دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 27357
تعداد نوشته ها : 19
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

عشق وازدواج

شاگردي ازاستادش پرسيد:عشق چيست؟

استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پربارترين خوشه را بياور، اما هنگام عبور از گندمزار به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي!

شاگرد به گندمزار رفت رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.

استاد پرسيد:چه آوردي؟

وشاگرد با حسرت جواب داد: هيچ!هر چه جلوتر مي رفتم،خوشه هاي پر پشت تر مي ديدم و به اميد پيدا كردن پر پشت ترين، تا انتهاي گندمزار رفتم...

استاد گفت: عشق يعني همين!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟

استاد به سخن آمد كه: به جنگل برو و بلند ترين درخت را بياور، اما بياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگرد!

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت.

استاد پرسيد:چه شد؟ او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اوّلين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلوتر بروم، بازهم دست خالي برگردم.

استاد گفت: ازدواج هم يعني همين!!

 

عقاب

مردي در هنگام عبور ازجنگل، تخم عقابي پيدا كردوآنرا به مزرعه خود برد ودرلانه مرغ مزرعه اش گذاشت.

باگذشت زمان،بچه عقاب با بقيه جوجه هاي مرغ از تخم بيرون آمدوبا آنها بزرگ شد. در تمام زندگي اش ،او همان كارهايي زا انجام مي داد كه مرغ ها انجام مي دادند.براي پيدا كردن كرن هاو حشرات، زمين را ميكند وقدقد مي كرد وگاهي هم با دست وپا زدن بسيار،كمي در هوا پرواط مي كرد!

سال ها گذشت وعقاب پير شد.

روزي پرنده بزرگ وبا عظمتي را بالاي سرش، برفرازآسمان ديد. آن پرنده با شكوه تمام وبا يك حركت نا چيز بال هاي طلايي اش رابر خلاف جريان شديد باد پرواز مي كرد.

عقاب پير،بهت زده نگاهش ميكرد وگفت:«اين كيست!»

همسايه اش پاسخ داد:«اين عقاب است،سلطان پرندگان.او متعلق به آسمان است وما منعلق به زمين.»

عقاب پير آهي كشيد....

عقاب مثل مرغ زندگي كرد و مثل مرغ مرد؛زيرافكر ميكرد مرغ است!

*به راستي كه چه تعداد انسان هاي زيادي به اين جوجه عقاب شباهت دارند!

 

زور نزن، فكر كن!

مرد قوي هيكلي در كارگاه چوب بري استخدام شد وتصميم گرفت خوب كار كند.

روز اول 18درخت بريد.رئيسش به او تبريك گفت واو را به ادامه كار تشويق كرد . روز دوم،با انگيزه وقدرت بيشتري كار كرد.

ولي15درخت بريد ورمز سوم،بيشتر تلاش كرد اما فقط10درخت بريد!به نظرش آمد كه ضعيف شده است. پيش رئيسش رفت، عذر خواست وگفت:

«نمي دانم چرا هرچه بيشتر تلاش ميكنم، درخت كمتري مي برمً»

رئيسش ازاوپرسيد:

«آخرين بار،كي تبرت را تيز كردي؟»

اوگفت:

«براي اين كار وقت نداشتم،تمام مدت مشغول بريدن درختان بودم!»

نتيجه:

به نظر شما،دانش ومهارت هركسي، مثل همين تبر مرد چوب بر نيست؟!

X