به نهر گفت: من تنها هستم با من بازی می کنی؟نهر خندید و قطره های آب را به سر و صورتش پاشید.به نهر گفت: از گرما و کار طاقت فرسا خسته ام.نهر آغوش خنکش را باز کرد تا مرد جوان در آن شنا کند.به نهر گفت: آب آسیابم خشکیده، کمکم می کنی؟نهر همه توانش را جمع کرد و پره های ساکن آسیابش را تکان داد.به نهر هیچ نگفت و آب نهر را خشکاند چون شنیده بود زیر آن یک گنج عظیم پنهان است.وقتی از دنیا رفت نهر که حالا آبراهه باریکی شده بود هنوز با مهربانی از کنار قبرش عبور می کرد.
دسته ها : داستان
پنج شنبه پنجم 10 1387
به پسرم درس بدهید او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد.به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست.*********می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش ، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد.به او بیاموزید از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.*********اگر میتوانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان ، به گل های درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها ، ملایم و با گردن کش ها ، تا می تواند مدارا کند. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.*********به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند . ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می توانید به پسرم یاد بدهید در اوج گرفتاری تبسم کند. به او بیاموزید که از ریختن اشک خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی را تعیین کند، اما برای دل هرگز.
دسته ها : داستان
جمعه هشتم 9 1387
X