بازخوانی متفاوت آیاتی از قرآن که بارها خواندهایم (43)
رسم رفاقت (ویژه غدیر)
آمدند نزدیک...آنقدر که دستشان برسد به دست مرد! دستشان رسید به دست بالا رفته روز هجدهم ذیحجه. پیامبر گسستن این دستها را میدانست، چند فرقه شدن دستهای یکرنگ حاجیان امروز را. اما تمام آنچه را بر دوشش بود پیشتر گفته بود...
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُۆْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ
سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا میدارند، و در حال رکوع، زکات میدهند./ سوره مبارکه مائده آیه 55
کتابها مینویسند :
علمای اهل سنت با اینکه به نزول این آیه در باره ولایت علی علیه السلام اقرار دارند اما بعضی از آنها مانند ابن حجر و غیره در اینجا طفره رفته و میگویند کلمه ولی به معنی دوست و ناصر است نه به معنی اولی به تصرف در صورتی که از ظاهر کلام کاملاً معلوم است که ولی به معنی زعیم و صاحب اختیار است زیرا آیه شریفه با انما که افاده حصر میکند شروع شده است یعنی صاحب اختیار و اولی به تصرف شما فقط خدا و رسول او و کسی است که در حال رکوع صدقه داده است اگر ولی به معنی دوست باشد انحصار آن به خدا و رسول او و شخص راکعی که صدقه داده است بی معنی و دور از منطق خواهد بود چون در این صورت مۆمنین جز خدا و رسول و علی علیه السلام دوست دیگری نخواهند داشت در حالی که مۆمنین همه دوست و ناصر یکدیگرند و دوستی چیزی نیست که خداوند آنرا در انحصار خود و اولیائش قرار دهد..
با تو میگویم :
درست مینشینم جای تو...
لباسهای تو را هم تن میکنم اصلاً...
با چشمهای تو نگاه میکنم به ظهر روز هجدهم...
به دستی که بالا رفت
به سوارانی که برگشتند و حاجیانی که رسیدند...
با گوشهای تو صدای پیامبر را میشنوم که گفت دوست باشید با صاحب این دست بالا رفته... رفیقش باشید ...
تو همین را مگر نمیخواهی؟
همین که من "ولایت " را "رفاقت" معنی کنم و به جای ولی بگویم رفیق ؟
قبول! علی – علیهالسلام - فقط میشود مردی که رفاقت با او را آخرین پیامبر خدا - صلوات الله علیه - دوست دارد .
اما هر دوی ما قبول داریم که رفاقت راه و رسم خودش را دارد . هر دوی ما قبول داریم که "رفقا هرگز به هم ظلم نمیکنند"
حالا بیا با هم چیزهایی را از آن دوردستهای تاریخ، مرور کنیم:
آمدند نزدیک...آنقدر که دستشان برسد به دستان مرد – علیه السلام - !
دستهایشان رسید به دستهای مرد – علیه السلام - ...
گفتند: قبول! رفیق هم هستیم تا...
ادامهاش را نگفتند. یا اگر هم گفتند میان هیاهوی جماعت گم شد!
پیامبر گسستن این دستها را میدانست...چند فرقه شدن دستهای یکرنگ حاجیان امروز را میدانست...
اما تمام آنچه بر دوشش بود را گفته بود1...
----------------
باز هم آمدند نزدیک...آنقدر که دستشان برسد به دست مرد!
دستشان رسید به دست بالا رفته روز هجدهم ذیحجه...
دستها برای مرد – علیه السلام - آشنا بود...نگاه کرد!
همان دستهایی که میان هیاهوی جماعت غدیر ،خودشان را رسانده بودند به او
تا اولین کسانی باشند که دست دوستی میدهند ...
تنها چیزی این میان بود که قبل تر خبری از آن نبود...
ریسمان!
مرد – علیه السلام - ، گسستن همین دستهای پیوند خورده را هم میدانست.
اما تمام آنچه بر دوشش بود،کرده بود...گفته بود...
خیلی چیزها میان هیاهوی جماعت گم شده بود.
از این هم میگذرم. قبول داری که رفقا ، سلام هم را بی علیک نمیگذارند ؟
بگذار برایت بگویم :
مرد – علیه السلام - در شهر که راه میرفت، همه را میشناخت.
عدهای را از روزهای کودکی میشناخت...همانهایی که به یاری آخرین پیامبر خدا ، از مکه راهی بیابان شدند و آمدند تا یثرب...
بزرگان عرب بودند...مشایخ دینداری که اسم دخترانشان دنیا بود...همانهایی که به مهاجرین شهره بودند...
همان گروهی که با دیدن مرد – علیه السلام - ،لرزه بر اندامشان میافتاد و روی بر میگرداندند و خود را مشغول میکردند به هرکسی جز او
گروهی هم انصار بودند و اهل یثرب..
همانهایی که وقتی خبر رسیدن او و زنان هاشمی تبار را به شهرشان شنیدند،به استقبال آمدند و هرچه داشتند نثار کردند...
و حالا حتی سلامش را هم علیک نمیگفتند....
او نزدیکترین بود به پیامبری که شرافت حضورش یثرب را کرد مدینه النبی...و حالا او چقدر در شهر برادرش غریب بود.
باقی را بگذار برای بعد ... این روزها عید است ... تلخی ماجرا میگذارم برای بعدتر ... این روزها شیرین باید بود.. شیرین !
یادم بماند:
یادم باشد و یادت نرود ابرهای خونفشان نینوا اشکهای حضرت امیر بود2 ...
نویسنده: زهرا نوری لطیف
کارشناس شبکه تخصصی قرآن تبیان
1.ابو اسحق ثعلبی در تفسیر خود و طبری در کتاب الولایة و ابن صباغ مالکی و همچنین دیگران نوشتهاند که آیه تبلیغ یعنی آیه 67 سوره مائده یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک..." در باره علی علیه السلام نازل شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله دست علی را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم و ال من والاه
2.بخشی از شعری از علیرضا قزوه ، کتاب عشق علیهالسلام