تا توانی می گریز از یار بد  

  یار بد بدتر بود از مار بد  

مار بد تنها تورا برجان زند  

  یار بد بر جان و بر ایمان زند  


دسته ها : شعر
يکشنبه دهم 9 1387
 
با خنجر خود بیا و درمانــم باش 
  
  تا آخر این غزل تو مهمانم باش 

لب تشنه تر از لب کویر لـــوتم 

  با چشم ترت نوید بارانم باش 

ضحاک شدم!درفش خود را بردار 

  ای کاوه ی من ! به فکر مارانم باش 

پر قفل نمی شودشده است هردربی 

  در زیر سوال من تو می دانم باش 

محبوس شدیم میان چنگ غربت 

  دلباز تر از تمام ایرانــــــم باش
 
دسته ها : شعر
جمعه هشتم 9 1387
 
کدامین نغمه ی نی می بردامشب مرا تا تو
 
که دارم شوق پروازپری وارانه ای باتو
 
من ازروی صداقت دوستت می داشتم آری

وبااین سادگی برخویش می بالیدم اما تو

چه شب هایی که باآن خاطرات زنده تاهرروز

نشستم گریه کردم عاشقانه خویش را با تو

یقین دارم که روزی می رسد دستی زناپیدا

وما را می رساند تا تفاهم دوستی با تو


دسته ها : شعر
جمعه هشتم 9 1387
گاهی پر از جمله های یخ زده ام و گاهی پر از آواز غمگینی که چشمهای خیسم در آیینه ها می خوانند. باران، تنها بالای سر کلبه تنهایی من می بارد و آسمان دیگر آن آسمان روشن و بی ابر نیست...
دسته ها : شعر
شنبه هجدهم 8 1387

دیوانه عشق توام

از عشق تو یارا ، لحظه لحظه مست مستمبه تو دل داده ام و کوچه گردی بت پرستمبی تو من دیوانه ام ، با عشق تو فرزانه امهر لحظه من با یاد تو ، آواره ای بی خانه امدر به در دنبال تو ، این دل به سوی کوی تودر حسرت دیدار تو ، مجنون شدم بر روی توآن صوت بی تکرار تو ، آرامش قلب منستروح زلال و پاک تو ، تنها دلیل بودنستبا من بمان ، با من بخوان ، ای همه بود و نبوددیوانه عشق توام ، ای هستی و ای تار و پود 
دسته ها : شعر
دوشنبه بیست و نهم 7 1387
نام:گمنامنام خانوادگی:آوارهمحل تولد:محراب عشقمحل صدور:دنیای فراموش شدگانشغل:شرکت نا امیدان در زندگیحکم:محکوم به زندگیجرم:محکوم به دنیا آمدنگروه خونی:نفت سیاهمدت محکومیت:حبس ابدآدرس:چهارراه بدبختی خیابان تنهایی کوچه غریب پلاک غم 

 

دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 7 1387
عجب معامله ای است بین عاشق و معشوق
آدم عاشق دل را که بدهد ؛
لبهای سرخ حوای معشوق را به دست می آورد
در رسم و راه عاشقی
این وظیفه ی آدم است
که شانه هایش را نردبان صعود حوا کند
تا حوا برود بالا و بالاتر
برسد به درخت
برسد به سیب
وظیفه ی حوا ؛
چیدن سیب سرخ از درخت سبز زندگی است
اما
چیدن سیب بهانه است
حوا دلش برای خدا تنگ می شود
روی شانه های آدم می رود تا دستش را به دامن خدا برساند
اصلاً چیدن سیب بهانه است
عاشقی
یعنی نردبانی باشی
تا معشوق ، روی شانه هایت
برسد به خدا
دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 7 1387
گـلـه مـیـکـرد زِ مـجـنـون لـیـلـی کـه شـده رابـطـه‌ مـان ایـمـیـلـی حــیــف ازان رابـطـة انـسـانـی کـه چـنین شـد کـه خـودت میدانی عـشــق وقـتـی بـشـود دات‌کـامی حـاصلـش نـیـسـت بـجـز نـاکـامـی نـازنـیـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده یا "دات‌کام" و"دات اُرگ" تورا؟ بــهــرت ایـمـیـل زدم پـیشـترک جـای "سابجکت" نـوشـتم بـه درک بـه درک گـر دل مـن غمگین استبـه درک رابـطـه گر خورده تَـرَک قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درک! آنـقـدر دلـخـور ازیـن ایـمـیـلـم کـه بـه ایـن رابـطـه هـم بـی ‌مـیـلم مـرگ لـیـلی، نِت و مِت را ول کن هـمـه را جای "اوکِی" ، "کنسِل" کن OFF کـن کـامـپـیـوتـر را جـانـم یـار مـن بـاش و بـبـیـن مـن ON ام اگـرت حـرفـی و پـیـغـامـی هسـت روی کـاغـذ بـنـویـس بــا دسـت نــامـه یـک حـالـت دیـگـر دارد  خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـکـرر دارد خسته ازFont و زِFormat شده‌ام دلـخـور از گـردالـیِ @ شــده‌ام کرد "ریـپـلای" بـه لـیـلـی مـجـنـون که دلم هست ازین "سابجکت"خونبـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم کـرد هرچه گفتی کـه بکن خـواهم کـرد زودتـر پـیـش تـو خـواهـم آمـد هی مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد راسـت گـفتـی تـو عـزیـزم لـیـلـی دیــگر از مــن نــرسـد ایـمـیـلی نـامـه ‌ای پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـیـدی کـه سـرآیـد قـهـرت  
دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 7 1387
X