نظر آيتاللهبهجت درباره ريايي كه اشكال ندارد «ريا عملي نكوهش شده در اسلام است كه از راههاي مختلفي همچون كردار و رفتار نمود پيدا ميكند. پيامبر اكرم(ص) در حديثي ميفرمايد:« عملي را كه ذرهاي ريا در آن باشد خدا نميپذيرد» و اين حديث گوياي بياعتباري ريا در نزد پروردگار است. سخنان مرحوم آيت الله بهجت درباره «ريا» را به اين شرح منتشر كرده است: « ريا در عبادات است و عبادتي كه ريا دارد حرام است و بعضي گفتهاند: ريا در عبادات مبطل هم هست، در غير عبادات ريا اشكال ندارد. ولي خود ريا ميتواند راه چاره و علاج ريا باشد. به اين صورت كه با تاءمّلات صحيح ريا را بالا ببرد! مثلاً گاهي انسان ميخواهد پيش رئيس شهرباني احترامي پيدا كند و توجّه او را به خودش جلب كند، پيش پاسباني ميرود و سعي ميكند نظر او را جلب كند و سپس او را بين خود و رئيس شهرباني واسطه قرار دهد. در اينجا انسان خوب است با خود بگويد:اين پاسبان كه تنها واسطه است و اگر هم كاغذي بنويسد و وساطتي كند باز دست آخر خود رئيس شهرباني بايد پاي ورقه را امضا كند. پس خوب است مستقيماً نظر خود رئيس شهرباني را جلب كنم كه مقام بالاتري است و اصلاً كار خوب و عمل نيك را مثلاً به خود رئيس شهرباني نشان دهم.يعني براي مقام بالاتر ريا كنم ! همچنين اگر انسان عاقل باشد و توجه پيدا كند كه مقامي بالاتر از رئيس شهرباني (مثل وزير، نخست وزير و رئيس جمهور) وجود دارد، مي گويد:خوب است كار خير و عمل نيك خود را به وزير يا به نخست وزير و بالاخره به مقام بالاتر نشان دهم ! يعني هميشه انسان بايد ريا را براي مرتبه اقوي انجام دهد. اگر چنين باشد، در واقع مي توان گفت ريا علاج ريا ميشود. بنابراين، اگر در عبادات نيز نسبت به اقوي و بالاترين موجود يعني خداوند ريا كنيم اشكال ندارد و علاج ريا ميشود. در زمينه ريا در روايت آمده است: ((كساني كه در هنگام نماز به اين سو و آن سو نگاه مي كنند تا مردم آنها را تماشا كنند، به صورت حمار محشور مي شوند.)) واقعاً هم همينطور است ، آيا اين حماريّت نيست كه آدم جلو وزير و رئيس شهرباني به پاسبان نگاه كند؟ حماريّت است آقا. ولي خوشمان مي آيد، با اين حماريّت ساخته ايم! از طرفي اگر به ما حمار بگويند ناراحت مي شويم و بدمان مي آيد! ولي بايد گفت: كار شبانه روزي تو همين است چرا بدت مي آيد؟! لكن امان از بي سوادي و بي علمي ، اين بي سوادي آدم را به جاي مكّه به تركستان مي برد، از روز اوّل همين بي سوادي ابليسِ دشمن، آدم را بيچاره كرد. خود او هم گفت: اي خدا، همه بندگانت را گمراه مي كنم (اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ). او نيز جاهل بود و با اينكه پيش از آن عابد بود، ولي علم نداشت و ناقص بود، در مورد سجده در برابر آدم عليه السّلام به خدا گفت: سجده نمي كنم ، چون (خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ) خوب اين صغراي قضيّه بود. كبراي برهانش را ببين كه هر كس از آتش است بالاتر و هر كس از خاك است پايين تر است؟! خوب بايد پرسيد: به چه دليل و به چه برهاني چنين است ؟ اين لباس ظاهري كه ملاك نيست ، شما ببينيد تناسب و زيبايي حيواني مثل طاووس و ديگر حيوانات چه قدر است. روحانيت جنّ و ملك هم با روحانيت انسان مقايسه نمي شود، روح انسان هر چند لباسِ گِلي به تن دارد ولي بسيار مي تواند اوج بگيرد و بالاتر برود. اصلاً لباس كه ملاك نيست ، آيا اينكه يكي عباي نائيني داشته باشد و ديگري عباي افغاني ، نشانه كمال و نقص است؟ ما هم اگر بي سواد شديم مثل ابليس مي شويم و به ضلالت مي افتيم ، لازمه ضلالت هم اين است كه تعدّي مي كند، يعني انسان گمراه و ضالّ، مضلّ و گمراه كننده نيز مي گردد و ميخواهد ديگران را هم مانند خود كند، پس بترسيد از بي سوادي. اين از بي سوادي است كه آن آقا مي گويد: قرآن فرموده ( وَ الاْرْضَ وَضَعَها لِلأنامِ) پس معنايش اين است كه هيچ مِيزي (تفاوت و اختلاف ) نيست و همه در مالكيّت و در بهره وري از زمين يكسانند، او نمي داند كه اين ((لام )) لام عاقبت و انتفاع است ، و نمي داند بايد رواياتي را نيز كه مفسّر آيه است ملاحظه كرد. اين آدمهاي بي سواد، مردم مثل خود را هم گمراه مي كنند، اوّل با قرآن جلو مي آيند ولي هدف اين است كه همين قرآن را از دست مردم بگيرند، كار به جايي مي رسد كه مي گويد: قرآن را بسوزانيد. البته ما به اين امر مي خنديم ، ولي واقع همين است كه اگر در استدلال قوي نباشيم دشمنان بر ما غالب مي شوند، آنها پول خرج مي كنند همين بي سوادها را با پول مي خرند و در نتيجه اين بي سوادي ، دين درست مي كند. آن بهائي گفته است كه : اصلاً در قرآنِ شما نيز به ((سيد علي محمد باب )) اشاره شده است و همين (حم عسق ) يعني ((قائم سيد علي محمد)) البته بايد از چپ بخوانيد! آقا، پس ما براي تمام مطالب محتاج علم و استدلاليم و بيشتر از هر چيز به اينها محتاجيم؛ زيرا مسئله ، مسئله دين است ، بايد در مقابل اين بي سوادي و جُهّال وارداتي بايستيم . اينها روي افرادشان كار مي كنند، لازم نيست رسوا هم بشوند زيرا اين افراد بطور مخفيانه پول مي گيرند. پس ما بايد علم كلام را خوب ياد بگيريم و در برابر اينها پاسخگو باشيم ، و گرنه گرگ ها ما را مي خورند آنچنانكه به هضم رابع برسد!! »
فارس: خواجه نصيرالدين طوسي را پس از وفات، در كاظمين دفن كردند و بنا به وصيتش آيه ۱۸ سوره كهف را بر مزارش نوشتند: «و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود». جالب اينكه پيش از تدفين اتفاق فوقالعاده عجيبي رخ داد.
در ادامه معرفي مفاخر و بزرگان شيعه، در اين شماره به معرفي «خواجه نصيرالدين طوسي» ميپردازيم.
در شمارههاي پيشين «ابنفهد حلي»، «سيدبن طاووس»، «سيد بحرالعلوم»، «شيخ مفيد»، «شيخ صدوق»، «شيخ كليني»، «علامه حلي»، «سيد مرتضي»، «سيد رضي»، «شيخ طوسي» و «امين الاسلام طبرسي» معرفي شدند.
ولادت
ابو جعفر، محمد بن محمد بن حسن طوسى معروف به «محقق طوسى»، «خواجه»، «خواجه نصير الدين طوسى» و «استاد البشر» دانشمند، رياضي دان، متكلم، فيلسوف و عارف بزرگ شيعه در سال ۵۹۷ هجري قمري در طوس متولد شد.
اصل خواجه از جهرود [= چاه رود] قم بوده و چون نياكانش به طوس رفته و در آنجا توطن اختيار كرده بودند، خواجه هم آنجا از مادر به دنيا آمد و از اين رو «طوسي» مشهور شد.
پدرش محمد بن حسن از فقهاى اماميه و محدثان طوس بود و خواجه در تحت تربيت چنين پدر دانشمندى پرورش يافته است.
تحصيلات
او در آغاز كودكى قرآن مجيد را آموخت و اقسام علوم ادبى از قبيل صرف و نحو و اشتقاق و مبانى علل و لغت را فرا گرفت و احاديث نبوى و آثار بزرگان دين را آموخت و در نزد پدر به تحصيل علم فقه و اصول و حديث پرداخت.
او نزد دايى خود مقدمات منطق و حكمت را ياد گرفت و بر حقايق علوم طبيعى و الهى واقف گشت.
در اين دوران به تحصيل علوم رياضى از قبيل حساب و هندسه، جبر و موسيقى رو آورد و با دقت تمام تحصيل كرد.
گفتهاند او نزد كمال الدين محمد حاسب از شاگردان افضل الدين كاشانى و دوست و همدم پدرش فن رياضى را خوانده است.
نقل شده است كه بعد از وفات پدرش بنابر وصيت او كه گفته بود به جاهايى برو كه در آنجا اساتيد فن هستند، به مسافرت پرداخته و در هر جا عالمى يافته از او بهره گرفته تا اين كه در نيشابور اقامت گزيد.
اقامت در نيشابور
شهر نيشابور با آنكه در حمله طايفه غز دچار خرابى بسيار شده بود و بيشتر مساجد و مدارس آن در آن واقعه ويران شده بود و كتابخانههاى مهم آن به غارت رفته بود و بسيارى از دانشمندان ساكن در آنجا يا كشته شده يا جلاى وطن اختيار كرده بودند، بنابراين تا حمله مغول اهميت علمى خويش را از دست نداده بود و در زمان هجرت خواجه به آنجا باز هم مجمع علما، فقها، راويان حديث، حكما و اطبا بود.
در اين شهر خواجه، نزد بسيارى از فقها و حكماى عصر خويش تلمذ نمود و به رتبه علمى والايى دست يافت و جزو كسانى شد كه انگشت نما بود.
با حمله مغول به ايران و فتح شهرها و خرابى آنها بدست ايشان كه مردم يا كشته شدند يا آواره بيابان گرديدند، خواجه از كسانى بود كه براى حفظ جان خويش نيشابور را ترك كرد و حيرت زده در اطراف بلاد مىگشت و مأمنى مىجست.
در اين زمان از طرف علاء الدين محمد پادشاه اسماعيليان، ناصر الدين عبد الرحيم بن ابى منصور محتشم در قلعه اسماعيليان در قهستان خراسان حاكم بود.
او مردى فاضل و سخى بود و چون آوازه فضل و دانش و تبحر خواجه در علوم را شنيد، خواجه را به قهستان دعوت كرد و خواجه نيز كه آنجا را ايمنترين نقطه در خراسان يافت اين دعوت را پذيرفت و به قهستان رفت. ناصر الدين مقدم او را غنيمت شمرد و بر احترام و اكرام و رعايت خاطر او بىنهايت كوشيد و از محضر او استفاده كرد.
تاريخ دقيق ورود خواجه به قلعه قهستان مشخص نيست و بعد از سال ۶۱۹ هجري قمري است كه از استاد خود سالم بن بدران اجازه روايى گرفته است و اگر به دعوت ناصر الدين رفته باشد بايد بعد از سال ۶۲۴ هجري قمري باشد كه اين سال ابتداى فرمان فرمايى اوست.
در قلعه اسماعيليان واقع در قهستان زمينه تحقيق و مطالعه براى خواجه فراهم شد و او در اين زمان كتاب طهارت ابن مسكويه رازى را ترجمه كرد و با اضافه مطالب جديدى آن را به نام «اخلاق ناصرى» براى ناصر الدين نوشت.
كتاب «الرسالة الميمنية» در علم هيئت و چندين كتاب ديگر از تأليفات او در اين زمان است.
رفتن خواجه نصير به قلعه الموت
خواجه بعد از مدتى به قلعه الموت به نزد علاء الدين محمد رفت. درباره علت رفتن خواجه به آنجا دو نظريه وجود دارد:
يكى اين كه علاء الدين شهرت و آوازه خواجه را شنيد ولى خواست از او استفاده نكند بنابراين او را دعوت نمود و خواجه با رضايت يا اكراه به آنجا رفت.
دوم اين كه در زمانى كه خواجه در قهستان بود، نامهاى به ابن علقمى وزير المستعصم بالله، خليفه عباسى نوشت و در آن به جلب رضايت او پرداخت تا نزد او با هم خليفه را شيعه گردانند و همراه اين نامه، نامهاى نيز براى خود خليفه نوشت تا رضايت او را جلب كند.
علقمى كه با آمدن خواجه موقعيت خود را در خطر مىديد مسأله را براى ناصر الدين نوشت و ناصر الدين خواجه را حبس نمود و سپس با خود به الموت برد.
خواجه در آنجا نيز به تحقيق و تأليف مشغول بود و اسماعيليان زمينه را براى كار او فراهم مىنمودند و كتب بسيارى در اختيار او گذاشتند و دانشمندانى نيز از اطراف بر گرد خواجه جمع شدند. در اين زمان هلاكوخان از طرف خان مغول براى سركوب اسماعيليان راهى ايران شد.
ناصر الدين فرمانرواى قلعه مهستان به راحتى تسليم شد و خود شاه رييس اسماعيليان كه در قلعه الموت ساكن بود به تدبير خواجه نصير كه وزارت او را بر عهده داشت تسليم شد.
خواجه نصير و هلاكو خان
وقتى هلاكوخان فضل و كمال خواجه را شنيد و دانست كه خود شاه به تدبير او دست از مقاومت كشيده است او را ملازم خويش كرد.
بعد از راحتى خيال از جانب اسماعيليان، هلاكوخان متوجه بغداد و خلافت عباسيان شد و با خواجه در اين مورد مشورت كرد و از او خواست اوضاع كواكب را بررسى و نتيجه را بيان كند.
خواجه اوضاع را اين گونه توضيح داد كه خلافت عباسيان به زودى منقرض و نابود مىشود و اين امر هلاكو را به فتح بغداد ترغيب كرد.
مخالفت بعضى ديگر از منجمين با جنگ با خليفه و اظهار اين كه اين كار آثار شومى در بر دارد در برابر استدلالات خواجه به جايى نيانجاميد و هلاكوخان پس از محاصره بغداد آن را به تصرف در آورد و خلافت عباسيان با كشته شدن آخرين خليفه المستعصم بالله، منقرض شد.
تدبير خواجه براي نجات جان مردم
در اين زمان خواجه با تدبير خود جان بسيارى از مردم و علما و اهل فضل و هنر را نجات داد و از غارت اموال بسيارى جلوگيرى كرد.
حكايت شفاعتهاى او نزد هلاكو براى حفظ جان علما در تاريخ نگاشته شده است.
بيان امام خميني درباره مناصب حكومتي خواجه نصير
امام خميني ميفرمايد: شما مىدانيد اين را كه خواجه نصير كه در اين دستگاهها وارد مىشد، نمىرفت وزارت كند؛ مىرفت آنها را آدم كند. نمىرفت كه براى اينكه در تحت نفوذ آنها باشد. مىخواست آنها را مهار كند تا آن اندازهاى كه بتواند.
ديدار خواجه طوسي با محقق حلي
پس از فتح بغداد خواجه مسافرتى به حله كرد و در آنجا با محقق اول (معروف به محقق حلى) ديدار و مباحثه كرد.
خواجه نصير پس از ورود به حله براى ديدار با محقق حلي يكي از بزرگترين فقهاي اماميه در مجلس درس او حاضر شد.
محقق در ابتدا به احترام خواجه درس را تعطيل نمود ولى با اصرار خواجه درس را شروع نمود و اين مسأله را مطرح كرد كه براى اهل عراق مستحب است كمى به طرف چپ قبله مايل شوند.
خواجه بر اين گفته ايراد نمود كه در اين مورد استحباب معنايى ندارد زيرا اگر قبله واقعا مايل است بايد به چپ ميل نمود و اگر قبله مايل نيست، ميل نمودن به چپ حرام است.
محقق در جواب فرمود اين ميل به چپ، ميل از قبله به سوى قبله است و بعدا رسالهاى در اين باب به نام «استحباب التياسر لأهل العراق» نوشت و آنرا براى خواجه فرستاد و خواجه پس از مطالعه رساله بر تبحر محقق اذعان كرده و بسيار تحسين نمود.
تاسيس رصد خانه مراغه توسط خواجه نصير
بعد از فتح بغداد و برگشتن خواجه به مراغه در خدمت هلاكو، به امر پادشاه مأمور بستن رصد شد.
بعضى اين كار را از پيشنهادات خود خواجه و موافقت هلاكو قلمداد كردهاند و عدهاى آن را از آرزوهاى منكوقاآن جانشين چنگيزخان دانستهاند و گفتهاند او در هندسه دستى داشت و به فكر افتاد در امپراطورى خويش رصدى ايجاد كند و ابتدا براى اين كار جمال الدين محمد بن طاهر بن محمد زئيدى بخارى را انتخاب كرد ولى او با تمام فضائلى كه داشت خود را مرد انجام آن نديد و اظهار عجز كرد.
منكوقاآن كه آوازه و تبحر خواجه را در علوم رياضى شنيده بود و مىدانست كه او در قلعههاى اسماعيليان است، وقتى كه هلاكو را به ايران فرستاد هنگام وداع گفت كه پس از تصرف قلعههاى ملاحده، خواجه نصير طوسى را كه بطلميوس دهر و اقليدس عصر است و ديريست در دست ملاحده اسير است به نزد ما بفرست تا به بستن رصدى كه منظور است قيام كند.
ولى هلاكو او را به نزد خان نفرستاد زيرا يا مىترسيد كه او نتواند به اين امر قيام كند يا چون حسن سيرت و صدق خواجه را مشاهده نمود و دوست داشت كه او ملازم خودش باشد و بستن رصد به نام خودش تمام شود.
پس از هفت سال از حكومت هلاكو رصد ايلخانى بنا نهاده شد. هلاكو فرمان داده بود كه خواجه هر قدر مال نياز داشت از خزانه به او بدهند و يك دهم موقوفات تمام ممالك را نيز در اختيار خواجه گذاشته بود بر حسب درخواست خواجه جمعى از علماى رياضى و ماهران در نجوم را از اطراف شهرها خواست تا دستبار خواجه باشند همانند:
- مؤيد الدين عرضى كه در علم هندسه و آلات رصد متبحر بود از دمشق
- نجم الدين كاتبى كه در حكمت و كلام و منطق فاضل بود از قزوين
- فخر الدين اخلاطى متبحر و مهندس در علوم رياضى از تفليس
- فخر الدين مراغهاى كه طبيب و در علوم رياضى استاد بود از موصل
- نجم الدين كاتب بغدادى كه در اجزاء علوم رياضى و هندسه و علم رصد مهارت داشت و نقاش نيز بود.
- محيى الدين مغربى كه مهندس و در علوم رياضى و اعمال رصد دانا بود
- قطب الدين شيرازى و جمعى ديگر از حكما و دانشمندان مانند شمس الدين شروانى و شيخ كمال الدين ايجى و حسام الدين شامى و نجم الدين شامى و نجم الدين اسطرلابى و سيد ركن الدين استرآبادى و ابن الفوطى و صدر الدين على و اصيل الدين حسن پسران خواجه.
اين رصدخانه با مشورت اين علما در طرف شمال غربى شهر مراغه در بالاى تپه بلندى كه به زبان آذربايجانى رصد داغى (كوه رصد) مشهور است ساخته شد و در روز سه شنبه چهارم جمادى الأولى سال ۶۵۷ ه. ق شروع به بناى رصد نمودند و در سال ۶۶۰ آلتهاى رصدى به اتمام رسيد.
ساخت كتابخانه بزرگ كنار رصدخانه
در جنب اين رصدخانه كتابخانه بزرگى ساخته شد كه چهار صد هزار جلد كتاب داشت. آن زمان جمع كردن اين همه كتاب، بسيار شگفت انگيز بود و جزو افتخارات تاريخي ايرانيان و شيعيان محسوب ميشود.
بنا به فرمان هلاكو كتب نفيس فراوانى كه از بغداد و دمشق و موصل و خراسان به دست آمده بود و براى خواجه و همراهان وى لازم بود به آن كتابخانه نقل داده شد و خود خواجه نيز مأمورينى به بلاد اطراف مىفرستاد كه كتب علمى را در هر كجا بيابند براى او بخرند و بفرستند و در مسافرتها خودش هم هر جا كتابى يا اسطرلابى يا آلت نجومى ديگرى پيدا مىكرد مىخريد و آنرا به مراغه مىآورد.
يك رصد كامل به سى سال وقت نياز داشت ولى چون هلاكو تعجيل داشت خواجه مجبور شد نتايج كار خويش را در دوازده سال ارائه دهد و از اين رو خواجه مجبور شد به كمك جدولهاى زيجهاى سابق و رصدخانه جديد به ترتيب زيج بپردازد و زيج ايلخانى را منتشر كند و خطاى چهل دقيقهاى خورشيد در اول سال را بر اساس حساب گذشتگان نشان داد.
اطلاع خواجه نصير از طب و پزشكي
خواجه در بعضى از مصنفات خويش به كارهاى طبى و معالجات خود اشاره نموده است و اين حاكى از اطلاع او از طبابت است.
خواجه داراى ذوق شعرى نيز بوده و اشعار بسيارى به زبان عربى و فارسى سروده است كه به جز چند قطعه و چند رباعى و مثنوى كوتاه چيزى در دست نيست.
يكي از اشعار عرفاني خواجه نصير چنين است:
موجود بحق، واحد اول باشد / باقي همه موهوم و مخيل باشد
هر چيز جز او كه آيد اندر نظرت / نقش دومين چشم احول باشد
اخلاق خواجه نصير / پاسخ كسي كه خواجه را سگ خوانده بود
علامه حلى درباره اخلاق خواجه مىگويد: از شريفترين افرادى بود كه ما ديدهايم، هيچگاه از درخواست كسى دلتنگ نمىشد و حاجتمندى را رد نمىكرد. زمانى كسى نامهاى به او نوشت و او را سگ خواند، خواجه در جواب با توضيح خصوصيات سگ و نبودن آنها در خود به آن مرد پاسخ گفت.
مؤيد الدين عرضى همكار خواجه در رصدخانه درباره او مىگويد: او نسبت به علما از پدر نسبت به فرزندش مهربانتر بود و ما در سايه او ايمن بوديم و با ديدنش خوشحال مىشديم.
حسن سيرت و حلم و فضائل حميده را خداوند در او جمع كرده بود و او به جاى تمام عشيره و وطن و فرزندان ما بود هر كس او را داشته باشد چيزى كم ندارد و هر كس او را نداشته باشد چيزى ندارد.
استادان خواجه نصير
۱ - پدرش، فخر الدين محمد بن حسن شاگرد فضل الله راوندى، شاگرد سيد مرتضى علم الهدى.
موضوع: مقدمات، صرف، نحو، قرآن، علم فقه و اصول و حديث.
۲ - نور الدين على بن ابى منصور محمد الشيعى، دائى خواجه.
موضوع: مقدمات منطق و حكمت و روايت. خواجه از طرف وي اجازه روايى نيز داشت.
۳ - برهان الدين محمد بن محمد بن على همدانى قزوينى
موضوع: حديث. خواجه از جانب وي اجازه روايى داشت.
۴ - نصير الدين أبو طالب عبد الله بن حمزة بن عبد الله، اين شخص با سه واسطه از شيخ طوسى روايت مىكند.
موضوع: حديث.
۵ - شيخ معين الدين مصرى ابو الحسن سالم بن بدران بن على مازنى.
موضوع: حديث. وي از مشايخ روايى خواجه است.
۶ - شيخ ابو السعادات اسعد بن عبد القاهر بن اسعد اصفهانى.
موضوع: حديث.
۷ - ابراهيم بن على بن محمد سلمى قطب الدين مصرى.
موضوع: علم طب و حكمت و مخصوصا قانون بوعلى.
۸ - فريد الدين داماد نيشابورى، او به چهار واسطه شاگرد ابن سينا است.
موضوع: حكمت و مخصوصا كتاب اشارات.
۹ - كمال الدين بن يونس موصلى.
موضوع: فقه، رياضي و موسيقي
۱۰- بعضى گفتهاند خواجه نزد ابن ميثم بحرانى شارح نهج البلاغة فقه مىخواند و ابن ميثم نزد او حكمت مىخواند.
شاگردان خواجه نصير
۱ - علامه حلى
علامه حلى يكى از علماي نامدار شيعه و اولين كسى است كه به «آيت الله» ملقب شده است.
۲ - قطب الدين شيرازى
خواجه، قطب الدين را به شاگردى اختيار كرد و قطب الدين با ميل و رضاى خاطر ملازمت محقق طوسى را قبول كرد و با اصحاب وداع نموده به درخواست خواجه به مراغه رفت و استفاده از محضر استاد را فوزى عظيم شمرده، تأليفات فلسفى خواجه و همچنين علم هيئت و علوم رياضى را نزد او خواند و مشكلات قانون را به يارى افكار حكيمانه او بگشود و در آن علوم سرآمد اقران شد و خواجه او را «قطب فلك الوجود» ناميد.
۳ - كمال الدين ابو محمد رضا بن فخر الدين محمد بن رضى الدين محمد حسينى افطسى آبى.
او به مراغه آمد و بعضى از مصنفات فخر رازى را نزد خواجه قرائت كرد و خواجه جميع رواياتى كه از پدرش وجيه الدين محمد بن الحسن و دائيش نور الدين على بن محمد شيعى و دايى پدرش نصير الدين عبد الله بن حمزه و غير آنان شنيده بود به وى اجازه داد.
۴ - سيد ركن الدين ابو الفضائل
او نيز در مراغه خدمت خواجه رسيد و در نزد خواجه به تحصيل علم پرداخت و چون بسيار ذكى و زيرك بود خواجه او را بعد از قطب الدين شيرازى بر ساير اصحاب خود مقدم مىداشت و بعدها نيز از طريق مكاتبه سؤالهايى از خواجه كرده است و در سال ۶۷۱ ه ق كه خواجه عازم بغداد شد، او ملازم وى بود.
۵ - كمال الدين بغدادى معروف به ابن الفوطى
در سال ۶۶۰ ه.ق از زندان مغول آزاد شد و به خدمت خواجه رسيد و از او كسب علم و حكمت و علوم اوائل نمود.
۶ - محيى الدين عباسى
۷ - عماد الدين معروف به ابن الخوام
او احتمالا در علم حساب و رياضى شاگرد خواجه بوده است.
۸ - مجد الدين مراغى
معاصران خواجه نصير
معاصران خواجه كه با وي به نوعي در ارتباط بودند عبارتند از:
۱ - أثير الدين ابهرى، از مشاهير حكماى اسلام و از شاگردان فخر رازى است و با خواجه رابطه دوستى و مكاتبه داشته است و خواجه از طريق نامه چند سؤال فلسفى از او پرسيده است.
۲ - شمس الدين كيشى، در اغلب علوم تبحر داشته است و در اصول و فروع و معقول و منقول صاحب تأليف است.
قطب الدين شيرازى از محضر او استفاده كرده و علامه حلى او را در زمره اساتيد خود قلمداد كرده است و با خواجه مكاتباتى داشته و نامههايى بين آن دو رد و بدل شده است.
۳ - ابو محمد عبد الحميد بن عيسى خسروشاهى معروف به شمس الدين خسروشاهى، شاگرد فخر رازى در كلام و حكمت.
او با خواجه در درس فخر الدين داماد بوده و خواجه از طريق مكاتبه سؤالاتى از او نموده است.
۴ - ابن عربى، بعضى گفتهاند او با خواجه دوستى داشته و نامههايى بين آن دو رد و بدل شده است.
۵ - صدر الدين محمد بن اسحاق قونوى، مكاتباتى با خواجه داشته و مسائلى را از او سؤال كرده است.
۶ - محقق اول، جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد هذلى حلى، ملقب به نجم الدين
خواجه در حله به درس او حاضر شد و بر مسأله استحباب تياسر قبله اهل عراق اشكال نمود و محقق پاسخ داد.
۷ - فريد الدين عطار.
خواجه او را در نيشابور ملاقات كرده و او را به پيرى خوش بيان و داراى كلام اهل معرفت توصيف نمود.
۸ - المستعصم بالله
آخرين خليفه عباسى كه به دست هلاكو و با همراهى خواجه كشته شد.
۹ - هلاكوخان، فرزند تولى فرزند چنگيزخان
تأثير خواجه در هلاكو موجب مسلمان شدن او شد و گفتهاند در حرم محترم ايلخان محرم گرديد و بيگم همسر هلاكو را مسلمان گردانيد و ايلخان و بيگم را پنهان از اعيان لشگر به شرف اسلام فائز گردانيد و چنانچه مشهور است ايلخان را خود ختنه كرد.
۱۰ - محتشم شهاب، يكى از حكماى اسماعيليان كه خواجه به درخواست او شرح اشارات را نوشت.
۱۱ - فريد الدين طوسى، او از جمله حكما و مهندسان بود و بر طريقه صوفيه زندگى مىكرد و در سال ۶۵۷ ه ق به مراغه آمد و به حضور خواجه رسيد و خواجه وقتى مىخواست اساس رصد را بنا نهد از او در كار يارى جست و بر او اعتماد تمام داشت.
۱۲ - خواجه شمس الدين محمد جوينى، او از وزراى نامى ايران و از دانشمندان و شعرا و نويسندگان به نام است و به فارسى و عربى شعر مىسرود.
خواجه با او رابطه دوستى صميمانه داشت و رساله معروف «أوصاف الأشراف» را به نام و درخواست وى نوشت.
۱۳ - عز الدوله ابو الرضا سعد بن منصور بن كمونه مشهور به ابن كمونه بغدادى، او از حكما و فضلاى معاصر خواجه است و تأليفات فراوانى دارد كه معروفترين آن «شرح تلويحات» شيخ شهاب الدين سهروردى است و با خواجه مكاتباتى داشته و از خواجه سؤالهايى نموده و او جواب داده است.
۱۴ - عين الزمان جيلى، او از مريدان شيخ نجم الدين كبرى است و با خواجه رابطه دوستى داشته است و زمانى خواجه از وى بعضى مسائل حكمت و عرفان را پرسيده است و او جواب داده است.