معرفی وبلاگ
زندگی آنقدر طولانی نیست که هر روز مهربان بودن را به فردا اندخت... مرسی از حضورتون در وبم. علی فلاح نژاد
دسته
وبلاگ های دیگر علی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4975
تعداد نوشته ها : 3
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

دعاى تعجیل فرج دواى دردهاى ما است، در روایت است که:
 در آخر الزمان همه هلاک مى  شوند،« إِلاّ مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ. »(1)مگر کسانى که براى [تعجیل] فرج دعا کنند.

ائمّه  ى ما ـ علیهم  السّلام ـ با این بیان خیلى به اهل ایمان و شیعیان عنایت کرده  اند تا خود را بشناسند.
 علامت گذارى براى آن  ها است، یعنى اگر براى فرج دعا مى  کنید، علامت آن است که هنوز ایمانتان پا برجاست. دستورهاى عجیب و غریب دیگر هم داده  اند، زیرا در آخرالزمان گرفتارى اهل ایمان خیلى سخت مى  شود به حدّى که در روایت آمده است:

   

« بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْرا. »(2)بعد از آن که زمین از جور و ستم پر مى  شود.

 

و شاید در روایت وارد شده باشد که:

 

« یُنْکِرُهُ أکْثَرُ مَنْ قالَ بإِمامَتِهِ! » « لاِءَنَّهُ یَقُوُم بَعْدَ... ارْتِدادِ أَکْثَرِ الْقائِلِینَ بِإِمامَتِهِ. »؛ (زیرا او بعد از... بازگشت بیشتر معتقدان به امامتش قیام مى کند.) (3)

 

بیشتر کسانى که اعتقاد به امامت آن حضرت دارند، او را انکار مى  کنند. یعنى بیشتر مردم از اعتقاد وایمان به امامت بر مى  گردند.
 هم چنین فرموده اند که در آخرالزمان این دعاى فرج را که دعاى تثبیت در دین است، بخوانیم: « یا أللّهُ،یَا رَحْمانُ، یَا رَحیمُ، یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دینِکَ. »( 4) اى خدا، اى رحمت گستر، اى مهربان، اى زیر و رو کننده  ى دل  ها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار گردان.
یعنى آن مرتبه  اى از ایمان را که به من منّت نهادى، حفظ کن، نه این که مسلمان باشد و به همان باقى باشد، چون این معنا تثبیت در دین نیست. این توسّلات، عزادارى  ها، سوگوارى  ها و زیارت قبور اهل  بیت ـ علیهم  السّلام ـ علامت آن است که اهل ایمان به آن  ها اتّصال و الصاق دارند و هنوز از آن  ها منحرف نشده  اند؛ لذا کفّار و دست نشانده  هاى آن  ها دستور داشتند که بین مسلمانان و قرآن ـ تا چه برسد به مساجد و تکایا و مجالس عزا و روضه خوانى ـ جدایى بیندازند، زیرا همه  ى این ها ضدّ خواسته  هاى سلاطین جور بود، لذا فرمان هدم قبور یا تعطیلى مجالس روضه خوانى را دادند.
 روز هشتم ماه شوّال که روز هدم قبور ائمه  ى بقیع ـ علیهم  السّلام ـ است قاعدتا روز تعطیلى حوزه  ى علمیه نجف بود، ولى ما کم  کم عادت کردیم و براى ما عادى شد.!

   

1.عبارت حدیث به این صورت است: « إِلّا مَنْ دَعا بِدُعاءِ الْغَریقِ »؛ (مگر کسى که دعاى غریق را بخواند.) ر.ک: بحار الانوار، ج 52، ص 133 و 148؛ ج 92، ص 326؛ اعلام الورى، ص 432؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 228؛ غیبة النعمانى، ص 159؛ کمال الدین، ج 2، ص 348 و 351؛ منتخب الانوار، ص 80، مهجّ الدّعوات، ص 332، در ذیل برخى از این روایات بیان شده است که مقصود از دعاى غریق، دعاى آینده: « یا أَللّه یا رَحْمانُ یا رَحیمُ... » است.

2.بحار الانوار، ج 3، ص 80؛ ج 36، ص 358؛ طرائف، ج 1، ص 177.

3.بحار الانوار، ج 51، ص 30، 157؛ ج 52، ص 23؛ اعلام الورى، ص 436، 439؛ الخرائج، ج 3، ص 1171؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 230، 231؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 526؛ کفایة الاثر، ص 283؛ کمال الدین، ج 2، ص 378، 384، منتخب الانوار، ص 39.

4.بحار الانوار، ج 52، ص 148؛ ج 92، ص 326؛ اعلام الورى، ص 432؛ کمال الدین، ج 2، ص 351؛ منتخب الانوار، ص 80؛ مهج الدعوات، ص

 

جع آوری مطلب:علی فلاح نژاد

 
دسته ها :
شنبه 1389/10/18 22:16

شوهر کامپیوتری

برگرفته از واقعیات دور و زمانه و...

بازنویسی نهایی : علی فلاح ن‍ژاد

شخصیت ها :

ننه قمر

دلربا

پژمان

نگارنده

یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بى‌کمالات بود.

یک روز که این دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن‌هایش حنا مى‌گذاشت، آهى کشید و رو کرد به مادرش و گفت:

 «اى ننه، مى گویند «بهار عمر باشد تا چهل سال. با این حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر یکى یک دانه‌ات، پایش را مى‌گذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه‌ی شوهر سپرى کنم و من شنیده‌ام که یک دستگاهى هست که به آن مى‌گویند «کامپیوتر» و در این کامپیوتر همه جور شوهر وجود دارد. یکى از این دستگاه‌ها برایم مى‌خرى یا این که چى؟»

ننه قمر «لاحول» گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصیحت که:

« مردى که توى دستگاه عمل بیاید، شوهر بشو و مرد زندگى نیست. تازه بچه‌دار هم که بشوى لابد یا دارا و سارا مى‌زایى یا از این آدم آهنى‌هاى بدترکیب یا چه مى‌دانم پینوکیو... »

وقتى ننه قمر دهانش کف کرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع کرد به تعریف از کامپیوتر و اینترنت و چت و این که شوهر کامپیوترى هم مثل شوهر راست راستکى است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضى شد براى عاقبت به خیرى دخترش، سینه‌ریز و النگوهاى طلایش را بفروشد و براى دلربا کامپیوتر مجهز به فکس مودم اکسترنال و کارت اینترنت پرسرعت و هدست و کلى لوازم جانبى دیگر بخرد.

بارى اى برادر بدندیده و اى خواهر نوردیده، دستگاه را خریدند و آوردند گذاشتند روى کرسى و زدندش به برق و روشنش کردند. دلربا گفت:

 «اى مادر، در این وقت روز، فقط بچه‌هاى مدرسه‌اى و کارمندهاى زن و بچه‌دار توى ادارات، مى‌روند در چت و تا نیمه شب خبرى از شوهر نیست.»

به همین خاطر، از همان کله‌ی ظهر تا نیمه شب، ننه قمر نشست در پشت دستگاه و با جدیت تمام به بازى ورق گنجفه و با دل و اسپایدر پرداخت.

نیمه شب دلربا دستگاه را تحویل گرفت و وصل شد به اینترنت و یک «آى دى» به نام «دلربا آندرلاین تنها 437» براى خود ثبت کرد و رفت توى یکى از اتاق‌هاى «یارو مسنجر». به محض ورود، زنگ‌ها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبید، متوجه شد که چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفته‌اند. دلربا که دید حریف این همه خواستگار مشتاق و دلداده نیست، همه‌ی پیغام‌ها را خواند و سر آخر از نام یکى از آنها خوشش آمد و با ناکام گذاشتن خیل خواستگاران سمج، با همان یکى گرم صحبت شد. در زیر متن مکالمات نوشتارى آن دو به اختصار درج مى شود:

پژمان آندرلاین توپ اند باحال: سلام. اى دلرباى زیباى شیرین کار، خوبید؟

دلربا آندرلاین تنها437: سلام. مرسى. یو خوبى؟

پژمان: مرسى + هفتاد. سین، جیم، جیم پلیز. [سین، جیم، جیم: همان A/S/L به زبان غربتى است؛ یعنى: سن؟ جنسیت؟ جا و مکان زندگى]

دلربا: هجده، دال، بوغ [یعنى هجده ساله‌ام، دخترم و در بالاى ولایت غربت به زندگانى اشرافى مشغولم. ترجمه و تفسیر از بنده نگارنده] یو چى؟

پژمان: من بیست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [یعنى خوشوقتم.]

دلربا: لول. [یعنى حسابى لول و کیفورم. همان LOL] پس همسایه‌ایم.

پژمان: بله ولى من براى ادامه‌ی تحصیل دارم ویزا مى‌گیرم که بروم در جابلقا چون که هم در آنجا آزادى مى‌باشد و هم سى دى با کیفیت آینه آنجا هست و من همه کس و کارم (یعنى دخترخاله پسر عمه دایى مامانم) در آنجا زندگى مى‌کنند.

دلربا: اوکى، درک مى‌کنم به قول مامى: توبى اور نات توبى. راستى نگفتى چه شکلى هستى؟

پژمان: قد 185، وزن80، موخرمایى روشن و بلند، پوست سفید، چشم آبى.

دلربا: من قدم 174، وزن 60، رنگ چشمم هم یک چیزى بین آبى و سبز.

پژمان: واى خداى من... راست مى گویى؟

دلربا: وا... یعنى خیلى زشتم؟

پژمان: نه... اتفاقاً بى‌نظیرى. راستش نمى‌دانم چطور شد که همین الان، یک دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه اى دلرباى من، چشمان تو حرمت زمین است و یک قشنگ نازنین است...

دلربا: اى واى خدا مرا بکشد که با بیان حقیقتى ناخواسته، تیر عشق را بر قلبت نشاندم.

حالا دو تا حیران من و تو، زار و گریان من و تو...

پژمان: اى نازنین، بدجورى من خاطرخواه توام آیا حالیت مى‌باشد؟ تکه تکه کردى دل من را، بیا بیا بیا که خیلى مى‌خواهمت.

دلربا: حالا من چه خاکى به سر بریزم با این عشق پاک و معصوم؟ من مى‌خواهم ایوان رویا را آب پاشى کنم و امشب هرجور شده و با هر بدبختى، عکس تو را نقاشى کنم. اما تو را چه جورى بکشم چرا که وسایل نقاشى‌ام کم و کسر دارد و من مداد مخملى ندارم.

پژمان: اوه ماى گاد... اصلاً اى دلرباى نازنین من، بیا تا برویم از این ولایت غربت من و تو. تو دست مرا [البته بعد از جارى شدن صیغه عقد. یادآورى از بنده نگارنده] بگیر و من دامن تو را [البته بعد از جلب رضایت زوجه و خانواده او و همچنین طى مراحل قانونى. ایضاً یادآورى اخلاقى از بنده نگارنده] بگیرم. کاش هم اکنون در کنارم بودى تا... اصلاً ولش کن، الان هر چه بگوییم این یارو «بنده نگارنده» مى‌خواهد وسطش پیام اخلاقى بدهد. بیا شماره تلفن مرا بنویس و تماس بگیر تا بدون مزاحم حرف‌هاى‌مان را بزنیم...

ما از این داستان نتیجه مى‌گیریم که اگر جوانان را نصیحت کنیم، رازشان را به ما نمى‌گویند!

قصه‌ی ما به سر رسید، غلاغه به خونه‌اش نرسید!

دسته ها : شخصی
يکشنبه 1389/3/16 15:20
X