• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •                   فایل صوتی

    صفحه 33 سطر 13 قوله *« و اما الحیوانیة »*

    بحث در قُوی بوده قسم اول از قُوی كه قوه طبیعیه بود بیان شد الان وارد قوه دوم كه قوه حیوانیه است می شود.
    تعریف قوه حیوانیه: قوه ای است كه قلب و شرائین را انبساط و انقباض می دهد به خاطر اینكه هوائی كه از دهان وارد بدن شده را جذب كند و هوای اضافی را بیرون بدهد.
    در اینجا *« انبساط و انقباض شرائین »* است كه انبساط شرائین برای ترویح و خنك سازی است و انقباض شرائین برای اخراج ابخره دخانیه است. این مطلب در قانونچه محشی بیان شده است.
    در كتاب خلاصه الحكمه صفحه 114 آمده *« روح حیوانی شدید الحراره است »* و در قلب تولید می شود خود قلب هم حارترین جزء بدن انسان است. برای اینكه خنك سازی برای قلب صورت بگیرد باید هوائی كه در بیرون وجود دارد استنشاق شود تا به واسطه این هوا، روح حیوانی خنك شود و احتراق در آن صورت نگیرد. كیفیت اینكه چگونه هوا به ریه می رود و از ریه به قلب می رود در بحث تشریح كه مقاله دوم است بیان می شود.
    نكته: در فصل اول بیان شد كه هوا حار رطب است وقتی كیفیت هوا حار است چگونه این حرارت باعث خنك سازی قلب و روح حیوانی می شود؟ جواب این است كه چون هوا اگر چه حار است ولی نسبت به روح حیوانی كه در بدن انسان وجود دارد بارد است. در اینجا این نكته را تاكید می كنیم كه در طب، نسبیت خیلی اهمیت دارد یعنی یك چیز ممكن است هم حار و هم بارد باشد اما نسبت به یك چیز حار است ولی نسبت به چیز دیگر بارد است. در اینجا هم مرحوم عقیلی در خلاصه الحكمه بیان می كند *« روح حیوانی شدید الحراره است و لذا دائما محتاج به ترویح است »* ترویح یعنی جذب نسیم چنانكه آقای ناظم در كتاب خودشان اینگونه ترجمه كردند و استاد ما هم به خنك سازی معنا كردند یعنی شدت گرمایی كه برای روح حیوانی است را كاهش می دهد و جلوگیری از احتراق می كند *« و ریه و شرائین و قصبه ریه، مروّحه و خادمِ ترویح آن اند »* یعنی اینها كمك كننده هستند برای اینكه روح حیوانی، ترویح و خنك سازی شود *« كه اگر لحظه ای هوای بارد بدان نرسد محترق می گردد و ایصال نسیم بارد بدان، هم به طریق دهان و هم بینی و هم منافذ جلد بدن است »* در اینجا سوال می شود كه به چه علت از طریق منافذ پوست هوا جذب بدن می شود؟ آیا جذب هوا فقط منحصر در دهان و بینی نیست؟ دلیل این است كه اگر انسانی در خشكی خفه شود با انسانی كه در داخل آب خفه می شود را مقایسه كنید مدت زمان خفگی فرق می كند زیرا انسانی كه در خشكی خفه می شود زمان زیادی طول می كشد تا خفه شود ولی انسانی كه در آب خفه می شود چون منافذ و مسامّ بدنش بسته شده نمی تواند از طریق مسام تنفس كند لذا زودتر از دنیا می رود. این دلیل در مفرح القلوب صفحه 105 آمده است.
    وقتی هوا از طریق ریه به روح حیوانی برخورد می كند و روح حیوانی را بارد می كند باعث می شود فضولاتی ایجاد شود كه این فضولات به واسطه همان دم و بازدم از طریق ریه خارج می شود.

    توضیح عبارت

    *« و اما الحیوانیة فهی التی تفعل انبساط القلب و الشرائین و انقباضها »*
    اما قوه حیوانیه قوه ای است كه انبساط قلب و شرائین و انقباض قلب و شرائین را انجام می دهد.
    *« للترویح و اخراج الابخرة الدخانیة »*
    انبساط قلب و شرائین برای ترویح است و انقباض قلب برای اخراج ابخره دخانیه است « ابخره دخانیه از اتصال هوای بارد با روح متولد می شود ».
    *« و بها تكون حركة الخوف و الغضب »*
    به واسطه قوه حیوانیه حركت خوف و غضب است.
    خود خوف و غضب باید در قوه نفسانیه مطرح شود چون اینها جزء قوای محركه هستند كه زیر مجموعه قوه نفسانیه است اما در اینجا بحثی مطرح شده و آن اینكه حركتی كه در بدن به واسطه خوف یا غضب واقع می شود به واسطه قوه حیوانیه است. در كتاب خلاصه الحكمه صفحه 115 این مطلب بیان شده: وقتی انسان دچار فَرَحِ مفرط یا شادی مفرط می شود باعث می شود این قوه حیوانیه كه در قلب انسان است به صورت سریع و یك لحظه در تمام بدن پخش شود و وقتی پخش می شود یعنی تمام قوه حیوانیه میل به ظاهر بدن می كند و باعث ایجاد مرگ می شود. از آن طرف در غضب هم اینگونه است كه وقتی كسی شدیداً غضبناك می شود این قوه حیوانیه كه در تمام بدن انسان موجود است به سمت قلب می آید و می خواهد در آنجا جمع شود و لذا باعث ایجاد مرگ می شود. عبارت خلاصه الحكمه به این صورت است *« در هنگام فرح مفرط وغضب مفرط شخص می میرد چون در هنگام غضب مفرط، استیلاء حرارتِ بسیار بر قلب »* یعنی قلب حار است و قوه حیوانیه هم حار است و این قوه حیوانیه میل به باطن می كند *« و میل و توجه آنها بالتمام به سوی باطن است و در فرح مفرط به سبب میل و توجه ارواح و قوا و حرارت غریزیه دفعتاً بالتمام به سوی ظاهر و تحلیل و فنا یافتن آنها »* یعنی یكدفعه قلب از این قوه خالی می شود و قلب از حركت می ایستد و دچار مرگ می شود.
    نكته: در طب قدیم به این مریضی، سكته نمی گویند بلكه سكته را در مغز مطرح می كنند كه در صفحه 176 آمده. در مرض قلب كه توقف حركت قلب باشد تعبیر به سكته نمی كنند.
    *« و اما النفسانیة فتنقسم الی مدركة و محركة »*
    قوه نفسانیه در یك تقسیم بندی اجمالی به دو قسم تقسیم می شود:
    قسم اول: مدركه. این به دو قسم تقسیم می شود:
    اول: ظاهر. این به 5 قسم تقسیم می شود:
    1 - سمع.
    2 - بصر.
    3 - شم.
    4 - ذوق.
    5 - لمس.
    دوم: باطن. این هم به 5 قسم تقسیم می شود:
    1 - حس مشترك.
    2 - خیال.
    3 - متصرفه.
    4 - واهمه.
    5 - حافظه.
    قسم دوم: محركه. این به دو قسم تقسیم می شود:
    اول: باعثه و این به دو قسم تقسیم می شود:
    1 - شهوانیه.
    2 - غضبانیه.
    دوم: فاعله.
    نكته: بحث قوه نباتیه در كتاب شرح اشارات به نشر بلاغت جلد 2 صفحه 405 آمده و به تصحیح علامه حسن زاده حفظه الله جلد 2 صفحه 508 آمده و بحث از قوای باطنیه در كتاب شرح اشارات به نشر بلاغت جلد 2 صفحه 333 و به تصحیح علامه حسن زاده حفظه الله در جلد 2 صفحه 424 آمده است. ما در اینجا در همین حدّی كه در علم طب مطرح می شود بحث می كنیم.
    قوه نفسانیه تقسیم به دو قسم مدركه و محركه می شود، ابتدا وارد در توضیح قوه مدركه می شود بعداً قوه محركه را توضیح می دهد. علت این مطلب در كتاب خلاصه الحكمه صفحه 95 به اینصورت آمده *« تا ادراك نباشد حركت نخواهد بود و باعثِ حركت، ادراك است برای آنكه حركت، یا به سوی امری است كه ادراكِ نفع آن نمود و یا هَرب و گریز از چیزی است كه ادراك ضرر و ایذاء و فساد از آن نموده »* یعنی تا ادراكی نباشد حركت نخواهد بود زیرا حركت یا به سوی امری است كه نفع آن شیء، ادراك شده یا حركت به فرار كردن از چیزی است كه ضرر آن شیء، ادراك شده است.
    نكته: مراد از *« مدركه »* چیست؟ در كتاب خلاصه الحكمه صفحه 97 بیان شده كه مراد از مدركه، مدركه ی صور جزئیات است نه صور كلیات. زیرا مدرك كلیات، نفس ناطقه انسان است و نفس ناطقه باعث تمایز انسان از حیوان می شود. در كتاب مفرح القلوب صفحه 107 این مطلب اضافه شده كه *« مراد از مدركه در اینجا مدرك حسی است و بدان كه آنچه مدرك كلیات و جزئیات است آن را مدرك عقلی گویند و آن نفس ناطقه است و هر چه مدرك جزئیات است فقط آن را مدرك حسی نامند »*
    *« و اما المدركة فتنقسم الی ما هو فی الظاهر و الی ما هو فی الباطن »*
    *« فی الظاهر »* متعلق به *« موجودِ »* محذوف و خبر برای *« هو »* است.
    از اینجا وارد در تقسیم مدركه می شود و آن را به دو قسم تقسیم می كند:
    قسم اول: مدركه ظاهره كه 5 تا است.
    قسم دوم: مدركه باطنه كه 5 تا است.
    نكته: در كتاب خلاصه الحكمه صفحه 97 آمده *« مدركه ظاهره كه افعال آنها مقدم بر افعال مدركه باطنه است پنج قوه اند كه به منزله جواسیس اند كه می رسانند مدركات خود را به حواس باطنی یعنی فی الحقیقه آنها خود مدرِك نیستند بلكه مدرك آنها حس مشترك از حواس باطنه است »* یعنی افعال مدرك ظاهری مقدم بر مدرك باطنی است *« زیرا ابتدا باید چیزهایی به توسط مدرك حسی، حس شود تا به وسیله مدرك باطنی در آن تصرفاتی انجام شود »* و مدرك ظاهری به منزله جاسوس برای مدرك باطنی یا خوادم آنها هستند پس در حقیقت مدرك ظاهری، مدرك نیستند.
    مراد از *« ما هو فی الباطن »* چنانچه در قانونچه محشی صفحه 12 آمده *« ای فی خارج الدماغ »* یعنی مراد از باطن آن چیزی است كه داخل در دماغ و مغز است و مراد از ظاهر، آن چیزی است كه خارج از دماغ و مغز است.
    *« اما التی فی الظاهر فهی السمع و البصر و الشم و الذوق و اللمس »*
    اما قوه ای كه در ظاهر است *« و مدرِك ظاهر است »* 5 تا است.
    نكته: اینكه قوای مدركه ظاهریه آیا 5 تا است یا بیشتر است؟ جواب آن در كتاب مفرح القلوب صفحه 107 و در كتاب شرح الموجز صفحه 82 آمده است.
    نكته: در عبارت ابتدا سمع آمده بعداً بصر آمده. در اینجا سمع بر بصر شرافت دارد یا بصر بر شمع شرافت دارد؟ خلاصه الحكمه یك تعبیر دارد و مفرح القلوب تعبیر دیگری دارد. در كتاب مفرح القلوب دلیل تقدم سمع بر بصر به اینصورت آمده كه اگر كسی سمع را از دست بدهد قوه صحبت كردن و تكلم را ندارد یعنی فقدان سمع علاوه بر اینكه موجب فقدان خود سمع می شود فاقد قوه دیگر هم می شود اما اگر بصر فاقد شود موجب فقدان قوه دیگر نمی شود. اما در كتاب الخلاصه الحكمه برای هر كدام یك خصوصیتی ذكر كرده لذا نمی توان یكی را بر دیگری مقدم كرد. دلیل بر اینكه سمع بر بصر مقدم است این است كه چون در آیات قرآن همیشه سمع مقدم شده مثل آیه *« و هو السمیع البصیر »* سوره اسراء آیه 1. و در سوره اسراء آیه 36 می فرماید « ان السمع و البصر و الفؤاد ». اما دلیل تقدم بصر بر سمع این است كه چون با بصر می توان مشرق و مغرب را در یك لحظه نگاه كرد.
    پس در حقیقت هر دو در شرافت متساوی اند لذا حكمِ دو بال طایر روح را دارند در پرواز به سوی صید معانی. و ترجیح یكی بر دیگری ترجیح بلا مرجح است.
    *« و اما التی فی الباطن فالحس المشترك و الخیال و المتصرفه و الوهم و الحافظه »*  
    قوای باطنی 5 تا است كه عبارت از حس مشترك و خیال و متصرفه و وهم و حافظه است.
    تعریف حس مشترك: قوه و نیرویی است كه همه محسوسات به آن می رسد و پذیرای صور نوعی آن محسوسات می شود. مثلا اگر مزه ای چشیده می شود صورتی از آن چشیدن در ذهن حاصل می شود كه این صورت در جایی از مغز انسان قرار می گیرد كه قوه حس مشترك در آنجا قرار دارد و همینطور وقتی چیزی دیده می شود از این دیدن، صورتی حاصل می شود كه در جایی از مغز انسان قرار می گیرد كه قوه حس مشترك در آنجا قرار دارد. و هكذا چیزی كه لمس می شود و شنیده می شود و بوئیده می شود صورتی از آن در مغز انسان قرار می گیرد. نیرویی كه این صورتها را قبول می كند به آن حس مشترك می گویند.
    علت اینكه به *« حس مشترك »*، مشترك گفتند این است كه چون تمام 5 قوه ظاهره آنچه را كه درك می كنند به این حس می رسانند لذا حسی است كه مشترك بین 5 قوای ظاهریه است اما حس سامعه فقط سمع دارد و چشیدن و بوئیدن ندارد هكذا حس باصره فقط دیدن را انجام می دهد و چشیدن و بوئیدن ندارد.
    دلیل بر وجود حس مشترك: چند دلیل در كتب فلسفی آمده. در كتاب مفرح القلوب صفحه 115 آمده است *« در وجود ما امری هست كه حكم می كند در محسوسات من حیث التمایز به اینكه این طعم غیر این لون است و حاكم بر این ناچار است كه جامع اینها باشد یعنی باید كه این لون و این طعم نزد حاكم مذكور حاضر باشد پس واجب است كه در ما چیزی باشد كه صُوَر محسوسات در آن جمع شوند و آن چیز نفس ناطقه نیست زیرا كه محسوس را درك نمی كند مگر قوه جسمانی لمناسبة بینهما »* یعنی مثلا این مزه غیر از مزه دیگری است و این رنگ غیر از آن مزه است و ... . این قضایا مقتضی است كه در جایی از باطنِ ما این محسوسات حضور داشته باشند تا چنین درباره آنها قضاوت شود. این حكم از ناحیه عقل و قضاوت آن نیست زیرا مدركِ عقلی، شیء محسوس نمی باشد از طرف دیگر حیوانات با اینكه از عقل بی بهره اند این ادراك را نسبت به محسوسات دارا می باشند.
    نكته: ما وقتی كه شیئی را نگاه می كنیم به وسیله چشم نگاه می كنیم. در همان لحظه صورتی از آن شیء در حس مشترك حاصل می شود اگر چشم خودمان را در یك لحظه ببندیم چشم ما نسبت به آن شیئی كه در خارج می دید دركی ندارد اما می تواند آن شیء را در ذهن خودش تصور كند و آن  تصور را ادامه بدهد و توضیحات و تفصیلاتِ آن شیء را بیان كند. این به خاطر این است كه صورتی از این شیء در جایی از ذهن قرار گرفته كه آن را توصیف می كند و الا اگر این شیء در جایی از ذهن قرار نگرفته باشد نباید بتواند آن را توصیف كند.
    نكته: در كتاب مفرح القلوب صفحه 115 آمده: ادراك حس مشترك مشروط به ماده نیست یعنی اگر شیئی درك می شود لازم نیست آن شیء در نزد حس مشترك حاضر باشد مثلا كتابی كه در جلوی ما قرار گرفته باید ماده كتاب در جلوی چشم ما باشد تا چشم آن را ببیند اما وقتی كه چشم بسته شود می توان آن شیئ را دید ولی به واسطه حس مشترك دیده می شود. پس اگر ادراك، مشروط به حضور ماده باشد از آن تعبیر به مشاهده می كنند و اگر با غیبت باشد از آن تعبیر به تخیل می كنند بر خلاف ادراك حواس ظاهره كه مشروط به حضور ماده است.
    نكته: موضع قوه حس مشترك، بطن مقدم دماغ است یعنی دست خود را بر بالای پیشانی بگذارید و به سمت عقب سر ببرید. این را به سه بطن تقسیم كردند و بطن اول و بطن دوم هر كدام به دو قسم تقسیم می شود. اما بطن اول كه به دو قسم تقسیم می شود قسم اول آن كه نزدیك پیشانی است، جایگاه حس مشترك می باشد. اگر كسی بخواهد شكل آن را ببیند در كتاب آناتومی گری جلد 3 صفحه 58 و 60 و74 آمده است. البته در قانونچه محشی هم شكلی كشیده شده.
    دلیل بر اینكه جلوی سر را جایگاه پیشانی قرار دادند دو چیز است:
    1 - چون حس مشترك به بسیاری از حواس ظاهره نزدیك تر است زیرا قوه بینایی و بویایی و چشایی و شنوایی نزدیك تر به حس مشترك است.
    2 - چون تجارب طبیه نشان داده كه هر گاه به مقدم دماغ آفتی رسد اختلال در فعل حس مشترك پدید می آید. كار حس مشترك این همانی است یعنی انسان یك بوئی به مشامش می رسد و یك چیزی را هم با چشم خود می بیند كار حس مشترك این همانی است یعنی می فهمد كه این بو برای همین شیءئ است كه دیده است. اگر حس مشترك مختل شود این همانی هم مختل می شود یعنی تشخیص نمی دهد كه این بو برای این شیء است كه با چشم دیده است.   
    *« و اما الحس المشترك فهی التی تتادی الیها جمیع الصور المحسوسة »*
    حس مشترك قوه ای است كه به سوی آن تمامی صورتهای حس شده بحواس ظاهره به آن می رسد.
    *« و محلها اول البطن المقدم من الدماغ »*
    محل قوه حس مشترك، بخشِ اولِ بطنِ مقدم از دماغ است.