
ورزش و تحرک

سرمربی نفت تهران گفت: تمرکز بازیکنان پرسپولیس روی مسائل حاشیه‌ای است و آنها باید از اعتبار خود دفاع کنند.

 

حسین فرکی در نشست خبری پیش از بازی با ملوان انزلی اظهار داشت: در این بازی میزبان هستیم. فصل گذشته اولین دیدار ما در لیگ برتر برابر ملوان بود و در دور برگشت نیز اولین بازی خود را با ملوان انجام دادیم که هر دو مسابقه با نتایج تساوی یک بر یک و صفر - صفر به پایان رسید. ملوان یک تیم باسابقه در فوتبال کشور است و همواره یکی از تیم‌های خوب شهرستانی بوده است. فصل گذشته نیز در فینال جام حذفی برابر پرسپولیس بازی کرد.

وی گفت: این تیم چه در دوره‌ای که من فوتبال بازی می‌کردم و چه در دوره‌ای که مربی هستم، یکی از تیم‌های خوب فوتبال ما بوده که با برنامه و پرطرفدار است و بازی برابر ملوان برای هیچ تیمی کار آسانی نیست.

فرکی ادامه داد: وضعیت ملوان در این فصل نشان می‌دهد عملکردش نسبت به دوره‌های گذشته ضعیف‌تر بوده که این مسائل مربوط به مسائل داخلی باشگاه است. می‌خواهیم در این بازی دست پر از میدان خارج شویم و از این بازی خانگی نهایت امتیاز را بگیریم زیرا بازی‌های خارج از خانه دشوارتر است. با شناختی که از مهره‌های هر دو تیم داریم و نظرات کادر فنی حریف، تصور می‌کنم مسابقه با ملوان یک بازی جذاب باشد هر چند تماشاگران کمی احتمالا از آن دیدن کنند.

سرمربی نفت تهران با اشاره به کادر فنی ملوان گفت: این تیم مربیان قابل احترام دارد و فرهاد پورغلامی از مربیان باسابقه و شناخته شده کشورمان است. صالح‌نیا نیز یکی از پیشکسوتان فوتبال ما است و من با غفور جهانی هم بازی بوده‌ام. پیشگاه هادیان و پورغلامی از هم بازی‌های قدیمی و دوستان خوب من هستند.

فرکی در مورد اینکه سه هفته گذشته گفته بود جدول لیگ را واقعی نمی‌داند، اکنون چه نظری در این مورد دارد، گفت: نگاه افراد به جدول لیگ متفاوت است. من از نگاه خودم آن جمله را گفتم و هنوز معتقدم ما راه سختی در پیش داریم. شاید این جمله تکراری باشد اما باز هم می‌گویم می‌خواهیم در نیمه بالایی جدول قرار بگیریم. هنوز قضاوت در مورد جدول زود است.

وی اضافه کرد: در نیم فصل دوم می‌توان بهتر در مورد جدول قضاوت کرد. البته خوشحالیم که در رده خوبی در جدول قرار داریم. با وجود کمبودهاو همین بضاعتی که داریم در هفت هفته اول لیگ به این رده رسیده‌ایم که حاصل کار جمعی است. مدیریت،‌ کادر فنی و بازیکنان تلاش کرده‌اند.

فرکی در مورد اینکه قول گرفتن سهمیه آسیایی با نفت را می‌دهد یا نه،‌ گفت: قول نمی‌دهم که با نفت سهمیه آسیایی کسب کنم. فوتبال قابل پیش‌بینی نیست. کیفیت تیم‌ها نسبت به فصل گذشته بهتر شده است. امسال نیز در صدر جدول مدعیانی مانند سپاهان، استقلال، پرسپولیس، ذوب‌آهن قرار خواهند گرفت. البته پرسپولیس در هفت هفته اول خوب نتیجه نگرفته است. باید دید در آینده چه اتفاقی برای این تیم می‌افتد.
ما جایگاه و توان و بضاعت نفت را می‌دانیم البته اگر سهمیه بگیریم خوشحال می‌شویم اما ما منطقی فکر می‌کنیم.

مربی سابق تیم ملی در مورد اینکه تغییر و تحول در باشگاه پرسپولیس را چه طور ارزیابی می‌کند و آیا این تغییر و تحول می‌تواند به این تیم کمک کند، گفت: آنچه مسلم است خود بازیکنان پرسپولیس باید نتایج لازم را کسب کنند. مشکلات مالی، امکانات و شاید مدیریت خیلی مهم نباشد. مهم این است که خود بازیکنان در قالب کار تیمی نتوانسته‌اند کیفیت واقعی خودشان را نشان دهند و مهمترین مسئله این است که بازیکنان نتوانستند بر اساس تفکرات کادر فنی و سرمربی نتایج خوبی بگیرند.

وی گفت: بازیکنان هستند که نتیجه را رقم می‌زنند و اگر تفکر خودشان را تغییر ندهند در آینده با همین مدیریت جدید هم شاید نتوانند نتیجه بگیرند. آنها باید از اعتبار زیر سؤال رفته خود دفاع کنند. بنابراین بازیکنان به خاطر خودشان هم که شده باید وحدت، رفاقت و عملکرد بهتری را از خود نشان دهند.
 
فرکی افزود: پرسپولیس قبل از آغاز فصل دچار مشکلاتی شد. شاید اگر تغییر و تحولات در این باشگاه در ابتدای فصل روال عادی‌تری به خود می‌گرفت تماشاگران مهربان‌تر با این تیم رفتار می‌کردند و اعتراض و گلایه آنها از همان هفته‌های اول دیده نمی‌شد. این اعتراض‌ها بر روند نتیجه‌گیری تیم تاثیر منفی گذاشت. وقتی مصاحبه بازیکنان پرسپولیس رامی‌شنوم بعد از هفت هفته همچنان باید به این سؤال جواب دهند که چرا دایی تشویق می‌شود.
تمرکز بازیکنان این تیم بیشتر روی حاشیه است و عیب کار تیم‌های بزرگ همین است و این طبیعی است بازیکنان باید تمرکز لازم را داشته باشند تا بتوانند عملکرد بهتری از خود نشان دهند.

فرکی تاکید کرد: شاید پرسپولیس در یارگیری حساب شده عمل نکرده است و به دنبال جذب بازیکنانی بوده که تماشاگران دوست داشتند و از نظر فنی مربی آن بازیکنان را نمی‌خواسته اما اکنون مجبور است از آنها استفاده کند و تفکرش را تغییر دهد. این می‌تواند یکی از دلایل ناکامی پرسپولیس باشد. بازیکنان پرسپولیس باتجربه و باکیفیت هستند و باید تمرکز لازم را داشته باشند و همچنین که مربی و مدیریت کار خود را انجام می‌دهند. شاید این مسائل و اینکه انتظارات تماشاگران برآورده نشده است، خیلی مربوط به کار تاکتیکی و سرمربی نشود.

فرکی گفت: استیلی از مربیان خوب کشور است و در تیم ملی با هم همکار بودیم. او اکنون در شرایط سختی گیر کرده که شاید خیلی به سرمربی برنمی‌گردد. پرسپولیس باید هر چه سریع‌تر از این وضعیت خارج شود.

وی افزود: شکست در دربی مزید بر علت شد و شرایط پرسپولیس را سخت‌تر کرد.  شاید بحث تغییر مدیریت به این تیم کمک کند ضمن اینکه باید از مدیریت قبلی تشکر کرد. ایشان نیز زحمت خود را کشیده است. پرسپولیس اکنون متعلق به خودش نیست و باید در آسیا نماینده ایران باشد.

سرمربی نفت تهران در مورد اینکه در جام حذفی این تیم چگونه ظاهر می‌شود، گفت: نگاه ما نسبت به جام حذفی فصل گذشته تغییر کرده ما در گذشته به چشم بازی تدارکاتی به این جام نگاه می‌کردیم اما امسال جدی‌تر در این مسابقات شرکت می‌کنیم و در صورتی که بتوانیم داماش را در گیلان شکست دهیم مصمم‌تر خواهیم شد.

فرکی در مورد اینکه نفت همچنان در ورزشگاه دستگردی میزبان حریفان خود خواهد بود،‌گفت: تا زمانی که ورزشگاه دستگردی شرایط خوبی داشته باشد، ما در این ورزشگاه میزبان هستیم. در تهرانسر تمرین می‌کنیم. البته مسئولان به دنبال آن هستند که این ورزشگاه نیز شرایط استاندارد AFC را پیدا کند.

سرمربی نفت در مورد مصدومان و محرومان خود گفت: ما فقط معقولی را به دلیل سه اخطاره بودن در دیدار با ملوان در اختیار نداریم.

 

يکشنبه 3/7/1390 - 16:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته