• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
* ... فروعات جواهر با کدبندی 10تا 10 تا و در آخر کار، فروعات از سایر کتب علامه و دیگران هم به مناسبت بین این 10ها وارد می‌شود. بعد در آخر کار می‌شود ترتیب کدبندی البته این عدد 10 که من عرض می‌کنم می‌تواند یک عدد وسیع‌تری باشد که بعداً جور دیگری هم باشد. سؤال: که به اعشاری برخورد نکنیم؟ جواب: نه. طوری که این اشکال شما وارد نشود و از اول جواهر که شروع می‌شود، بگوییم 10، 20، 30 و ... و فروعات جواهر را ده تا ده تا شماره بزنیم. سؤال: از کجا معلوم که بعداً بین اینها بیش از ده تا اضافه نشود؟ جواب: فرجه دارد. یعنی اگر یک فرعی هم در یک جایی بین یک ده تا اضافه آمد معمولاً بعدش اینقدر زیاد نیست که بین دو تا فرع ده تا باشد. تازه بعداً در آینده ممکن است که بیشتر شود. البته در کدبندی، اعشار مرسوم نیست. این کتاب [جواهر الکلام فی ثوبه الجدید] زمینه این را فراهم کرده که تا آخر شماره بخورد (الآن آنها شماره نزده‌اند). چاپ بعدی پیشنهاد بدهند که این فروعات شماره مسلسل بخورد و بعداً هم کل فقه به ترتیب جواهر و از سائر کتب هم این فروعات بین این می‌آید، این کدِ ترتیبی به همین نحو که فقه نوشته شده، فروعات را شماره زده‌ایم. بعد هم یک کد موضوعی که می‌شود شماره‌ای را اختصاص بدهند که خود این شماره حرف بزند که شماره‌ی چه موضوعی و مال چه کتابی است. مثلاً یک شماره 12 رقمی یا 18 رقمی که کدی باشد برای فروعات فقهی. البته من برای کل معارف بشری و بعد معارف دینی و بعد مثلاً اعتقادی و بعد فقهی و اینها را فکرش کرده بودم که طوری باشد که مقابل هر عنصر ادراکی عددی باشد که این عدد حرف بزند. یکی از حضار: شبیه این شماره کنگره و ...؟ دو سیستم جهانی داریم؛ یکی کنگره و دیگری ... یکی دیگر از حضار: دیوئی. دیوئی شبیه این چیزی است که مطرح شد ولی اعشار هم دارد. کنگره با حرف و عدد است ... برای قفسه‌های کتابخانه یک نظام رده‌بندی دارند ولی اشکالی که این کار دارد این است که جای هر چیزی منحصر به فرد بوده و هر کتابی باید یک جای منحصر به فرد طبقه‌بندی شود و آن هم در مورد کتاب است و لذا خیلی ریز نمی‌شود. جواب: حرفی که می‌خواهم بگویم این است که آن چیزی که شما می‌فرمایید مال نشر و کتاب است. آنچه که من عرض می‌کنم مال منطق و علم است؛ نمی‌دانم چنین کاری کرده‌اند یا نه. آیا هر موضوع ادراکی کد خورده است؟ یکی از حضار: هر موضوع علمی یعنی رشته علمی و زیررشته‌ها. جواب: رشته که خیلی وسیع می‌شود. یکی از حضار: مثلاً سیاسی، ذیلش سیاست اقتصادی و ... دارد و بعد هم یک قسمت از کد به مؤلف اختصاص دارد و ... یکی دیگر از حضار: الآن کاری که بعد از رده‌بندی شده، بحثی مطرح شده این است که بیایند و آن کلماتی که برای توصیف‌ها بکار می‌رود تحدید کنند و مثلاً بجای اینکه هر کسی یک حرفی بزند همه یک اصطلاح را بکار ببرند که یک فرهنگ اصطلاحات کنترل‌شده داشته باشند که بین خودشان هم یک نظام‌بندی داشته باشند. بعد از آن که نزدیک به فرمایش شما است یک چیزی است به اسم هستی‌شناسی که فقط بحث موضوعات هم نیست و انواع و اقسام چیزهایی که می‌توانند توصیف‌کننده باشند به همراه انواع و اقسام روابطشان مثل جزء و کل و جزئی و کلی و .... لحاظ شده ولی چون کار خیلی بزرگی است الآن هنوز یک چیز کاملی نداریم. جواب: در مورد این قبلاً هم گفته بودید که شاید هم دیدم. هستی‌شناسی اصل کارش خوب است اما اینکه ما به ازاء هر چیزی یک کد داشته باشیم مقصود من است که کد وسیعی باشد که حرف‌زن باشد و بعد هم با بخش‌های مختلف این کد، تا عدد را تحلیل می‌کند فوری یک نرم‌افزار بشناسد که او با چی روبرو است. یکی از حضار: مثل این است که ما یک نقشه جغرافیایی که داریم به ازای آن بگوییم که یک نقشه علم داریم و این نققشه علم را در یک محورهای مختصاتی به آن شناسه عددی بدهیم. جواب: بله، منظور من دقیقاً همین است، به این معنا که الآن چطور در مورد کدپستی هر کسی در هر جای دنیا (اگر جهانی باشد) تا عدد را بدهند می‌گوید در این نقطه کره زمین است و خود عدد نقطه‌اش را نشان می‌دهد. اگر همین‌جور چیزی برای کتب و انتشارات که جای خودش؛ برای عناصر ادراکی بشر (منظور حتماً موضوع بحث علمی نیست) که یک نحو اشتراک بینشان دارند. اگر این بشود، بعداً برای پیشرفت کار و تفاهم و اشتراک‌گذاری خیلی نافع است. چندین راه هم دارد. ولی کدبندی آن کار ساده‌ای نیست و خیلی سخت است. یکی از حضار: بخاطر اینکه جغرافیا که می‌فرمایید به هر حال محدود است اما مجموعه معارف اینطور نیست. چون چندین سال مشغول بوده‌ام می‌دانم که چقدر راه‌ها رفته‌ام و بعد می‌بینید نمی‌شود. یکی از حضار: این طبقه‌بندی معرفت است و خود اینکه طبقه‌بندی معرفت چگونه باید شروع شود خیلی بحث دارد. اگر طبقه‌بندی ارسطو را با طبقه‌بندی ISI که امروز هست مقایسه کنید می‌بینید که سامانه علم یک جهت خاصی پیدا می‌کند. الآن طبیعیات ارسطو شده کل Science امروز، بعد بقیه همه رشته‌ها رفته داخل Humanities که شامل فلسفه و اخلاق و ... می‌شود و بعد خودبخود پیشرفت و تحولات علم تابع آن می‌شود [و با آن سنجیده می‌شود]. جواب: ولی آدم نبایست مأیوس باشد. یکی از حضار: مشکل ما از چند جهت است و وقتی مثال [به نقشه] زدم برای این بود که اشکالات را عرض کنم. در مورد نقشه جغرافیایی می‌دانیم که هم محدود است و هم بعد محدود است از این جهت که هر قسمتی مجموعه‌ی همسایگی‌اش مشخص است و از این فراتر نخواهد رفت، اما در مجموعه معارف بشری اینکه یک معرفت و ادراکی از چه حیثیاتی با چه چیزهای دیگری همسایگی پیدا می‌کند و مرتبط می‌شود، عملاً می‌توانیم بگوییم که محدودیتی برایش نیست، پس ما چند محور مختصات بصورت فرضی در نظر بگیریم تا بخواهد مجموعه معارف بشری را سامان بدهد؟ جواب: در همان بعد هم که شما می‌فرمایید و می‌گویید محدود است در همان‌جا هم از نظر آنالیز عددی نامحدود است. یعنی اگر یک نقطه در نظر بگیرید نقاط مجاور او بی‌نهایتند و تا بی‌نهایت می‌توانید به این نقطه نزدیک شوید و می‌توانید تا بی‌نهایت بین آن، نقطه فرض بگیرید. توپولوژی که امروز برای همجواری درمی‌آورند؛ همجواری و تابع‌های مختلفی که فرض بگیرند قرار نیست محدود باشد. علی ای حال جهت و قرب و اینها منضبط است. این انضباط از کجا بگوییم که در معانی نیست؟ ما هنوز کشف نکرده‌ایم. یعنی چه بسا با پیشرفت منطق و کشف نظم معانی [مطلب پیش برود]. یکی از حضار: نمی‌گوییم نیست. هست. ولی آنقدر زیاد است و آن چیزی که تا الآن کشف شده نسبت به واقع امر شاید کسر کوچکی باشد، از این جهت مشکل است که بیاییم بگوییم ما فعلاً این حد همسایگی را در نظر بگیریم. جواب: ولی اصل کار پیشرفت ما بازگشت نخواهد داشت. مثلاً اگر ما بگوییم بین قم با تهران مسیر به طرف شمال است، بعداً اگر بگوییم بین قم و تهران یک نقاطی بود که ما نمی‌دانستیم ، خب ندانیم؛ بعداً می‌فهمیم. ولی این دیگر برگشت‌ناپذیر است که بگوییم که نه، تهران طرف جنوب است. آیا می‌شود دو معنا به لحاظ منطقی [یکی را] در جهت شمال [دیگری] تصور کنیم و بعد معلوم شود اشتباه کرده‌ایم؟ یکی از حضار: نه معلوم است که اگر بگوییم یک چیزی مثلاً نسبت به چیز دیگری اعم و اخص هستند مشخص است که همیشه رابطه آنها ثابت است و منظور ما این جهاتش نیست. جواب: همین‌جا خیلی سؤالات است و اعم و اخص و رابطه‌هایش خیلی سنگین است. خلاصه اصل خود بحث را مأیوس نباید باشیم ولی شروعش خیلی سخت است. الآن وقتی دنبال اعم و اخص می‌روید واژه بسیار منعطفی است؛ اعم و اخص مفهومی و اعم و اخص مصداقی که برعکس هم می‌شوند. یعنی باید اول مفاهیم تعریف شود و خصوصیاتش و فضای حوزه‌های کلی از هم جدا شود، ولی علی ای حال ممکن است. یکی از حضار: خوب است خبر این را هم بدهیم که حاج آقای شاهرودی، چون مقدمه این کار همان طبقه‌بندی است و ابتدا باید طبقه‌بندی اولیه سامان بگیرد تا بعد. ایشان قائلند که این طبقه‌بندی‌های فقهی ما همه اشکال دارد و یک طبقه‌بندی جدید قائلند و خیلی هم اصرار دارند که یک کتابی بر اساس این طبقه‌بندی جدید نوشته شود. جواب: حاصل آن را می‌دانید چیست؟ یکی از حضار: من در آن جلسه نبودم ولی ظاهراً یک ماهی در درس خارجشان روی آن بحث کرده‌اند و در سایتشان هم هست. ترتیب و تبویب جواهر و عروه را دچار اشکال می‌دانند. شما می‌گویید بر اساس ترتیب و تبویب جواهر کدگذاری شود اما اول باید ترتیب و تبویب مورد رسیدگی قرار گیرد. جواب: این مربوط به تطبیق بعدی است. الآن ما فقهی داریم که اول باید همین را منظم کنیم و بعداً هم طبقه‌بندی که ایشان پیشنهاد می‌دهند طبق خودش نظام‌بندی و کدگذاری شود، بعد مبدل کدها خیلی ساده است و فوری می‌توان از این فرع [در این نظام] به آن فرع [در آن نظام] منتقل شوند.

«{بيان آخر لدفع إشكال اجتماع اللحاظين، باثبات وحدة اللحاظ}
ويمكن أن يقال: إذا تعدد داعي الاستعمال، بحيث يؤثر كل في اللحاظ المؤثر في إيجاد اللفظ لتفهيم المعنى، يتحقق هناك لحاظ واحد ...»


* «ويمكن أن يقال»: یک «یمکن أن یقال» که ص165 فرمودند جواب اول بود برای اشکال صاحب کفایه بر استعمال لفظ در اکثر از معنا و حاصل آن این شد که شما می‌گویید اجتماع اللحاظین بر ملحوظ واحد. شما ملحوظ را وجود شخصی خارجی لفظ در نظر گرفتید و این اشکالات را کردید [حال آنکه] اصلاً متعلق لحاظ وجود خارجی شخصی [لفظ] زید نیست. متعلق لحاظ طبیعی است و طبیعی هم می‌تواند چند تا وجود پیدا کند و ربطی به آن وجود خارجی که معلول لحاظ است ندارد. این حاصل جواب اول حاج آقا بود به فرمایش صاحب کفایه. «و یمکن أن یقال» جواب دوم است که عرض کردم حاج آقا با «یمکن أن یقال» طرح مباحث [می‌کردند] در یک فضای باز. یک عبارتی زیباتر برای اینکه یک فضای علمی را بشود جلو برد نمی‌شود بیاورند: ممکن است چنین گفت. حال بعداً با یک زحمتی دیگران ممکن است بگویند لا یمکن أن یقال! اگر خیلی تدقیق کنند و آن حرف را نپذیرند. حال ببینید کجا بشود که یمکن را به لایمکن تغییر دهد! خیلی زحمت می‌خواهد. اما یک وقتی هست که می‌گویند الحق کذا، لایمکن أن یقال الا هذا و ... آن‌طور که خودشان هم می‌گفتند ظاهراً از تکیه کلام‌های مرحوم آمیرزا محمدتقی شیرازی بوده و یمکن أن یقال زیاد داشته‌اند و اصلاً حرفشان این‌جور بوده. حاج آقا می‌فرمودند که میرزای بزرگ سامراء بود و دو تا شاگرد مبرز میرزا، آسید محمد فشارکی و آمیرزا محمدتقی شیرازی بودند. آخوند به سامراء نیامده بود که شاگردی میرزا کند ولی گاهی برای زیارت می‌آمد. وقتی برای زیارت می‌آمد به درس میرزا هم می‌آمد. وقتی که آخوند به سامراء می‌آمد، میرزای بزرگ می‌گفت شیر آمده و از صاحب کفایه تعبیر می‌کرد به شیر، یعنی شیر در بحث. بعد در دنباله‌اش می‌گفت که کسی حریفش می‌شود؟ بعد می‌گفت که میرزا محمدتقیِ ما بله. یعنی میرزا محمدتقی را در اصول و در مباحث هم‌ارز آخوند می‌دانسته و می‌گفته حریفش می‌شود. اما حاج آقا می‌فرمودند که حاج آقا حسین قمی آمرزا محمدتقی را در اصول از همه اعلم می‌دانستند. و لذا آن عبارت را ایشان گفته بودند که اگر کسی بیاید و ادعا کند که امام زمان است به او می‌گویم که برو در اصول با میرزا محمدتقی مباحثه کن، اگر پیروز شدی امام زمان هستی! یعنی کسی نمی‌توانسته. اینها مال سامراء بود. اما به نظرم در نجف بوده که حاج آقای بهجت می‌فرمودند که میرزا محمدتقی به نجف آمده بودند و یک مجلسی در نجف بوده (شاید) که میرزا محمدتقی با صاحب کفایه نشسته بودند و روی استحاله دور بحث شد. به تعبیر حاج آقا "دور"ـی که اصلاً دلیل نمی‌خواهد و محال بودن آن معلوم است. صاحب کفایه هم به تعبیر حاج آقا مثل باران همین‌طور دلیل و برهان می‌ریخت بر اینکه دور محال است: اولاً و ثانیاً و ... میرزا هم سرش زیر بود و به حرف‌های آخوند گوش می‌داد. بعد که حرف‌های آخوند تمام شد، میرزا شروع کرد: یمکن أن یقال (این «یمکن أن یقال»ـی که در اینجا [از متن] بود) و یک به یک حرف‌های آخوند و برهان‌هایی که آورده بود را خدشه می‌کرد که [مثلاً] شما در اینجا ملازمه‌گیری کردید و ملازمه نیست و اینجوری گام برداشتید و این گامتان ملازمه نداشت و می‌رفت تا آخر. خدا رحمتشان کند. مقصود اینکه این «یمکن أن یقال» این‌جوری است و زیباترین لفظ است برای توسعه دادن فضای بحث علمی و احداث یک احتمال؛ احتمال هم که بی‌عار است و وقتی که آمد می‌بینید که در آینده جای خودش را باز می‌کند.
* این «یمکن أن یقال» در اینجا، با قبلی فرق دارد و لذا در این مورد که در آخر کار می‌فرمایند أسدّ برهاناً به نظرم می‌رسد که مقصودشان أسدّ در محاوره و تفاهم باشد، نه أسدّ نفس الامری. دیده‌اید که گاهی کسی برهانی اقامه می‌کند و می‌گوید این برهان من از نظر مطلب نفس الامری سدیدترین برهان است؛ این یک چیز است. اما یک وقتی در یک فضای بحث برای اینکه همدیگر را قانع کنیم و بفهمیم و بحثمان پیش برود، می‌گوییم این أسدّ از همه است و سدید یعنی محکم که در فضای بحث محکم است؛ یعنی همه را قانع می‌کند و بحث طول نمی‌کشد. گاهی می‌بینید که یک برهانی حق است اما چون مبادیش روشن نیست مرتباً در بحث مشاجره می‌شود و هر کدام چیزی می‌گویند و سر نمی‌رسد. حدسم این است که حاج آقا در این «یمکن أن یقال» که در آخرش می‌گویند «وهذا الجواب أسد برهانا» یعنی أسدّ فی فضاء الحوار؛ وقتی دارید محاوره می‌کنید و می‌خواهید بحث پیش برود و حرف همدیگر را بفهمید و خلاصه بفهمید محال است یا ممکن، این برهان خیلی خوب است. و لذا این «یمکن أن یقال» با حرف‌های قبلی‌شان دو جور و دو مبنا است. ولی علی ای حال هر دو دارد امکان استعمال لفظ در اکثر از معنا را ثابت می‌کند. قبلاً اشکال را حل کردند به اینکه متعلق لحاظ طبیعی [لفظ] است ولی اینجا فرض می‌گیرند که متعلق لحاظ یک لفظ واحد است و از جهات دیگر هیچ اشکالی در کار نیست.
* صاحب کفایه فرمودند که مستعمل باید لفظ را لحاظ کند و اگر بخواهد در دو تا معنا بکار ببرد لازمه‌اش اجتماع لحاظین است بر لفظ واحد ملحوظ و محال است. اینجا حاج آقا می‌گویند چرا اجتماع لحاظین؟ یک لفظ؛ یک لحاظ و بعدش هم استعمال. می‌گوییم پس چطور دو تا معنا؟ می‌گویند دو تا معنا انگیزه و باعث است و من چون می‌خواهم دو تا معنا را بفهمانم یک لحاظ (و نه چند تا لحاظ) می‌کنم یک لفظ را و تمام. یک لحاظ و یک لفظ؛ یک لحاظ و یک ملحوظ و دو تا معنا از انگیزه من آمد و انگیزه من علت بود برای صدور یک لحاظ از ذهن. پس ذهن من یک لحاظ بیشتر نکرده و یک ملحوظ هم بیشتر ندارد. دو تا معنا از کجا درآمد؟ از اینکه چرا لحاظ کردم و چرا این یک لحاظ را کردم؟ بخاطر اینکه دو تا انگیزه داشتم و دو تا معنا را می‌خواستم بفهمانم. پس دوئیت در انگیزه آمد، نه در لحاظ و مطلب حل شد. أسدّ برهاناً یعنی این. یعنی شما مشکل دارید که ملحوظ یکی است و لحاظ نمی‌تواند دو تا شود؛ می‌گوییم سلّمنا که ملحوظ یکی و لحاظ یکی، اما انگیزه دو تا است. می‌گویید نمی‌شود دو تا انگیزه یک لحاظ بیاورد. می‌فرمایند چرا، مانعی ندارد و توارد علتین مستقلتین بر لحاظ واحد اشکالی ندارد بحیث لو انفرد کل منهما لأثّر.
* سؤال: آن علت غایی که در سطرهای قبلی فرمودند هم مقدمه شد برای همین. جواب: بله، در سطر آخر برهان قبلی بود.
* سؤال: متکلم از کجا این انگیزه را [به مخاطب منتقل می‌کند]؟ جواب: به قرینه معینه بر دو تا. متکلم می‌گوید "عین"؛ یک لحاظ کرده یک ملحوظ را که لفظ "عین" است، اما انگیزه او و اینکه چرا این لحاظ در ذهن او آمده و این لحاظ موجود در ذهن او معلول چیست؟ می‌فرمایند معلول دو تا علت است؛ دو تا انگیزه: هم می‌خواست "عین" را استعمال کند به معنای چشم و هم "عین" را می‌خواست استعمال کند به معنای چشمه. چطور مخاطب بفهمد؟ دو تا قرینه معینه می‌آورد: هم یک قرینه می‌آورد که این "عین" (یک لفظی که گفتم) هم اشک می‌ریزد پس چشم است هم مثلاً روی زمین جریان دارد یا زلال است پس می‌فهمد چشمه است؛ دو تا قرینه معینه می‌آورد برای اینکه این لفظ واحد "عین" که یک لحاظ هم بیشتر نداشت مسبب از دو تا غایت بود. این حاصل برهان دوم که شاید تأیید کنید عرض من را که اینکه می‌فرمایند أسدّ نمی‌خواهند بگویند که ملحوظ طبیعی نیست؛ برهان آوردند و مختار ایشان است اما حالا می‌خواهند بگویند که اصلاً کار نداریم به اینکه طبیعی باشد یا نباشد؛ ما فرض می‌گیریم همه چیز را همراه شما؛ یک ملحوظ و یک لحاظ؛ مشکلی نداریم، شما می‌گویید پس دو تا معنا کو؟ [می‌گوییم] که این یک لحاظ مسبب از دو تا غایت است.
* سؤال: لحاظ لفظ برای این نیست که معنا را در ضمن لفظ لحاظ کند؟ یعنی با این لحاظ می‌خواهد آن لفظ را بگوید تا لفظ در واقع آینه معنا شود؛ همان فنائی که فرمودند. یعنی اگرچه لحاظ برای این است که لفظ ایجاد شود ولی برای این هم هست که معنا هم احضار شود و ایجاد شود و در واقع از تعدد معنا تعدد لحاظ هم می‌آید. جواب: قضیه فناء دو تا حیث پیدا می‌کند: یکی فرمایش مرحوم اصفهانی است که وجود تنزیلی معنا و یکی هم مرآتیت و فناء. همه اینها را به‌ترتیب می‌رسند. وجود تنزیلی را پایین همین صفحه می‌فرمایند و ذیل صفحه 168 «وأما دعوى استلزام الاستعمال فناء اللفظ في المعنى» همه را می‌رسند که آیا این‌جوری هست یا نیست. فعلاً می‌خواهند صرف مسأله تعدد لحاظ را جواب دهند که شما می‌گویید دو تا لحاظ می‌شود بر ملحوظ می‌فرمایند نه، ما فرض می‌گیریم یک لحاظ و یک ملحوظ مسبب از دو انگیزه. شما بعداً می‌گویید نمی‌شود و این دو انگیزه، چون خود استعمال افناء است لامحاله اگر دو غایت است دو تا هم افناء می‌خواهد چون یک چیز که دو بار نمی‌تواند فانی شود؛ یک چیز یک بار فانی می‌شود. آن اشکال بعدی است که بعداً می‌رسیم و این فعلاً در همین حد است.
* سؤال: یعنی در واقع حاج آقا نمی‌خواهند بفرمایند اینجا اینجور نیست که لفظ حکایت از معنایش کند بلکه لفظ حکایت از انگیزه متکلم می‌کند؟ یعنی یک وقت می‌گویید رأیت أسداً یعنی شیر را دیدم و یک وقت می‌گویید رأیت أسداً و نمی‌خواهید بگویید شیر را دیدم بلکه می‌خواهید بگویید من انگیزه‌ام این است و لذا لفظ (البته نه اینکه در معنای خودش استعمال نشده باشد؛ یک اشاره‌ای دارد) آنچه که دارد افاده می‌کند انگیزه و قصد متکلم است. جواب: اگر می‌خواهید بگویید مستعمل فیه انگیزه او است، نه. ادامه سؤال: مطلب دیگری که به ذهن می‌رسد این است که ایشان فقط امکان درست کرد و باید ببینیم آیا عرف هم چنین است؟ جواب: درست است. الآن مقام کلام حاج آقا صرفاً [در جایی است که] صاحب کفایه می‌گویند محال است و ایشان می‌خواهند بگویند که این محال شما سر نمی‌رسد. ادامه سؤال: باید ببینیم وقتی که عرف می‌بیند لفظ ضیق است و می‌خواهد اینجوری حلش کند، آیا عرف واقعاً یک چنین فضایی دارد که مثلاً وقتی که یک لفظی ملحوظ است و ضیق است و نمی‌شود که دو چیز بشود ...؟ جواب: عرف چون ذهنش ضعیف است انس محاوراتی به استعمال لفظ در اکثر از معنا ندارد؛ این شیءٌ اما همین عرف عام، حتی بچه‌هایشان، نتوانند درک کنند نحوه استعمال را؛ این شیءٌ آخر. اگر یادتان باشد مثالی عرض کردم که کسی در یک مغازه‌ای است و پاکت میوه‌ای پر کرده و آمده کنار جایی که ترازو گذاشته‌اند و او دارد می‌کشد [=وزن می‌کند] و بعد هم کنار همین ترازو یک دری است برای بیرون رفتن. یکی کسی آمده و پشتش به سمت او است و او را نمی‌بیند و در را فشار می‌دهد که باز شود و بیرون برود ولی باز نمی‌شود. این شخص می‌داند که او اشتباه کرده و باید در را بکشد ولی او دارد فشارش می‌دهد، این آقا که پاکت میوه در دست دارد کنار ترازو می‌رسد و با یک کلمه (قصد هم دارد) می‌گوید بکش. به او می‌گوید بکش یعنی در را اینطور بکش و به این می‌گوید بکش یعنی میوه من را که آورده‌ام بکش. یک لفظ را بکار می‌برد و آن یکی می‌گوید آن آقا گفت بکش و باید در را اینجوری بکشم تا باز شود؛ احسنت، خدا خیرت بدهد؛ به این هم گفت بکش یعنی آوردم، بکش. اگر به یک بچه این را توضیح دهید آیا با آن مشکل پیدا می‌کند؟ نه. یکی از حضار: یک بچه دیگری هم هست که مداد رنگی دارد و منتظر دستور است! به او هم می‌گوید بکش. یعنی نقاشی بکش. جواب: بله. آن هم نبیند مثلاً. چون اگر ببیند ذهنش پرت می‌شود. می‌خواهم فقط بعدش ببیند. منظور اینکه با یک کلمه بکش یعنی نقاشی بکش؛ یعنی میوه را بکش؛ یعنی در را بکش جلو. چون مشترک لفظی است و چند معنا دارد با یک لفظ چند تا کار انجام می‌دهد. شما که می‌گویید ذهن عرف، عرف ضعیف است و چون ضعیف است یشغله شأن عن شأن است و مأنوس است با اینکه یک لفظ – یک معنا. و الا همین ذهن‌ها اگر قوی شوند و لا یشغله شأن عن شأن بشوند، با مشترکات لفظی بطور کلی با نشانه‌هایی که چند منظوره‌اند و چند تا وضع دارند – که لفظ هم یکی از نشانه‌ها است – می‌توانند به‌راحتی در آن واحد برای چند منظور استفاده کنند و چیز محالی نیست.
* سؤال: در مثال نمی‌شود مناقشه کرد ولی ...؟ جواب: مناقشه در این مثال‌ها خوب است چون بحث را جلو می‌برد. تتمیم سؤال: فرمایش خودتان در همین مثال این بود که ملتفت نبودند و بخاطر همین عدم التفاتشان بود که هر کدام فکر کردند مقصودش آن است و لفظش را [حمل] بر آن [معنا] کردند. ولی اگر ملتفت بودند این‌طور نبود و اگر میوه‌فروش ببیند که نگاهش به دیگری است هیچ‌وقت نمی‌کشد. جواب: ایشان بحث را بردند سر مخاطب. اصل استحاله‌ای که علماء با آن گیر هستند سر مستعمل است و می‌گویند او می‌خواهد فانی کند. اگر حرف‌ها را ببینید اصلاً به مخاطب کاری ندارند و ممکن است حتی نفهمد یا استعمال کرده و قرینه‌هایش کافی نبوده باشد و برای مخاطب مجمل بشود از این جهت مشکلی نداریم. اینکه او می‌تواند استعمال کند یا نه، می‌گویند محال است. محور بحث اصولی این است که می‌گویند استعمال محال است و محال عقلی هم هست، نه اینکه فهم مخاطب چند معنا را محال بدانند. با این مثال معلوم می‌شود که مستعمِل می‌تواند و الآن شما در این جهت اگر اشکال دارید بفرمایید. کسی که گفت بکش و واقعاً به همه اینها هم توجه داشت، نه اینکه اتفاقاً چه لفظ بابرکتی گفتی! به او گفتی بکش، او هم کشید. نه، خودش توجه دارد و با قصد کلمه بکش را برای همه می‌گوید. این آیا ممکن است یا محال؟ اگر ممکن است تمام شد. شما ده‌ها کتاب اصولی را ببینید می‌بینید که بحث تمام است چون بحث اصولی بر سر همین است که مستعمِل ممکن است استعمال کند؛ با چند تا اراده مستقل یک لفظ واحد را استعمال کند در چند معنای مستقل، ممکن است یا نه. ادامه سؤال: اینجا بحث تعریف استعمال پیش می‌آید. درست است که از ناحیه استعمال و مستعمِل وارد شده‌اند اما استعمال هم برای خودش اصطلاحی است و در خود تعریف استعمال مخاطب گنجانده شده است. نمی‌شود که استعمال چیزی جدای از مخاطب باشد و استعمال برای القاء معنا به مخاطب است و اگر چنین استعمالی نباشد به آن مهمل می‌گویند و اصلاً مستعمل با مهمل تقابل دارد. جواب: مخاطب کلی یا خاص؟ ادامه سؤال: مخاطب اگر کلی هم باشد عرض بنده این است که مستعمَل با مهمل تقابل دارد و از این تقابل می‌فهمیم که مخاطب در مستعمَل گنجانده شده است و نمی‌توانیم استعمال بدون مخاطب فرض کنیم که بگوییم فقط ناحیه مستعمِل لحاظ شده. جواب: بسیار خوب، مخاطب خاص یا کلی؟ الآن به عنوان مثال در این شبکه‌های ماهواره‌ای و سیستم‌های اطلاع‌رسانی مختلفی که هست، مدیر یک شرکت یک لفظ را می‌فرستد مثلاً پیام کوچکی برای مدیران مختلف می‌فرستد که: بکش. خود مدیر می‌داند که وقتی این بکش به دست مدیر فلان گروه می‌رسد او می‌فهمد یعنی با ترازو بکش و همین کلمه‌ی "بکش" او برای مدیر گروه دیگر می‌رود یعنی نقاشی بکش و خودش می‌داند اما مخاطب‌ها نمی‌دانند، شما می‌گویید این استعمال هست یا نیست؟ او با قصد می‌نویسد بکش و می‌داند که برای مدیران مختلف مثلاً SMS یا Email می‌شود و می‌داند که هر کدامشان یک جوری می‌فهمد ولی همه را قصد کرده، به نظر شما استعمال هست یا نیست؟ می‌گویید استعمال مخاطب می‌خواهد، خوب دارد. سؤال کننده: لحاظ واحد نشد چون به زمان واحد نشد. جواب: یعنی الآن دو تا نوشته نوشت؟ سؤال کننده: در بحث الکترونیکش وارد نیستم اما وقتی از این خط به سمت آن آقا می‌رود یک لحاظ می‌شود و مخاطب واحد نمی‌شود. جواب: قبلاً همه این مثال‌ها زده شده است. من مثال را اینجوری می‌زدم که یک دره‌ای است و شما آن بالا ایستاده‌اید و پایین کوه شما 4تا دره است و بین دره‌ها چیزی است که افرادی که داخل دره‌ها هستند همدیگر را نمی‌بینند اما شما که بالا ایستاده‌اید همه را می‌بینید. شما که همه را می‌بینید با قصد ولی مناسب حال هر کدام از آنها یک لفظ از دهانتان بیرون می‌آید، تموج صوت به سوی هر کدام از اینها یکی به این طرف و یکی به آن طرف می‌برد اما خلاصه یک لفظ است و یک لحاظ است. شما می‌گویید بکش. البته قبلاً به لفظ دیگری مثال زدم (عین یا شیر). شما یک لفظ می‌گویید و اینها که از هم خبر ندارند خیال می‌کنند فقط دارید با او حرف می‌زنید و به مقتضای آن عمل می‌کند. شما که همه را از بالا می‌بینید می‌دانید که هر کدام به حساب کارِ خودشان یک چیزی غیر از دیگری می‌فهمند اما شما همه را با این کلمه بکش قصد کرده‌اید و منظورتان هست. بعد هم به او می‌گویید من گفتم بکش چرا نکشیدی نقاشیت را؟ به آن یکی می‌گویید من که گفتم بکش پس چرا وزن نکردی؟ و واقعاً هم درست است. اینجا استعمال هست یا نیست؟ استعمال کردید و مخاطب هم دارید. مخاطب شخصی و چند تا معنا هم ممکن است که بعداً عرض می‌کنم (فعلاً قدم به قدم). اینجا هم مخاطب داریم و هم استعمال است و هیچ مشکلی هم ندارد. بله، فقط این مخاطب‌ها از هم خبر ندارند. آیا این خبر نداشتن از هم در استعمال شما خدشه وارد می‌کند؟ نه. حالا به سراغ گام دوم می‌رویم که مقصود شما بود که باز هم قبلاً عرض کرده بودم: درست است که اینها از هم خبر ندارند، اما اگر جوری بشود که اینها که در دره هستند در فکر، بالا باشند و کم کم این دره‌ها برداشته شود و بینشان شیشه بشود و همدیگر را ببینند اما به این اندازه بفهمند که آن بالا که می‌گوید بکش، همه می‌فهمند و همه هم مجبورند به تناسب قرائنِ خودشان معنا کنند. اگر در این عقلانیت بالا رفته باشند، وقتی از هم خبر داشته باشند، آیا باز مشکلی دارند؟ اینکه گفتیم از هم خبر نداشته بودند برای این بود که اصل امکان را درک کنیم و الا بعداً می‌گوییم اگر مخاطب‌ها در علم کامل باشند و لحاظ‌های متکلم را و مقاصد و قرائن معینه او را هر کدام بتوانند بفهمند به‌راحتی مقصود او را برای خودشان می‌فهمند و برای دیگران هم می‌فهمند و مشکلی هم ندارند. پس همه‌اش مربوط به ضعف شد و اگر مخاطب بفهمد به‌هم می‌ریزد، چون ضعیف است. خلاف عادت است ولی این عادت بخاطر ضعف است. یکی از حضار: خلاف عادت است ولی اگر فرض کنیم که مخاطب‌های ما مخاطب‌هایی باشند که سر و کارشان با این آقا است و این آقا هم عادت دارد که یک چیزی می‌گوید و چند چیز را با هم قصد می‌کند. جواب: اصلاً مثال مدیری را که زدم برای همین بود. یعنی مدیران زیرگروه‌ها اگر خودش در این ارسال‌ها وارد باشد می‌داند که او یک کلمه فرستاده و این برای من این معنا را می‌دهد و می‌داند که همین کلمه برای دیگری می‌رود و برای او معنای دیگری می‌دهد. چون عاقل و آگاه است و ربط مراسلات و ارسال و ... را فهمیده هیچ مشکلی ندارد. لذا از نظر مخاطب هم باز بخاطر ضعف است و الا مخاطب‌ها هم اگر بفهمند و ضعیف نباشند و قصد متکلم را هم بفهمند [مشکلی ندارند]. حالا برگردیم به مثال. برای همان مثالی که سه تا بود، اگر فرض کنیم که دارند می‌بینند اما همه مطالب در ذهنشان مأنوسشان است که با یک کلمه می‌شود همه این کارها را کرد. اگر بداند که متکلم ممکنش بوده و قاصد هم هست هیچ مشکلی ندارد. در اثر کثرت استعمال لفظ در اکثر از معنا، از انس به خلاف برمی‌گردد به انس به این طرف و مانعی هم ندارد.
* سؤال: آیا می‌شود آن جریان امام صادق – علیه السلام – که به بهلول و دو - سه نفر دیگر لفظ "ج" را فرستادند که یکی‌شان جنون فهمید و یکی جلاء من المدینة فهمید و ... را مثالی برای ما نحن فیه دانست؟ جواب: این [استعمال] لفظ مشترک در اکثر از معنا نیست. ولی استعمال علامت واحده در چند ذوالعلامة هست. "ج" علامت بود برای سه کلمه که حرف اولشان بود، نه سه معنا. چند بار دیگر هم عرض کردم، هرچند خیلی نشد که همه کتاب‌ها و زحماتی که تا حالا کشیده‌اند را ببینیم، اما بحث نشانه‌شناسی، زبان یکی از شعبه‌های آن است و لذا آن بحث اگر کامل شود و مبادی و همه چیزهایی که در آن بحث از نظر تحقیق نیاز است، پیشرفت کند یک گام مهمی هم در لسان و استعمال و لفظ و ... برداشته شده است.
* سؤال: این فرمایش حاج آقا که یک لحاظ و یک ملحوظ است و بعد بقیه معانی و ملحوظات انگیزه‌ها هستند، کدام‌یک از معانی ملحوظ اولی بوده؟ جواب: همه معانی ملحوظ بوده. اصلاً لحاظ را به معنا نزنید. می‌گویند افهام معنا انگیزه و باعث و غایت است و این باعث دو تا است اما سبب می‌شود تا ذهن یک لحاظ کند یک لفظ را. یکی از حضار: لفظ‌پرانی شد، که افهام معنا انگیزه آن لفظ‌پرانی شد. جواب: آن مسأله لفظ‌پرانی و معنا‌پرانی، باز مسأله فناء و ... پیش می‌آید و باید یک جور دیگری بعداً مورد بحث قرار گیرد. فعلاً بزنگاه حرف معلوم باشد. بزنگاه اشکال صاحب کفایه این بود که دو تا لحاظ جمع می‌شود در یکی و حاج آقا می‌خواهند این دو تا را از دستشان بگیرند و بگویند چرا می‌گویید دو لحاظ؛ ما نیاز نداریم به لحاظین و آنچه که ذهن نیاز دارد یک لحاظ است و یک لفظ: یک بار لحاظ می‌کند لفظ را. اما چرا یک بار لحاظ کرده؟ بخاطر اینکه انگیزه داشته دو تا معنا را بفهماند. دو تا انگیزه یک لحاظ را آورده. این نکته ظریف است که چه چیز را می‌خواهند از دست صاحب کفایه بگیرند. اشکال صاحب کفایه این بود که شما که می‌گویید دو تا معنا دو تا لحاظ نیاز دارید. می‌گویند کی گفته دو تا لحاظ نیاز داریم؟ یک لحاظ بس است و ذهن یک لحاظ می‌کند لفظ زید را و خلاص. یک لفظ و یک لحاظ. می‌گویید پس دو تا معنا که می‌خواهد بفهماند. می‌گوییم: می‌خواهد بفهماند و این "می‌خواهد" که لحاظ نیست و انگیزه است.
* سؤال کننده: ملحوظ‌هایی که صاحب کفایه قائل می‌شود و ملحوظی که حاج آقا دارند می‌فرمایند دو چیز است. چون ملحوظ حاج آقا لفظ است ولی ملحوظ صاحب کفایه معنا است. جواب: نه، ملحوظ صاحب کفایه هم لفظ است. سؤال کننده: شما فرمودید که می‌فرمایند که دو تا لحاظ داریم و دو تا معنا، یعنی دو تا چیز لحاظ می‌کنیم و دو تا ملحوظ داریم. جواب: دو تا ملحوظ یعنی [لفظ] "زید" و صاحب کفایه دارند اشکال می‌کنند و می‌گویند که فرضتان این است که یک لفظ در دو معنا. وقتی گفتید یک لفظ پس اگر دو معنا است، پس شد دو تا لحاظ برای یک لفظ، نه اینکه ملحوظ را چیز دیگری بگیرند. اگر به عبارتشان مراجعه کنید، اشکال صاحب کفایه اجتماع اللحاظین علی ملحوظ واحد است که ملحوظ واحد همان لفظ است. می‌گویند فرضتان این است که یک لفظ می‌خواهد دو تا معنا را برساند و حال آنکه دو تا معنا است پس دو لحاظ است. دو تا لحاظ روی یک ملحوظ، اجتماع مثلین می‌شود. این اشکال صاحب کفایه بود. حاج آقا می‌فرمایند خب، یک لفظ است اما چرا دو تا لحاظ؟ یک ملحوظ که لفظ است و یک لحاظ و تمام. می‌گویید که دو تا معنا که نرساندید. می‌گوییم چرا. انگیزه ما برای این یک لحاظ افهام دو تا معنا بود. صاحب کفایه ملحوظ را به لفظ زدند.
* ويمكن أن يقال: این جواب دوم از اجتماع اللحاظین است و فناء و وجود تنزیلی و ... بعداً ان شاء الله. فعلاً صرفاً بحث بر سر اجتماع اللحاظین است و آن را دارند جواب می‌دهند. به عنوان بدل عنوان «{بيان آخر لدفع إشكال اجتماع اللحاظين، باثبات وحدة اللحاظ}» [نوشته‌ام:] الجواب الثانی عن اجتماع اللحاظین بإثبات لحاظ واحد فی المقام.
* «ويمكن أن يقال: إذا تعدد داعي الاستعمال» داعی یعنی انگیزه. می‌خواهم استعمال کنم لفظ واحد را اما داعی من متعدد است. «بحيث يؤثر كل»: کلٌ یعنی کل داع «في اللحاظ المؤثر في إيجاد اللفظ لتفهيم المعنى»: اگر داعی استعمال دو تا است، این دو داعی مؤثر است در اینکه من لفظ را لحاظ کنم، لازمه‌اش این نیست که من دو بار لحاظ کنم. دو تا داعی است و هر دو سبب می‌شود برای یک لحاظ و بس است. «يتحقق هناك لحاظ واحد» ببینید حرف را از دستشان گرفتند. ایشان [صاحب کفایه] تلاش می‌کردند بگویند چون دو تا معنا است پس ملحوظ واحد که لفظ شما است باید دو بار لحاظ شود. حاج آقا می‌گویند کی گفته که باید دو بار لحاظ کنیم؟ همین لفظ واحد را یک بار لحاظ می‌کنم، اما چرا این یک بار را لحاظ کردم؟ چون دو تا انگیزه داشتم. می‌گویید نمی‌شود دو تا انگیزه یک لحاظ بیاورد. می‌گوییم چرا، می‌شود. مثل دو تا تیری که می‌آید یک نفر را می‌کشد و اگر هر کدام [به تنهایی] نبود کشته می‌شد. علتین مستقلین بر معلول واحد؛ توارد علتین معدّتین علی معلول واحد مستقلتین هیچ مانعی ندارد. دو تا تیر می‌آید و سینه شخص می‌خورد؛ هر دو قاتلند به طوری‌که اگر او نمی‌زد حتماً این تیر او ذا کشته بود و اگر این نمی‌زد آن یکی قطعاً او را می‌کشت؛ دو تا سبب مستقل؛ انگیزه‌ها هم همین‌طور است: من انگیزه‌ای دارم به وسیله عین چشم را برسانم که اگر انگیزه دیگری برای رساندن چشمه هم نداشتم [باز هم لفظ را می‌گفتم]. الآن همین "بکش" که اینجا عرض کردیم: من می‌خواهم بگویم که این را بکش به نحوی که اگر کسی هم پشت در نبود می‌گفتم بکش و همچنین حتی اگر نمی‌خواستم که آن ظرف را بکشم به طرف هم می‌خواستم بگویم که در را بکش که بیرون بروی. پس دو تا داعی؛ هر کدام هم در جای خودشان اثّر کل واحد در صدور لفظ "بکش": ملاحظه ذهنی من لفظ "بکش" را و گفتن لفظ "بکش". پس یک لحاظ است از ذهن من برای لفظ "بکش"، اما انگیزه‌اش دو تا است. انگیزه‌ها هم مستقلند، یعنی هر کدام نبود آن یکی کار خودش را می‌کرد و حتماً "بکش" از دهان من صادر می‌شد با لحاظ واحد.
* سؤال: این لحاظ که می‌گویید، منظور، احضار لفظ در ذهن است یا منظور، نسبت لفظ با معنا است؟ جواب: به عنوان جواب اول، هر معنایی صاحب کفایه قصد کرده‌اند. برای اینکه اسدّ هم که می‌گویند همین است. هر معنایی صاحب کفایه از لحاظ قصد کرده‌اند که می‌گویند تعددش می‌آید، همان معنا را ما می‌گوییم یکی‌اش بس است. سؤال کننده: من به همین معنایش نمی‌توانم بگویم. به این معنا که احضار لفظ در ذهن باشد می‌دانم یکی است ولی این احضار را یک بار با نسبتش با معنای اول [در نظر گرفتم] غیر از نسبتش با معنای دوم است. یعنی یک بار من باید احضار کنم دو تا نسبت را و ایشان لحاظی که می‌گوید یعنی من دو تا نسبت را باید در نظر بگیرم. جواب: این درست است. یک لحاظ است اما حیثیت و رابطه‌ای با هر کدام از انگیزه‌ها دارد. اما رابطه‌ها استقلال دارند. سؤال کننده: شما می‌گویید یک لحاظ است، این کلمه‌ی یک لحاظ، یعنی یک احضار در ذهن است؟ جواب: بله. سؤال کننده: پس نمی‌شود. ما می‌گوییم کلمه‌ی لحاظ دو معنا دارد یک بار به معنای احضار در ذهن است، که با این معنا حرف حاج آقا درست است. یک بار می‌گوییم لحاظ یعنی در نظر گرفتن این لفظ در نسبت با این معنا. یکی از حضار: یعنی احضار علقه. ایشان می‌گویند یک لفظ با یک معنایی یک علقه‌ای دارد و من وقتی می‌خواهم احضار کنم، احضار می‌کنم علقه را یا احضار می‌کنم لفظ را صرفاً؟ اگر احضار علقه باشد، لاجرم باید دو تا احضار کنم. جواب: ببینید. من می‌دانم از قبل و در خزینه ذهن من هست که این لفظ با دو تا معنا علقه دارد. حال یک انگیزه برای من می‌آید تا از آن علقه استفاده کنم، آیا دو بار باید لفظ "زید" را در ذهن بیاورم؟ یک بار بس است. یک بار می‌آورم و به‌خاطر آن علمی که دارم، آن علم من انگیزه می‌شود که با یک لفظ دو تا معنا را بیاورم. سؤال کننده: عرض من همین بود که کلمه لحاظ نزد حاج آقا به معنای احضار در ذهن است اما در ادبیات آخوند به معنای احضار نیست بلکه به معنای نسبت برقرار کردن با معنا است. شما گفتید که آن معنای دومش هم می‌شود و من گفتم که این دومی نمی‌شود. در اولی می‌شود یعنی شما می‌گویید که من یک بار بیشتر من این لفظ را در ذهنم احضار نکردم، چون قبلاً دو تا علقه را داشت و من یک بار لحاظش کردم یعنی در ذهن احضارش کردم. این درست. اما اگر این لحاظش کردم یعنی نسبت این را با معنا در نظر گرفتم یعنی دو تا نسبت در نظر گرفتم نه یکی. یعنی دو لحاظ. جواب: دو تا نسبت در نظر گرفتم اما برای یک لفظ یا برای دو لفظ؟ سؤال کننده: برای یک لفظ دو تا نسبت در نظر گرفتم. جواب: مانعی دارد؟ سؤال کننده: نه، این مانعی ندارد اما دو تا لحاظ است نه یک لحاظ. یکی از حضار: اشکال صاحب کفایه روی یک لفظی است که یک پیکره خارجی است. سؤال کننده: پس مقصود صاحب کفایه هم فقط همان احضار لفظ در ذهن است، نه آن یکی. جواب: لذا گفتم که هر چه صاحب کفایه قصد کرده‌اند. سؤال کننده: هرچه که نمی‌شود. جواب: شما هر چه لحاظ را قصد می‌کنید. شما می‌خواهید بگویید من دو تا لحاظ نیاز دارم، ما می‌گوییم هر لحاظی که می‌گویید و هر جوری معنا می‌کنید و بعداً هم معنا کنید و برای ما توضیح دهید. ما از اول جلویتان را می‌گیریم و می‌گوییم هر جوری معنا کنید یکی بس است. سؤال کننده: می‌شود حرف صاحب کفایه را جوری معنا کرد که دو تا بشود. جواب: آن طوری که می‌شود را بگویید. سؤال کننده: اینکه وقتی می‌خواهم لحاظ کنم در ذهنم یعنی نسبت این لفظ با آن معنا را در نظر بگیرم. جواب: نسبت "این" لفظ، این دو تا می‌شود یا یکی؟ نسبت دو تا است اما "این" هم دو تا می‌شود یا نه؟ من این کتاب را، نسبتش را با سقف در نظر می‌گیرم، می‌شود تحت سقف. نسبت این را با کف در نظر می‌گیرم، می‌شود فوق. چون دو تا نسبت است پس "این" هم دو تا شد؟ سؤال کننده: نه دو تا نیست. لحاظ را به آن نسبت می‌گوییم. جواب: پس لحاظ یکی، ملحوظ هم یکی و نسبت‌ها دو تا. سؤال کننده: شما دوباره لحاظ را احضار در ذهن می‌گیرید. می‌گوییم لحاظ را به احضار در ذهن نگیرید بلکه به این نسبت بگویید و دو تا نسبت هست و دو تا لحاظ هم هست. یکی از حضار: البته کلام صاحب کفایه یک جوری هست که این را برساند. جواب: بله، و لذا اینکه می‌خواهم آن را به فناء حواله دهم [به‌خاطر این است] و باید آنجا حل شود. ولی در همین‌جا هم، ببینید: شما می‌گویید خود نسبت لحاظ است؟ سؤال کننده: سؤال ما هم همین است که آیا نمی‌شود که نسبت لحاظ باشد نزد صاحب کفایه؟ یکی از حضار: ملحوظ. نسبت ملحوظ باشد. جواب: نسبت را او می‌خواهد ایجاد کند یا بود قبلاً و او می‌خواهد آن را به‌کار بگیرد؟ آن طرف‌هایش دو تا معنا است یا دو تا نسبت است با 4 تا طرف؟ سؤال کننده: نه. جواب: تمام شد باز و برگشت به حرف حاج آقا. می‌گویید یک چیز است و دو تا نسبت دارد و معناها که طرف نسبت‌اند دو تا هستند اما این لفظی که طرف دو تا نسبت است باز یکی است. پس نسبت‌ها دو تا، چون دو تا معنا هستند اما این طرف نسبت که یکی شد و دو تا نیست. ان شاء الله بقیه‌اش تا بعد.