نگاهاروپا و غرب به حافظ ما
اى حافظ! سخنتو همچون ابدیت بزرگ است. کلام تو همچون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است و میاننیمه غزل تو با آغاز و انجام آن فرقى نمى توان گذاشت؛ چرا که همه آن در حد کمالاست. تو آن سرچشمه فیاض شعر و نشاطى، که از آن هر لحظه موجى از پس موج دیگر بیرونمى تراود، دهان تو براى نغمه سرودن و دلت براى مهر ورزیدن همیشه آماده است. اگرهمه دنیا به سرآید آرزو دارم که تنها- اى حافظ- باتو و در کنار تو باشم و چون برادرى در شادى و غمت شرکت کنم. همراه تو باشم و چونتو عشق ورزم. زیرا این افتخار زندگى من و مایه حیات من است. حافظ دلممى خواهد از شیوه غزلسرایى تو تقلید کنم، چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزهکارى هاى تو بیارایم. نخست به معنا اندیشم و آنگاه برآن لباس الفاظ بپوشم. دلم مىخواهد شعرى چون تو، اى شاعر شاعران جهان سروده باشم. اى حافظ! همچنانکه جرقه اى براى آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافى است، از گفته شورانگیز توچنان آتش بر دلم نشسته است که سراپاى مرا به تب و تاب افکنده و تو خود بهتر مىدانى که چگونه ما از خاک تا افلاک در بند هوس اسیریم. مگر نه عشق نخست غم مى آوردو آنگاه نشاط مى بخشد؟ پس اى استاد بگذار لحظه اى در بزم عشق تو بنشینم تا در آنهنگام که با دلدار راز مى گشایى، پیشانى درخشان تو را با دیدگان ستایشگر بنگرم.
اینجمله هاى ستایش آمیز از «گوته» شاعر آلمانى است که مدهوش حافظ شیرازشده است. البته نه تنها «گوته» بلکه شاعران بسیارى در مغرب زمین دلسپرده ادبیات ایرانهستند و تأثیرات فراوانى از آن گرفته اند. آنقدر که حتى آثار ادبى در حوزه داستانکه امروز در ایران مخاطبان فراوانى دارد و توسط اروپائیان نوشته شده، برگرفته ازآثار نویسندگان و شاعران مطرح تاریخ ادبیات ایران است.
درباره حافظ،پژوهشگران و حافظ شناسانبسیارى اظهارنظر کرده اند و تأملات بسیارى درباره دیدگاه حافظ بههستى، عشق، عبادت و زهد و... داشته اند و تفاوت نظرهایى نیز درباره تولد و وفات،تعداد غزلیات و برخى ابیات همیشه وجود داشته است، اما نکته قابل توجه این است که حافظ تلفیقشایسته و خردمندانه شاعران پیش از خود است.
عبدالعلىدستغیب پژوهشگر و منتقد ادبى معاصر معتقد است: «حافظ جمعمولوى، سعدى و خیام است و شعر حافظهنوز شناخته نشده است. دلیلش هم این است کهمعاصران حرف هاى تذکره نویسان از جامى به بعد را دوباره گویى کرده اند و همان حرفهاى دوران تیموریان و صفویان را زده اند. برخى از آشنایان به ادبیات مدرن هم حافظ رابا معیارهاى فلسفى غرب مثل هایدگر ترجمه و تفسیر کرده اند.
درواقع حافظ میدانتضاد عقاید شده است و هر کس و گروهى مى خواهد حافظ رامصادره کند. اشکال بزرگ برخى بررسى ها این است که تا از حافظ صحبتمى شود، علاقه مندان از عقاید او مى پرسند و این بخش از موانع حافظ شناسىاست، زیرا حافظ شاعر،نگاهى کلى به جهان دارد، نگاه او فرقه اى نیست بلکه زیباشناختى است. آنچه در هرتحقیقات مشترک است، این است که پژوهشگران مطالبى را از غزلیات برداشت کرده اند کهبا منویات خودشان هماهنگ باشد. حافظ درواقع به دنیا نگاه ایستایى ندارد و همواره با تلاطم حیات در امواج اقیانوس زندگىدر نوسان است. حافظ ضرباهنگاین اقیانوس پرمخاطره را مى گیرد و در شعرهاى خودش منعکس مى کند. البته خیام، سعدىو مولوى هم این کار را کرده اند، اما درحافظ بیان تلاطم معنوى و تلاطم لحظه هاى زندگى، هم بیشترو هم به زبان استعاره بیان شده است و از آنجایى که دوران ما دوران پرتلاطم وپردغدغه اى براى بشر است و پرسش هاى زیادى براى انسان مطرح است که پاسخ اش را نمىداند، شعر حافظ بهاین جهان پرتلاطم مماس مى شود و این است که با آن اضطراب ها، دلهره ها و تشویش هاىانسان هم جواب مى شود. اگر به قول «گوته» لفظ را عروس و معنا را داماد بدانیم از اینزناشویى کسى با خبر است که شعر حافظ رابشناسد. این جمله یعنى این که حافظ ازبسیارى شاعران دیگر لفظ و معنا را بهتر هماهنگ کرده است.»
بهاالدین خرمشاهى، حافظ پژوهمعاصر درباره شعر حافظ تأملاتبسیارى داشته است. او درباره مفاهیم و مضامین شعرحافظ مى گوید: «نگرش هر هنرمند و هر انسان با فرهنگ،طبعاً چندگونه و چندگانه است و به معناى دقیق تر «التقاطى» است، اما یک معرفت و یاگرایش از میان سایر معارف ممکن است عنصر غالب فکر و فرهنگ او باشد، حافظ درحکمت و عرفان، فلسفه، ادب فارسى و عربى، علوم بلاغى و قرآن دست دارد، اطلاعاتعمومى اى هم از طب، نجوم، فقه و اصول و حدیث و تاریخ دارد و حافظه او انباشته از معارف گوناگون است. پس تمام اینمعارف در شعر او تأثیر داشته اند. حال به شهادت شعر او، حافظ ابیاتزمینى هم دارد. تا کسى نپذیرد که حافظ براىزیبایى هاى دنیوى و شعر وسخن و سخنورى و ظرایف لفظى و صنایع ادبى، شأن و اصالتقائل است، رهیافتش به حافظ، کژى و کاستى خواهد داشت».
بهاالدین خرمشاهى که در ذهن و زبان حافظ تأملداشته است به این مسأله صحه مى گذارد که یک شاعر زمینى، مى تواند اشعار زمینى همداشته باشد. با این حال بن مایه و نگاه اصلى حافظ «عرفان»است. نکته جالب توجه این است که حافظحتى در شعر غیر عرفانى رسم اخلاق و آداب ایرانى-اسلامى را رعایت کرده و نکات پندآمیز را سرلوحه سرودن قرار داده است. برخى دیگر از حافظ پژوهانو کارشناسانى که برحسب علاقه به شعر و اندیشه حافظ نقبىزده اند، اشعار او را به لحاظ اجتماعى بسیار در خور توجه دانسته اند. شعر حافظ مملواز طنز و ایهام است. او با شعرش هم مبارزه مى کند هم مصالحه.
سیروسشمیسا در کتاب سبک شناسى مى نویسد: «حافظ بازبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعى دوره خود پرداخته و با نوع شاهان متظاهر وزاهدان ریایى و صوفیان دروغین به مبارزه جانانه مشغول بوده است. از این روست کهشعر او پر از اشاره هاى تاریخى به اوضاع و احوال عصر اوست که بسیارى از آنها بر مامجهول است و از سویى دیگر در به کارگیرى زبان ادبى، یعنى استفاده کامل از بدیع و بیانو ایجاد روابط متعدد موسیقایى و معنایى بین کلمات گوى سبقت را از همگان ربوده است.در بدیع لفظى بیشتر به انواع جناس و در بدیع معنوى به انواع ایهام، از قبیل ایهامتناسب، تضاد، ترجمه و استخدام توجه دارد و در پایان عمده توجه او به استعاره و تشبیهو تمثیل است و از طرف دیگر، شعر او از تلمیح به نکات و آموزه هاى عرفانى و قرآنىخالى نیست. ایهام در حافظ غوغایىاست و بسامد آن از همه صنایع بیشتر است، به نحوى که برخى آن را مختص اصلى سبک حافظ شمردهاند. از مشخصات دیگر شعر او طنز است، که آن را در همه زمینه ها از جمله در زمینه خیامبه کار برده است. در استفاده از بدیع و بیان از شاعران کهن فقط خاقانى تا حدودى بهاو نزدیک است. اما به طور کلى دیوانحافظ خلاصه اى از همه جریانات مهم و عمده ادبیات پیشاز اوست.»
ادبیاتشعرى ایران در تاریخ خود شاعرانى را دارد که نقاط عطف این تاریخ اند. برخى ازشاعران آمده اند شعر نوشته اند و خاک هستى خودشان و شعرشان را در خود فرو بردهاست، اما برخى نه تنها روح جاودانگى را در شعرشان دمیده اند و آن را پایان وماندگار کردند بلکه نام نیک خود را نیز بر تارک شعرشان حک کردند تا همیشه به یادگاربماند. این شاعران هنرمندانه ترین کلمات را در معمارى خاص کنار هم قرار دادند وباعث معمارى جدیدى در مضامین نیز شدند. رودکى، فردوسى، نظامى، عطار، مولوى، حافظ،سعدى، خیام، باباطاهر، صائب، بیدل و ... از این معمارانند. دکتر کاووس حسن لى مدیربخش پژوهشى مرکز فارس شناسى معتقد است: «شعر حافظ همچونآینه است و زبان او قابل تفسیر و تبدیل است. به همین دلیل هر کس به شعر حافظ نگاهمى کند گویى خودش را در آن مى بیند و با آن ارتباط برقرار مى کند. یکى از دلایلمخاطبین وسیع شعر حافظ تأویلپذیرى آن است و این که هرکسى از زاویه خودش به حافظ نگاهمى کند و شعر حافظ رادرمى یابد. با توجه به این که حافظ باقرآن مأنوس بوده و از قدیم الایام او را لسان الغیب و ترجمان اسرار مى دانند، هرکس شعر حافظ رامى خواند گویى با قرآن ارتباط برقرار کرده و افکار کلام وحى را به زبان فارسى اززبان حافظ مىشنود و این یکى دیگر از دلایل رویکرد مردم به شعر حافظ است.
شعر حافظ درواقع پر از حکمت هاى عامیانه و نصایح و پندهاى مردمى که مردم آن را در شعر شیرینمى خوانند. ویژگى هاى شعر حافظ فراواناست اما اگر به لحاظ واژگانى بخواهیم آن را مورد بررسى قرار دهیم درخواهیم یافت کهدر حقیقت معمارى شگفت انگیزى در واژگان آن وجود دارد که پیوند عجیب واژه ها با همدر سخن لایه لایه و توبه توى حافظ زیباترینو هنرى ترین گونه سخن را به نمایش مى گذارد. حافظ حتىدر عشق هم کم نظیر است. عشقى که حافظ دارد،یک عشق پاک است. حافظ همهزیبایى هاى عالم امکان را دوست دارد. براى این که تجلى حضرت خداوندى را در آن مى بیند،در نتیجه عشقى که دارد، عشقى پاک و بى آلایش و سرشار از معنویت است، در دین ما هیچوقت عشق زمینى منفور نبوده است بلکه ناپاکى نگاه و دل است که نهى شده است. حافظ ازجمله کسانى است که ضمن دیدن زیبایى هاى عالم امکان و این که تجلى زیبایى عالم قدسرا در عالم خاک مى داند، عشق پاک و بى آلایشى دارد. نشانه هاى مختلفى هم داریم کهنشان مى دهد حافظ نردبانىبراى عروج از جسمانیت به روحانیت درست کرده براى گذر از عشق زمینى به آسمانى.»
همانگونهکه ذکر شد حافظ شاعرىنکته دان و ظریف طبع است، آنگونه که آگاهانه به پیشینه خود نگریسته و سره از ناسرهآن جدا کرده است، سپس آن مواردى را که باعث رشد و تعالى دیدگاه مى شده مورداستفاده قرار داده و باقى را به حراج گذاشته است. به سخن دیگر «حافظ درعین آن که با میراث فکرى و ادبى صوفیانه، مدرسى، دینى، کلامى و فلسفى دنیاى خودآشنایى داشته و در برخى زمینه هاى نظرى در قلمرو عرفان چیرگى کامل داشته است و ازنظر جهان بینى نیز جهان بینى او ناگزیر دنباله جهان بینى هاى عرفانى و کلام حکمت پیشاز خود بوده است، کار شاعرانه او همچنان که ویژگى هر آفرینندگى اصیل هنرمندانهاست، تکرار طوطى وار قالب هاى ذهنى یک جهان بینى سنتى نیست، بلکه او در عینوفادارى به طرح کلى آن قالب ها، این میراث را به قالب ویژه شخصى اى ریخته است کهحاصل آن یگانگى و چهره شاخص شعر اوست. بنابراین مى توان سرچشمه جهان بینى و هستىشناسى او را اینجا و آنجا یافت، همچنان که سررشته بسیارى از تصویرها و تشبیه ها وبرداشت هاى شاعرانه او را در دیوان این و آن جسته اند. ولى سرانجام حافظ رادر کجا مى توان یافت. یعنى آن درآمیختگى تمامى میراث سنت را که او به ترکیبى یگانهرسیده و دستاورد یک شخص است، شخصى کم مانند و تکرارناپذیر از آن دست که فرهنگ هاىبزرگ تنها تنى چند را در درازناى سده ها و هزاره هاى عمر خود پدید مى توانند آورد.حافظ شاعرىاست که دغدغه هاى فکرى ویژه اى دارد و این را مى توان از غزلیات او دریافت. او دراساس با مسائل مرگ و زندگى، معنا و هدف زندگى و غایت هستى سر و کار دارد و حتى باسیاست و مسائل پیرامون خود نیز بیگانه نیست و درباره آنها چیزى مى گوید و حکمى مىکند، اما وسوسه هاى فکرى که پیاپى در دیوان او پدیدار مى شوند، شاعرانه اند و بازبان ابهام و رمز و نماد بیان مى شوند. براى بازگشودن سازمان درونى معنایى آن وجست وجوى محورى یگانگى بخش در آنها، اگر آن رمزها و نمادها را یکسره به قراردادهاىکلیشه اى زبان صوفیانه فرونکاهیم، چگونه مى توان به سامان ذهنیت او دست یافت. «مغو مغبچه» و تعبیرات نمادین از این دست را در دیوان شاعران پیش از حافظ وهمروزگار او مى توان یافت، اما در شعر او این تعبیرهاى نمادین در جوار مفهوم هاى پرابهامو ایهام دیگر، شکل تراشیده اى است که در تابش نور قرار گرفته باشد که از هر زاویهجلوه و نمود دیگرى دارد.
«در الگوى ذهنیت سرنمونى کهماجراى ازلى در آن سرچشمه و معناکننده رویدادهاى جهان مادى است، آدم که به دست خداآفریده شد و جایگاه نخستین وى باغ بهشت بود، جایگاه مرکزى دارد، زیرا آنچه آنجا برآدم رفته است، تقدیر نوعى انسانى او و فرزندان او یعنى همه نسل هاى بشرى را معینمى کند و حافظ بارهادر برابر طعن خود با خرده گیران و مدعیان با اشاره به آن وضع ازلى عذر مى آورد که«کارفرماى قدرت مى کند این، من چه کنم؟» یعنى زندگانى و رفتار خود را در پرتو آنسرنمون ازلى معنا و توجیه مى کند. حافظ ازآنجا که کارش شاعرى است و به زبان شاعرانه سخن مى گوید، ناگزیر از زبان ایماژ بهرهمى گیرد. آشورى مى گوید: حافظ رویدادهاىازلى را با اشاره به روایت هاى اسطوره اى آن به میان مى آورد. اما در حقیقت، اهلتأویل است و زیر نفوذ سنت تأویل عرفانى، که تا روزگار او به دست نظریه پردازان وشاعران عارف پایه هاى نظرى آن را از هر جهت فراهم آمده بود. حافظ چنانکه از دیوان او برمى آید، با ادبیات و کتاب هاى عرفانى فارسى و عربى انس ژرف داشتهاست، بنابراین معناى حقیقى اسطوره در نظر او نه در صورت سرراست روایتى آن است کهرویداد ازلى را همچون رویدادى همانند رویدادهاى زمینى و زمانى گزارش مى کند، بلکهدر معناى نهفته و در پس آن، در معنایى است که از راه عرفانى آن به دست مى آید.
دکترمحمدجعفر یاحقى در کتاب حافظ پژوهىمى نویسد: اتوپیاى حافظ موجودیتىزمینى و آسمانى دارد، به این معنى که هم از وضع نامطلوب زمین و بیچارگى زمین ها دررنج است و براى آنها وضع بهتر و دلپذیرترى آرزو دارد و هم بر آن است تا براىروندگان طریقت و راهیان ملکوت اعلى راه حق هموار و دلپذیر باشد، با این تفاوت کههموار شدن این راه براى سالک بیشتر از آن که در گرو کوشش بنده باشد به عنایت خاص وکشش لطف حق بازبسته است:
گرنور عشق حق به دل و جانت اوفتد
باللهکز آفتاب فلک خوبتر شوى
ترفندهمساز کردن ناهمسازها در حافظ البتهدلپذیر و سزاوار تأمل است. او هم زمین را دارد هم آسمان را. هم تن را مهم و محترممى شمارد هم جان را.
گفتمصنم پرست شو با صمدنشین
گفتابه کوى عشق هم این و هم آنى کنند
عشق حافظ اکسیرحیات و کیمیاى مراد یا به تعبیر علمى آن تیزابى است که هر خاراسنگ نادلپذیرى را درخود حل مى کند. خطاست اگر حافظ رابه حد یک جامعه شناس، فیلسوف یا نظریه پرداز تنزل دهیم. او فقط شاعر است، نه یککلمه کم، نه یک کلمه زیاد. این کدام شاعرى است که از این عناوین امروزى و پرجاذبهبرتر و آسمانى تر است؟ به یقین در شعر حافظجامعه شناسى فلسفه و نظریه پردازى هم هست همانطور که لطایف غیبى هست. لطایف را نمى توان در قالبى محدود گنجاند. در حافظ «آنى»هست که در هیچ دانش و بینش دیگرى نیست.
حافظ جامعهو تاریخ و فلسفه را قلمرو کار خویش مى داند بى آن که خود و شعر آسمانى خود را درآن گم کند، براى جامعه و تاریخ و مسیر اندیشه چاره جویى مى کند بى آن که از لطایفغیبى از آن «آن» نهفته و نگفته غافل بماند. این هنر قابل تفکیک و تجزیه و تحلیل نیست،اما بى شک عناصر و اجزاى فراوانى دارد که بر رسیدن بخش هایى از آن بر نقد شعر وى وبر مسائلى که بدان بازبسته است مى تواند پرتوهایى بیفکند. دکتر محمدرضا خالصىدرباره استفاده حافظ ازشخصیت ها و اساطیر دینى اظهارنظرهاى قابل توجهى انجام داده است. وى بر این اعتقاداست که بهره مندى از اساطیر تاریخى و داستانى از دیرباز در ادب فارسى رواج داشته وشاعران با بهره ورى از این مفاهیم به اغراض و مقاصد ویژه خویش پرداخته اند. دیرینهترین صورت این کوشش ها به نخستین اشعار بازمانده در ادبیات پارسى بازمى گردد و بیشترینمفاهیم نیز در ستایش سروده هاى شاعران جلوه یافته و شاید خواجه از معدود شاعرانىاست که پاى اساطیر را به حیطه غزل باز کرده است.
استفادهاز اساطیر مذهبى چه در سروده هاى ستایشى و چه در تغزل ها بدان جهت است که خوانندهعلاوه بر دریافت مفاهیم و معانى بزرگ در عبارتى کوتاه به سبب تداعى دلپذیر که نتیجهپویایى عنصر اساطیر است با گذشته دیرین فرهنگ و تاریخى اش پیوندى تازه یابد وامروز و دیروز را در یک کلام ببیند، چنین انتقال شگرفى آنگاه به اوج ادراک هنرى مىرسد که خواننده اجزا و عناصر این دو زمان را در فعالیت ذهنى گسترده و به یارىقرائن لفظ و معنا با یکدیگر در کمال پیوستگى دریابد و حافظ دراین زمینه بى شک توفیقى بیش از دیگران به دست آورده است. او در بیان اشارت به قصههاى مذهبى چون گذشتگان تنها به تلمیح بسنده نکرده و به جهت تفنن هاى شاعرانه ازاساطیر بهره نبرده است، بلکه اساطیر در زبان او گستره اعجاب آور تداعى هاست ووابسته تام به توانایى شاعر و کاربرد این عناصر و استادى و چیره دستى اش در آرایشالفاظ و پیرایه هاى معنایى و منوط به احاطه سراینده به اساطیر و چگونگى بینش وجهان بینى شاعر است و چه کسى چیره دست تر از حافظ وژرف اندیش تر از او در ادب فارسى. هیچ نکته و دقیقه اى از اساطیر و قصص مذهبى ـ کهمهم ترین مشخصه شعرى او محسوب مى شود ـ فروگذار نشده است. در حوزه فکر و اندیشه ازمسائل تاریخى و اجتماعى روزگار خویش از تداعى اسطوره ها بهترین بهره را برده است.به همین جهت از میان مجموعه هاى بیشمار اسطوره ها و قصه هاى مذهبى، به سرگذشت انبیاءعلیهم السلام چون آدم، هود، صالح، ابراهیم، یعقوب، یوسف، سلیمان، داوود، موسى، عیسىو محمد(ص) توجه دارد. از میان داستان هاى آدم به ۵فراز مهم اش یعنى آفرینش، سجده فرشتگان، آدم و شیطان، عهد الست و بارامانت اشارهمى کند. از داستان نوح تنها به توفان بسنده مى نماید، از داستان هود و صالح بههلاک قوم عاد و ثمود و بهشت شداد، از داستان ابراهیم به آتش نمرود و از داستان یوسفبه فرازهاى یوسف و یعقوب، یوسف و برادران، یوسف و چاه، یوسف و زلیخا، یوسف، زندانو پیراهن یوسف، از داستان موسى(ع) به شبانى اش، آتش طور موسى و فرعون و از داستانحضرت محمد «ص» به جدال او با ابولهب اشاره مى کند.
اهمیتترجمه ادبیات ایران در مغرب زمین مهم است. این مهم بودن کمک مى کند ما از طریق ادبیاتسایر کالاهاى فرهنگیمان را هم به مغرب عرضه کنیم. در واقع این گونه است که فضاىفرهنگى غرب به عنوان عنصرى به ظاهر غالب مى تواند از فرهنگ ایران زمین رخت بربندد.اهمیت و دلیل ترجمه شعر حافظ به غربدر نظر «آن مارى شیمل» این است: در صحبت از شیراز قرن هشتم تا چهاردهم حتى در صحبتاز این شهر در نزد تمام غربیان تحصیل کرده بلافاصله تنها یک نام تداعى مى شود«محمد شمس الدین حافظ» واز نظر محبوبیت، خاصه در جهان انگلیسى زبان فقط نام «خیام» است که توانسته با اوپهلو بزند. معمولاً موقع تحسین از جهانى بودن حافظ نام«گوته» بر زبان مى آید. در شهر «وایمار» زادگاه گوته، مبناى یادبودى براى این دوشاعر مشهور برپا شده است و پایگاه اینترنتى اى نیز وجود دارد، دکتر ناتل خانلرىمعتقد بود: حتى انگلس فیلسوف معروف انگلیسى در نامه اى که به مارکس همراه خود مىنویسد از دلمشغولى خود به حافظ سخنمى گوید و این موضوع را پنهان نمى کند که مانند گوته قصد آموختن زبان فارسى راداشته تا حافظ رابهتر بفهمد. «آن مارى شیمل» مى گوید: اروپا براى نخستین بار در سال ۱۶۵۰ مسخنى درباره حافظ شنیدو آن زمانى بود که «پى یر پترو دلاواله» ایتالیایى در سفرنامه خود ذکرى از حافظ بهمیان آورد. در سال ۱۸۶۰ م «فرانسیسکو منیتیسکى» کهنویسنده نخستین دستور زبان فارسى به لاتین است، یکى از غزلیات حافظ رابه زبان لاتینى ترجمه کرد. نخستین ترجمه فرانسوى بعضى از غزلیات حافظ توسط«ویلیام جونز» در سال ۱۷۷۱ انجام شد. اسامى نخستینمترجمان اشعار حافظ درقرن هجدهم میلادى به این شرح است:
سرویلیام جونز در سال ۱۷۷۱ این اثر باارزش را ترجمهکرده و ۱۷۷۴ جان ریچاردسون توانسته به ترجمه این اثر همتگمارد. تامس لا، اچ اچ، جان نانت، آوسى لى و جان هدن هندلى به ترتیب در سال هاى ۱۷۸۵ ، ۱۷۸۶ ، ۱۷۸۷ ، ۱۷۹۵ و ۱۸۰۰ حافظراترجمه کرده اند. اما از دهه ۹۰تاکنون یعنى این چند سال اخیر جداى از ۲سده گذشته اشعار حافظ بسیارترجمه شده است که برخى از مترجمان عبارتند از:
الیزابتگرى، دانیل لدینسکى، هنرى فنیدلین، کلارک، پورافضل، مانت گمرى، کلمن بارکس، توماسرین کرو، فیلیپ اسمیت، پیتر اورى و...
درواقع حافظ امروزبه عنوان ادبیات پایه و کلاسیک در دنیا مطرح است که در کنار اسامى شاعران کلاسیکبزرگ دنیا از اهمیت فراوانى برخوردار است.
الاخره سعدی بزرگ تر است یا حافظ؟!
بیگمان، سعدی، یکیاز نامدارترین سخنسرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشتهاست. شاعری که اندیشههای نورانی و افسونگریهای هنری او در سخن چنان رستاخیزیبرپا کرده که شهرت او را در زمانها و مکانهای دور و نزدیک به شایستگی گسترده است.
درمیان شاعران و نویسندگان نامی ایران، او تنها کسی است که در هر دو عرصهی شعر ونثر، با توانمندی شگفتآور خویش، آثاری بیهمانند آفریده است، به گونهای که شعرِاو به شیوایی نثر و نثرِ او به زیبایی شعر در بالاترین جایگاه هنری قرار گرفته است.
اینارزش تنها در زبان فارسی این چنین درخشان نیست بلکه در هر جای دیگری که سخن سعدیامکان حضور یافته، نام صاحب خود را به بلندی برکشیده است. به قول امرسون، شاعر، نویسندهو اندیشمند آمریکایی :
1. «سعدیبه زبان همهی ملل و اقوام عالم سخن میگوید و گفتههای او مانند هومر، شکسپیر،سروانتس و مونتنی، همیشه تازگی دارد.»1
امرسون،کتاب گلستان را یکی از اناجیل و از کتب مقدس دیانتی جهان میداند و معتقداست که دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بینالمللی است.2
اگربخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قلههای بلندِ شعر فارسی بسنجیم، همواره سعدی رابیشتر از دیگران در میانِ مردم خواهیم دید. مثلاً هنگامی که سعدی و مولوی را از دیدگاهِپیوند و ارتباط آنها با مردم جامعه مقایسه کنیم، میبینیم که مولوی، پروازی بسیاربلند دارد آنقدر بلند که بیشتر اوقات از دسترس مردم و حتی از دیدرسِ آنها همخارج است. اما سعدی، از روی زمین، مستقیم به سوی هدف حرکت میکند. از همین رو دردسترسِ مردم است و مردم میتوانند به سادگی با او همراه شوند. یا وقتی سعدی را با حافظ میسنجیم،میبینیم که گرچه حافظ همبه گستردگی در میان طبقههای جامعه نفوذ پیدا کرده ، اما حافظ، مثل یک پدرِ مقدس و قابل احترام است که بایداو را دوست داشت، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت. اما سعدی مثل یک دوست صمیمیاست که بسیاری اوقات با او شوخی هم میکنند.
ازسوی دیگر
حافظ از آسمانیترین سخنسرایان جهان است. بهرهوریاو از عالم بالا، با هوشیاری شگفتِ او در حوزهی زبان و توانمندی بیهمانندش در بهکارگیری امکانات بیانی، گره خورده و او را بر ستیغ بلند سخن فارسی نشانده است.
سهعنصر و ویژگی مهم را همیشه باید در پیوند با حافظ وبرای درک و دریافت شعر حافظ درنظر داشت:
1. 1- توانمندیشگفت هنری حافظ وپدید آوردن سخنی لایه لایه و تو در تو.
2. 2- پیوندمعنوی با کتاب وحی و اُنس همیشگی با قرآن مجید و به دست آوردن روحانیتی ستایشبرانگیزکه لقب «لسانالغیب» و «ترجمانالاسرار» را برای او به ارمغان آورده است.
3. 3-هوشیاریو دردمندی اجتماعی؛ به گونهای که هرگز از زخمها و دردهای جامعهی خود غافلنبوده است.
و اینویژگیها دست به دست هم داده و باعث شده که حافظ باهنریترین شیوههای بیانی، شدیدترین و پلیدترین رذایل اخلاقی جامعهی خودش (ریا،دروغ، تزویر و ...) را هدف بگیرد و آنها را افشا کند.
حافظ خود،شخصیتی غریب و پیچیده است. او با شگردی شگفت و ترفندی هنری، چنان پدیدههای متناقضو متعارض را در کنار هم نشانده و آنها را با هم آشتی داده است که زیباتر از آن ازدست کسی دیگر بر نیامده است.همین همنشینی پدیدههای متعارض و متناقض موجب شده استکه سلیقههای گوناگون و طبایع مختلف، چهرهی خود را ـ هر کس به گونهای ـ در آینهیسرودههای حافظ ببیند.حاصلجمع این تعارضات چنان است که سرودههایی از حافظ راهم در قنوت نماز میخوانند و هم بر سکوی میخانه، هم بر سر منبر میخوانند هم درمجلس رقص و آواز، هم در کلاس فلسفه میخوانند هم در حلقهی خانقاه و همه جا و همهجا.
ایناختلاف نظر در مورد شخصیت حافظ هموجود دارد: از یک سو او را فردی ناآرام، آزاداندیش، عصیانگر و پرخاشجو میبینیم واز سویی دیگر او را فردی متفکر، روشنبین و ژرفاندیش. از یک سو او را عارفی دلآگاهو واصل میبینیم که پردههای راز را یک سو زده و تا ناشناختهترین سرزمینهایاسرار پیش رفته و از سویی دیگر او را شاعری چیرهدست و افسونکار میبینیم که آتشبه جان همهی واژهها زده و هنریترین شعر هستی را آفریده است.
بااین همه از میان سخنسرایان نامدار ایرانی هیچ کدام به اندازهی سعدی و حافظ همانندیو همسانی ندارند. در حالی که این دو نیز با هم تفاوتهای بسیار دارند.
هردو در شیراز زاده، زیسته، نام برآورده و درگذشتهاند و بنیان سخن هنری هر دو برمفاهیمی همچون عشق، حقیقتجویی، جمالپرستی، مبارزه با کجرفتاریهای اجتماعی، ریا،تزویر، دروغ و ... نهاده شده است.
همانگونهکه پیش از این گفته شد در میان سخنوران زبان فارسی، تنها کسی که هم در نثر و هم درشعر اثر عالی و درجهی اول آفریده است به علاوه حضور همیشگی سعدی در میان مردم وآمیزش او با گروههای مختلف اجتماع، تأثیر بسیار در عمومیتر شدن سخن او گذاشتهاست.
حافظ بیشاز آنکه سخنی عمومی داشته باشد، کلامی ویژه دارد. به عبارتی دیگر روی سخن سعدیهمهی طبقات اجتماع هستند اما حافظ مخاطبانِخاص برگزیده و روی سخن او با آنهاست. هر چند امروز، مخاطبان عمومی هم به سادگی باشعر حافظ پیوندمیخورند و دست کم میتوانند لایهی بیرونی شعر حافظ راببینند و دریابند.
آثارسعدی به ویژه به دلیل اینکه بیانِ حکمت عملی و اخلاق عملی است، ترجمهپذیرتر ازسرودههای حافظ است.از همین روست که خاورشناسان و جهانگردان سعدی را بیشتر میفهمند و بیشتر میشناسند.3
تکیهی حافظ بیشتربه کلیات هستیست و توجه سعدی به جزییات زندگی. حافظ بیشتربه مفاهیم انتزاعی، آرمانی و کلی میپردازد و سعدی بیشتر به مفاهیم محسوسِ دستیافتنی.در حوزهی اندیشه، حافظ، ژرفتر؛ درنگآمیزتر و متفکرتر از سعدی جلوهمیکند و سعدی روانتر، دوانتر و گستردهتر از حافظ؛ یعنی سعدی بیشتر در طول و عرض جولان میدهد وحافظ بیشتردر عمق و ارتفاع. از همین رو سعدی بیشتر پیش میرود و حافظ بیشترفرا میرود.
سالهاپیش یکی از نویسندگان گفته است:
1. «بهنظر میرسد سعدی دنیا را آنطور میدید که همهی ما میبینیم بجز حافظ. و حافظ دنیارا طوری میدید که هیچ یک از ما نمیبینیم حتی سعدی.»4
درمعماری کلام، پیوند هنری واژگان و تراکم معانی هیچ کدام از شاعران ایرانی به پای حافظ نمیرسند،همچنان که در سادگی، روانی و شیرینی سخن هیچکس به سعدی نمیرسد.اما انگار بهمرزهای زبان حافظ آسانترمیشود نزدیک شد تا مرزهای زبان سعدی. زیرا به نظر میرسد با فرا گرفتن برخی ازآرایههای ادبی و شگردهای حافظانه ممکن است به رنگ سخن حافظ نزدیکشد و کلامی همرنگ آن کلام ـ و نههمجنس آن ـآفرید، اما سخن سعدی که بدون یاری گرفتن از آرایههای ادبی، زیبا و هنری آفریدهشده است، سخنی به شدت تقلیدناپذیر است.
سادهسراییهمسایهی دیوار به دیوار ابتذال است. با کمترین لغزشی، سخن مبتذل خواهد شد وبندبازیهای سعدی روی این نخ بسیار نازک، شگفتآور است. تا کسی به کمال با ماهیتزبان فارسی و انرژی واژهها و توان تألیف آنها آشنا نباشد، هرگز نمیتواند سخنیبه سادگی سخن سعدی و هنرمندی او پدید آورد.
سعدیبا سرودههای خودش گویی میخواهد گریبان ما را از دستِ هیاهوی بینتیجهی جهان پیرامونرها کند و ما را به یک آرامشِ دلپسند فرا بخواند، آرامشی که ممکن است حتی تصنعی باشد.امّا حافظ علاقهمنداست که تردیدها، تشکیکها و پرسشها را در جان ما بیدار کند و درون ما را بخراشد وبر آشو بد تا خوابمان نبرد.
شعرسعدی مثل شیشه است و شعر حافظ مثلآینه در شعر سعدی خود او و قوانین جامعه او نمایان است اما در شعرحافظ خوانندهخودش را آنگونه که دوست دارد می یایبد.
ازلحاظ شخصیت، سعدی مردی پرتحرک، زودجوش، زبانآور و برونگراست و حافظ فردیساکن صفت، تودار، کمجوشش و درونگرا.5
درسدهی هفتم و در زمان سعدی در شیراز اتابکانِ زنگی فارس حکومت میکنند همانهاییکه با هوشمندی و درایت توانستند جلوِ هجومِ ویرانگرِ مغول را بگیرند و سعدیدوستدار این حاکمان است و با آنها روابطِ نزدیک دارد.
1. سکندر به دیوار رویین و سنگ
2. بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
3. تو را سدّ یأجوج کفر اززراست
4. نهرویین چو دیوار اسکندر است
محیطادبی فارس هم برای سعدی رضایت آفرین و خرسند کننده است و سعدی بارها از مردمِ ادبشناس و اهل معرفت شیراز سخن گفته است.
1. هـــزار پیــــرو ولـی بیـشاندر وی
2. که کعبه بر سرِ ایشان همیکند پرواز
3. و:
4. در اقصای گیتی بگشتم بسـی
5. به سر بردم ایام با هر کسی
6. تمتع به هر گوشهای یافتم
7. زهــرخرمنــی خوشــهای یافتم
8. چو پاکـان شیــراز، خاکـــینهــاد
9. ندیدمکه رحمت بر این خاک باد ...
امّامحیط اجتماعی و ادبی شیراز زمان حافظ اصلاًمورد رضایت او نیست. زیرا شیرازِ زمان حافظ، شهری است که ریا، تظاهر، دروغ و تزویر در آنآشکارا شدّت گرفته است و یا شاید اساسا محک حافظ برایراضی بودن از جامعه با محک سعدی متفاوت است .
عقابجور گشوده است بال در همه شهر
کمانگوشه نشین و تیر آهن کو
1. شهــر خالــی است زعشــاقمگـر کـز طرفـی
2. مردیاز خویش برون آید و کاری بکند
3.
4. مـی صوفــی افکــن کجــا میفروشنــد
5. کهدر تابم از دستِ زهد ریایی
6.
7. ز زهد خشک ملولم کجاست بادهیناب
8. که بوی باده مدامم دماغ تردارد
9.
10. بیار باده رنگین، که یک حکایتراست
11. بگویم و بکنم رخنه در مسلمانی
12. به خاک پای صبوحی کشان که تامنِ مست
13. ستــاده بــر در میخـــانهامبه دربانی
14. به هیــچ زاهـــد ظاهـر پرستنگذشتـم
15. کهزیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
ابواسحاقاینجو، شاه شجاع و امیر مبارزالدین سلاطینزمان حافظند. حافظ بجزناخرسندی و ناخشنودی که بامحمدبن مظفر داردبا حاکمان دیگر زمان خود روابطی نزدیک و محترمانه دارد اما هرگز مانند سعدی قصایداغراق آمیز در مدح آنان نگفته و اگر چنین کرده حد اقل آن اشعار را در کنار آثار دیگرشحفظ نکرده و بنابرین به دست ما نرسیده است.
سعدیشیخ است و حافظ خواجه.به عبارت دیگر سعدی در حوزهی اندیشههای دینی هرگز آن بیپرواییها، تشکیکها وتردیدهای حافظ را نداردو حافظ به دلیل تمرکز مدام بر چیستی و چگونگی هستی، آنزودباوریها و سادهپنداریهای سعدی را ندارد.
ازدیدگاه حافظ:
1. همهکس طالب یارند چه هشیارو چه مست
2. همهجا خانهی عشق استچهمسجدچهکنشت
خواجهبارها بر مفاهیمی همچون مفاهیم زیر پای فشرده است که:
1. گـر پیـر مغـان مرشـدِ ماشـد چـه تفـاوت
2. درهیـچ سـری نیسـت که سرّی ز خدا نیست
بههمین دلیل از دیدگاه حافظ هرگزحکایتی همچون حکایت زیر از گلستان پسندیدنی نیست:
1. در عقدسرایی متردد بودم. [درخرید خانه ای تردید داشتم ]جهودی گفت: بخر که من کدخدای قدیم این محلّتم و نیک وبد این خانه چنان که من دانم، دیگری نداند. هیچ عیبی ندارد.
2. گفتم: بجز آن که تو همسایهیمنی.
3. خانهای را که چون تو همسایهاست
4. ده درم سیـمِ کـمعـیــارارزد
5. لـیـکــن امـیــدوار بـایــدبـــود
6. کـهپس از مرگ تو هزار ارزد
ودر سراسر دیوان حافظ هرگزسفارشهایی همچون سفارش زیر دیده نمیشود:
1. خـلاف رای سـلـطان رایجـسـتـن
2. به خون خویش باشد دست شستن
3. اگر خود روز را گوید شب استاین
4. ببایـدگفـت: آنـک مـاه و پرویـن! [یعنی حتی اگر در روز روشن پادشاه بگوید که شب است توباید بگویی که بله آن هم ماه و آن هم ستاره های آسمان ! ]
5. (گلستان،باب اول )
اشکالاین سخن آنگاه آشکارتر میشود که بدانیم این سخن، سخنِ داناترین وزیر ایرانی، یعنیبزرگمهر، دربارهی عادلترین پادشاه از دیدگاه سعدی، یعنی انوشیروان، است. حکایتاز باب نخست گلستان است که مشاوران و بزرگان در مسئلهای مهم از مسائل مملکت درحضور انوشیروان به رایزنی پرداختهاند و اختلاف نظر دارند. بزرگمهر رای پادشاه راتأیید میکند. از او میپرسند: چه برتری در رای پادشاه بود که آن را تأیید کردی؟ میگوید:«به موجب آنکه انجام کار معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا.پس رای پادشاه اختیار کردم تا اگر خلاف صواب آید به علت متابعت ایمن باشم.» و سپسآن دو بیت شعر گفته میشود.
حافظ مضمونسرودههای خود را بیشتر از زبان پیرِ مغان، پیرِ میفروش، هاتف غیبی و شخصیتهاییاز این دست بیان میکند، گویی واقعاً از عالم غیب الهام میگیرد و همواره در اینفضا گردش میکند و شاید همین توجه به عالم غیب و سرگردانی و تحیر در این عالم استکه حافظ را به بیان اندیشههای خیامی نزدیک کردهاست.انگار حافظ بیشترمتعلق به عالم غیب است و سعدی بیشتر متعلق به عالم شهود.آیا وحدت و انسجام غزلهایسعدی و پاشانی غزلهای حافظ بااین دو عالم غیب و شهود و دریافتهای متفاوت از آن دو عالم، ارتباطی ندارد؟
سخنآخر آنکه به دشواری میتوان سعدی و حافظ رابرای تعیین برتری یک از آنها بر دیگری سنجید و به نتیجه رسید. شادروان محمدعلیفروغی سالها پیش گفته است:
1. «سعدیدریاست و حافظ کوهاست.»6
سعدیهمچون دریا زیبا، گسترده و تماشاییست و حافظ همچونکوه سربرافراشته، باشکوه و شگفتانگیز است. چگونه میتوان یکی را از دیگری برتردانست؟!
فال گرفتن که به معنی پیشبینی کردن و پیشگویی دربارهواقعه و عملی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد، از فرهنگ و دانش عامیانه مردمبرخاسته است. و از آنجا که بخشی از میراث معنوی شامل سنتهای شفاهی و دانش وتجارب اجتماعی مردم میشود، فالگیری و به ویژه "فالحافظ" قابلیت ثبت در فهرست میراث معنوی را داراست.
شاید که دربرخورد اول با موضوع، "فال حافظ" را برای ثبت در فهرست میراث معنوی چندان قابل توجه نیابیم،اما با آشنایی بیشتر، نظرمان تغییر خواهد کرد.
برای اینمنظور میبایستی با جنبههای مختلف فالگیری و اعتقاد مردم به فال حافظ آشنا شویم:
1- فالگرفتن در فرهنگ ما پیشینهی طولانی دارد.در واقع تفال و مشورت با کتابهای مورد احترام و علاقه مردم، همچون کتابهای دینی،دیوان شاعران و به ویژه عارفان در میان ایرانیان باوری دیرینه است. به طور مثال درکتابهای تاریخی فراوانی آمده است که سلطان یا فرمانده سپاه که فردای جنگ برایشنامعلوم است، با یک فال تصمیمش را عوض کرده و یا این که مصممتر از پیش شده است.همچنین شاهد هستیم که فالبینی در میان عوام مردم تا امروز هم جایگاه خود را حفظکرده است.
2- علاقه مردم به تفال به منظور اطلاع یافتن ازوضعیتی است که برایشان قابل پیشبینی نیست و گاهی نیز به منظور صلاحاندیشی ومشورت انجام میگیرد.
اگرچهاحترام و اعتقاد ویژهای که به حافظ در میان ایرانیان وجود دارد، لازم به یادآوری نیست،اما برای موضوع "فال حافظ" میبایستی که به آنها اشاره کوتاهی داشته باشیم.
دربارهمشورت پادشاهان و بزرگان از دیوان حافظ و یافتن جواب "وصفالحال"، روایتهاو سندهای تاریخی فراوانی در دست است. از دوره صفویه به بعد، شاهدهای فراوانیدرباره کرامتها و لطیفههای شگفتآمیز فال حافظ سراغ داریم که در تذکرهها، یا به صورت مجموعههایمستقل در ایران و هندوستان نشر یافته است. لقب "لسانالغیب" و "ترجمان الاسرار"، که تذکره نویسان وعارفان همواره حافظ را به این صفت نامیدهاند، به این خاطر است کهدر باور عامه مردم، حافظ از نیت همگان خبر داشته است.
دیوان حافظ یکی از کتابهایی است که در خانه هر ایرانی وجودارد و در کنار قرآن قرار داده میشود. جالب اینکه در میان برخی از هموطنان، دیوان حافظ را در سفره هفت سین میگذارند و پس از تحویلسال برای تمام افراد خانواده فال میگیرند.
اینکه چهموقع فال بگیریم و چه کسی فال بگیرد و شیوه فال گرفتن چگونه باشد و نتیجه فالچگونه تفسیر شود، از مراحل فال حافظ به شمار میآیند که خود از عمق این باور حکایتمیکند و آن را شایسته ثبت در فهرست میراث معنوی میکند.
1- چه موقع فال میگیریم:
فال حافظ در زمان یکی از جشنهای شادی و مناسبتهایمختلف همچون چهارشنبه سوری، شب چله، روز سیزده به در، شب تیرماه سیزده، آخرین چهارشنبه ماه صفر، شب سیزدهم ماه صفر و ... انجام میشود. حتی هنگامی که کسیبخواهد سفر کند یا در مورد موضوعی تصمیم بگیرد از دیوان حافظ کمک میگیرد.
2- چه کسی فال میگیرد:
بنابر آدابو رسوم، "فالخوانی" کار همگان نیست. فالخوان باید حداقل یک و یا چند ویژگیرا داشته باشد: 1- کسی باشد که صدای خوب و دلنشینی دارد و خوب شعر میخواند. 2-شخص باسوادی باشد. 3- ریش سفید یا شخص مهم مجلس باشد. 4- میزبان باشد.
3- چگونه فال میگیریم:
فالخوانی وتفال به دیوان حافظ یکی از مراسم جمعی و گروهی محسوب میشود. درزمانهایی که برای فال خوانی بر شمردیم، این تنها صاحب فال نیست که با علاقمندی به"فالخوان" گوش میسپارد، بلکه بقیه حاضران نیز با کنجکاوی سعی میکنند حدسبزنند که نیت صاحب فال چه بوده است و نظر خود را نیز ابراز میکنند.
شیوههایمتفاوتی برای انتخاب "قرعه فال" وجود دارد که در شهرهای مختلف فرق میکند.انتخاب غزل فال هم دارای آداب و شرایط ویژهای است. مثلا با کتابی که صفحههای آنپاره یا ناقص است فال نمیگیرند، یا بیش از سه فال برای یک نفر بیاحترامی به حافظ محسوب میشود.
در زمان فالخوانی،فالخوان وضو میگیرد و سپس دیوان حافظ را مانند کتابی مقدس در دست نگه میدارد، رو بهقبله مینشیند، نام خدا را بر زبان میراند، احیانا سه صلوات میفرستد و پس از اینکهصاحب فال نیت کرد، وی با سر انگشت و معمولا با چشم بسته، صفحهای را نشان کرده وکتاب را میگشاید.
غزل فال،اولین غزل در صفحه راست است. اگر شروع غزل در صفحه قبل باشد، ورق زده و از مطلعغزل میخواند. غزلی را که بعد از آن میآید را "شاهد فال" مینامند.
4-حافظ را قسم میدهیم:
باورعامیانه بر این است که در تفال از دیوان حافظ باید او را قسم داد. معمولا حافظ را به "شاخ نبات" که او را معشوقهحافظ میپندارند، قسم میدهند. اما حافظ را به آب پاک و هفت شیشه گلاب و آب رکن آباد وشاه چراغ و شیر مادر و روز روشن و محمد و آل محمد و مولا علی و چهارده معصوم ودوازده امام و حضرت عباس و ... هم قسم میدهند.
نتیجه:
گستردگی اینمراسم در همه جای ایران، ماندگاری این رسم، آداب آمیخته به تقدسی که در این رسم دیدهمیشود، ادبیاتی که در رابطه با آن به وجود آمده و ... همه و همه ما را در این اندیشهفرو میبرند که یکی از آیینهای ایرانی را با ثبت در فهرست میراث معنوی حفظ نماییم.