• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
بحث ص 163 است درباره تقریر صاحب کفایه درباره استحاله استعمال لفظ در اکثر  از یک معنا. «فان اللفظ الواحد فی استعمال واحد و ایجاب واحد ملحوظ بلحاظین کل من اللحاظین مقوم لاستعمال واحد.....»
 لفظ و معنا وجه همدیگرند. لفظ فانی در معناست. وقتی انسان می خواهد لفظ را ایجاد کند تا آن را مرآتاً للمعنی لحاظ نکند نمی‌شود. وگرنه معنایش این می شود که یک لفظ دو وجود دارد. لازمه‌اش اجتماع مثلین می‌شود. چرا محال است؟ چون لازمه‌اش تعدد واحد است و وحدت متعدد. الان یک [لفظ] زید را ایجاد می‌کنیم. ایجاد زید ایجاد آن معناست و این فانی در آن است. از طرف دیگر می‌گویید در دو تا معنا استعمال شود و دو معنا مستقلا مراد باشد؛ یعنی همین وجود واحد لفظ زید، هم وجود معنای الف است و هم وجود معنای ب؛ پس واحد متعدد است و متعدد واحد. این همان است که [گفته می‌شود] اجتماع مثلین است (البته با فرض اینکه کلمه «حکما» [در کلام مولف] را در نظر نگیریم. قبل از اینکه به تعبیر «حکما» توجه کنیم) یک مقدار همین مطلب فوق را توضیح دهیم.
وجود مثلین در کجاست؟ در وجود خارجیِ لفظ زیدی که از دهان متکلم بیرون می‌آید. چون این وجود لفظی، وجود معناست، پس یک وجود دو وجود می‌شود. دو لحاظ مستقل به آن تعلق گرفته و فانی در دو معناست، پس اجتماع می‌شود بین [لفظ] زید فانی در معنای الف با [لفظ] زید فانی در معنای ب؛ پس دو زید است با یک وجود. نگو یک زید گفتم، بگو دو تا زید گفتم؛ در حالی که یک زید گفته‌ام. پس اگر وجود لفظی خارجی را در نظر بگیریم اجتماع مثلین حقیقی می‌شود.
اما حاج آقا می‌گویند: نه، اینجا وقتی دقت می‌کنیم اجتماع مثلین حقیقی نیست بلکه به منزله اجتماع مثلین است. در اجتماع مثلین حقیقی یک وجود است که نمی‌تواند مثلا هم زید پسر عمرو باشد و هم زید پسر بکر؛ اما اینجا، لفظ خارجی زید که فانی در معنا نیست. من لحاظ نکردم وجود خارجی زیدی که از دهانم بیرون آمده. قبلا بحثش گذشت که وقتی من بخواهم زید را بگویم، ابتدا طبیعی زید را لحاظ می‌کنم و بعد زید را می‌گویم. امکان ندارد که من اول لحاظ کنم زیدی را که از دهانم بیرون می‌آید بعد بگویمش.
از قله دقایق علم اصول همین جاست که اصولیون به این رسیده‌اند که متکلم متوجه طبیعی لفظ می‌شود بعد لفظ را به کار می‌برد. طبیعیِ لفظ وقتی از دهان کسی بیرون می‌آید یک فردی از آن طبیعی می‌شود، خود آن طبیعی که این فرد نیست. (کسی که این را درک کند یک التذاذی می‌برد که فقط خودش می‌فهمد. کسی که هنوز طبیعی لفظ را درک نکرده، گیج است که الان بحث بر سر چیست.) شاهدهایش هم زیاد بود که قبلا بحث شد. پدر و مادر اسم بچه شان را زید می‌گذارند. آیا مقصود از اسم بچه، صدایی است که از دهان پدر بیرون می‌آید یا صدایی است که از دهان مادر بیرون می‌آید؟ هیچکدام.  آنچه از دهان بیرون آمد فردِ طبیعی لفظ زید است، وجود خارجی لفظ زید است، نه خود طبیعی لفظ. شما می‌توانید حرف نزنید، اما در ذهن خود تلفظ کنید. (امروزه بررسی کرده‌اند که وقتی در ذهن تلفظ می‌کنید تارهای صوتی شما تکان می‌خورد ولو که صدای این لفظ از دهان بیرون نیاید.) این تلفظ ذهنی است. گاهی هم هست که تلفظ ذهنی هم نیست، اما اخطار به بال است؛ مانند جایی که از دیگری می‌شنوید زید را. تلفظ ذهنی غیر از شنیدن لفظ زید است. تلفظ ذهنی یک نحوه ایجاد فرد ذهنی زید است؛ اما شنیدن لفظ زید، اگرچه یک نحوه وجود ذهنی برای لفظ زید است، اماگفتن لفظ زید در ذهن نیست. طبیعی در همه اینها هست. وقتی لفظ زید را می‌شنوی، طبیعیِ لفظ در ذهن شما یک نحوه وجود پیدا کرد، اما در قوه سامعه، و وقتی می‌گویی وجودی پیدا می‌کند در قوه ناطقه. منظور این است که طبیعی این قدر رقیق و وسیع است و در رقائق خود در ظروف مختلف ایجاد می‌شود. طبیعی لفظ زید در صدها موطن متفاوت وجود پیدا می‌کند و این رقائق خود طبیعی نیستند، بلکه آن طبیعی در هر ظرف وجودی متناسب با آن ظرف پیدا می‌کند. لذا حاج آقا می‌فرمایند وقتی کسی می‌خواهد لفظ زید را لحاظ کند، وجود خارجی یا ذهنیِ [لفظ] زید را لحاظ نکرده که بگویید اجتماع وجودین می‌شود، بلکه طبیعی لفظ است؛ و حالا اجتماع در چه چیزی است؟ یک طبیعی را می‌خواهید دو لحاظ برایش در نظر بگیرید، آیا مشکلی دارد؟ می‌گویند نهایتا این است که بگویید که نمی‌شود یک طبیعی در ذهن موجود شود و یک وجودش دو وجود داشته باشد. یعنی وقتی طبیعی زید در ذهن من به یک وجود موجود می‌شود، این وجود ذهنیِ لفظ زید نمی‌تواند در حالی که یک وجود است، دو وجود باشد؛ چرا که از این نظر بین وجود ذهنی و وجود خارجی تفاوتی نیست. همان طور که در خارج اینکه یک وجود دو وجود باشد محال است، در ذهن و در وجود ذهنی هم محال است که یک وجود دو وجود باشد. یعنی وقتی در ذهن من یک وجود ذهنی پیدا کرد، محال است که این وجود ذهنی در آن واحد دو وجود ذهنی باشد؛ لذا فرمودند: «حکماً» یعنی دو وجود در یک وجود خارجی جمع نشد، بلکه دوتا لحاظ جمع شده در یک وجود ذهنی برای یک طبیعت.
سوال: می‌توانیم یکبار ایجاد کنیم اما آن را با دو لحاظ در نظر بگیریم.
پاسخ: وقتی طبیعی را لحاظ می‌کنیم یعنی یک فردی از طبیعی در ذهن ما وجود ذهنی پیدا می‌کند. این وجود ذهنی یک وجود است نه دو وجود. اگر قول شما که استحاله استعمال لفظ در اکثر معناست، منجر شود که این یک وجود ذهنی بشود دو وجود، این محال است. شما وقتی در ذهن خود لفظ زید را لحاظ می‌کنید یعنی فانی در معنای الف است، اما این بخواهد در همین حال فانی در معنای ب باشد، لازم می‌آید که یک ایجاد ذهنی بود اما دو وجود؛ چون فانی در آن بود.
سوال: من یکبار لحاظ کردم فانی در معنای الف، یکبار دیگر لحاظ کردم فانی در معنای ب، یکبار دیگر هم لحاظ کردم فانی در معنای الف و ب معاً. چه مانعی دارد؟
پاسخ: مانعش این عبارت آخری است که حاج آقا فرموده: بل حیث کان مقوم اللحاظ صوره ما فی الخارج، فمعروض الوجود الذهنی غیر الوجود الخارجی (از اینجا به بعد نکته شماست:) الا انه بنظر الملاحظ عینه این «الا» توضیح «حکماً» است. دقیقا همین که شما می‌گویید که چه مانعی دارد: در ذهن خودم یک لفظ در نظر می‌گیرم یکبار فانی در معنای الف، یکبار هم آن را در نظر می‌گیرم فانی در معنای ب. ما می‌گوییم وقتی متکلم دارد حرف می‌زند ...
سوال: نه، ما می‌گوییم یک لحاظ سومی می‌کند..
پاسخ: خوب همان اول این لحاظ سوم را می‌کرد.
سوال: به خاطر آن علقه وضعیه‌ای که اینجا ایجاد شده، چه بسا این دوتای قبلی لازم بود مقدمتا برای این لحاظ سوم.
پاسخ: تازه با این لحاظ سوم شما از بحث ما فاصله گرفتید؛ شبیه بحث ابوالمجد (که از اعاظم علمای ماست و خیلی از او با تقدیر یاد می‌کنند) که آقا ضیاء به ابوالمجد این گونه پاسخ می‌دهد که می‌گویید یک لحاظ در نظر می‌گیریم در مجموع؛ آخر مجموع که [بحث ما] نمی‌شود؛ ما می‌خواهیم واقعا استقلال داشته باشند.
سوال: فرمایش شما ناظر به جامع معناست، منظور ما جامع معنا نبود، مجموع بود.
پاسخ: شما که مجموع را در نظر گرفتید یعنی دوتایی باهم.
سوال: خوب، چه مانعی دارد؟
پاسخ: مانعش این است که اینها دوتا معنای مستقل از هم نشد.
سوال: خوب آن را بعدا لحاظ کردیم.
پاسخ: یعنی مجازی شد؟ خوب اینکه در غیر موضوع له استعمال شد. بحث ما که این نبود. شما می‌گویید یکبار فانی در تک تک و یکبار فانی در مجموع، آیا این یک جور فناست، اگر دو جور فناست پس دو جور هم مستعمل فیه دارد. مستعمل فیه شما بالاخره دوتاست یا یکی؟
علی ای حال ایشان می‌گویند اجتماع مثلین دقیقا نشد، اما حکما هست، چرا چون الا انه بنظر الملاحظ عینه (حکما) فلایمکن لحاظه لواحد خارجي فرضا بلحاظین فی زمان واحد.
خلاصه این یک تقریری است از نظر مرحوم صاحب کفایه با این توضیح که اجتماع لحاظین را دقیقا اجتماع مثلین نمی‌داند بلکه اجتماع مثلین حکماً می‌داند. یعنی ملاحظ طبیعی لفظ را در نظر می‌گیرد اما از طریق یک وجود ذهنی اما چون از نظر ملاحظ اینها کانه عین همند، پس حکم آن اینجا هم برقرار است.
و فیه محذور اجتماع المثلین و ان لم یکن ...
اینجا محذور اجتماع مثلین را دارد ولو که خودش دقیقا اجتماع مثلین نیست. چرا؟ چون در اجتماع مثلین باید وجود واحد متعدد شود. اینجا وجود واحد نیستند: لفظ وجود خارجی دارد، ذهنی هم دارد ولی طبیعی‌اش مورد نظر است و اینها غیر همند.
«اذ ...»
«اذ» تعلیلی است برای لم یکن، توضیح می‌دهند که چرا اجتماع مثلین حقیقی نیست: چون آنچه لحاظ بدان تعلق می‌گیرد امکان ندارد که وجود خارجی [لفظ] زیدی باشد که از دهان بیرون می‌آید؛ طبیعی لفظ همواره ملحوظ است.
«فغایه ما فیه ...»
نهایی ترین حرفی که می‌توانید بزنید این است که یک ماهیت با تحفظ بر وحدتش دو تا وجود ذهنی در آن واحد نمی‌تواند پیدا کند.
حالا آیا محال است که ماهیت واحده قبول کند دو وجود ذهنی را؟ محال نیست. کما اینکه دو وجود خارجی می‌تواند پیدا کند. ماهیت واحد در یک ذهن (در دوتا ذهن که خیلی واضح است) آیا نمی‌تواند دو وجود ذهنی پیدا کند؟ خیلیها می‌گویند نمی‌شود چون این زیدی که در ذهن آوردم مگر می‌شود دو تا باشد؟ الان به لحاظ ضوابط کلاسیک این مطلب خیلی رنگ و بوی خوبی دارد: وقتی مفهوم را که در ذهن می‌آوری، این احضار مفهوم در ذهن نمی‌تواند دوتا باشد.
سوال: خوب می‌گوییم این ماهیت در ذهن هست اما دوتا اشاره‌گر خطاب به آن ایجاد می‌کنیم.
پاسخ: این اشاره‌گر یکی است یا دوتا؟
سوال: دوتا. یعنی از دوجهت همان وجود ذهنی را لحاظ کردیم.
پاسخ: خوب، این دوتا وجود ذهنی نیست، دوتا کار ذهنی است با یک وجود.
سوال: آیا دوتا کار دو تا لحاظ است یا خیر؟ آیا این دو تا لحاظ خودشان موجودند یا خیر؟
پاسخ: درست است که کار ذهن است و موجود است؛ اما نمی‌گوییم کار ذهن وجود ذهنی است در مقابل وجود خارجی. یعنی به هر حال وجود ذهنی یک طبیعت می‌تواند دو تا باشد یا خیر؟ اگر یکی شد (ولو اشاره‌گر دوتا باشد) این [همان بحث کلاسیک است].
اما الان در بحثهای منطق هم مطرح شده که وقتی یک معنا آمد در ذهن، ذهن مراتب و شئونات بسیار متعدد دارد و این تعبیر تعبیر بسیار مبهمی است که می‌گویید معنا یک وجود ذهنی پیدا کرد؛ در کدام شأن ذهن وجود پیدا کرد؟ [بگذارید به جای مثال زید از مثال انسان استفاده کنیم که مطلب درباره‌اش واضحتر است] مثلا وجود ذهنی انسان در کدام قوه ذهن؟ اگر در قوه عاقله است، عاقله طبیعی را درک می‌کند و می‌دانیم که طبیعی لایتثنی و لایتکرر. آیا این از آن جاهایی هست که خود طبیعی باشد که لایتثنی و لایتکرر؟ یعنی بالدقه الان موجود است به وجود ذهنی در ظرف ذهن یا مدرَک است به نحو معلومِ حتی بالعرض؟ معلوم بالذات ذهن در کلی انسان هم متفاوت است با معلوم بالعرض در همان موطن عقل. این از مطالبی است که سال قبل هم درباره‌اش صحبت شد و وقتی دقیق شوید تفاوت دارد با هم.
سوال: آیا می‌شود این جمله آخر را بیشتر توضیح دهید؟
پاسخ: همین لفظ زید را در نظر بگیرید. لفظ زید وجود خارجی‌اش با وجود لفظی‌اش. می‌گویید هرچیزی چهار وجود دارد: وجود خارجی وجود ذهنی وجود لفظی و وجود کتبی. خوب یک چیز هم لفظ زید است. حالا وجود لفظی [لفظ] زید با وجود خارجی‌اش‌ [=وجود خارجیِ لفظ زید] چه فرقی دارد؟ اگر یکی است، حالا داخل ذهن برویم: وجود ذهنی [لفظ] زید با طبیعی [لفظ] زید چه تفاوتی دارد؟
سوال: آیا آن یکی بودن (وجود لفظی [لفظ] زید با وجود خارجی‌اش‌) را پذیرفتید؟
پاسخ: این بحث در خیلی از جاهای دیگر هم می‌آید: الان از مفهوم انسان به عنوان یک نوع بحث می‌شود. در آن چهار وجود، وجود ذهنی و وجود عینی‌اش چیست؟ وجود ذهنی انسان (به عنوان نوع، می‌دانیم که در خارج نوع نداریم) با وجود عینی‌اش یکی است. اگر عروضش در ذهن و اتصافش در ذهن است یعنی وقتی در ذهن پیدا می‌شود همان وجود عینی‌اش هم هست. حالا آیا وقتی لفظ زید در ذهن آمد چند جور می‌شود؟ می‌گویند یک جور. وجود ذهنی لفظ زید و تمام. اما به نظر می‌رسد که تمام نیست. وجود لفظی زید یکبار به عنوان یک تخیل است؛ شنیده‌اید لفظ را و اخطار می‌کنید یک مسموع را. اما وقتی پدر و مادر می‌خواهد اسم فرزندش را بگذارد، آیا یک مسموع از کسی را در ذهن اخطار می‌کند؟ خیر. یا وقتی می‌خواهد اسم او را بگوید ابتدا تلفظ ذهنی می‌کند. آیا این وجودات ذهنی با هم فرقی ندارند؟ اگر فرق دارند، پس می‌شود یک طبیعی در آن واحد چند وجود ذهنی داشته باشد. پس می‌تواند یک وجود ذهنی چندتا باشد. آن طبیعی الان آیا موجود استبه وجود ذهنی؟ یا طور دیگری است و الان معلوم بالعرض است نه بالذات؟ الان طبیعی ای که سراغش می‌رویم که برای بچه وضع کنیم یک وجود ذهنی دارد تبعِ ذهنِ پدر و مادر (یعنی به اضافه اشراقیه به آنها) یا اینکه هر دو سراغ چیزی می‌روند همان گونه که وقتی در بیرون سراغ بچه می‌روند. آنجا که می‌گویید من سراغ طبیعی می‌روم و نه سراغ لفظ زدی که از دهان کسی شنیده‌ام شنیده‌ام، آنجا بالدقه یک معلوم بالعرض است نسبت به وجود ذهنی یا خودش یک وجود ذهنی است؟ در کلاس رایج می‌گوییم این وجود ذهنی است و تمام؛ یعنی این را معلوم بالعرض نمی‌گیرید، اما آیا واقعا درست است؟
اینها را که کنار هم بگذارید ذهن لطافت طبایع را درک می‌کند و ذهن همهانسانها با این طبایع محشور است اما اینکه بخواهد برگردد و ببیند می‌بیند که خیلی فرق می‌کند. وقتی می‌گوید وجود ذهنی زید، به معنای اینکه زیدی را که شنیده‌ام دوباره احضار کنم، خودم بگویم، تخیل کنم صورت زیدی را که نوشته‌ام، اینها یک چیز است، اما آن طبیعیِ خود لفظ که در قله دقت علم اصول بدان رسیده‌اند چیز دیگری است؛ که وقتی متکلم بخواهد حرف بزند اول احضار نمی‌کند خود لفظ را؛ بلکه اول احضار می‌کند آن طبیعیِ لفظ را؛ یعنی نه آن چیزی که از دهان من و شما و دیگری درآمده، بلکه یعنی آنکه ساری در همه انواع و اقسام وجوداتش دارد.
 لذا اینکه حاج آقا فرمودند که: «غایة ما فیه»، چرا گفتند «غایت»؟ این کلمه غایت می‌خواهد بگوید ما قبول نداریم و بالاترین چیزی که ممکن است کسی در اینجا بگوید «عدم قبول ماهیة واحدة لوجودین ذهنیین» است وگرنه همینش هم قبول نیست؛ یعنی باز هم مانعی ندارد که ماهیت واحده وجودین ذهنیین قبول کند. خود این ماهیت چه شده. بله، در ضمن این دو فرد ذهنی، موجود شده به دو وجود ذهنی؛ اما خود این ماهیت رتبه‌اش بالاتر است از این دو فردی که موجود شده‌اند به دو وجود ذهنی. این عبارت «غایه ما فیه» خیلی نکته دارد. یعنی این سلمنا که یک ماهیت نمی‌تواند دو وجود داشته باشد هم محل کلام است.
«غایة ما فیه عدم قبول ماهیة واحده لوجودین ذهنیین او خارجیین مع التحفظ علی وحدتها». «ها» برمی‌گردد به «ماهیت واحده» نه یعنی آن فرد. بأیّۀ شخصیۀ کانت. یعنی (غایت مطلبی که قبول کنیم این است که) ماهیت واحده متشخص می‌شود  و ممکن نیست این ماهیت در ذهن دو تا وجود داشته باشد با همان شخصیت. تکرر هم اگر شد دوتا وجود می‌شود. لذا همان زید را هم که شنیدید در قوه سامعه شما یک وجود دارد، دوبار احضارش کردید دومین وجود ذهنی و ... .
این را سال قبل هم بحث کردیم: شما لفظ زید را از کسی شنیدید؛ امروز احضارش می‌کنید و به یاد خود می‌آورید که شنیدید. فردا هم احضارش می‌کنید. آیا این دو وجود ذهنی است؟ اصلا یکبار همین الان احضار می‌کنید، یکبار در آن بعد احضار می‌کنید، آیا این دو وجود ذهنی است یا یکی است؟
برخی از حضار: دو وجود است.
برخی دیگر: یک وجود است.
پاسخ: من موافق هر دو هستم! شما که می‌گویید دوتاست راست می‌گویید: دو وجود ذهنی است. آن قبل غیر از آن بعد است. آنِ بعد که دوباره می‌آوریم، دوباره است: دوباره یعنی دو فرد. اما شما (گروه دوم) هم یک چیزی درک می‌کنید که می‌گویید یک وجود است.
سوال: لحاظها فرق می‌کند اما ملحوظ واحد است.
پاسخ: بالاخره آن صوتی که شنیدید در ذهن شما دو تا وجود ذهنی است یا یکی؟ اصلا فرض کنید یکبار الان احضار کردید یکبار 5 دقیقه بعد. این دو تا وجود ذهنی است یا یک وجود؟
سوال: یک سوال این است که آیا بین این 5 دقیقه آن معدوم شد یا خیر؟
پاسخ: بله سوال خوبی است. این را شما شنیده‌اید، یعنی طبیعتی نیست که بگویید دیگران هم در آن مشترکند؛ فقط شما شنیده‌اید. حالا وقتی غفلت می‌کنید آیا این معدوم شد یا نشد؟ وقتی دوباره یاد خود می‌آورید چه کار می‌کنید؟
سوال: معدوم نشده و این فعل جدید ذهن است که آن را دوباره احضار می‌کند.
پاسخ: این فعل جدید دوباره به او وجود می‌دهد یا نمی‌دهد؟
سوال: نمی‌دهد. وقتی شنیدم این موجود شد و دیگر اعدام نمی‌شود.
پاسخ: یعنی الان شما 5 دقیقه قبل و 5 دقیقه بعد را نمی‌گویید دو وجود است و دو حالت ذهنی را به آن نسبت نمی‌دهید؟ آیا همه با شما موافقند؟
فعلا این سوالات را یادداشت کنید و درباره‌شان فکر کنید. خداوند متعال عجائبی را در این ذهن ما قرار داده که به اندازه یک لیوان از یک اقیانوس آن تبیین نشده است. آنچه هردو می‌گویید هریک از وجهی درست است. نمی‌شود گفت وجود ذهنی دارد و تمام.
سوال: آیا این همان بحثی نیست که قبلا توضیح دادید که نفس الامر اوسع از وجود است و اگر بخواهیم همه واقعیات را با وجود و عدم مقابلی حل کنیم دچار مشکل خواهیم شد؟
پاسخ: این مطلب که می‌پرسیدم دو وجود است یا یک وجود است، [همین طور است]. خود اینکه صورت ادراکی علم یا موطن اطلاعات، مربوط به وجود و عدم مشاعری هست یا نیست؟ کانه مشاعر معدند که آن صورت بیاید اما شایدخودش آن موطن نباشد. به هرحال این مهم است که آدم بفهمد که این صرف لفاظی نیست. فکر روی فکر ضوابطی را روشن می‌کند که آن حرفی که این متفکر می‌فهمید اما زبانی نداشت که بتواند آن را بیان کند حل می‌شود. حاج آقا که می گفت: بأیۀ شخصیه کانت، یعنی طبیعت شخصیت پیدا کرده اما شخصیتی که همان شخصیت در خارج جور و واجور است. یعنی در مورد تشخص یک طبیعی، کل تشخص له ظرف؛ ظرفی که مباین جوهری است با ظرف دیگر. لذا می‌گویید آتش را در ذهن می‌آورم نمی سوزاند در خارج می‌سوزاند. هر ظرفی برای خود خصوصیاتی دارد. ذهن هم همین طور است. خدا برای ذهن بنده‌اش دهها مواطن گذاشته و همین چیز در موطنهای مختلف می‌آید حکم خاص خودش را دارد. بقیه عبارت برای فردا که کلمه «صورة» نکته‌ای دارد.