• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
فرمودند : «و اما ما يجری فی الانشائيات في وجه الاشكال فهو الذي يجري نظيره في تقدير القول بان استعمال اللفظ عبارة عن جعله علي المعنى» ، چطور نظیر او است؟ «في ان الاول» (یعنی انشائيات)، «اعتبار شيء شيئين والثاني» ، ( كه علامت بر معنا باشد ) «تاثير لفظ واحد في اعلامين» ، راجع به انشائیات دیروز عرض کردم و ارجاع دادم در انشاء فرمودند که انشاء دارد می کند چیزی را یعنی دارد اعتبارا وجود را در افق اعتبار موجود می کند. پارسال که بحث به اعتباریات رسیده بود عبارت را خواندیم که فرمودند : «فی افق الاعتبار» ، درصفحه 148سطر اول فرمودند : «فالمسبب اعتبار یحصل بالانشاء المقصود به ذلک الامر الاعتباری» ، پس انشاء تحقیق ذلک الامر الاعتباری هست، داریم ایجاد می کنیم ، محقق می کنیم ، یک جای دیگر فرمودند : «فی افق الوجود المناسب له» ، درصفحه 78  ولی در بحث صحیح و اعم هم شاید عبارت، فی افق المناسب له ، هم بود ، خلاصه این مال انشاء که اعتبار بود ، می فرمایند که آنجا اشکال سنگین است چرا؟ چون خود انشاء ایجاد است؛ تحقیق است. خوب آیا می شود که یک چیز را یک لفظ را که می خواهد ما به الانشاء باشد ، یک چیز را من اعتبار کنم دوچیز ؟ من لفظ 'بعت' را اعتبار می کردم انتقال ، ما به الانشاء چی بود ؟ آن انتقال ملکیت که امر اعتباری بود ، آیا یک چیز را می توانم اعتباری بکنم دوچیز؟ نمی‌شود و یک چیز یک چیز است. با اعتبار من که دوچیز نمی شود ، در انشاء ایجاد است ، ایجاد بکنم بوسیله یک لفظ دوتا وجود را ، نمی‌توانم . این اشکال در انشائیات ، یعنی با یک 'بعت' دو تا بیع محقق کنم، نمی شود چون 'بعت' ایجاد است و ایجاد با وجود عین هم است ، اعتبار با معتبر عین هم است اگر من با 'بعت' اعتبار می کنم و این 'بعت' انشاء است انشاء یک ایجاد است و یک ایجاد که دوتا ایجاد نمی شود . حتما دوتا ایجاد دوتا ایجاد هم می خواهد دوتا هم وجود می خواهد
مستشکل1 : متوجه نمی شوم مشکلش کجا است؟ یک وجود خارجی هست بگوییم این دوتا اعتبار می شود.
استاد : مشکل این است که مرحوم اصفهانی بحث را گفتند بجای اینکه ببرید سر فنا و لحاظ و تعدد و اینها ، ببرید سر ایجاد، وجود تنزیلی هست وایجاد و وجود چون عین هم هستند یک ایجاد یک وجود اگر بخواهد دوتا وجود باشد دوتا هم ایجاد می خواهد .
مستشکل 1: ایشان در آنجا جواب دادند که این اعتبار است.
استاد : نه در انشاء که پذیرفتند وقتی شروع کردند در جواب استادشان می فرمایند : «وانما ذلک فی الانشائیات» ، جواب ندادند در انشاییات ، من که خیالم می رسد مشکلی ندارد و می‌توانیم جواب بدهیم انشائیات را ، مشکل این است که انشاء ایجاد است بخلاف غیر انشاء که اخطار است .
مستشکل 1: ایجاد یعنی ایجاد خارجی هست؟
استاد : ایجاد امر اعتباری فرقی نمی کند شما می خواهید خلاصه یک امر اعتباری را با انشاء ایجادش کنید ، چندتا ایجاد می خواهد برای دوتا امر اعتباری ؟ می گویید من یکی ایجاد می کنم دوتا امر اعتباری ایجاد شود ، نمی شود .
مستشکل1: با یک پیکره خارجی نمی شود دوتا ایجاد کرد؟
استاد : حالا رفتید سر تحلیل ، می فرمایید بابا آن امر اعتباری غیر از پیکره است من با یک پیکره دوتا اعتبار می آورم این چه اشکالی دارد ؟ آن مطلب درست است من هم ( موافقم) بعد از بحثهایی که کردیم به عبارت دیگر در انشاء  منشئ بالذات با ما به الانشاء  که منشئ بالعرض است تفاوت می کند لفظ ما به الانشاء و الایجاد است نه خود آن موجد که بگویید ایجاد و وجود، عین هم است. ظاهرا مقصود شما هم همین است ولی اصل اشکال با غض نظر از این این است که می گویند اخطار با ایجاد فرق می‌کند و در اخطار می توانیم بگوییم این علامت است و سبب اخطار دو معناست اما اینجا نمی توان گفت که این یک ایجاد است برای دو وجود، اصل حرف این است ، حاج آقا می فرمایند : نه ، همان اشکالی که در انشائیات سنگین به نظر می‌آید همان اشکال در علامیت هم می‌آید فرقی نمی کند اشاره به حرف صاحب کفایه دارند صاحب کفایه اگر نظرتان باشد کما اینکه خود حاج آقا هم نقل کردند فرمودند اول که بحث را شروع کردند : «اظهرها عدم الجواز بیانه ان حقیقة الاستعمال ليس مجرد جعل اللفظ علامة لارادة المعنى» ، کأنه مشعر بود به اینکه اگر علامت بود مساله ای نبود چون علامت نیست پس مشکل است ، فرمودند:  «اختلفوا اظهرها عدم جواز الاستعمال» ، عدم جواز یعنی استحاله چرا عدم جواز؟ فرمودند : «لان الاستعمال لیس مجرد» این که اگر اینجور بود می شد چون آن طور هست نمی شود ، حاج آقا این عبارت ایشان را اینجور نقل کردند در صفحه 163 فرمودند : «وکیف کان فقد یقال» ، اشاره به حرف صاحب کفایه بود ، «ان کان الاستعمال جعل اللفظ علامة علي المعنى فلامانع، اما ، وان كان ايجاد المعني باللفظ» ، آنوقت مانع هست ، می فرمایند این انشائیات هم که ایجاد است که اشکال در آن می‌آید با آن حرفی که اول گفتید که اگر علامت است  پس اشکال ندارد می فرمایند نه ، فرقی نمی کند چه انشاء بگویید چه علامت بگویید اشکال نظیر هم است لذا می فرمایند که : «واما ما یجری فی انشائيات فی وجه الاشکال»، که ایجاد است و نمی شود یک ایجاد و دو وجود چون ایجاد و وجود عین هم هستند ، «فهو الذی» ، یعنی این اشکال همان اشکالی است که ، «یجری نظیره فی تقدیر القول بان استعمال اللفظ عبارة عن جعله علامة على المعنى» ، که ایشان گفتند «لااشکال» ، چرا ، آن اشکال اینجا هم می‌آید ، چه جوری؟ «فی ان الاول» ، اشکال اینجوری می شود که اولی که بخواهد استعمال در انشائیات بخواهد استعمال در اکثر از معنا بشود اشکال برمی گردد به اعتبار شیء شيئين  ، یک چیز هست شما اعتبارش می کنید در اکثر از معنا یعنی اعتبار شيء شيئين ، یک چیز است اما شما اعتبارش می کنید در اکثر از معنا، در دومی هم همین است ، «والثانی تاثیر واحد فی شیئين ، تاثير لفظ واحد في اعلامين» ، این هم ممکن نیست یک لفظ، دو تا اعلام بیاورد ، اگر یک لفظ نمی تواند ما به الاعتبار باشد برای دو چیز ، یکی لفظ هم نمی تواند ما به الاعلام باشد برای دو چیز . «والوجود الاعتباری المسلم فی الانشائيات و مطلق الایجادیات غير مسلم في الاخطاريات» . اینهایی که الان داریم می خوانیم در دفتردویست برگی اضافه شده قسمت اخیرش ، تا کلمه اعلامین دردفتر اول بوده و، «والوجود الاعتباری» ، کنار دفتر دویست برگی اضافه شده قبلا هم این دفتر دویست برگی هر قلمی دم دست بوده می نوشتند خیلی از جاها بامداد می نوشتند بعد که می‌آوردند درس و می بردند کم کم پاک شده و کمرنگ شده بوده، دیگری آمده آنها را پررنگ کرده پررنگ کردنی که مطلب را نگاه نمی کرده گاهی فقط شکل پررنگ شده و بد خوانده است یکی از آن موارد اینجا است که پررنگ کرده شده : «فی الوجود الاعتباری» در صفحه142 دفتر دویست برگی ،چون حاج آقا ، «فی» ، را شبیه واو می نویسند اشتباها بجای واو ، فی ، نوشته شده ، متاسفانه خط اصلی حاج آقا الان پیدا نیست یعنی کاملا روی خودش پررنگ کرده معلوم نیست واو بوده یا فی ، چه بسا بعدا که تصحیح می شده دیدند که کلمه فی اصلا جور نیست تبدیلش کرده اند به واو ، حالا ببینیم می‌شود، فی ، خواند : «فی ان الاول اعتبار شيء شيئين والثاني تاثير لفظ واحد في اعلامين في الوجود الاعتباري المسلم في الانشائيات والايجاديات غير مسلم في الاخطاريات» ، ببینید فی ، ظاهرا جور در نمی آید لذا تصحیح کرده اند البته در خود دفتر اصلی چه بسا بودن واو دور نبوده و کمی کمرنگ پیدا هست ، روی حساب واو اینجور می شود : «والوجود الاعتباری المسلم فی الانشائيات ومطلق الایجادیات» ، یکی دیگر از ایجادیات ، احتمال اسماء اشاره بود اگر نظرتان باشد حاج آقا در اسماء اشاره که بحث سنگینی بود میل به ایجادی بودن داشتند. همچنین در معانی حروف، بعض ایجادیت که مبنای مرحوم نایینی هم اینطور بود با آن چندتا معنایی که می شود ایجادیت را معنا کنند. لذا می فرمایند : «مطلق الایجادیات» یعنی استعمال لفظ در انشائيات که ایجادیاتند نه تنها در انشاییات بلکه در مطلق ایجادیات مثل اسماء اشاره و معانی حروف بنابر بعض مبانی ، این وجود اعتباری را دارند، وجود اعتباری به معنای چیزی که حقیقی نیست بوسیله لفظ دارد ایجاد می شود . ایجادیت معنا در حروف هم همین بود می گفتیم حرف خودش اخطار نمی کند معنایی را کاشف از یک معنا نیست بلکه کار انجام می‌دهد و یک رابطه ای را در ذهن برای مخاطب ایجاد می کند و استعمال را به معنای بکار گرفتن و ایجاد یک کار در ذهن مخاطب گرفتیم لذا می فرمایند : وجود اعتباری «المسلم فی الانشائيات غیرمسلم فی الاخطاریات» ، در اخطاریات مسلم نیست اما آیا اصلا نیست؟ که اشکال در آن نیاید یا اینکه اگر احتمال باشد که این وجود در این هم باشد اگر مبنایی که در آن وجود است اینجا هم بیاید اشکال فرقی نمی کند. انشاییات که ایجادیاتند اخطار هم یک نحو ایجاد است روی اینکه می خواهد بوسیله لفظ ایجاد صورت بگیرد پس شما بوسیله لفظ دارید ایجاد می کنید ایجاد می کنید چه چیز را ؟ امر اعتباری را ؟ یا ایجاد می کنید آن اخطار و ایجاد معنای لفظ در ذهن مخاطب را و احضار او را ؟ خوب با یک احضار دوتا احضار ؟ دوتا حضور؟ نمی‌شود. هر احضاری یک حضور هست و با یک احضار دوتا حضور نمی‌شود ،
مستشکل 2: «غیر مسلم» یعنی چه؟
استاد: یعنی «یجری نظیره» اما خیلی محکم نیست کلمه نظیر گفتند یعنی نه دقیقا به نحو خود او ، فرمودند: «واما ما یجری فی الانشائيات فی وجه الاشکال فهو الذی یجری نظیره فی تقدیر القول» چون انشائیات ایجاد وجود امر اعتباری هست اشکال هم روی ایجاد دور می زند و وجود اعتباری در انشائیات مورد تسلیم همه هست اما در اخطاریات علی بعض المبانی هست و همه قبول ندارند و در علامیت ، ایجاد، مسلم نیست پس اشکال نمی تواند روی ایجاد دور بزند ولی نظیر او اینجا هم هست که چطور ایجاد یک وجود هست اینجا هم احضار یک حضور هست لذا می گویند و قد مرت یعنی ما قبلا گفتیم که صاحب کفایه می فرمایند اگر قایل به علامیت بشوید اصلا اشکال ندارد ، «مع انه قد مرت حکایة» ، که فرمودند «ربما یقال» در صفحه163 ، «عدم الاشکال علی هذا التقدیر» یعنی بر تقدیری که لفظ علامت باشد برای معنا ، «فی الاستعمال» فی المعنی «الازید من معنی واحد» ، صفحه163 صریحا فرمودند «ان کان اللفظ علامة علي المعنى فلا مانع من اعلامین بلفظ واحد» ، ولو ایشان می فرمایند خیلی فلامانعش محکم نیست چون اگر صحبت سر اشکال از ناحیه ایجاد هست نظیر ایجادیتی که در انشائیات هست نظیر آن را در اخطاریات هم می شود گفت ، احضار هم خودش بخشی از ایجاد است . تا کلمه اعلامین در دفتر اولی بوده شماره یک، کنار دفتر دویست برگی اضافه کرده اند که : «فی الوجود الاعتباری المسلم فی الانشائيات غیر مسلم فی الاخطاریات» ، بعد ، «مع انه» ، یک کلمه «المعینة» اضافه شده بوده زیرش دوباره دوتا علامت خورده که «مع انه قد مر حکایة الاشکال» ، که اینجا مرت شده ولی درکلام ایشان مرت نیست ، تصحیح ادبی شده ، پس با سه علامت این عبارت به این صورت درآمده اگر آن علامتها کسی بیاید بعدا اجتهادی در آن بکند و جایش را تغییر بدهد ممکن است عبارت بصورت دیگری در بیاید . من این عبارت را سه مرحله ای معنا می کنم تا مرحله چهارمش «فیمکن ان یقال» می شود ؛ اول می گویند «ما یجری فی الانشاییات» «یجری نظیره» در اخطاریات ، بعد تضعیف می کنند این جریان را به اینکه وجود اعتباری که مسلم در انشائیات هست غیر مسلم در اخطاریات هست پس ضعیف شد اشکال، بالاتر اینکه می گویند حتی گفتیم عدم الاشکال اصلا برای عده ای صاف بوده که در اینجا هیچ اشکالی نیست ، چرا این را می گویند؟ ولو می خواهند بگویند یجری نظیره قوی نیست اما در عین حال می خواهند یک جواب حلی خودشان بدهند بگویند جواب حلی ما افاده می کنیم که حتی اگر اشکال ولو علی ضعف در علامیت هم جاری بشود آنوقت جواب حلی می دهیم برای هر دو ، می خواهند اول یک‌کاسه کنند ولو در قوت اشکال یک جور نیستند اما فعلا اینها را یک‌کاسه کنیم انشاییات و غیرش، بعد جواب بدهیم ، با همه اینها ما می خواهیم طوری جواب بدهیم که جامع بین اخطار و انشاء باشد به عبارت دیگر جواب حلی باشد ، یکبار بود فرمودند در صفحه168 والحل یعنی تحقیق بحث و توضیح و تحلیل نفس الامریت مطلب، اینجا هم می خواهند بگویند اشکال هرچه هست ما حل نهایی خودمان را ارائه می دهیم ؛
مستشکل2: وجود اعتباری ظاهرا در راستای تقویت همان اشکالی است که دارند وارد می کنند ایشان می گویند «والثانی تاثیر لفظ واحد فی اعلامین»، می گویند ما اصلا در آنجا کاری با اعتبار نداریم که اعتباریت را زیر سوال بردند و گفتند که اصلا نیست همین قدر که بخواهد لفظ واحد در اعلامین تاثیر بگذارد همین مردود است ،
استاد: اشکال در انشائیات چه بود ، اعتبار شیء شيئين یعنی ایجاد واحد اما وجودین؛ اشکال این بود. می خواهند بگویند اینها ممکن است یک کوچه باشد ولو اینجا مسلم است و آنجا مسلم نیست ولو عده ای گفته بودند در آن اصلا اشکال نیست با همه اینها یجری یعنی می شود که احتمال هر دو هست ولو مسلم در آنجا است و غیرمسلم در اینجا است اما احتمالش هست که بیاید حالا می خواهیم یک جواب حلی بدهیم مشترک بین هر دو ، «فیمکن ان یقال فی دفع الاشکال» ، چه اشکالی؟ اشکالی که در انشائیات آمده و در اخطاریات هم ولو غیر مسلم بود ولی یجری نظیره ولو عده ای هم گفته بودند اصلا اشکال نیست اما ما می خواهیم طوری اشکال یک‌کاسه در هر دو بیاید بعد یک جوابی بدهیم برای هر دو ، «ان اللفظ جزء الدال بالفعل» ، آن حرفی که قبلا زدند اینجا تحلیل دال که این تحلیل را مهم می دانند و دقیق و ظریف هم هست در حل مطلب ، می فرمایند لفظ که دال به تنهایی نیست که ، جزء الدال بالفعل ، آنچه بالفعل دلالت می کند در استعمال اکثر از معنا ، لفظ ، جزئش هست ، «فی العینیة الاعتبارية و بالتاثير في الانفهام والجزء الآخر هو القرينة» ، می گوییم دال بالفعل دوتا جزء دارد یکیش قرینه است یکیش لفظ است ، می گوییم خوب قرینه را به تناسبی و ملاحظاتی که عرف دارد می گویند قرینه هست ، قرینه دلالتش بر ذوالقرینه طبعی است معنوی است هرکسی خودش می‌فهمد اما دلالت لفظ چه جوری است؟ وضعیه است؟ حالا مستعمل می خواهد استعمال بکند در مقام این ، دلالت از کجا می‌آید ؟ به عبارت دیگر مصحح جزء الدال بودن برای لفظ چیست؟ تعلیل ، باء سببیت است برای جزئیت لفظ برای دال ، «بالعینیة الاعتبارية و بالتاثير في الانفهام» ، در انشائیات، عینیت اعتباری دارد با منشئ . در اخطاریات ، موثر در انفهام است و او را می آوردش، پس جزء الدال است لفظ ، به این عینیت و به این تاثیر در حوزه انشاء و در حوزه اخبار ، جزء دیگر چیست؟ «هو القرینة» ، قرینه ای که می آوریم که دوتا هم هست یکی برای این معنا و یکی برای معنای دیگر ، خوب ، حالا می خواهند خیلی زیبا تحلیل این دال را ببرند جلو ، می گوییم لفظ یکی ، قرینه دوتا ، خلاصه حالا دلالت دوتا، مدلول دوتا یا یکی؟ فرض ما اینست که الان می خواهیم بگوییم مدلول دوتا ، خوب لفظ که یکی است چطور مدلول دوتا می شود ؟ قرینه دوتا هست حرفی نیست اما لفظ واحد علی ای حال وحدتش را نمی‌شود ازش بگیرید ، چه دلالتی از لفظ واحد انتظار دارید؟ می فرمایند که ما از لفظ واحد انتظار دوتا مدلول نداریم از لفظ واحد انتظار دوتا تاثیر نداریم چرا ؟ چون واحد است، از لفظ واحد ما انتظار یک چیز داریم ، خوب دوتا مدلول هست که ، می فرمایند دوتا مدلول است اما دوتا مدلول یک قدر مشترکی دارند لفظی که واحد است و جزء هر دو دال است قدر مشترک را می رساند، هر قرینه جداجدا، ما به الامتیازِ هر معنایی را می رساند. مثلا اگر لفظی بیاورید برای کاربرد در هم بقر و هم انسان ، آن لفظ واحدی که شما آوردید قدر مشترک بین بقر و انسان را می رساند که حیوانیت است یک قرینه می‌آورید برای بقریت بقر ، یک قرینه می‌آورید برای انسانیت انسان . پس قرینه ها ما به الامتیاز را آوردند لفظ واحد هم واحد را آورد . ببینید چطور مماشات می کنند می فرمایند شما می گویید لفظ واحد یک واحد خوب اینجا هم لفظ واحد یک واحد ، لفظ واحد قدر مشترک را آورد که واحد است قرینه هم ما به الامتیاز را آورد ، ما به الامتیاز زیر سر قرینه ها ، ما به الاشتراک زیر سر لفظ واحد ، پس لم یصدر من الواحد الا الواحد ، لم یوجد من الواحد الا الواحد ،
مستشکل 3: چشم و چشمه یا دو معنای متباین چطور قدر مشترک دارد ؟
استاد: اینها را بعدش خیلی زیبا می گویند حالا آمدیم جایی که متباینین هستند دوتا معنا هیچ اشتراکی ندارند قدر مشترکی ندارند تا لفظ آن را برساند ، می گویند : فرض می گیریم چشم و چشمه هیچ اشتراکی ندارند درست ، خوب لفظ واحد چه چیزی را می خواهد برساند که مشترک بین این دوتاست؟ وقتی که این دوتا هستند این دوتا دارند باهم می گویند فقط من و او ، ثالث نباشد، می فرمایند خوب ، یک قرینه می گوید چشم یک قرینه می گوید چشمه ، یک قرینه دارد می گوید که ثالث در کار ما نیست ، پس لفظ چکار کرد؟ یک چیز را رساند لفظ واحد رساند که سراغ ثالث نرو، نفی ثالث و قرینه ها هم معینه شدند این معنا و آن معنا ، قرینه معینه دوتا معنا را آورد پس معانی دیگر از معانی همین مشترک یا معانی دیگر از الفاظ دیگر توسط لفظ نفی شد ، علی ای حال لفظ واحد یک کار انجام می دهد نه چند کار و آن کار چیست ؟ نفی ، می گوید ذهن تو سراغ غیر اینها نرود این یک کار است ، لفظ واحد یک کار ازش می‌آید و می گوید ذهنت سراغ غیر اینها نرود این یک معنا هست ،
مستشکل1: اگر همین حرف را اول می زدند بهتر نبود؟ یعنی آنجا که متباینین هم نیست بگوییم لفظ ، نفی ثالث می کند ؟
 استاد: بله حالا من سریع عبارت را بخوانم ، یک سوالی در ذهن من بود ببینیم آیا وارد است؟ البته اینکه شما فرمودید مطلب دیگری است ، پس خلاصه می فرمایند : «یمکن ان یقال فی دفع الاشکال ان اللفظ جزء الدال بالفعل بالعینیة الاعتبارية» (در معنا في الانشائيات) «بالتاثير في الانفهام» (في الاخطاريات) ، «والجزء الآخر هو القرينة فالحد المشترك بين المعنيين» ( مثل حيوانيتي كه مشترك بين انسان و بقر است ) «معلول لنفس اللفظ» ( يك لفظ هست و يك معنا ) «والمائز»(بين معنيين) «مدلول للقرينة المعينة المميزة ولامحذور في ذلك» . يعني الان مي خواهند طوري حرف بزنند كه دهان همه بسته بشود . شما مي گویید یکی یکی، خوب این هم یکی و یکی هست ، یک لفظ هست و یک تاثیر ، بقیه اش هم مال قرینه است ، این تحلیل دال ، خوب می فرمایند که : «ولا محذور فی ذلک» (توضیح می دهند) «فان المستعمل فی الوجوب والاستحباب» ( بعنوان دو معنا و استعمال در اکثر از معنا ) «مثلا یکون الجامع الغیر الخارج عنهما» ( یعنی آن چیزی که مشترک بین این دوتاست و خارج از این دو نیست ) «مدلولا لنفس اللفظ» ( نفس لفظی که استعمال در هر دو شده ) «والفصلان» ( یعنی فصل وجوب و فصل استحباب) «مدلولین للقرینتین» (قرینه معینه برای وجوب و قرینه معینه برای استحباب ) حالا اگر آمدیم و معنا متباین شد، اصلا حد مشترک ندارد ، می گویند : «والحد المشترک بین المعنیین المتباینین فی تقدیر القول بان الاستعمال ایجاد العلامة» ( به چه معنا ؟ ) «بمعنی عدم الخروج من الشیئين او الاشياء» ، از این دو چیز یا از این چند معنا خارج نیست ، عدم الخروج یک چیز است یا دو چیز ؟ یک چیز است ، پس باز آنچه بإزای لفظ و بإزای علامیت لفظ قرار گرفت یک معنا بیشتر نیست ، خوب این حد مشترک که بمعنای عدم الخروج هست ، «مدلول لنفس اللفظ الموضوع لهما» (برای دومعنا) «او لها» (برای اشیاء ). پس باز مدلول خود لفظ ، افهام لفظ ، یک چیز بیشتر نیست ، عدم الثالث ، عدم الخروج از این محدوده ، اما ، «والخصوصیات» ، مدلول لفظ نیست تا بگویید از یک چیز چندتا چیز در آمد از یک تاثیر ، دو متاثر و اثر در آمد ، «والخصوصیات مدلولة للقرائن المعينة»، که بیرون از آن هست ، «فعلی ذلک لا محذور فی استعمال اللفظ فی اکثر من معنی واحد» .
این مال فرمایش ایشان ، دیدید حاج آقا برهانهای جور واجور می‌آورند باید زمینه سازی فکری فراهم بشود برای حتی کسانیکه گیر این ضوابط هستند ، آنها هم قانع بشود ذهنشان که ببینید با اینکه اینها را پذیرفتیم از یکی که یکی بیشتر در نیامد تحلیل کردیم ، از یک چیز یک چیز ، بسیار خوب قبول کردیم ، یعنی مباحث الاصول را کسی می بیند با حفاظ آنچه که دارد ، با مبانی خودش هم باز می بیند استعمال در اکثر از معنا جایز است .
مستشکل2 : آیا تعدد دال و مدلول شد اینجا ، اگر تعدد دال و مدلول شد در واقع لفظ در یک معنا استعمال شده ،
استاد: ببینید تعدد دال و مدلول ملازمه ندارد ، استعمال در دو معنا شده ولی دال تعدد دارد بإزای مدلول اما همینجا اگر نگاه کنید آن دوتا مدلول خودشان بخش شده اند انسان بود و بقر ، تعدد دال و مدلول معنایش این نبود که یکی انسان را می رساند یکی بقر را ، دال تحلیل شد بخشی از این مدلول را و بخشی از آن مدلول را یک چیز می رساند لذا استعمال نشد به نحوی که شما می گویید پس دوتا استعمال شده در دوتا ، نه یک دال بعنوان منحل ، انحلال یعنی یک چیز است ما تحلیلش می کنیم، انسان یک چیز است تحلیلش می کنیم به حیوان و ناطق اینجا هم یک دال بیشتر نیست اما قابل تحلیل هست . در دلالت هم وقتی تحلیل می شود تحلیل بالمطابقة نیست یکی به ازای یکی ، تحلیل به شئونات است دوتا معناست مدلول است بخشی از هر کدام از این مدلول ، مدلولِ یک دال است بخشی از هرکدام از این دو مدلول ، مدلولِ دوتا دیگر است ولذا بازگشتش به این نیست که دوتا دال و دوتا مدلول ،
مستشکل2: فرقش با عام مخصص چیه ؟
 استاد: آنجا بإزای هر دالی یک مدلول هست اما اینجا بإزای هر دالی بخشی از هرکدام است خیلی تفاوت می کند ،
مستشکل1 : یک مشکل دیگری هم در قسمت اول هست با مثالی که زدند جایی است که جامعی داریم ولی فرضمان اینست که جامع بین معنیین وجود ندارد مثلا اینجا وجوب و استحباب را فرمودند که جامعش مطلق محبوبیت است .
استاد: نکته خوبی گفتید چون این اشکال سریع برای هر که جواب حاج آقا را می بیند پیش می‌آید می گوید : استعمال در اکثر از معنا یعنی معانی مستقله ، ببینید ایشان می گویند جامع نفس الامری نه لحاظی ، اگر شما بین دوتا معنا جامعی باشد لحاظ کردید در استعمال ، اشکال شما وارد است اما قوام بحث ما به عدم لحاظ است ، معلوم نیست جامعِ وجوب و استحباب لحاظ هم بشود اما حاج آقا می فرمایند چون در نفس الامر جامعی دارد لفظ می تواند دلالت بکند بر جامع ولو من لحاظ نکرده ام این دوتا را بعنوان مشترک ، یعنی چون اشتراکی دارد این دلالت هم هست مثلا یک لفظی می گویید برای بقر و انسان چون این دوتا هر دو حیوانند خلاصه این لفظ اصل حیوانیت را می رساند مخصوصا با فرمایش دومشان ببینید ؛ ولو دارد انسان و بقر را می رساند علی ای حال این لفظ دارد می گوید خارج از حیوان نرو ، حیوانیت می آید در ذهن و عدم حیوانیت هم می‌آیید یعنی لفظ واحد دارد این کار را انجام می دهد که ذهن او را می برد سراغ قدر مشترک که حیوانیت است و اخراج می کند از معنا، عدم حیوانیت را ، اما اینکه الان انسان و بقر بعنوان دوتا امری که مشترکند ملحوظ شده باشد و این لحاظ اشتراک ملحوظ شده باشد ابدا ، لحاظِ این اشتراک اصلا نشده ، مقصود ایشان هم همین است .
مستشکل 2: اگر لحاظ نشود آیا دلالت تصوریه است نه تصدیقیه ؟
استاد: اگر لحاظ نشود ، آن جامع ، تصدیقیه دیگر نیست چون لحاظ نکرده ، دلالت هست به این معنا که چون این قدر مشترک موجود است دال در مرحله دلالت طبعا تکوینا خودش منحل می شود مثلا ببینید گاهی است شما یک چیزی را که مجموعه ای از چیزها است ارسال می کنید ولی وقت ارسال خودش منحل می شود و بصورت منحل می رود شما لحاظ انحلال او نکرده بودید اما او خودش بصورت منحل به مقصد می رسد به نحو انحلال کار خودش را انجام داد .
مستشکل1: قسمت دومش چرا ایشان مجبور به اتخاذ مبنا شده اند و فرمودند «فی تقدیر القول» ؟
استاد: چون کلمه علامیت و تاثیر را فرمودند و فرمودند عدم الخروج من الشیئين ، چون شیئين را داریم می گویند خلاف آن نه ، اما در انشاء که من دو شیء ندارم که ، هنوز می خواهم ایجاد کنم ، عدم الخروج از این دو ، معنا ندارد من تازه می خواهم ایجادش بکنم .
غیر از این جهت یک سوال مشترکی هست که حالا اشاره می کنم ان‌شاءالله تفصیلش بعد ، فرمودند که فانی می شود در مجموع پس مفنی فیه می شود مجموع و یک فناء است ، الان هم می فرمایند که خود لفظ محوریت دلالتش یک چیز است بقیه چیزها از روی قرائن است ، پس خود لفظ دارد آن یک چیز را می آورد و قرائن هم آنها را می‌آورد ، سوال این است که اگر گفتیم مفنی فیه مجموع و یک فناء است و اگر گفتیم به ازای لفظ یک چیز است درصورتیکه مخاطب نخواهد یا نداند یک وضع را لازمه اش این است که روی این معنا اصلا دلالت محقق نشود چون می گویید مفنی فیه مجموع است یک فناء هم که بیشتر نداریم یا فانی می شود در مجموع و مخاطب هم هردو را می فهمد یا فانی نمی شود چون فنای در واحد را فرض نگرفتیم که ، ومخاطب هیچی نمی فهمد پس اگر مخاطب شما کسی است که نمی داند عین وضع شده برای دوتا معنا درحالیکه وضع شده واقعا و شما هم قصد کرده اید اما او علم به وضع ندارد باید بگویید وقتی می گویید رایت عینا او هیچی نمی فهمد چون فنا که یکی است آن هم در مجموع چون بخشی اش را او نمی داند فانی در مجموع نخواهد شد پس هیچی نمی فهمد وحال اینکه وجدانا می بینیم چیزی می فهمد یکی اش را لااقل می فهمد .