نگاه چهارم: خصوصيات و ويژگيهاى فردى و اجتماعى حضرت يعقوب(ع) - سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم - نسخه متنی

عین الله ارشادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاه چهارم: خصوصيات و ويژگيهاى فردى و اجتماعى حضرت يعقوب(ع)

1 - يعقوب را از شايستگان قرارداديم‏

* و وهبناله اسحاق و يعقوب نافلة وكلاً جعلنا صالحين(39).

ترجمه: و ما اسحاق و علاوه براو يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنان را مردانى صالح قرارداديم.

ترجمه منظوم:




  • بر او لطف افزون نمودى خدا
    كه جمله بگشتند نيكوى كار
    نبوت گرفتند از كردگار



  • كه اسحاق و يعقوب كردش عطا
    نبوت گرفتند از كردگار
    نبوت گرفتند از كردگار



تدبر و تفكر:

صالح در لغت(40) بمعناى نيك و اهليت آمده است. و در آيه شريفه حضرت يعقوب را به نيك بودن واهليت داشتن توصيف نموده است.

2 - قدرتمندى آگاه‏

* واذكر عبدنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى والابصار(41).

ترجمه: و بخاطر بياور بندگان ما "ابراهيم، اسحاق و يعقوب" را صاحبان دستها(ى نيرومند) و چشمها (ى بينا).

ترجمه منظوم:




  • بياد آراى مصطفى از خليل‏
    كه بودند بس صاحب اقتدار
    بصيرت در آنها شده آشكار



  • ز اسحاق و يعقوب آن دو جليل‏
    بصيرت در آنها شده آشكار
    بصيرت در آنها شده آشكار



تدبر و تفكر:

ره جو: آيا مقصود از "ايدى و ابصار" همان دو عضو بدن يعنى دستها و چشمها است؟

رهنما: در خصوص معناى اين كلمه در تفاسير مطالبى بيان شده است كه به اختصار نقل مى‏كنيم:

الف) مقصود از "ايدى و ابصار" دو عضو بدن يعنى چشمها و دستها نيست بلكه اين دو كلمه كنايه از "علم و قدرت" است(42).

ب) "ايدى" به معناى قدرت وتوانايى در اطاعت خداست و "ابصار" به معناى بصيرت و آگاهى در دين است، بعبارت ديگر: "اولى الا يدى و الابصار" بمعناى صاحب عمل و عملى بودن است براى اينكه اكثر اعمال با دست است و مهمترين مبادى معرفت و شناخت، چشم است(43).

ج) "ايدى" قدرت برعبادت است و "ابصار" آگاهى در دين است(44).

د) "ايدى" عمل است و "ابصار" علم است(45).

ه) صاحب "ايدى" يعنى ولى نعمت مردم است، بخاطر اينكه آنها را به نعمت دين فرا مى‏خواند و "ابصار" جمع بصر به معناى عقل است(46).

و) كلمه "ايدى و ابصار" كنايه از اين است كه نامبردگان در اطاعت خدا و رساندن خير به خلق و نيز در بينايى‏شان در تشخيص اعتقاد و عمل به حق بسيار قوى بوده‏اند(47).

در كل، آيه شريفه انبياء مذكور از جمله حضرت يعقوب (ع) را به صفت مذكور مدح مى‏نمايد.

نتيجه‏اى كه از اين بحث گرفته مى‏شود، اين است كه: استفاده كردن از دست و چشم هم نياز به الگو دارد، نوعى استفاده از دست و چشم اين است كه انسان را قدرتمند و بصير و آگاه مى‏كند كه متصف شدن به اين صفت انسان را لايق مدح و ستايش مى‏كند. اما نوعى ديگر نقطه مقابل اين مدل است كه انسان را مذموم مى‏نمايد، و سبب مى‏شود در قيامت همين اعضاء و جوارح بر عليه انسان شكايت و شهادت بر عليه دهند.

از اين رو بنابر الگو و مدل اول، گفته‏اند از جمله آثار، صاحب "چشم" بودن (به معناى واقعى) امام و پيشوا شدن و به امر خدا هدايت كردن و دريافت وحى است و از جمله آثار صاحب "دست" بودن (بمعناى واقعى) زكات دادن و اعمال خير انجام دادن و برپا داشتن نماز است(48).

3 - هدايت شده و هدايت‏گر

* و وهبناله اسحاق و يعقوب كلاً هدينا(49).

ترجمه: و ما اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم.

ترجمه منظوم:




  • پس آنگاه بر وى يگانه خدا
    كه خود جملگى را به آيين پاك‏
    هدايت نموديم در روى خاك



  • بفرمود اسحاق و يعقوب عطا
    هدايت نموديم در روى خاك
    هدايت نموديم در روى خاك



تدبر و تفكر:

افتخار حضرت يعقوب و پدرش حضرت اسحاق تنها به اين نبود كه پيامبرزاده‏اند بلكه شخصاً در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند. از اين رو مى‏فرمايد: هر يك از آنها را هدايت كرديم(50).

و تقدم "كلاً" بر "هدينا" بدين سبب است كه بيان كند، هدايت اسحاق و يعقوب(ع) به تبع هدايت ابراهيم(ع) نبوده، بلكه هدايت الهى براى هر يك بصورت مستقل صورت گرفته است(51).

علامه طبرسى (ره) در تفسير كلمه "كلاً هدينا" مى‏گويد:

مقصود از هدايت حضرت ابراهيم(ع) و فرزندانش "اسحاق و يعقوب(ع) برترى دادن آنها به نبوت است، چنانكه در آيه شريفه "ووجدك ضالاً فهدى" مقصود از هدايت رسيدن به مقام نبوت است(52).

هدايت‏گر

* وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا...(53)

ترجمه: و آنان را پيشوايانى قرارداديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند.

ترجمه منظوم:




  • بگشتند بر مردمان راهبر
    نشان داده راه نكو بربشر



  • نشان داده راه نكو بربشر
    نشان داده راه نكو بربشر



آيه شريفه به صراحت، هادى بودن انبياء مذكور به امر پروردگار را بيان مى‏فرمايد و معناى هدايت در اين آيه كريمه به معناى دستگيرى كردن و به سرمنزل مقصود رساندن است بعبارت ديگر آنها با افعال و اقوالشان خلق را به راه حق و به دين مستقيم هدايت مى‏كنند (و خلق بايد به آنها اقتدا كنند) از اين رو هدايت پذيران بوسيله اقوال و افعال آنان هدايت مى‏گردند(54).

4 - مخلص‏

* انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار(55).

ترجمه: ما آنها (ابراهيم و اسحاق و يعقوب) را با خلوص ويژه‏اى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود.

ترجمه منظوم:




  • گزيديمشان خالص و پاك رأى‏
    كه گويند پندى ز ديگرسراى‏



  • كه گويند پندى ز ديگرسراى‏
    كه گويند پندى ز ديگرسراى‏



تدبر و تفكر:

از جمله ويژگيها و خصوصيات نيك انسانهاى رستگار، اين است كه افق ديدشان به زندگى چند روزه دنيا و لذات محدود و زودگذر آن متوقف نمى‏گردد، بلكه در مأوراى اين زندگى زودگذر، سراى جاويدان و نعمتهاى بى پايانش را مى‏بينند و همواره براى آن در تلاشند.

علامه طباطبايى (ره) در تفسير آيه مورد بحث مى‏فرمايد: جمله "انا اخلصناهم" تعليل جمله "اولى الايدى و الابصار(56)" است. بعبارت ديگر بيان آيه شريفه چنين مى‏شود: اينكه گفتيم اينان صاحبان علم و قدرت اند، بدين علت است كه، آنان را به خصوصيتى خالص كرديم، خصلتى بس عظيم‏الشأن، كه عبارت است از: "ياد آخرت".

وقتى انسان غرق در ياد آخرت و شيفته لقاء و جوار رب العالمين شد و تمام همّ و غمش متمركز در آن گشت، قهراً معرفتش نسبت به خدا كامل گشته و ديدگانش در تشخيص عقايد حق صائب مى‏گردد، و نيز در سكوت و پيمودن راه عبوديت بصيرت و آگاهى پيدا مى‏كند. در نتيجه بر ظاهر حيات دنيا و زينت آن جمود نخواهد داشت(57).

با استناد به اين فرمايش چنين استفاده مى‏شود كه يكى از آثار مهم ياد آخرت رسيدن به قدرت، آگاهى و بصيرت در دين است. بنابراين يكى از راههاى منتج در قدرتمندى و كسب آگاهى و بصيرت "خلوص ذكر" است، يعنى همواره به ياد خدا، براى خدا و شيفته لقاء و استقرار در جوار رب‏العالمين بودن است.

اين مدلى است كه قرآن كريم با تعيين مصاديق واقعى و عينى (يعنى انبياء) براى نيل به كمال ارائه مى‏نمايد، تا شايد صاحبان عقل و خرد از آن بهره گيرند و گرفتار بيراهه‏هاى مخوف و مهلك نگردند.

5 - برگزيده‏اى نيك‏

* وانهم عندنا لمن المصطفين الاخيار(58).

ترجمه: و همانا آنها (ابراهيم، اسحاق و يعقوب) نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.

ترجمه منظوم:




  • خداوند اين بندگان را گزيد
    كه لطفش فراوان بر آنها رسيد



  • كه لطفش فراوان بر آنها رسيد
    كه لطفش فراوان بر آنها رسيد



تدبر و تفكر:

خداوند متعال در توصيف سه پيامبر بزرگش يعنى "حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب " مى‏فرمايد: آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.

البته ايمان و عمل صالح، سبب شده كه خداوند آنان را از ميان بندگانش برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد(59).

6 - لسان صدق‏

* وجعلنا لهم لسان صدق علياً(60).

ترجمه: و براى آنها(ابراهيم، اسحاق و يعقوب) نام نيك و مقام برجسته‏اى (در ميان همه امتها) قرار داديم.

ترجمه منظوم:




  • ز رحمت نموديمشان بهره‏مند
    بكرديم خود نامشان را بلند



  • بكرديم خود نامشان را بلند
    بكرديم خود نامشان را بلند



تدبر و تفكر:

براساس آيه شريفه فوق خداوند به حضرت يعقوب(ع) و پدر و پدربزرگش "لسان صدق على" عنايت فرمود.

ره جو: مقصود از "لسان صدق على" چيست؟

رهنما: اين جمله بصورت مختلف معنا شده است: يعنى گفته‏اند، بمعناى نام نيك، زبان خير و مقام برجسته (در ميان همه امتها) است و در حقيقت اعطاى اين مقام بدنبال دعاى حضرت ابراهيم(ع) بود كه فرمود: "واجعل لى لسان صدق فى‏الاخرين" يعنى، خدايا براى من نام نيك در امتهاى آينده قرار ده(61).

و نيز گفته‏اند اين جمله بمعناى، به نيكى ياد شدن و در بين مردم بصورت بلندمرتبه درآمدن است بصورتى كه تمامى اديان متابعت مى‏كنند از ابراهيم(ع) و ذريه‏اش و مى‏گويند ما بر دين آنها هستيم(62).

و نيز گفته‏اند (هر انسانى در ميان مردم يا از او ذكر خير مى‏شود يا ذكر شر) اين جمله مى‏فرمايد: از آنها ذكر خير مى‏شود و اينكه كلمه "لسان" به "صدق" اضافه شد معنايش ثناى جميل مردم است، ثنايى كه در آن دروغ نباشد. اما كلمه "على" به معناى رفيع است و معنايش اين است كه، براى آنان ثناى جميل و راست و رفيع القدر قرارداديم(63).

7 - بهره‏مند از رحمت پروردگار

* ووهبنا لهم من رحمتنا(64).

ترجمه: و از رحمت خود به آنان (ابراهيم و يعقوب) عطا كرديم.

ترجمه منظوم:




  • ز رحمت نموديمشان بهره‏مند
    بكرديم خود نامشان را بلند



  • بكرديم خود نامشان را بلند
    بكرديم خود نامشان را بلند



تدبر و تفكر:

ره جو: مقصود از رحمت پروردگار چيست؟

رهنما: در خصوص معناى رحمتى كه خداوند به پيامبران بزرگوارش داده احتمالاتى داده شده:

الف) ممكن است مقصود از رحمت، امامت باشد، چنانكه در آيات 72 و 73 سوره انبياء رحمت بمعناى امامت آمده است، بنابراين احتمال خداوند به يعقوب(ع) مقام امامت عطا فرموده است(65).

ب) ممكن است مقصود از رحمت، تأييد آن بزرگواران به روح القدس باشد چنانكه در آيه 73 انبياء بدان اشاره شده است، بنابراين احتمال خداوند حضرت يعقوب را بوسيله روح القدس هدايت و تأييد نموده است(66).

ج) و نيز احتمال داده‏اند معناى رحمت، مطلق ولايت الهى باشد يعنى خداوند به حضرت يعقوب(ع) ولايت خدايى داده است(67).

8 - با جنبه، با ظرفيت و صبور

* و جاء و على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امراً فصبر جميل والله المستعان على ماتصفون(68).

ترجمه: (برادران يوسف) پيراهن او را با خونى دروغين آغشته ساخته و نزد پدر) آوردند، (پدر) گفت: هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته؛ من صبر جميل (وشكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گوييد از خداوند يارى مى‏طلبم.

ترجمه منظوم:




  • يكى پيرهن غرقه در خون تر
    بگفتا كه اين كار منحوس و طرد
    كنم صبر در اين مصيبت گران‏
    كند يارى من خداى جهان‏



  • نهادند در پيش چشم پدر
    به چشمانتان نفس، زيبا بكرد
    كند يارى من خداى جهان‏
    كند يارى من خداى جهان‏



تدبر و تفكر:

انسان در برخورد با پيش آمدها بيش از همه جا خود را نشان مى‏دهد و شخصيت خود را عيان مى‏سازد، حال هر قدر پيش آمدها مهمتر باشد بيشتر بيان كننده شخصيت آدمى مى‏گردد.

حادثه فقدان يوسف(ع) براى حضرت يعقوب(ع) بسيار تكان دهنده و طاقت فرسا بود، زيرا اولاً يوسف بسيار نزد پدر محبوب و عزيز بود، دوماً يعقوب(ع) با دست خود فرزندش را به مهلكه فرستاد، سوماً كسانى اين حادثه را پديد آورده‏اند كه قابل مجازات و انتقام نيستند، چهارماً از آنجا كه فرزندانش مكر و خدعه بكار بردند دروغ گفتند نمى‏توانست به آنها اعتماد كند تا به كمك آنها يوسف را جستجو نمايد. اما آن جناب با تمام اين مشكلات اظهار عجز و درماندگى و يأس و نااميدى نمى‏كند بلكه با استفاده از خصوصيت "صبر و توكل" درصدد مقابله با اين رخداد برمى‏آيد و نفس خود را تسليم آن نمى‏كند.

آن جناب در قدم اول به فرزندان مكارش فهماند كه آنقدر ساده نيست كه حرفشان را باور نمايد بنابراين به آنها فرمود: "سولت لكم انفسكم امراً" يعنى هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته، و اين نقشه‏هاى شيطانى را كشيده است.

وى با اين جمله بسيار ظريف بدون اينكه آنها را با صراحت تكذيب كند و بگويد شما دروغ مى‏گوئيد، يوسف را گرگ نخورده است و شروع به آوردن شواهد و قرائن نمايد، از اين جمله استفاده كرد كه در آيه دو مطلب نهفته است: اول اينكه اين ادعا دروغ است و من به خوبى مى‏دانم فقدان يوسف مستند به اين گفته‏هاى شما و دريدن گرگ نيست. دوم اينكه، اين ادعاى شما مستند به مكر و خدعه‏اى است كه شما به كار برده‏ايد و مستند به وسوسه‏اى است كه دلهاى شما آن را طراحى كرده، در عين حال اين جمله به منزله مقدمه‏اى است براى جمله بعد كه مى‏فرمايد: "فصبر جميل"

در جمله "فصبر جميل" صبر را مدح كرده، در واقع مى‏بايست بفرمايد: من در آنچه برسرم آمده صبر مى‏كنم، به سبب اينكه صبر خوب است.

و اينكه كلمه "صبر" را نكره و همراه با تنوين آورده، خواسته به عظمت قضيه و تلخى و دشوارى تحمل آن اشاره فرمايد. و آمدن حرف "فا" بر سر "صبر" براى تفريع و نتيجه‏گيرى است يعنى در اين حادثه‏اى كه رخ داده است جز صبر هيچ چاره‏اى نيست زيرا:

اولاً، يوسف محبوبترين مردم در دل او بود، حال خبر داده‏اند طعمه گرگ شده و پيراهن خونى او را آورده‏اند. ثانياً، يقين دارد كه فرزندانش دروغ گفته و در نابود كردن يوسف دست داشته‏اند. ثالثاً، راهى براى تحقيق مطلب و جستجو از حال يوسف برايش وجود ندارد بعلاوه براى جستجو از حال يوسف كسى جز فرزندانش كمك كار او نبودند در حالى كه اين پيش آمد به مكر و حيله خود آنها بوجود آمده است و نزديكتر از آنها چه كسى را داشت كه به معاونت و كمك وى از ايشان انتقام بگيرد، بر فرض هم كه كسى را مى‏داشت چگونه مى‏توانست فرزندان خود را طرد نمايد (پس صبر بهترين راه بود)

اما معناى صبر اين نيست كه انسان خود را آماده هر مصيبتى نموده و همچون زمين مرده‏اى زير دست و پاى ديگران بيفتد، مردم او را لگدكوب كنند. معناى صبر (كه يكى از فضايل است) اين نيست، زيرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق كرده كه به حكم فطرتش خود را موظف مى‏داند هر مكروهى را از خود دفع نمايد، و خدا هم او را به وسايل و ابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر توانائيش از آنها استفاده كند و چيزى را كه اين غريزه را باطل سازد نمى‏توان فضيلت نام نهاد.

بلكه صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد كه بتواند كنترل نظام نفس خود را در دست گرفته و دل خود را از تفرقه و فراموشى تدبير و نابود كردن فكر و فساد رأى بازدارد.

پس صابران آنهايى هستند كه در مصائب استقامت به خرج داده و از پا در نمى‏آيند و هجوم رنجها و سختيها پايشان را نمى‏لغزاند، به خلاف غيرصابران كه در اولين برخورد با ناملايمات قصد هزيمت مى‏كنند و فرار را برقرار ترجيح مى‏دهند.

از همين جا معلوم مى‏شود كه صبر چه فضيلت بزرگى است و چه راه خوبى است براى مقاومت در برابر مصائب و شكستن شدت آن، اما در حقيقت صبر به تنهايى كافى نيست، زيرا صبر مانند دژى است كه انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولى اين دژ نعمت امنيت و سلامتى و حريت حيات را به انسان عودت نمى‏دهد، و چه بسا محتاج به سبب ديگرى شود كه آن، رستگارى و پيروزى را تأمين نمايد.

اين سبب در آيين توحيد عبارت است از خدا، يك نفر موحد وقتى ناملايمى مى‏بيند و مصيبتى به او وارد مى‏شود، نخست خود را در پناه دژ محكم صبر قرار داده، تا بدين وسيله نظام عبوديت را در داخل وجود خود در دست گرفته و از اختلال و متلاشى شدن قوا جلوگيرى كند سپس بر پروردگار خود كه فوق همه سبب‏ها است توكل جسته، و اميد مى‏بندد كه او وى را از شرى كه روى آورده حفظ كند و همه اسباب را به سوى صلاح حال او متوجه سازد، كه در اين صورت كار او كار خود خداى تعالى شده و خدا بر همه كارهاى خود مسلط است، اسباب را هر چند سبب بيچارگى او باشد به سوى سعادت و پيروزى او جريان مى‏دهد به خاطر همه اين جهات بود كه يعقوب بعد از آنكه فرمود: "فصبرجميل" دنبالش گفت: "والله المستعان على ما تصفون" و كلمه صبر را با كلمه توكل تمام كرد.

بنابراين، جمله فوق، بيانگر توكل يعقوب(ع) برخداى تعالى است و در كل معنا آيه اين مى‏شود كه آن جناب مى‏فرمايد: من مى‏دانم كه شما در اين قضيه مكر و حيله‏اى به كار برده‏ايد و مى‏دانم كه يوسف را گرگ نخورده، لكن در كشف و بر ملاء شدن دروغ شما و دست‏يابى به يوسف به اسباب ظاهرى كه بدون اذن خدا هيچ اثرى ندارد دست نمى‏زنم بلكه صبر مى‏كنم و با توكل بر خدا حقيقت مطلب را از وى مى‏خواهم. بعلاوه اين جمله، بيانگر توحيد در فعل آن جناب است يعنى ايشان خواست بگويد، تنها و يگانه مستعان خداست و مرا جز او كمك كننده‏اى نيست، و براى اينكه درجه و مقام توحيد در فعل خود را تكميل كند و به بالاترين حد برساند از خود نامى نبرد، نگفت "بزودى صبر خواهم كرد" و نگفت "من در آنچه شما مى‏گوييد به خدا استعانت مى‏جويم، بلكه خود را بكلى كنار گذارد و فقط از خدا دم زد تا برساند كه همه امور منوط به حكم خداست و تنها حكم او حق است، پس اين عبارت كمال توحيد او را مى‏رساند و مى‏فهماند، با آنكه وى درباره يوسف غرق اندوه و تأسف است در عين حال يوسف را نمى‏خواهد و به وى عشق نمى‏ورزد مگر بخاطر خدا و در راه خدا(69).

علاوه بر آيه مورد بحث در خصوص صابر بودن حضرت يعقوب(ع) در آيه 83 نيز در حادثه ديگرى مجدداً حضرت يعقوب(ع) صبور بودن خود را ثابت مى‏كند كه شرح آن بدين قرار است:

قال بل سولت لكم انفسكم امراً فصبرجميل عسى الله ان يأتينى بهم جميعاً انه هوالعليم الحكيم(70).

(يعقوب) گفت: (هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است من صبر مى‏كنم، صبرى زيبا (و خالى از كفران) اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا كه او دانا و حكيم است.

اين حادثه دومين رخدادى است كه از يك نوع (فقدان فرزند) در قرآن كريم در مورد حضرت يعقوب(ع) ذكر شده و هر دو حادثه بيانگر صبر و توكل آن حضرت است.

اما داستان از اين قرار بود كه برادران يوسف از مصر حركت كردند در حالى كه برادر بزرگ خود و نيز برادر كوچك يعنى بنيامين را در مصر گذاردند و با حال پريشان و زار به كنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر كه آثار غم و اندوه را در چهره‏هاى آنها مشاهده كرد فهميد آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص اينكه "فرزند بزرگش و نيز بنيامين فرزند كوچكش غايب‏اند. آنها بى‏درنگ شرح واقعه را براى پدر گفتند اما يعقوب برآشفت و به آنها گفت: هوسهاى نفسانى شما،مسأله را درنظرتان چنين منعكس ساخته و تزيين داده است "قال بل سولت لكم انفسكم امراً"، سپس به خويشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمى‏دهم، اينك صبرى نيكو بايد (بكنم) شايد خدا همه را به من باز آرد كه او داناى حكيم است.

حضرت يعقوب در اين حادثه نيز مانند حادثه مفقود شدن يوسف به فرزندانش مسئله اغوا شدن بوسيله نفس را يادآور مى‏شود و دقيقاً ريشه اين حادث را مربوط به حادثه يوسف ذكر مى‏كند، آن جناب قطعاً اين مرتبه نمى‏خواست خبر دادن آنها را مبنى برگرفتار شدن برادر بزرگ و بنيامين تكذيب نمايد و بگويد شما خبرتان دروغ است بلكه مى‏خواست بين اين دو رخداد ارتباط برقرار نمايد و ريشه اين فتنه را در نفس آنان معرفى نمايد، اما در عين حال باز يعقوب(ع) صبورى پيشه مى‏كند و بدون هيچ يأس و نااميدى، اميدوار به عنايت خداوند در بازگشت فرزندانش مى‏باشد. بنابراين چه معنا دارد كه آدمى در مواقع برخوردها با بلاها و محنت‏ها، مضطرب شود و به جَزَع و فَزَع درآيد و يا از رحمت خدا مأيوس گردد(71).

9 - متوكل برخدا

* ان الحكم الالله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون(72).

ترجمه: (يعقوب خطاب به فرزندانش مى‏فرمايد) حكم و فرمان، تنها از آن خداست. بر او توكل كرده‏ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.

منظوم:




  • به غيراز خداوند رب جهان‏
    توكل نماييم بر او تمام‏
    كه او را بخوانند اهل مقام‏



  • كسى نيست فرمانرواى زمان‏
    كه او را بخوانند اهل مقام‏
    كه او را بخوانند اهل مقام‏



تدبر و تفكر:

از سياق اين آيه استفاده مى‏شود كه يعقوب(ع) از جان فرزندانش (كه يازده نفر بودند) مى‏ترسيد، ترس وى از چشم و از حسد مردم بود و يا از مكر و حيله آنها، كه مبادا بلاى بر سر فرزندانش بيايد. از اين رو به آنها توصيه نمود در عين اينكه برادر هستيد و بايد اجتماع داشته باشيد اما در منظر ديگران از خود اجتماع نشان ندهيد و خيلى به يكديگر نزديك نباشيد تا نزد مردم جلوه‏اى نداشته باشيد، سپس فرمود، البته من با اين سفارشم بهيچ وجه نمى‏توانم شما را از دستگيرى خدا بى نياز كنم و نمى‏گويم اين سفارش سبب مستقلى است كه شما را از نزول بلا نگاهداشته و توسل به آن موجب سلامت و عافيت شما مى‏شود زيرا اينگونه اسباب كسى را از خدا بى نياز نمى‏سازد و بدون حكم و اراده خدا اثر و حكمى ندارد، پس بطور مطلق حكم جز براى خداى سبحان نيست و اين اسباب ظاهرى، اگر خدا اراده كند صاحب اثر مى‏شوند.

سپس بدنبال اين سخن گفت: در عين اينكه دستورتان دادم كه به منظور دفع بلايى كه از آن بر شما مى‏ترسم متوسل به آن شويد اما توكلم به خداست، چه در اين سبب و چه در ساير اسبابى كه من در امورم اتخاذ مى‏كنم اين مسيرى است كه هر عاقل رشيدى بايد سيره و روش خود قرار دهد، زيرا اگر انسان دچار گمراهى نباشد مى‏بيند و احساس مى‏كند كه نه خودش مستقلاً مى‏تواند امور خود را تدبير كند و نه‏اسباب عادى كه در اختيار دارد مى‏توانند او را به مقصدش برسانند (مستقل) بلكه بايد در همه امور به وكيلى پناه برد كه اصلاح همه امور بدست اوست، اوست كه به بهترين وجهى همه امور را تدبير مى‏كند و آن وكيل خداوند قاهرى است كه بر هر چيزى قاهر است و هيچ چيز بر او غالب نيست، هر چه بخواهد مى‏كند و هر حكمى كه اراده كند، انفاذ مى‏نمايد(73).

10 - صاحب علم فراوان‏

* و انه لذوعلم لما علمناه ولكن اكثرالناس لايعلمون(74).

ترجمه: و او (يعقوب) بخاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.

منظوم:




  • كه درقلب يعقوب بودى مراد
    كه يعقوب را علم بسيار بود
    مقامش ز وحى خدا شد بلند
    ولى اكثر خلق آگه نيند



  • كه آن را برآورد يزدان راد
    زسرچشمه وحى آن را شنود
    ولى اكثر خلق آگه نيند
    ولى اكثر خلق آگه نيند



تدبر و تفكر:

جمله "و انه لذو علم لما علمناه" در مقام مدح و ثناى يعقوب(ع) است و مى‏فرمايد: يعقوب(ع) به سبب علم و يا تعليمى كه ما به او داديم صاحب علم بود. و اينكه تعليم وى به خدا نسبت داده شده معنايش اين است كه علم يعقوب، اكتسابى و مدرسه‏اى نيست بلكه علم موهبتى است. (اگر چه اين علم غيراكتسابى است اما، اخلاص در توحيد، آدمى را به چنين علومى، مى‏رساند) از جمله "ولكن اكثرالناس لايعلمون". نيز اين معنا استفاده مى‏شود، زيرا اگر علم يعقوب اكتسابى بود و از راه تعليم بدست آمده بود، صحيح نبود بفرمايد: "وليكن اكثر مردم نمى‏دانند" چون اكثر مردم راه بسوى چنين علمى دارند(75).

ره جو: با توجه به اينكه "وانه لذو علم...، در مقام مدح و ثناى يعقوب(ع) است و با توجه به اينكه "علم موهبتى" هرگز به خطا نمى‏رود و يعقوب(ع) بدين وسيله بلا و گرفتارى فرزندانش را پيش بينى كرده! آيا يعقوب(ع) به خواسته‏اش رسيد و آنچه را كه مى‏خواست محقق شد؟

رهنما: يعقوب(ع) دو خواسته داشت: اول، رسيدن به يوسف. دوم، حفظ فرزندانش در سفر به مصر از آنچه كه برآنان مى‏ترسيد، با توجه به اين دو خواسته و آنچه كه به ظاهر بر سر فرزندانش آمد (يعنى دستگير و متهم شدن فرزندانش بنيامين و ديگر فرزند بزرگش) اما در كل مى‏توان گفت وى به خواسته‏اش رسيد زيرا در مجموع هم فرزندانش حفظ شدند و هم يوسف را پيدا كرد، اگر چه در ظاهر شايد كسى بگويد بالاخره فرزندانش گرفتار بلا شدند، لكن در واقع اين تلخ‏كامى مانند تلخى دارو بود كه براى شفا بيمار ضرورت دارد تحمل شود.

بطور يقين مى‏فهميم كه جمله "وانه لذو علم لما علمناه" مى‏خواهد حق را به يعقوب(ع) دهد و او را در آنچه كه به فرزندانش سفارش كرد و در آخر به خدا توكل نمود تصديق نمايد، و وسيله‏اى را كه بدان توسل جست تصويب و توكلش را بستايد و بفهماند كه بخاطر همين جهات خداوند حاجت درونى يعقوب (يعنى رسيدن به يوسف) را برآورد. اين مطالب با رعايت تدبر از سياق آيات استفاده مى‏شود، ولى مفسرين در توجيه آن حرفهاى عجيبى زده‏اند.

علاوه‏برآيه‏موردبحث‏كه‏بر،صاحب‏علم‏الهى‏بودن‏حضرت‏يعقوب(ع) دلالت دارد، آيه 86 نيز اين مسئله را تأييد مى‏نمايد و مى‏فرمايد:

قال انمااشكوابثى و حزنى الى الله و اعلم من الله ما لاتعلمون(76).

(يعقوب(ع)) گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا مى‏گويم (وشكايت نزد او مى‏برم) و از خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.




  • نكاتى بدانم ز لطف خدا
    كه هرگز ندانيد آن را شما



  • كه هرگز ندانيد آن را شما
    كه هرگز ندانيد آن را شما



جمله "واعلم من الله ما لاتعلمون" اشاره‏اى است اجمالى به علم يعقوب(ع) به خداى تعالى، و اما اينكه اين چگونه علمى بوده؟ از آيات قرآن چيزى استفاده نمى‏شود. مگر همان مقدارى كه متذكر شديم(77).

در خصوص علم الهى حضرت يعقوب(ع) به اين آيات نيز مى‏توان استناد نمود:

علم غيب يعقوب(ع)

* ولمّا فصلت العيرقال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون.

قالو اتالله انك لفى ضلالك القديم. فلمّا ان جاء البشيرالقاه على وجهه فارتد بصيراً قال الم اقل لكم انى اعلم من الله مالاتعلمون.(78)

هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان (يعقوب) گفت: "من بوى يوسف را احساس مى‏كنم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد. گفتند: به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى! اما هنگامى كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد؛ گفت: آيا به شما نگفتم من از خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.

تدبر و تفكر

كلمه "فصل" به معناى قطع و انقطاع است و كلمه "تفنّد" به معناى ضعف رأى است. و معناى آيه اين است كه وقتى كاروان حامل پيراهن يوسف از مصر بيرون آمد و از آن شهر جدا شد، يعقوب در كنعان به كسان خود گفت، من بوى يوسف را مى‏شنوم، اگر مرا به ضعف رأى نسبت ندهيد، چنين احساس مى‏كنم كه ديدار او نزديك شده، اگر مرا تخطئه نكنيد جا دارد (كه شما نيز) به آنچه كه من مى‏يابم اذعان و اعتقاد داشته باشيد، ليكن احتمال مى‏دهم كه مرا نادان شمره تخطئه‏ام كنيد.

بالاخره هر دو پيش گويى حضرت يعقوب محقق شد، هم فرزندانش گفتار او را در مورد آمدن يوسف باور نكردند و هم صدق گفتارش در مورد آمدن خبر از يوسف مشخص شد البته آن زمانى كه حامل پيراهن يوسف بشارت آورد، در اين حال يعقوب(ع) خطاب به كسان خود فرمود: "الم اقل لكم انى اعلم" آيا به شما نگفتم كه من چيزهايى مى‏دانم. در اينجا بود كه فرزندان وى به عذرخواهى افتادند و گفتند اى پدر براى گناهان ما طلب مغفرت نما. حضرت يعقوب(ع) كه پدرى مهربان براى فرزندانش بود فرمود: بزودى نزد پروردگارم برايتان طلب آمرزش مى‏كنم كه او آمرزنده و مهربان است(79).

11 - كاظم يا فروبرنده خشم‏

* وتولى عنهم و قال يا اسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهوكظيم(80).

ترجمه: و (يعقوب) از آنها (فرزندانش) روى برگرداند و گفت: وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد؛ اما خشم خود را فرو مى‏برد (و هرگز كفران نمى‏كرد).

منظوم:




  • پس آنگاه صورت از ايشان بتافت‏
    بفرمود كه از دورى يوسفم‏
    چنان درد هجران بر او شد شديد
    ولى سوز هجران به قلبش نهفت‏
    از آن داغ با كس كلامى نگفت.



  • چو پيمان شكستن در آنها بيافت‏
    شب و روز بر اشك و غم عاكفم‏
    كه از گريه، چشمان او شد سفيد
    از آن داغ با كس كلامى نگفت.
    از آن داغ با كس كلامى نگفت.



تدبر و تفكر:

پس از آنكه فرزندان يعقوب از مصر برگشتند، با حال پريشان و زار نزد پدر آمدند و گفتند بدليل اتهام سرقتى كه مأمورين حاكم به برادر ما زده‏اند بنيامين و برادر بزرگمان به دست حاكم دستگير شدند و در مصر محبوس اند.

يعقوب(ع) با شنيدن اين خبر غم و اندوهى سراسر وجودش را فرا گرفت و جاى خالى بنيامين كه مايه تسلى خاطر او بود (در غياب يوسف) وى را به ياد فقدان يوسف مى‏افكند و اين امر غيرقابل تحمل بود كه هنوز از يوسف خبرى نيامده بنيامين نيز گرفتار شود. بنابراين يعقوب در اين هنگام از فرزندان روى برگرداند و گفت: "وا اسفا بر يوسف" اين حزن و اندوه مضاعف سيلاب اشك را بى اختيار از چشم يعقوب جارى ساخت تا آن حد كه "چشمانش نابينا" شد اما با اين حال سعى مى‏كرد خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخن برخلاف رضاى حق نگويد "او مرد با حوصله و برخشم خويش مسلط بود" چنانكه مى‏فرمايد "فهو كظيم(81)".

ره جو: كلمه "اسف" به چه معناى است؟

رهنما: كلمه "اسف" به معناى اندوه توأم با غضب است و گاهى فقط در اندوه و يا تنها در غضب استعمال مى‏شود. اما حقيقت "اسف" عبارت است از فوران خون قلب و شدت اشتها به انتقام، حالت اسف اگر دربرابر شخص ضعيفتر و پايين دست آدمى باشد غضب ناميده مى‏شود و اگر دربرابر مافوق باشد حالت، اندوه دست مى‏دهد(82).

ره جو: معناى "كظم" چيست؟

رهنما: (صاحب مفردات مى‏گويد) كظم بمعناى، بيرون آمدن نفس است.

وقتى گفته مى‏شود، كظم خود را گرفت يعنى جلوى نفس خود را گرفت، كنايه از سكوت كردن است. چنانكه در عرف كسى كه سكوت مى‏كند مى‏گويند، نفسش بيرون نمى‏آيد(83).

به هر حال، آيه شريفه بر صفت "كاظم بودن به معنى فروبرنده خشم و غضب" نسبت به آن حضرت دلالت دارد. و در عين حال اين صفت موجب اميدوارى مى‏شود و از يأس و نااميدى انسان را نجات مى‏دهد.

12 - اميدوار وتلاش‏گر

* يا بنى اذهبوا فتحسّسوا من يوسف واخيه ولا تأيئسوا من روح الله انه لايأيئس من روح الله الاالقوم الكافرون(84).

ترجمه: (يعقوب گفت) اى پسرانم برويد و ازيوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد، كه تنها گروه كافران از رحمت خدا مأيوس مى‏شوند.

ترجمه منظوم:




  • كنون اى پسرهاى من مى‏رويد
    ز اخوان يوسف هم از بنيمين‏
    نباشيد مأيوس هرگز شما
    ز الطاف بى‏انتهاى خدا



  • سوى كشور مصر راهى شويد.
    بگرديد جويا در آن سرزمين‏
    ز الطاف بى‏انتهاى خدا
    ز الطاف بى‏انتهاى خدا



تدبر و تفكر:

گفته شده "تحسس" به معناى طلب چيزى است به حس نظير كلمه "تجسس" و بعضى گفته‏اند در همه جا معناى اين دو كلمه يكى است (بنابراين اختلاف لفظ دارند نه اختلاف معنا و از نظر معنا متردافند.) بعضى گفته‏اند: تحسس به معناى گوش داده به گفتگوى مردم است و تجسس به معناى تعقيب و جستجو كردن عيب مردم است.

از ابن عباس فرق ميان اين دو كلمه را پرسيدند گفت: زياد از هم دور نيستند جز اينكه تحسس در خير است و تجسس در شر(85).

ره جو: مقصود از كلمه "روح الله" چيست؟

رهنما: به معناى نفس و يا نفس خوش است، كه هرجا استعمال شود كنايه از راحتى است. وجه اين كنايه اين است كه شدت و بيچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى اختناق و خفگى تصور مى‏شود، همچنان كه در مقابل، نجات و فراخناى، فرج و پيروزى و عافيت، نوعى تنفس و راحتى به نظر مى‏رسد، لذا است كه مى‏گويند، خداوند اندوه را به فرج و گرفتارى را به نفس راحت مبدل مى‏سازد. پس رَوحى كه منسوب به خداست همان فرج بعد از شدت است كه به اذن خدا و مشيت او صورت مى‏گيرد، به هر حال هركس كه ايمان بخدا دارد، لازم است به اين معنا معتقد باشد كه خدا هر چه بخواهد انجام مى‏دهد و به هر چه اراده كند حكم مى‏كند، و هيچ صاحب ايمانى نبايد از روح خدا مأيوس و از رحمتش نااميد شود زيرا يأس از روح خدا و نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت او، كفر به احاطه وسعه رحمت اوست(86). از اين رو است كه حضرت يعقوب(ع) پس از ساليان سال فقدان يوسف و حال فقدان بنيامين و برادر بزرگشان باز نااميد نيست و از فرزندانش مى‏خواهد كه به تلاش خود در راستاى جستجو از يوسف و برادرانش بپردازند. و از فرج الهى نوميد نيست، اين صفت مهمى است براى انسان كه هيچ‏گاه ايستا نباشد بلكه هميشه پويا باشد.

13 - مهربان و سريع الرضا

* قالوا يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين. قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفورالرحيم(87).

ترجمه: (فرزندان يعقوب) گفتند: پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم. (يعقوب گفت: بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‏طلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.

ترجمه منظوم:




  • پدر را بگفتند خود يك صدا
    كه رانديم در حق يوسف گناه‏
    پدر گفت باشد نمايم طلب‏
    همانا غفور است پروردگار
    رحيم است بر بندگان كردگار



  • كه برما تو غفران طلب از خدا
    بكرديم او را رها بى‏پناه‏
    براى شما مغفرت را ز رب‏
    رحيم است بر بندگان كردگار
    رحيم است بر بندگان كردگار



تدبر و تفكر:

درسى از فرزندان يعقوب:

چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فوراً به فكر اصلاح و جبران بيفتد همانگونه كه فرزندان يعقوب(ع) وقتى متوجه اشتباه خود شدند، دست به دامن پدر شدند و گفتند، پدرجان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما گناهكار و خطاكار بوديم.

نگاه پنجم: يعقوب و فرزندان


1 - گفتگوى يعقوب و يوسف‏

يوسف به پدرش گفت: اى پدر، من درخواب يازده ستاره با خورشيد و ماه را ديدم كه براى من در حال سجده‏اند(88).

(يعقوب) گفت: پسركم، رؤياى خويش را به برادرانت مگو كه در كار تو نيرنگى كنند چون شيطان دشمن آشكار انسان است(89). در واقع توصيه يعقوب به فرزندش اين است كه حس حسد و رشك برادرانت را تحريك مكن، زيرا شيطان با استفاده از اين زمينه فعاليت خود را در ميان شما آغاز مى‏كند.

اما بالاخره عواملى حسد برادران يوسف را عليه او تحريك كرد تا آنها شروع به توطئه كنند، گردهم آمدند تا تصميم بگيرند، بعضى گفتند او را بكشيد و بعضى گفتند به سرزمين غيرقابل دست رسى ببريدش، اما يكى از برادران گفت او را به چاهى بيندازيد تا كاروانهاى كه مى‏خواهند از چاه آب بكشند او را با خود ببرند(90).

دليل برادران يوسف براى چنين تصميمى اين بود كه مى‏گفتند، يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه دسته‏اى نيرومنديم محبوب‏ترند، كه پدر ما در ضلالتى آشكار است(91).

با استفاده از آيات مذكور دقيقاً روشن مى‏شود كه حضرت يعقوب (ع) حس حسادت را در ميان فرزندانش درك كرده بود و سعى داشت از فعال شدنش جلوگيرى نمايد اما نتوانست.

2 - طرح توطئه‏

اى پدر براى چه ما را درباره يوسف امين نمى‏شمارى در صورتى كه ما از خيرخواهان او هستيم؟ فردا وى را همراه ما بفرست كه گردش و بازى كند و ما او را حفاظت مى‏كنيم.(92)

پدر گفت: من از اينكه او را ببريد، غمگين مى‏شوم و مى‏ترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد(93).

گفتند: اگر با وجود ما كه دسته‏اى نيرومنديم گرگ او را بخورد براستى كه ما زيانكار خواهيم بود(94).

از اين آيه شريفه بدست مى‏آيد كه آنها علاوه بر حسد مبتلا به غرور و كبر نيز بوده‏اند.

اما پس از اجراى نيت شوم پليد و شيطانى خود درصدد توجيه برآمدند، از اين رو "شبانگاه گريه كنان نزد پدر برگشتند و گفتند: اى پدر ما به مسابقه رفته بوديم و يوسف را نزد بُنه خويش گذاشته بوديم، پس گرگ او را بخورد ولى تو سخن ما را گرچه راستگو باشيم باور ندارى(95)."

3 - صحنه سازى‏

بچه‏هاى يعقوب(ع) دست به صحنه سازى زدند، پيراهن يوسف را با خون دروغين آغشته كردند و صبر كردند تا ديرتر از هر شب به خانه بيايند، اما هيچيك از اين ظاهرسازى‏ها نتوانست يعقوب را فريب دهد از اين رو به آنها گفت: دلهاى شما كارى بزرگ را به نظرتان نيكو نموده، صبرى نيكو بايد و خداست كه در اين باب از او كمك بايد خواست(96).

از اين آيات بدست مى‏آيد كه نجات در كذب نيست ولو اينكه كسى متوجه آن نيز نشود.

4 - غمى از پس غم‏

قحطى كنعان را فرا گرفته بود، برادران يوسف به مصر آمدند تا از حاكم مصر گندم خريدارى نمايند. حاكم مصر كه يوسف برادر آنها بود، برادرانش را شناخت اما آنها نشناختند. يوسف برادر مادرى خود يعنى بنيامين را در كنار آنها مشاهده نكرد، احوال او را پرسيد گفتند نزد پدرمان است، يوسف گفت: اين مرتبه اگر بدون او آمديد گندم نخواهيد گرفت، گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد و سعى مى‏كنيم موافقتش را جلب كنيم(97).

هنگامى كه نزد پدر رسيدند گفتند: اى پدر دستور داده شده كه به ما پيمانه‏اى (گندم) ندهند مگر اينكه برادرمان را با ما بفرستى تا سهمى دريافت داريم و ما از او محافظت خواهيم كرد(98).

يعقوب گفت آيا من نسبت به او مى‏توان به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادراش يوسف اطمينان كردم؟ خداوند بهترين حافظ و ارحم الرّاحمين است(99).

پيمان بر حفظ جان بنيامين


يعقوب(ع) گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد جز اينكه پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او راحتماً نزد من خواهيد آورد مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگرى) قدرت از شما سلب گردد و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت: خداوند نسبت به آنچه مى‏گوييم ناظر و حافظ است(100).

5 - توصيه‏اى پيش گيرانه براى حفظ جان‏ فرزندان


(هنگامى كه فرزندان خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: فرزندان من از يك در وارد نشويد بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمى‏توانم حادثه‏اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم. حكم و فرمان تنها از آن خداست من بر او توكل مى‏كنم و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند(101).

براساس اين آيه ضمن اينكه يعقوب(ع) برنامه ريزى را به فرزندانش ياد مى‏دهد به آنها مى‏فهماند كه در عين حال بايد توكلشان به خدا باشد. فرزندان يعقوب(ع) چنانكه پدر از آنها خواسته بود وارد مجلس ملك شدند و خواست پدر را عمل نمودند، اگر چه اين عمل كارى براى آنها انجام نمى‏داد.

6 - تدبير يوسف به جهت حفظ برادرش بنيامين و رساندن خبر سلامتى خود به پدر

يوسف(ع) نقشه‏اى كشيد كه برادرش بنيامين را نزد خود نگاه دارد. بنابراين به دستور وى ظرف ملك را در بار و بنه بنيامين قراردادند تا بدين دليل او را بازداشت و نزد يوسف نگاه دارند، برادران پس از متوجه شدن اين امر ابتدا نسبت سرقت را در مورد بنيامين پذيرفتند و گفتند: او هم مانند برادرش يوسف است، سپس گفتند اى عزيز مصر او را رها كن و يكى از ماها را حبس نما كه او را پدر پيرى است كه تحمل دورى او را ندارد اما مأمورين نپذيرفتند، آنها پيشنهاد كردند كه برادر بزرگتر هم نزد بنيامين بماند تا پدرشان گمان خيانت و يا كوتاهى در مورد آنها نكند، اين پيشنهاد پذيرفته شد، و آنها بدون برادر بزرگ و بدون بنيامين نزد پدر بازگشتند.

فرزندان نزد پدر آمدند و ماجرا را نقل كردند اما يعقوب حرف آنها را رّد نمود و فرمود هوى و هوستان كارى (بزرگ) را به شما نيكو وانمود كرده، اينك صبرى نيكو بايد (بكنم) شايد خدا همه را به من بازآرد كه او داناى حكيم است. سپس از فرزندانش از روى ناراحتى، روى برگرداند و گفت: اى دريغ از يوسف او آنقدر غصه خورد كه) ديدگانش از غم سپيد شد (كنايه از نابينايى) اما او خشم خود را فرو مى‏برد.

فرزندان گفتند: (اى پدر آنقدر غم يوسف را نخور) به خدا آنقدر ياد يوسف مى‏كنى تا سخت بيمار شوى يا به هلاكت افتى. اما يعقوب گفت: شكايت غم و اندوه خويش را فقط به خدا مى‏كنم و از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى‏دانيد.

فرزندانم برويد يوسف و برادرش را بجوييد و از فرج خدا نااميد مشويد كه جز گروه كافران از گشايش خدا نااميد نمى‏شوند(102).

7 - معجزه پيراهن يوسف و استشمام بوى يوسف‏

يوسف گفت: اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد كه بينا مى‏شود و همگى با خانواده خود پيش من آييد(103).

يعقوب بوى پيراهن را از كنعان استشمام مى‏كند.

همينكه كاروان از مصر جدا شد يعقوب گفت اگر مرا سفيه نخوانيد من بوى يوسف را احساس مى‏كنم، اما فرزندان گفتند به خدا كه تو در ضلالت ديرين خويش هستى(104).

و چون كاروانيان رسيدند و پيراهن را بصورت يعقوب انداختند و در دم بينا گشت گفت: مگر به شما نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى‏دانيد(105).

8 - درك اشتباه و عذرخواهى‏

فرزندان گفتند: اى پدر، براى گناهان ما آمرزش بخواه كه ما خطاكار بوده‏ايم(106).

يعقوب(ع) گفت: براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه او آمرزگار و رحيم است(107).

9 - هجرت از كنعان به مصر

و چون (برادران به اتفاق پدر و مادرشان و خانواده خود) نزد يوسف رفتند (يوسف) پدر و مادرش را نزد خود جاى داد و گفت: داخل مصر شويد كه اگر خدا بخواهد در امان خواهيد بود(108).

10 - ادب يوسف در برابر پدر و مادر

(يوسف(ع) پدر و مادر خويش را بر تخت نشاند و همگى سجده كنان به روى در افتادند (يوسف(ع)) گفت: پدرجان اين تعبير روياى پيشين من است كه پروردگارم آن را محقق كرد(109).

آخرين نگاه


درسى از يعقوب(ع)

پيرمرد بزرگوار كه روحى همچون اقيانوس، وسيع و پر ظرفيت داشت بى آنكه آنها (فرزندانش) را ملامت و سرزنش كند وقتى ندامت و پشيمانى آنها را ديد، وعده‏شان داد كه بزودى بر ايشان از پروردگار مغفرت مى‏طلبد در روايات آمده است كه هدف يعقوب از كلمه (بزودى) اين بود كه تقاضاى آنها را سحرگاهان جمعه كه وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذيرش توبه است انجام دهد، و اميدوارشان نمود كه خداوند گناهانتان را مى‏بخشد، چرا كه او غفور و رحيم است(110).

درس بزرگى كه از آيات اين بحث مى‏توان گرفت اين است كه:

مشكلات و حوادث هر قدر سخت و دردناك باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر محدود و ناسازگار و پيروزى و گشايش و فرج هر اندازه به تأخير افتد هيچ كدام از اينها نمى‏توانند مانع از اميد به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى كه چشم نابينا را با پيراهنى روشن مى‏سازد و بوى پيراهن را از فاصله دور به نقاط ديگر مى‏برد و عزيز گمشده‏اى را پس از ساليان دراز باز مى‏گرداند(111)، تنها نسبت به حضرت يعقوب(ع) اين چنين نيست بلكه هر كسى كه مانند آن حضرت عمل نمايد حتماً چنين نتيجه مى‏گيرد.

و بالاخره آن جناب درس سريع الرضا بودن و پرهيز از عقده‏اى و كينه‏اى بودن مى‏دهد. يعقوب(ع) اين صفت الهى را در خود رشد داده است، وقتى كه فرزندان پشيمان مى‏شوند و عذر تفصير مى‏طلبند، رضايت مى‏دهد و به آمرزش گناهان اميدوارشان مى‏نمايد و با مهربانى تمام با آنها برخورد مى‏كند. اين است الگويى كه خداوند در قرآن كريم براى جوامع بشرى عرضه مى‏نمايد، اين نوع الگو مى‏تواند انسان عقده‏اى و كينه توز را ريشه كن و بجاى او انسان مهربان، سريع الرضا و مربى در جامعه بوجود آورد تا در جامعه از كينه و انتقام و كشمكشهاى حيوانى خبرى نباشد.

پروردگارا! به همه ما توفيق شناخت راه انبياء و متابعت از آن عنايت فرما. و در اين راستا دستگيريمان نما!

آمين يا رب العالمين

تهران - تابستان 1380 هجرى شمسى‏

فهرست آيات‏

1- بقره / 132،133، 136، 140

2- آل عمران / 84

3- نساء / 163

4- انعام / 84

5- هود / 71

6- يوسف / 4، 5، 6، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 16، 17، 18، 38، 61، 63-68، 78-87، 93-100، 111.

7- مريم / 6، 49، 50

8- انبياء / 72، 73

9- عنكبوت / 27

10- ص / 45، 46، 47

11- يس / 83

فهرست منابع و مآخذ

1- تفسير شريف مجمع البيان علامه طبرسى (ره)

2- تفسير شريف الميزان علامه طباطبايى (ره)

(ترجمه آقاى موسوى همدانى)

3- تفسير القرآن الكريم سيدعبدالله شبر

4- برگزيده تفسيرنمونه آيت الله مكارم شيرازى‏

(احمد باباى)

5- فهرست موضوعى قرآن آقاى راميار

6- المعجم المفهرس محمد فوآد عبدالباقى‏

7- ترجمه قرآن كريم آيت الله مكارم شيرازى

ومنظوم آقاى اميد مجد

8- داستانهاى قرآن وتاريخ انبياء

در الميزان آقاى حسين فعال عراقى‏

9- قصه‏هاى قرآن سيد محمد صحفى‏

10- تاريخ انبياء حسين عماد زاده‏

11- فرهنگ بزرگ جامع نوين احمد سياح‏

12- اصول كافى شيخ كلينى (ره)


38) الميزان ج 14 ص 430.

39) انبياء / 72.

40) فرهنگ بزرگ حامع نوين حرف، "ص"

41) ص / 45.

42) برگزيده تفسير نمونه ج 4 ص 191.

43) تفسيرالقرآن الكريم ص 456 عبدالله بشر

44) ابن عباس و مجاهد، مجمع البيان ج 8 ص 480.

45) ابن مسلم، مجمع البيان ج 8 ص 480.

46) مجمع البيان ج 8 ص 480.

47) الميزان ج 17 ص 323.

48) اين معنا را قمى نيز در تفسير خود از ابى‏الجارود از امام باقر(ع) روايت نموده است. الميزان ج 17 ص 322.

49) انعام / 84.

50) برگزيده تفسير نمونه ج 1 ص 618.

51) الميزان ج 7 ص 337.

52) مجمع البيان ج 4 ص 330.

53) انبياء / 73.

54) اقتباس از مجمع البيان ج 7 ص 56.

55) ص / 46.

56) ص / 45.

57) اقتباس از الميزان ج 17 ص 322.

58) ص / 47.

59) برگزيده تفسير نمونه ج 4 ص 192.

60) مريم / 50.

61) برگزيده تفسير نمونه ج 3 ص 94.

62) مجمع البيان ج 6 ص 517.

63) الميزان ج 14 ص 80 به نقل از ك ف ج 3 ص 22.

64) مريم / 50.

65) الميزان ج 14 ص 81.

66) الميزان ج 14 ص 81.

67) همان مدرك‏

68) يوسف / 18.

69) الميزن ج 11 ص 141.

70) يوسف / 83.

71) با استفاده از الميزان ج 11 ص 315.

72) يوسف / 67.

73) الميزان ج 11 ص 297.

74) يوسف / 68.

75) الميزان ج 11 ص 301.

76) يوسف / 86.

77) الميزان ج 11 ص 319.

78) يوسف / 94، 85، 96.

79) با استفاده از الميزان ج 11 ص 334.

80) يوسف / 84.

81) برگزيده تفسيرنمونه ج 2 ص 443.

82) الميزان ج 11 ص 317.

83) الميزان ج 11 ص 317.

84) يوسف / 87.

85) الميزان ج 11 ص 319 به نقل از مجمع البيان ج 5 ص 256.

86) با استفاده از الميزان ج 11 ص 319.

87) يوسف / 98 و 97.

88) يوسف / 4.

89) يوسف / 5.

90) يوسف / 9، 10.

91) يوسف / 8.

92) يوسف / 11 ،12.

93) يوسف / 13.

94) يوسف / 14.

95) يوسف / 16، 17.

96) يوسف / 18.

97) يوسف / 61.

98) يوسف / 63.

99) يوسف / 64.

100) يوسف / 66.

101) يوسف / 67.

102) يوسف / 87-81.

103) يوسف / 93.

104) يوسف / 94.

105) يوسف / 96.

106) يوسف / 97.

107) يوسف / 98.

108) يوسف / 99.

109) يوسف / 10. مطالب اين قسمت در كل از كتاب داستانهاى قرآن و تاريخ انبياء در الميزان ج 2 ص 10 به بعد اقتباس شده است.

110) برگزيده تفسير نمونه ج 2 ص 450.

111) مدرك فوق‏

/ 49