• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 6009روز قبل
خواستگاری و نامزدی
 

((هوالجبار))

 

 

دوست خوبم سلام

 

 

بعضی ها فکر می کنند منصفانه نيست که

خدا کنار گل سرخ ، خار گذاشته است !!!

 

 

بعضی ديگر خدا را ستايش می کنند که

کنار خارها ، گل سرخ گذاشته است...

 

 

تا نظر شما چي باشه ؟!

يکشنبه 20/8/1386 - 9:58
خواستگاری و نامزدی
 

((هوالمحبوب))

 

 

 

دوستاي خوب و مهربون تبياني سلام ...

 

روزی مردي نابينا روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود:

«من کور هستم لطفا کمک کنيد»

روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت.

فقط چند سکه در داخل کلاه بود.

او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آنروز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.

مرد کور از صدای قدم های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگويد که بر روی آن چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.

مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

((( امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببينم )))

 

دوست خوبم

وقتي كارتو نمي توني پيش ببري

استراتژيتو تغيير بده

اونوقت مي بيني كه بهترينها برات محقق ميشه

اينو باور داشته باش كه كوچكترين تغيير، بهترين چيز براي زندگيه

حتي براي كوچكترين اعمالت از دل، فكر، هوش و روحت مايه بذار

اين رمز موفقيته !!!

 

و حالا از ته دلت لبخند بزن !

هميشه شاد باشي و بي غم ...

 

 

چهارشنبه 16/8/1386 - 8:56
خواستگاری و نامزدی
 

(( هو المحبوب ))

 

دوستاي خوبم سلام

 

اينم يه نصيحت فوق العاده قشنگ از جكسون براون

 

هيچوقت نگو وقت نداري

به تو دقيقاً همان مقدار زمان داده شده

که به هلن کلر، ميکل آنژ، توماس جفرسون و آلبرت انيشتين داده شده !!!

 

خدائيش ديگه . . .

 

يه خورده فكر كن ببين كجاي كارمون اشكال داره ؟؟؟

 

هميشه شاد باشي و بي غم

 

((0سوگلي0)) 

دوشنبه 14/8/1386 - 13:41
خواستگاری و نامزدی
(((به نام او كه هر چه هست از اوست )))
 
مهربوناي تبياني سلام
 
قبول داري ، زندگي زيباست ؟؟؟
 
آخه ميگن :
زندگي زيباست . . .
زندگي آتشگهي ديرينه پا برجاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست!!!
 
نـظـرت چـيـه؟؟؟
يکشنبه 13/8/1386 - 8:53
خانواده
 

 (( يا حق ))

 

دوستاي خوبم سلام

اين داستان قشنگ رو بخونيد لطفاً

منكه واقعاً از خودم شرمنده شدم !!!

 

روزي مردي خواب عجيبي ديد،

 

او ديد كه پيش فرشته هاست

 

و به كارهاي آنها نگاه مي كند،

 

هنگام ورود،

 

دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت

 

مشغول كارند

 

تندتند نامه هائي را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند

باز مي كنند،

 

وآنها را داخل جعبه مي گذارند.

 

مرد از فرشته اي پرسيد،

 

شما چكار مي كنيد؟

 

فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد ‌گفت:

 

اين جا بخش دريافت است ،

 

ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.

 

مرد كمي جلوتر رفت،

 

باز تعدادي از فرشتگان را ديد

 

 كه كاغذهايي را داخل پاكت مي گذارند

 

آن ها را توسط پيك هائي به زمين مي فرستند.

 

مرد پرسيد: شما ها چكار مي كنيد؟

 

يكي از فرشتگان با عجله گفت:‌

 

اينجا بخش ارسال است ،

 

ما الطاف و رحمتهاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم .

 

مرد كمي جلوتر رفت

 

ديد فرشته اي بيكار نشسته است

 

مرد با تعجب از فرشته پرسيد:

 

شما چرا بيكاريد؟؟؟

 

فرشته جواب داد:

 

اين جا بخش تصديق جواب است .

 

مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده

 

بايد جواب بفرستند

 

ولي فقط عده بسيار كمي جواب مي دهند.

 

مرد از فرشته پرسيد:

 

مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟

 

فرشته پاسخ داد: بسيار ساده،

 

فقط كافي است بگويند:

 

(( خدايا شكر ))

 

 

هميشه شاد باشيد و شاكر . . .

چهارشنبه 9/8/1386 - 10:38
خواستگاری و نامزدی
 

((به نام او كه هر چه هست از اوست ))

 

دريونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود.

روزي فيلسوف بزرگي که ازآشنايان سقراط بود با هيجان نزد او آمد و گفت:

سقراط مي داني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟

سقراط پاسخ داد : لحظه اي صبرکن.

قبل ازاينکه به من چيزي بگويي ازتومي خواهم آزمون کوچکي راکه نامش سه پرسش است پاسخ دهي

مردپرسيد:سه پرسش؟

سقراط گفت:بله قبل ازاينکه راجع به شاگردم با من صحبت کني،

لحظه اي آنچه راکه قصدگفتنش راداري امتحان کنيم.

اولين پرسش حقيقت است.

کاملامطمئني که آنچه راکه مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟

مردجواب داد:"نه، فقط درموردش شنيده ام."

سقراط گفت : بسيارخوب، پس واقعا نميداني که خبردرست است يانادرست

حالا بيا پرسش دوم رابگويم : پرسش خوبي

آنچه راکه درمورد شاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟

مردپاسخ داد : نه برعکس!!!

سقراط ادامه داد : پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟

مرد کمي دستپاچه شد و شانه بالاانداخت.

سقراط ادامه داد : واما سوم پرسش سودمند بودن است.

آن چه راکه مي خواهي درموردشاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟

مردپاسخ داد : نه، واقعا…"

سقراط نتيجه گيري کرد : اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که

نه حقيقت دارد

نه خوب است

نه حتي سودمند

پس چرا اصلا آن را به من مي گويي؟

سه شنبه 8/8/1386 - 9:51
محبت و عاطفه
((به نام تنها نويسنده سرنوشت))
شقايق گفت :با خنده نه بيمارم، نه تب دارم
اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم
گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
يکي از روزهايي که زمين تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت
ز ره آمد يکي خسته، به پايش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود
ز آنچه زير لب مي گفت
شنيدم سخت شيدا بود
نمي دانم چه بيماري
به جان دلبرش افتاده بود، اما
طبيبان گفته بودندش
اگر يک شاخه گل آرد
ازآن نوعي که من بودم
بگيرند ريشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
براي دلبرش آندم
شفا يابد
چنانچه با خودش مي گفت
بسي کوه و بيابان را
بسي صحراي سوزان را
به دنبال گلش بوده
و يک دم هم نياسوده،
كه افتاد چشم اون ناگه 
به روي من
بدون لحظه اي ترديد، شتابان شد به سوي من
به آساني مرا با ريشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد
و او مي رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا مي کرد
پس از چندي
هوا چون کوره آتش، زمين مي سوخت
و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
در اين صحرا که آبي نيست
به جانم هيچ تابي نيست
اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
براي دلبرم هرگز
دوايي نيست
و از اين گل که جايي نيست
خودش هم تشنه بود اما!!
نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
من در دست اوبودم
و حالامن تمام هست او بودم
دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
نه حتي آب،نسيمي در بيابان کو ؟
و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
كه ناگه 
روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
نشست و سينه را با سنگ خارايي
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد
نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را
به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
بمان اي گل
كه تو تاج سرم هستي
دواي دلبرم هستي
« بمان اي گل »
ومن ماندم
نشان عشق و شيدايي
و با اين رنگ و زيبايي
و نام من شقايق شد
گل هميشه عاشق شد
شنبه 5/8/1386 - 9:55
خواستگاری و نامزدی

 

(( به نام تنها نويسنده سرنوشت ))

هميشه سعي كن تو زندگي . . .

خوابي رو ببيني که آرزوشو داري

به اونجايي برسي که دلت مي خواد برسي

اوني باشي که دلت مي خواد باشي

چون تو فقط يه بار زندگي مي کني

و فقط يه فرصت واسه انجام تمام کارهايي که

دلت مي خواد انجام بدي داري

بذار اونقدر شادي داشته باشي که زندگيتو شيرين کنه

اونقدر تجربه که قويت کنه

اونقدر غم که انسان نگهت داره

و اونقدر اميد که شادت کنه

و وقتي خواستي اينارو انجام بدي

فقط و فقط به او توكل كن

خداي بزرگ و مهربون

دوشنبه 30/7/1386 - 12:0
خاطرات و روز نوشت

 

« به نام او كه هر چه داريم از اوست »

دوستاي خوبم سلام

امروز خيلي خوشحالم

امروز بعد از مدتها اومدم يه سر به سايت بزنم

البته اونموقع كه داشتم مطلبمو اولم رو ثبت ميكردم

اينقدر اميدوارم و خوشحال نبودم

چون فكرش رو هم نميكردم

هنوز كسي اينجا منو يادش بياد

هر چند كه بامعرفتا مث هميشه روسفيدم كردن

چيزي نمي تونم بگم

جز اينكه

از همه اونايي كه بهم لطف داشتن و دارن

ممنونم

 

راستي

امروز برگشتن مجدد من مصادف شده با يه اتفاق مهم

يه اتفاق شيرين

يه اتفاق دوست داشتني

به دنيا اومدن مجدد من توي تبيان

مصادف شده با به دنيا اومدن يه فرشته

يه فرشته كه فكر كنم خيلي ها بشناسنش

و البته خيلي ها دوستش داشته باشن

داداش صدراي گلم

صدرا_م

من اين اتفاق رو به فال نيك گرفتم

و اين روز به ياد موندني رو از صميم قلب بهش تبريك ميگم

 

با هفت تا آسمون پر از گلاي ياس و ميخک

با صد تا دريا پر عشق و اشتياق و پولک

يه قلب پر مهر با يه حس بي قرار و کوچک

فقط مي خواد بهت بگه تــولـــدت مـــبـــارک

 

آهاي با مرام

نمي خواي بهش تبريك بگي ؟؟؟

يکشنبه 29/7/1386 - 15:10
خواستگاری و نامزدی

 

« به نامش و به ياريش »

 

ملاصدرا می گوید:

 

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

يتيمان را پدر مي شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را...

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگي چه مي خواهيد

كه در خدايي خدا يافت نمي شود ؟؟؟

يکشنبه 29/7/1386 - 11:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته