شبکه پایگاه های قرآنی
Quran.tebyan.net
  • تعداد بازديد :
  • 575
  • سه شنبه 1392/9/5
  • تاريخ :

بازخوانی متفاوت آیاتی كه بارها خوانده‌ایم 72

حضرت علی اصغر علیه السلام


امام آخرین سربازش را در آغوش گرفت. در گوشش چیزهایی گفت...از همان حرف‌های عجیب شاید...که علی ناگاه خندید... امام به خنده علی نگاه کرد و لبخند زد...کودک تشنه بود...به قدر شش ماهگی اش بی‌تاب آب بود...اما ناگاه حس کرد تیزی چیزی پوست گلویش را خراشید...حس کرد گلویش سوخت...لبخند از صورت امام رفت...


بقیت الله خیر لکم ان کنتم مۆمنین و ما انا علیکم به حفیظ

آنچه خداوند برای شما باقی گذارده

برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید! و من، پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ایمان) نیستم

سوره مبارکه هود آیه 68

کتاب‌ها می‌نویسند:

به حسب ظاهر، مضمون این آیه شریفه در حق حضرت شعیب است با قوم، و تأویل آن منزل است در حق حضرت حجت عصر، قائم آل محمد عجّل اللّه فرجه، چنانچه در اکمال‌الدین صدوق رحمه الله از حضرت باقر علیه‌السلام روایت نموده که اول نطقی که حضرت حجت فرماید بعد از ظهور، این آیه شریفه باشد: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُۆْمِنِینَ» بعد فرماید: منم بقیة اللّه و حجت خدا و خلیفه او بر شما. پس سلام نمی‌کند بر آن حضرت سلام کننده‌ای، مگر آنکه گوید: (السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه) 1

با تو می‌گویم:

منزل‌های زیادی را پشت سر گذاشته بودند اما اینجا جور دیگری بود. کاروان که به این منزل رسید، گریه‌اش گرفت. بی‌تابی کرد و آرام نگرفت. صدای پدرش را شنید که گفت: همین جا می‌مانیم. کارهای پدر مثل حرف‌هایش عجیب بود؛ اینجا از تمام بیابان‌های در راه خشک‌تر بود، آب نداشت، خورشید سوزان تر از همیشه می‌تابید. این منزل و این بیابان عمه را هم بی‌تاب کرده بود اما پدر فرمان ماندن داد و همه اطاعت کردند.

*

حضرت علی اصغر علیه السلام

این منزل عجیب بود آن شبش از همه لحظه‌های زندگی کودک شش‌ماهه عجیب‌تر بود. یک شب تازه، که تا به حال تجربه نکرده بود: شب دهم. آن شب هیچ کس نخوابید. او هم بیدار بود ...بی‌آنکه چیزی بخواهد. گرسنه و تشنه باشد یا بی‌تابی کند، بیدار بود. چشم‌های درشتش را دوخته بود به سقف خیمه و به صدای قرآن خواندن پدرش گوش می‌داد. پدرش گاه و بی‌گاه به خیمه او و مادرش می‌آمد، بی‌آنکه چیزی بگوید، مثل کسی که فردا را می‌داند و تیر سه شعبه را خوب می‌شناسد به چشم‌های شش ماهه او خیره می‌شد و نرم با پشت دست زیر گلویش را نوازش می‌کرد و او کم کم خوابش برد.

*

با سرو صدای اسب‌ها و شمشیرها از خواب پرید. لب‌هایش خشک شده بود. مادر مثل همیشه نبود. چشم دوخته بود به او و هیچ کاری نمی‌کرد. گریه کرد. بی‌تابی کرد؛ مثل وقت‌هایی که تشنه بود. مادر هم به گریه افتاد اما میانه گریه لبخند زد: «عمو رفته برایت آب بیاورد علی جانم!» بچه‌ها دور تا دور خیمه نشسته بودند و مبهوت زل زده بودند به هم...منتظر بودند انگار...ناگاه خواهرش پرده خیمه را کنار زد. او هم مثل همیشه نبود. یک لحظه فکر کرد سکینه‌ای که دیشب با او بود این نبود، پیر شده بود خواهر کوچکش. سکینه سرش را پایین انداخته بود. بغض داشت. قطره قطره اشک صورت خواهرش را پوشاند: ...بچه‌ها! پیش بابا...دیگر حرفی از تشنگی نزنید...آرام گریه کنید ... «گریه امانش نداد. رباب وحشت زده و هراسان از خیمه بیرون دوید. علی آرام و بی‌صدا گریه می‌کرد.»

مادرش برگشت. پدر هم همراهش بود. مادر هق هق می‌کرد هنوز...پدر هم که صاف می‌ایستاد؛ خمیده شده بود انگار و

حضرت علی اصغر علیه السلام

 قدش به بلندی همیشه نبود. دلش برای دستان مردانه و نگاه‌های مهربان عمو تنگ شد. از دیشب تا حالا عمو را ندیده بود. پدر آرام به مادر گفت: «می‌خواهم علی را با خودم ببرم».مادرش مثل عبدی در برابر مولا ایستاده بود، سری به نشانه قبول تکان داد و گفت: تمام امید رباب همین شش ماهه است...تمام دارایی‌ام...امیدم...فرزندم...جانم فدای امام!

*

امام آخرین سربازش را در آغوش گرفت. در گوشش چیزهایی گفت...از همان حرف‌های عجیب شاید...که علی ناگاه خندید... امام به خنده علی نگاه کرد و لبخند زد...کودک تشنه بود...به قدر شش ماهگی اش بی‌تاب آب بود...اما ناگاه حس کرد تیزی چیزی پوست گلویش را خراشید...حس کرد گلویش سوخت...لبخند از صورت امام رفت... آخرین سربازش داشت می‌سوخت... امام با تمام بزرگیش...با تمام صبرش...بی‌صبر شده بود. هرگز اما نفرین نمی‌کرد، تنها زیر لب نام کسی را می‌برد و برای آمدنش دعا می‌کرد؛ که می‌دانست ذخیره خدا، گنج پنهان خدا، ظاهر می‌شود، می‌رسد از راهی دور ... و کیست که نداند ذخیره خدا، اجابت آه های پنهان است ...

نویسنده: زهرا نوری لطیف

كارشناس شبكه تخصصی قرآن تبیان


1.تفسیر اثنا عشری ج 6 ص 121/کمال الذین شیخ صدوق ج 1 ص 331

2. با نگاهی به مجموعه داستان (مرا به نام تو می‌شناسند) سید محمد سادات اخوی

UserName