دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 27390
تعداد نوشته ها : 19
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

عشق وازدواج

شاگردي ازاستادش پرسيد:عشق چيست؟

استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پربارترين خوشه را بياور، اما هنگام عبور از گندمزار به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي!

شاگرد به گندمزار رفت رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.

استاد پرسيد:چه آوردي؟

وشاگرد با حسرت جواب داد: هيچ!هر چه جلوتر مي رفتم،خوشه هاي پر پشت تر مي ديدم و به اميد پيدا كردن پر پشت ترين، تا انتهاي گندمزار رفتم...

استاد گفت: عشق يعني همين!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟

استاد به سخن آمد كه: به جنگل برو و بلند ترين درخت را بياور، اما بياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگرد!

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت.

استاد پرسيد:چه شد؟ او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اوّلين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلوتر بروم، بازهم دست خالي برگردم.

استاد گفت: ازدواج هم يعني همين!!

 

X