تبیان، دستیار زندگی
در فرازی از وصیت‌نامه شهید غلامحسین(حمید) عارف چنین می‌خوانیم: «خدایا من خجالت می‌کشم در روز قیامت، سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خجالت می‌کشم سالم باشم


در فرازی از وصیت‌نامه شهید غلامحسین(حمید) عارف چنین می‌خوانیم: «خدایا من خجالت می‌کشم در روز قیامت، سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم.»

شهید غلامحسین عارف

شهید غلامحسین عارف در 13 رجب‌المرجب به دنیا آمد و در 21 رمضان نیز به خیل یاران شهیدش پیوست.

بخشی از سفارش‌هایی که شهید عارف به بازماندگان کرده، شامل موارد زیر است که آن را می‌خوانیم: «تأکید می‌کنم که امام عزیز را هنوز کسی به درستی نشناخته؛ در این زمینه کار و برایش دعا کنید. در برابر ناملایمات صبر انقلابی پیشه کنید و تسلیم زر و زور نشوید. با فئودال‌ها و سرمایه‌داران و گروهک‌های منحرف و خائنین، تفاهم نکنید و آن‌ها را از خود برانید؛ برادران من، در هیچ مورد نظرتان از شرع اسلام پیشی نگیرد و خدای نکرده تابع هوی و هوس نشوید.»

خدایا من خجالت می‌کشم در روز قیامت، سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم.

بار پروردگارا! از تو می‌خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم، ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت می‌دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی و اگر شهادت را نصیبم گرداندی، بدنم تکه تکه شود که در صحرای محشر شرمنده نباشم.

به هر کس بدی کردم مرا حلال کند. در کفنم جمله‌ای که روی کفن حضرت سلمان نوشته شده بگذارید. لباس را با آرم سپاه در قبر بگذارید و اگر با فتوای امام مغایر نباشد، بدنم را نشویید.

به هر کس بدی کردم مرا حلال کند. در کفنم جمله‌ای که روی کفن حضرت سلمان نوشته شده بگذارید

سردار عارف

چشم‌هایی که روزهای زخمیشان را بر چنارهای مجروح «پیر مراد» دخیل بسته‌اند، (عارف) را بهتر از تمام مردم شهر می‌شناسند، شاید شب گریه‌های زهرایی اسلامی نسب را در پس گمنامی شهر به یاد نیاورند اما عارف رنجمویه سالیان آن‌هاست. چشمت که به سواد شهر می‌افتد تصویر آفتابی و ملکوتی مردی را می‌بینی که خیلی‌ها او را به نام آقای عارف می‌شناسند شاید هم آن‌هایی که در کلاس‌های درس او، الفبای مهربانی را عارفانه آموختند، اما بچه‌های هشت سال دفاع مقدس بارها حمید را در سادگی نامش صدا کردند. از دوست شاعرم اسماعیل خواسته بودم تا کمی از حمید برایم بنویسد و او با قلم شیوایش، زخم‌های بی مرهم خویش را این گونه بر سپید کاغذ رانده بود: «فرشتگان در آسمان، گرم پای کوبی میلاد مولود کعبه بودند که اولین بغض حمید عارف در خانواده‌ای معطر به بوی اذان و اقامه شکست.دوران پرخاطره کودکی را در بوستان آغوش پدر و مادری رنجدیده زیست و چون جوانه نضج کرد و قد کشید و با شروع سن تحصیل نام دوست را در مشق‌های شبانه‌اش تکرار کرد. هنوز سال دوم دبیرستان را به پایان نرسانده بود که فقر و فاقه ای که سالکان دوست هیچ گاه با آن غریب نبوده‌اند، او را از ادامه تحصیل بازداشت اما او خستگی ناپذیر و مصمم در مدرسه شبانه، دست‌های از کار پینه بسته‌اش را شب‌ها با قلم آشنا کرد و سرانجام در سال 1355 پاداش رنج تحصیلش را با اخذ مدرک دیپلم دریافت کرد. وی سپس در دانش سرای مقدماتی شیراز در رشته حرفه و فن مشغول تحصیل گردید. اولین سال دانشسرا خاطره‌انگیزترین سال زندگی حمید بود زیرا در آن سال پیوند سبز و مبارکی را با شریک همواره زندگی‌اش بست و این در حالی بود که مبارزات انقلابی او علیه رژیم طاغوت به اوج خود رسیده بود.»

جبهه‌های نبرد اسلام و کفر، جایگاه واقعی او بودند عملیات‌های مختلف مانند شکست حصر آبادان و رمضان هنوز نعره‌های مردانه حمید را به خاطر دارند و او از هر عملیات ترکشی را به یادگار در بدنش نگه می‌داشت

شهید غلامحسین عارف

بعد از پیروزی انقلاب سایه مهربان حمید به عنوان معلمی دلسوز بر سر دانش آموزان روستاهای محروم اطراف داراب کشیده شد و یقیناً آن دانش آموزان هیچ‌گاه چهره مأنوس و مهربان (آقای عارف) را از یاد نخواهند برد سال 1358 سنگر جهاد سازندگی داراب پذیرای قدم‌های استوارش گردید و به عنوان مسئول جهاد مشغول به خدمت شد. بعد از شش ماه سپاهیان داراب مقدم او را به عنوان فرمانده سپاه گل باران کردند. درایت، کاردانی و مدیریت شایسته شهید عارف باعث شد تا با حفظ سمت به عنوان شهردار منصوب گردد تا زمینه آسایش و زیبایی شهر مرد پرور امام حسن مجتبی (ع) را فراهم آورد.

... اما حمید متعلق به اینجا نبود و سرانجام بهشت زمینی‌اش را پیدا کرد. جبهه‌های نبرد اسلام و کفر، جایگاه واقعی او بودند عملیات‌های مختلف مانند شکست حصر آبادان و رمضان هنوز نعره‌های مردانه حمید را به خاطر دارند و او از هر عملیات ترکشی را به یادگار در بدنش نگه می‌داشت.

... و سرانجام در سال 1361 و به هنگام غروب خون رگ بیست و یکم رمضان، شمشیر  صفتان، پیشانی روشن فرمانده قهرمان گردان 939 لشکر المهدی (عج) را شکافت تا او که میلادش به میلاد مولایش علی (ع) گره خورده بود هم‌صدا با محبوبش ندای «فزت و رب الکعبه» را سر دهد و راه آسمان را در پیش گیرد.

فرآوری : سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: خبرگزاری ایکنا،سایت جبهه فرهنگی مکتب عاشورا