گفتوگوبا جانباز دارا قادرخانزاده برادر 6 شهید دفاع مقدس
ما کُردها برای وحدت ایران جان میدهیم
مردم كُرد چه در پیروزی انقلاب اسلامی و چه در دفاع مقدس با دست خالی و بیمنت علیه ظلم برخاستند و علیه دشمنان و تجزیهطلبان جنگیدند. خانواده شهیدان قادرخانزاده كه شش فرزندشان در طول دفاع مقدس...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/07/16
مردم كُرد چه در پیروزی انقلاب اسلامی و چه در دفاع مقدس با دست خالی و بیمنت علیه ظلم برخاستند و علیه دشمنان و تجزیهطلبان جنگیدند. خانواده شهیدان قادرخانزاده كه شش فرزندشان در طول دفاع مقدس به مقام شهادت نائل آمدند، نمونهای از صلابت مردم كرد را به نمایش میگذارند. این خانواده مذهبی در دوران طاغوت نیز به دلیل فعالیتهای سیاسی به كشور عراق تبعید شده بودند كه بعد از پیروزی انقلاب به ایران بازمیگردند. رژیم بعثی عراق بسیار تلاش كرد تا این خاندان را مقابل نهضت امام خمینی قرار دهد، ولی درایت بزرگان قادرخانزاده دست ردی بر تطمیعات دشمن زد. برای آشنایی با خانواده شهیدان قادرخانزاده با دارا قادرخانزاده برادر شهیدان به گفتوگو پرداختیم كه خود نیز از جانبازان دفاع مقدس است.
شش شهید و یك جانباز از پسران یك خانواده در تمام كشور بینظیر است. اگر میشود خانواده قادرخانزاده را بیشتر معرفی كنید.
پدرم حاج مجید، بزرگ خاندان قادرخانزاده متولد 1310 و از مردان نامی و بزرگ منطقه بود. سابقه مبارزاتی خاندان قادرخانزاده با حكومت ظلم و جور به سالها قبل برمیگردد. به خاطر مبارزات مسلحانه پدربزرگمان در دوران پهلوی 12 سال در عراق در تبعید به سر بردیم. دو سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) به ایران بازگشتیم و با تمام وجود از نظام نوپای ایران اسلامی دفاع كردیم و بعد از مدتی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همكاری كردیم.
اولین شهید خانوادهتان كدام برادر بود؟
اولین شهید خانه ما برادرم بختیار بود كه 26سال داشت. بختیار تا قبل از آغاز جنگ درس میخواند و علاقه به علمآموزی داشت. برادر خوب و مهربانی بود و در كنار پدر در روستای داروخان به كار كشاورزی مشغول بود. فتنه ضد انقلاب و كومله كه آغاز شد، بختیار متأهل بود و سه فرزند داشت؛ دو پسر و یك دختر. در نهایت هم روز 25 آذرماه سال 1359 در دفاع از مرزهای كشورمان گلولهای به پهلویش خورد و به شهادت رسید.
دومین برادر چطور به شهادت رسید؟
كامیار قادرخانزاده دومین برادرمان بود كه شهید شد. ایشان 20 سال داشت و متأهل بود. برادرم سه دختر داشت. روز شهادتش من و كامیار با هم بودیم. شبانه به سمت پشت كوههای سقز حركت كردیم و متأسفانه نفوذ عناصر ضد انقلاب در میان بچههای ما باعث لو رفتن عملیاتمان شد. روز 22 مهرماه سال 1361 بود كه كامیار به شهادت رسید. خودم هم به شدت مجروح شدم. به طوری كه نمیتوانستند جلوی خونریزی را بگیرند و از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم یكی از بچههای سپاه بالای سرم نشسته و نگران حال من است. تیر به پشت زانویم اصابت كرده بود. بعد از آن به ارومیه و كمی بعد به تهران منتقل شدم و بعد از بهبودی مجدد در منطقه حاضر شدم. دو سال بعد سه تن از برادرهایم همزمان با هم به شهادت رسیدند.
سه برادر شهید در یك روز؟
بله! شهیدان اردشیر، بهنام و كوروش قادرخانزاده. بهنام 23 سال داشت كه شهید شد. متأهل بود و چهار دختر و یك پسر داشت. هم كشاورزی میكرد و هم اهل علم و درس و دانشگاه بود. به چند زبان زنده دنیا مسلط بود. انگلیسی، عربی، تركی. علاوه بر دروس دانشگاه بسیار اهل مطالعه بود. علاقه زیادی به قرآن داشت. بهنام یك نیروی بسیجی بود كه در تمام صحنههای انقلابی حاضر بود. آن روز هم بهرغم احتمال حمله دشمن همراه دو برادر دیگرم اردشیر و كوروش در راهپیمایی 15خرداد ماه سال 1363 در پارك جنگلی بانه شركت كرد و متأسفانه با توجه به اشراف اطلاعاتی دشمن و اطلاع از مسیر راهپیمایی، عراقیها پارك را بمباران كردند و خیلی از مردم به شهادت رسیدند. در این حادثه سه برادرم و تعدادی از بستگانم به شهادت رسیدند.
اردشیر چند سال داشت؟
اردشیرحدود 18سال داشت. بسیجی بود و زمان عملیاتها اعزام میشد. كوروش هم 16سال داشت. تركشی به سر كوروش اصابت كرده و منجر به شهادتش شد، اما ما به سختی توانستیم پیكر اردشیر را شناسایی كنیم. از روی پوشش و لباسش توانستیم او را بشناسیم. متأسفانه وقت بمباران درختها و چنارهای جنگلی روی مردم ریخته شده و بسیاری زیر درختان به شهادت رسیده بودند تا جایی كه سر یكی از بستگانمان را نتوانستیم پیدا كنیم. شكم برادرم بهنام پاره شده بود.
و آخرین شهید خانوادهتان؟
«در سنندج پدر بزرگوار و نیرومندی را دیدم از یكی از شهرهای كردستان كه شش پسرش در راه خدا شهید شده بود و این مرد با كمال قدرت و استقامت ایستاده بود و دم از وفاداری به انقلاب میزد، من با همین كلمات معمولی كه حقیقتاً كلمات عاجزند از اینكه بتواند احساسات انسان را نشان بدهند به این پدر بسیار بزرگوار و مؤمن تبریك و تسلیت میگفتم و به او تسلی میدادم اما او به من میگفت من احساس نمیكنم شش پسر من خونشان هدر رفته و ضایع شده چون در راه اسلام شهید شدهاند. پسر هفتم او جانباز است كه یك پایش را در راه خدا داده كه او را هم ما زیارت كردیم.»
پدر و مادرتان چطور با شهادت شش فرزندشان كنار آمدند؟
از سال 1359 تا سال 1364 تنها به فاصله تقریباً پنج سال خانواده ما شش شهید و یك جانباز تقدیم اسلام كرد. پدرمان روحیه عجیبی داشت. از همان ابتدا ایشان مشوقی برای تحصیل و كسب علم فرزندانش بود، به طوری كه همه 9 پسر و 11 دخترش تا كلاس ششم ابتدایی در روستا تحصیل كردند و پسران برای ادامه تحصیل به دبیرستان شهر سلیمانیه رفتند و در آنجا علاوه بر تحصیل وارد مبارزات سیاسی شدند. سپس به مبارزات چریكی علیه رژیم بعثی روی آوردند. از زمانی كه خانواده ما به ایران بازگشت، همگی به عنوان پیشمرگ مسلمان كرد در مقابل عوامل استكبار صفآرایی كرده و به استقبال شهادت رفتیم. خبر شهادت برادرها یكی بعد از دیگری به پدر میرسید. پدر خیلی محكم بود. وقتی خبر شهادت سه برادرم را در حادثه 15خرداد ماه سال 1363 به پدر دادند از ما خواست تا پیكر برادرهایم را به خانه بیاوریم تا ایشان با شهدا وداع كند. وقتی هر سه پیكر را آوردیم و كنار هم خواباندم پدر نگاهشان كرد. حرفی نزد مانند كوه ایستاده بود. قطعاً دلتنگی و ناراحتی داشت اما وقتی به مسیر و راهی كه بچهها در آن قدم میگذارند فكر میكرد آرام میشد. پدرم دو همسر داشت. مادران شهدا هم مقاوم بودند. پنج تن از شهدا متعلق به مادرم و یك شهید دیگر از مادر دیگرمان بود. وقتی آنها ایستادگی و صلابت پدرمان را میدیدند صبر زینبی پیشه میكردند. پدرمان در سال 1374به رحمت خدا رفت. خوب یاد دارم پدرم مرد باایمانی بود. میگفت من نیك میدانم كه در روزهای پس از مرگ همراه شش فرزند شهیدم خواهم بود و با آنها جلساتی خواهم داشت. من بسیار خواب برادران شهیدم را میبینم اما وقتی اوضاع جامعه كمی ملتهب میشود، پدر را به همراه شش برادر شهیدمان میبینم كه میآیند. شهدا زندهاند و بر آنچه امروز بر ما میگذرد اطلاع دارند.
رهبری بارها و بارها در صحبتهایشان از دیدار با پدر شهیدان قادرخانزاده به نیكی یاد میكنند. كمی از این دیدار برایمان بگویید.
بله، حضرت آقا خانواده ما را خوب میشناسند. پدرم دو دیدار با رهبری داشت. بارها صحبتهای ایشان را در مورد مجاهدت خانواده شهیدان قادرخانزاده شنیدهام. یكی از این دیدارها مربوط میشود به شب 27 ماه رمضان سالی كه پدر در كرج زندگی میكرد. آن شب رهبری به دنبال پدر فرستادند و ایشان به محضر آقا رسیدند. پدر همیشه از این دیدار یاد میكرد. گفت رهبر من را در آغوش گرفت و گفت شما در قلب من جای دارید. پدر از پوشش ساده رهبر جهان اسلام همیشه برایمان روایت میكردند. من هم خودم سه بار محضر ایشان مشرف شدم. در یكی از این دیدارها رهبری حال مادرها را پرسیدند و من خبر فوتشان را به رهبری دادم. ایشان بسیار متأثر شدند و برای چند لحظهای سكوت كردند.
كمی از خودتان بگویید بعد از جنگ چه كردید؟
من همه دوره خدمت در جنگ و كردستان بودم. از آنجایی كه خوب منطقه را میشناختم بر حسب نیاز و حس تكلیف اینجا ماندم. جانباز 50 درصد هستم و بعد از جنگ برای مراقبت از مرزها همچنان ماندگار شدیم و تا امروز ایستادهایم تا كسی قصد تجاوز به خاك كشور را نداشته باشد. امروز امنیت ما به آسانی به دست نیامده و برای آن جانهای بسیار قربانی شدهاند. پس باید قدردان خون شهدا باشیم. این نعمت بزرگ را حتی به قیمت خون خود حفظ كنیم و نگذاریم خون شهیدانمان پایمال شود.
جنگ برای كسی خاطره خوب ندارد. شش برادر و 25 نفر از بستگان نزدیكم شهید شدند و این خود ضربه روحی بزرگی است. در بمبارانهای بانه از سوی نیروهای عراقی گاهی مجبور میشدیم، چندین بار از شهر خارج شویم و باز برگردیم، مردم قلب بزرگی داشتند و با دلی صاف و امیدوار با وجود تمام این مشكلات و سختیها این سختیها را پشت سر میگذاشتند. اگر امروز علاقهمندان به شهدا بخواهند مزار شهدا را زیارت كنند، میتوانند به گلزار شهدای بانه بروند و از مزار شهیدان اردشیر، بهنام، كوروش و دلاور دیدار كنند. مزار شهیدان كامیار در مریوان و شهید بختیار در روستای داروخان است.
بخشی از فرمایشات رهبر انقلاب
در نماز جمعه درباره خانواده قادرخانزاده
«در سنندج پدر بزرگوار و نیرومندی را دیدم از یكی از شهرهای كردستان كه شش پسرش در راه خدا شهید شده بود و این مرد با كمال قدرت و استقامت ایستاده بود و دم از وفاداری به انقلاب میزد، من با همین كلمات معمولی كه حقیقتاً كلمات عاجزند از اینكه بتواند احساسات انسان را نشان بدهند به این پدر بسیار بزرگوار و مؤمن تبریك و تسلیت میگفتم و به او تسلی میدادم اما او به من میگفت من احساس نمیكنم شش پسر من خونشان هدر رفته و ضایع شده چون در راه اسلام شهید شدهاند. پسر هفتم او جانباز است كه یك پایش را در راه خدا داده كه او را هم ما زیارت كردیم.»
منبع: روزنامه جوان