# خاطرات من در آذر ماهی که گذشت #
* قهر و دعوای خانمی به خاطر رفتن به خونه پسرخاله. همه چیز داشت خوب پیش میرفت و خانمی هم موافق اومدن بود (با جاریش بیاید و لباس چی بپوشد و ...) تا دوشنبه شب که با مامانش صحبت کرد و آنتریک.. قهر و دعوا اون هم بخاطر هیچی هیچی.2 ،3 روزی این برنامه مون بود ... سه شنبه شب رفتیم از کندو برای کلاس فاضل شیرینی گرفتیم و چقدر هم خوشمزه در اومده بود. فاضلی که 2 تا خورده بوده.همه از شیرینی اش تعریف می کردند ...
* روز عیدغدیر (پنج شنبه 4 آذر) رفتیم خونه پدرخانم.مامان و بابا و خاله و شوهرخاله و دخترخاله و دختر دختر خاله و داداشم و خانمش و مادر خانمش و خواهرخانمش اومدن اونجا دیدنی مون. فردا شبش (جمعه 5 آذر) رفتیم حرم و در برگشت رستوران رضایی که قسمت نبود بریم (درش بسته بود) رفتیم پیتزا کندز .چه خبر بود اونجا. غلغله بود. پیتزا گوشت و قارچ و مرغ کنتاکی خوشمزه بود خیلی چسبید . من و خانم و مادر خانم و پدرخانم و برادر خانم و خواهر خانم. در برگشت ما رو رسوندند و مختارنامه نگاه کردیم و بعدش خداحافظی کردند و رفتند.
* دست زهره هم شکسته . دکتر جا انداخته بوده و گچ میگیره. ولی چون خیلی سفت و سخت بسته بوده ورم میکنه و مجبور میشن گچ دستش رو باز کنند. دو سه روزی که دستش بازه بد جوش میخوره ... خلاصه دوباره بیمارستان و بستری و جا انداختن دوباره .... خدا پدر و مادر این همکارمون خ.م رو بیامرزه که تو اون بیمارستان بود و حالی بهمون داد.
* امروز بالاخره موفق شدم دفترچه بیمه برای خود و همسرم بگیرم. چقدر ذوق کرده بودم. دیشب یک شنبه 7 آذر میخواستم بریم نمایشگاه بین المللی کتاب که چون خانمی درس و مشق داشت، برنامه کنسل شد. کلی برنامه ریزی کرده بودیم ولی قسمت نبود. کتابها ما رو نطلبید ...
* دوشنبه 8آذر - امشب باز هم کمی جروبحث داشتیم.خونه پسرخاله ات زنش اینجوری و مامانت اونجوری و ... توقع داره میان خونه ما بلند شوند براش ظرف بشورند یا ظرفهاش رو جمع کنند و یا ... خلاصه یک کمی قهر و جدایی(آدم خیلی مواقع خسته میشه). آخر همون شب آشتی کرد.(خانمی خیلی حساس و زودرنج تشریف دارند و ما هم بالعکس اون)
* امروز هماهنگ کرده بودیم بریم خرید کاپشن یا کت.جنت و 17شهریور رفتیم.من و خانم و پدرخانم و برادر خانم.کاپشن خوشگل ها اصلا سایزم نبود. باید اور میگرفتم که دوست نداشتم.بالاخره یک کت کاپشن 50 تومنی و شلوار20تومنی خریدم
* شنبه شب، مراسم شب چله ای حمید و خانمش بود.خوش گذشت. چه همه خرج کرده بودند چشم و هم چشمی ها و اسراف هایی که نشده بود.خانمی با اون لباسش خوش درخشیده بود....(حانمی متعقد بود بخاطر حسادت به اون بی احترامی شده بود) سالاد الویه،کوکوسیزی،مرغ کنتاکی،کشک و بادمجون، پیراشکی دسر و میوه و تنقلات هم که نگو. کیک از قنادی طوسی(که خوشمزه نبود) و گل هم از اون آقاهه مو بلنده درویش و...
* جمعه ظهر خونه خاله مهری دعوت بودیم(طفلک خاله خیلی خیلی ... خلیل خوبه) یک کم زعفران ممتاز کمتر از یک مثقال بود (عمه آورده بود) رو بردیم برای خاله اش
* خاله فاطمه هم یکهویی سفرشون جور شد برن سوریه.(شنبه 20/9/ )یک کاروان جای خالی داشته با تخفیف میبره. خوش به حالشون. خدا قسمت ما هم بکنه
* جمعه 19 مراسم بچه های نوزاد برای علی اصغر بردن حرم. ریحانه رو هم برده بودند. مامانم میگفت: کی باشه من نوه ام رو ببرم.
* 21 آذر 1386 عقد حرم (مصادف با ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه)
خانمی درس و مشق داشت. نتونستیم بریم بیرون. دوست داشتم شام بریم بیرون که قسمت نشد
* 22 آذر 1386 محضر سر چهارراه میلاد
رفتیم خونه پدرخانم. آخه 3 سال پیش بعد از محضر رفتیم خونه شون و حالا هم مثل 3 سال پیش تکرار خاطرات کردیم
* 10 دی 1386 مراسم در تالار امین
* تاسوعا و عاشورای حسینی: مسجد ولیعصر و مکتب الزهراء و مسجد قائم رفتیم ... بابا، حجت و حمید و خانمش ک...گ...
* موندم بعضی ها ماشین ندارند (مثل ما) در آرزوی ماشین دار شدن هستند که اینور و اونور بروند. بعضی ها هم (مثل باجناق ما) ماشین دارند ولی همیشه آویزون پدرخانم ما هستند. حالا ما که ماشین نداریم هم اویزون اونا باشیم ، باجانق هم که ماشین دارند آویزون اونها باشند ..... یکی از ما باید آویزون بشه دو تا که جا نمیشن .....
* شب چله ای هم جایی و کاری نکردیم. طفلک خانم اینقدر درس و مشق داشت. چهارشنبه تحویل موقت کارشون بود. دیشب خودش میگفت: ببخشید که من اینهمه درس و مشق دارم و نمیتونیم بریم بیرون و همش تو خونه زندانی هستی...(اشکال نداره. زندگی همش همین 100سال اول سخته)