تبیان، دستیار زندگی
چهره بی ریش آسیدعلی آقا برای برادرانش دیدنی بود برادرهایم دیدند من بی ریش وارد شدم خیلی برایشان جالب بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سید علی آقا و ریش تراشیده


 چهره بی ریش آسیدعلی آقا برای برادرانش دیدنی بود "برادرهایم دیدند من بی ریش وارد شدم خیلی برایشان جالب بود. "

***آزادی از زندان لشكر

رهبر انقلاب

بیگاری روزهای بعد، كار گُل نبود؛ بیل و كلنگ تاشوی سربازی دادند دست زندانیان و آنان را وا داشتند جاده های خاكی پادگان را هموار كنند. "پس از گذشت سه روز از بازداشت من، یكی از افسران به زندان آمده، گفت : فردا آزاد می شوی. از این خبر بسیار تعجب كردم و با خود گفتم : شاید یكی از دوستانم نزد كسی از وابستگان رژیم برای آزادی من وساطت كرده است."

در فكر بود كه چه اتفاقی افتاده؟ چه كسی وساطت كرده؟ او كیست؟ دل به قرآن سپرد. " آیه كریمه: فلایستطیعون توصیة ولا الی اهلهم یرجعون (یس/ 50 ) [پس نه قدرت وصیت و سفارش پیدا می كنند و نه می توانند به سوی كسان خود بازگردند.] توجهم را به خود جلب كرد."

لابد كار ساواك با وی تمام شده بود كه در 25 خرداد به لشكر 12 خراسان اعلام كرد: «غیرنظامی سیدعلی فرزند سیدجواد، شهرت خامنه ای... بدون قید و شرط آزاد» شود. اما چند روز بیشتر در پادگان نگهش داشتند تا این كه خبر آزادی همه زندانیان از راه رسید. "تعجب... كردیم. همه مان را آزاد كردند ... در آن زندان هیچ كس را [نگه نداشتند] ... همه آنهایی كه بودیم با هم آزادمان كردند ... فقط یك شیخی باقی ماند به نام جعفریان... ارتباط با بیت یكی از آقایان داشت؛ آقای قمی ... [حتما ] می خواستند از او حرفی ... بكشند... تا سه ماه بعد زندان بود یا بیشتر."

سیدعلی راه خانه پدری را در پیش گرفت، در حالی كه چهره اش دیگرگون بود. او ریش نداشت. دیدار پسر برای پدر و مادر، آن هم پس از خطرات بی سابقه ای كه از سر گذرانده، موهبتی بود كه تغییر چهره، چندان در برابرش به چشم نمی آمد. اما هنوز پاسخی برای دل نگرانی های خویش نیافته بود؛ نگرانی از واكنش پدر و مادر. چه خواهند گفت؟ وقتی در آغوش مادر آرام گرفت و شنید. "علی جان! بِهِت افتخار می كنم"، جان تازه ای در او دمیده شد؛ و روحیه ای پیدا كرد كه تا پانزده سال بعد با او بود. چهره بی ریش آسیدعلی آقا برای برادرانش دیدنی تر بود "برادرهایم دیدند من بی ریش وارد شدم خیلی برایشان جالب بود. "

پس از آزادی از زندان لشكر، آیت الله میلانی به دیدن آقای خامنه ای آمد . چند روز بعد، بازدید ایشان را پس داد. آیت الله میلانی از ریش شاگرد خود هم پرسید. " تا مرا دید گفت هنوز ریشتان درنیامده؟ گفتم نه... عجله ندارم."

***دیدار با آیت الله میلانی

پس از آزادی از زندان لشكر، آیت الله میلانی به دیدن آقای خامنه ای آمد . چند روز بعد، بازدید ایشان را پس داد. آیت الله میلانی از ریش شاگرد خود هم پرسید. " تا مرا دید گفت هنوز ریشتان درنیامده؟ گفتم نه... عجله ندارم."

در این دیدارها آیت الله میلانی از آنچه كه در 15 خرداد و پس از آن پدید آمده بود، ابراز نارضایتی كرد. او با این تحلیل كه مهم ترین طبقه اجتماعی جوانان هستند و در میان آنها بهترین شان جوانان متدین و از این بین ارجمندترین آنها كسانی كه شهامت اقدام دارند و شجاعت به خرج می دهند، كشته شده، از بین رفته اند، چنین نتیجه می گرفت كه ما ضرر كرده ایم. " البته این منطق را هم آن وقت بنده كه خُب، طلبه ای بودم، هیچ قبول نمی كردم. شاید با ایشان مقداری بحث هم می كردیم، ولیكن خُب، ایشان استاد بود، بزرگ بود [و من نمی خواستم در] بحث با ایشان گستاخی نشان دهم. "

رهبر انقلاب

آقای خامنه ای در برابر مواضع آقای میلانی از خود می پرسید: جوان های اهل اقدام و شجاع چه زمانی باید خود را نشان دهند؟ درست است كه در چنین رخدادهای خونینی چند تن كشته می شوند، اما از قبل آن، افراد بیشتری انگیزه مبارزه پیدا می كنند و میدان دار می شوند. كسی كه در مشهد "رفتار بی نظیری بین علما داشت مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی بود... ملایی بود كه این گونه كارها از او اصلاً انتظار و توقع نمی رفت. مرد زاهدی بود. گوشه گیر بود. حتی برای درس و بحث به مسجد و مدرس عمومی نمی آمد. توی خانه اش تدریس می كرد... اهل سیاست نبود... مشرب ضدفلسفی داشت و با كسانی كه اهل فلسفه بودند به كلی مخالف بود؛ از جمله با آقای خمینی و آیت الله میلانی... كه معروف بودند به مكتب فلسفه و عرفان ... اما ... می گفت پرچم اسلام امروز دست [آقای خمینی ] است و بر همه واجب است كه از او اطاعت كنند ... مرحوم آشیخ مجتبی... مرد بسیار تند و پرجوشی بود كه این در ... اثناء كار معلوم شد و قبلاً نه، هیچ مشخص نبود كه این مرد چقدر در باطن خودش جوش و خروش دارد."

آیت الله میلانی در كار مبارزه با حكومت محمدرضا پهلوی سلیقه و اعتقاد خود را داشت؛ سلیقه ای كه با اندك روحانیان مبارز مشهد، از جمله آقای خامنه ای، تفاوت می كرد. این فاصله هر چند، هرگز پر نشد و گاه به نقار، دلخوری و قهر رسید، اما آقای میلانی نسبت به آنچه كه امام خمینی پیش گرفته بود، باور داشت، به آن احترام می گذاشت و گاه باور خویش را به مرحله اقدام و عمل نیز می رساند. در پی وفات آیت الله بروجرد ی، شاه به آقای میلانی پیام می فرستد كه آماده است با حمایت كامل از حوزه علمیه مشهد، آن را مركز علوم دین ی ایران قرار دهد؛ مشهد جایگزین قم گردد؛ عمده شهریه طلاب ایران از طریق آقای میلانی توزیع گرد د. آیت الله میلانی نپذیرفت.

در پی پاسخ منفی آقای میلانی بود كه محمدرضا پهلوی، وفات آیت الله بروجردی را به آیت الله سیدمحسن حكیم تسلیت گفت. آقای میلانی بعدها، در سال 1343 ضمن بازگویی این ماجرا به محمدمهدی عبدخدایی تأكید كرد: من حاج آقا روح الله، سلام الله علیه را رها نخواهم كرد.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

منبع : مشرق(کتاب شرح اسم)