صفحه ها
دسته
وبلاگ هاي مذهبي
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 704587
تعداد نوشته ها : 402
تعداد نظرات : 50
Rss
طراح قالب
GraphistThem253

اصول‌ تغذیه‌ در سیره‌ پیامبر اکرم ‌(صلی الله و علیه واله وسلم)

چکیده‌
تغذیه‌ از نیازهاى‌ اجتناب‌ناپذیر هر موجود زنده‌اى‌ است‌ و انسان‌ نیز از این‌ قانون‌، مستثنا نیست‌. از این‌ روآگاهى‌ از روش‌ و شیوه‌ بزرگان‌ دین‌ در این‌ زمینه‌، شایان‌ توجه‌ و تأمل‌ است‌. نوشتار حاضر درصدد پاسخ‌گویى‌به‌ چند پرسش‌ محورى‌ و مهم‌ درباره‌ تغذیه‌، بر اساس‌ سیره‌ پیامبر اعظم است‌.پرسش‌هایى‌ چون‌ چرایى‌ تغذیه‌، نوع‌ غذا، تنوع‌ و مقدار آن‌، زمان‌ تغذیه‌، همراهى‌ با دیگران‌ در تغذیه‌ وبالاخره‌ چگونگى‌ انجام‌ تغذیه‌.
در سیره‌ نبوى(ص)غذا خوردن‌ با هدف‌ کسب‌ توان‌ براى‌ طاعت‌ و عبادت‌ بوده‌ است‌.غذاهاى‌ آن‌ حضرت‌، ویژگى‌هایى‌ چون‌ حلال‌ بودن‌، تنوع‌، سادگى‌، مضرّ نبودن‌ و سودمندى‌ را داشته‌ است‌.آن‌ حضرت‌ از صرف‌ بیش‌ از یک‌ نوع‌ غذا در یک‌ وعده‌ ـ به‌ منظور زهد ـ پرهیز داشته‌، مقدار غذاى‌مصرفى‌اش‌ نیز در حد نیاز بدن‌ بوده‌ است‌. وقت‌ غذاى‌ حضرت‌، هنگام‌ گرسنگى‌ بوده‌ و اصرار بر صرف‌ غذا به‌همراه‌ دیگران‌ داشته‌ است‌. نیز آن‌ حضرت‌ در شروع‌ و پایان‌ صرف‌ غذا نام‌ خدا را بر زبان‌ جارى‌ و در این‌زمینه‌، آداب‌ خاص‌ دیگرى‌ را رعایت‌ مى‌فرمود.
واژگان‌ کلیدى‌: سیره‌ نبوى(ص)‌، تغذیه‌، خوردن‌ و آشامیدن‌.
مقدمه‌
خوردن‌ و آشامیدن‌ از لوازم‌ اصلى‌ استمرار حیات‌ مادى‌ انسان‌ است‌ و بدون‌ آن‌، هیچ‌ انسانى‌ قادر به‌ انجام‌ تکالیف‌اساسى‌ خویش‌ و حرکت‌ در مسیر کمال‌یابى‌ نخواهد شد. جسم‌ انسان‌، هم‌چون‌ مرکبى‌ است‌ که‌ روح‌ را حمل‌ مى‌کند واختلال‌ در کار این‌ مرکب‌، اختلال‌ در کار روح‌ پدید مى‌آورد. این‌ حقیقت‌، اقتضاى‌ آن‌ داشته‌ که‌ حتى‌ برترین‌ موجودات‌نظام‌ هستى‌، یعنى‌ انبیا و اولیاى‌ الهى‌ نیز وجود را بى‌نیاز از خوردن‌ و آشامیدن‌ ندانند و با بهره‌گیرى‌ از شیوه‌هاى‌ صحیح‌و در عین‌ حال‌ ضرورى‌، لوازم‌ استمرار حیات‌ و حرکت‌ جسم‌ خویش‌ را فراهم‌ کرده‌ و آن‌ را در خدمت‌ روح‌ بلندشان‌قرار دهند.
با توجه‌ به‌ آن‌چه‌ گفته‌ شد، در این‌ نوشتار به‌ بررسى‌ روایات‌ حاکى‌ از سیره‌ نبوى‌ در این‌ باره‌ مى‌پردازیم‌. مجموع‌اطلاعات‌ موجود در این‌ زمینه‌، در حقیقت‌ پاسخ‌ به‌ این‌ سؤال‌هاست‌ که‌ پیامبر اکرم(ص)چرا، چه‌ نوع‌،چند نوع‌، به‌ چه‌ میزان‌، چه‌ هنگام‌، تنها یا با دیگران‌، و چگونه‌ مى‌خورد و مى‌آشامید.
1. چـرا؟
سخن‌ از چرایى‌ خوردن‌ و آشامیدن‌ در سیره‌ نبوى(ص)‌، منطقاً باید پیش‌ از دیگر مسائل‌ مربوط‌ به‌ سیره‌آن‌ حضرت‌ در خوردن‌ و آشامیدن‌، مورد توجه‌ قرار گیرد. این‌که‌ چرا انسان‌ به‌ خوردن‌ و آشامیدن‌ رو آورده‌، پرسشى‌است‌ که‌ پاسخ‌ آن‌ ابتدا بدیهى‌ مى‌نماید، زیرا به‌ محض‌ طرح‌ چنین‌ پرسشى‌، این‌ پاسخ‌ به‌ ذهن‌ مى‌رسد که‌ خوردن‌ وآشامیدن‌ لازمه‌ طبیعى‌ زندگى‌ بشر و زنده‌ ماندن‌ اوست‌. این‌ سخن‌ در عین‌ درستى‌، تمام‌ پاسخ‌ نیست‌، زیرا فلسفه‌خوردن‌ و آشامیدن‌ در نگاه‌ اولیاى‌ دین‌، صِرف‌ تأمین‌ نیازهاى‌ جسمانى‌ نیست‌، بلکه‌ مسئله‌اى‌ مهم‌تر و برتر مطرح‌است‌. طبق‌ این‌ دیدگاه‌، جسم‌، نقش‌ آلى‌ و ابزارى‌ براى‌ حقیقت‌ انسان‌، یعنى‌ روح‌ او دارد، از این‌ رو براى‌ این‌که‌ روح‌بتواند مسیر کمال‌یابى‌ خود را طى‌ کند باید نیازهاى‌ جسم‌ به‌ عنوان‌ مرکب‌ و ابزار روح‌، تأمین‌ شود. بر اساس‌ دیدگاه‌اول‌، انسان‌ و حیوان‌ مشترک‌ و هم‌سان‌ مى‌شوند، اما در این‌ نگاه‌، انسان‌ در تأمین‌ نیازهاى‌ جسم‌ در پى‌ تأمین‌ هدفى‌ بس‌والاست‌. در برخى‌ روایات‌ به‌ نقش‌ ابزارى‌ خوردن‌ در راستاى‌ عبادت‌ و انجام‌ فرائض‌ و تکالیف‌ اشاره‌ شده‌ است‌. درروایتى‌، از پیامبر اکرم(ص)چنین‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ خداوند عرضه‌ داشت‌:
در نان‌ به‌ ما برکت‌ عطا کن‌، و بین‌ ما و نان‌ جدایى‌ میفکن‌، چرا که‌ اگر نان‌ نباشد قادر به‌ اداى‌ نماز و گرفتن‌ روزه‌ و انجام‌ فرایض‌پروردگارمان‌ نخواهیم‌ بود.2
و در روایت‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام) نیز آمده‌ است‌:
بنیان‌ جسم‌ بر نان‌ نهاده‌ شده‌ است‌.3
بنا بر روایتى‌ دیگر، هنگامى‌ که‌ مردى‌ از ابوذر درباره‌ برترین‌ اعمال‌ پس‌ از ایمان‌ پرسش‌ کرد وى‌ پاسخ‌ داد: "نماز وخوردن‌ نان‌! " و هنگامى‌ که‌ آن‌ مرد با شگفتى‌ به‌ ابوذر نگریست‌، وى‌ ادامه‌ داد: "اگر نان‌ نباشد خداوند عبادت‌ نمى‌شود ".و مراد ابوذر این‌ بود که‌ انسان‌ براى‌ کسب‌ توانایى‌ انجام‌ عبادت‌ باید از نان‌ بهره‌ ببرد.4
با توجه‌ به‌ این‌ گونه‌ روایات‌، هدف‌ انسان‌ مؤمن‌ از خوردن‌ غذا، آماده‌سازى‌ جسم‌ براى‌ انجام‌ تکالیف‌ عبادى‌ وفرایض‌ دینى‌ است‌، و ـ چنان‌ که‌ گذشت‌ ـ این‌ نوع‌ نگاه‌ به‌ خوردن‌، به‌ مراتب‌ والاتر از نگاه‌ طبیعى‌ به‌ آن‌ است‌.
2. چه‌ نوع‌؟
پرسش‌ دیگر درباره‌ سیره‌ نبوى(ص)در خوردن‌ و آشامیدن‌، مربوط‌ به‌ نوع‌ غذاى‌ آن‌ حضرت‌ است‌. بنابرروایات‌ سیره‌ مى‌توان‌ ویژگى‌هایى‌ را در مورد غذاى‌ پیامبر اکرم(ص)استنباط‌ کرد که‌ عبارت‌اند از:
حلال‌ بودن‌
از مهم‌ترین‌ این‌ ویژگى‌ها حلال‌ بودن‌ غذاست‌. طبیعى‌ است‌ پیامبر اکرم(ص)با توجه‌ به‌ جایگاه‌هدایتى‌اش‌ در میان‌ انسان‌ها، بارزترین‌ مصداق‌ براى‌ رعایت‌ این‌ اصل‌ است‌. در برخى‌ روایات‌ آمده‌ است‌ که‌ آن‌حضرت‌ آن‌چه‌ را خداوند برایش‌ حلال‌ کرده‌ بود به‌ همراه‌ خانواده‌ و خدمتکار تناول‌ مى‌کرد.5
تنوع‌
ویژگى‌ دیگر در غذاهاى‌ پیامبر اکرم(ص)آن‌ بود که‌ اصرار بر نوع‌ خاص‌ و برجسته‌اى‌ از غذاها نداشت‌ وغذایى‌، هم‌چون‌ غذاى‌ متعارف‌ همه‌ مردم‌ را مصرف‌ مى‌کرد، و در این‌ میان‌، به‌ ساده‌ترین‌ نوع‌ آن‌ قناعت‌ مى‌کرد و بر آن‌شاکر بود. بنا به‌ نقل‌ طبرسى‌، آن‌ حضرت‌ گونه‌هاى‌ مختلف‌ از غذاها را مصرف‌ مى‌کرد.6 معناى‌ این‌ سخن‌مى‌تواند آن‌ باشد که‌ حضرت‌ اصرار بر نوع‌ خاصى‌ از غذاها نداشت‌ و در این‌ زمینه‌، تکلف‌ نمى‌ورزید و در صورت‌دست‌رسى‌ به‌ غذاهاى‌ نافع‌، براى‌ تأمین‌ نیاز جسم‌ از آن‌ها بهره‌ مى‌برد.
سادگى‌
در بیشتر موارد، آن‌ حضرت‌ نان‌ جو، با آرد سبوس‌دار، و در حدّ عدم‌ سیرى‌ مصرف‌ مى‌کرد. در برخى‌ روایات‌، از نان‌جو به‌ عنوان‌ غذاى‌ انبیا یاد شده‌ است‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌ در روایتى‌، به‌ نقل‌ از امام‌ رضا(علیه السلام) چنین‌ مى‌خوانیم‌:
هیچ‌ پیامبرى‌ نبوده‌ جز آن‌ که‌ مردم‌ را به‌ خوردن‌ [نان‌] جو فرا خوانده‌ و براى‌ آن‌، برکت‌ طلبیده‌ است‌. و [این‌ غذا] در هیچ‌شکمى‌ داخل‌ نشده‌ جز آن‌ که‌ بیمارى‌ را از میان‌ برداشته‌ است‌. و این‌، غذاى‌ پیامبران‌ است‌ و طعام‌ نیکان‌. و خداوند ابا کرده‌ ازاین‌که‌ غذاى‌ انبیا را چیزى‌ غیر از جو قرار دهد.7
از دیگر روایات‌ مربوط‌ به‌ سادگى‌ غذاى‌ پیامبر(ص)‌، روایت‌ قتاده‌ است‌. وى‌ گوید: ما گاه‌ نزد انس‌ بن‌مالک‌ مى‌رفتیم‌ و مى‌دیدیم‌ که‌ خدمتکار او مشغول‌ پختن‌ نان‌ بود. روزى‌ انس‌ در همین‌ حال‌، رو به‌ ما کرده‌، گفت‌: [از این‌نان‌ها] بخورید، اما نسبت‌ به‌ پیامبر، من‌ سراغ‌ ندارم‌ که‌ حضرت‌ نان‌ با آرد الک‌ کرده‌ و بدون‌ سبوس‌، و گوشت‌ گوسفندکباب‌ شده‌ مصرف‌ کرده‌ باشد.8
خورش‌ِ غذاى‌ پیامبر(ص) نیز معمولاً بسیار ساده‌ بود. بنا به‌ نقل‌ کلینى‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام)‌، روزى‌پیامبر اکرم(ص)به‌ حجره‌ ام‌سلمه‌ وارد شد. ام‌سلمه‌ قطعه‌ نانى‌ نزد حضرت‌ آورد. پیامبر فرمودند: آیاخورش‌ نیز دارى‌؟ گفت‌: خیر یا رسول‌ الله، جز سرکه‌ ندارم‌. فرمود: سرکه‌ خوب‌ خورشى‌ است‌، و خانه‌اى‌ که‌ سرکه‌ درآن‌ هست‌ بى‌چیز نیست‌.9
مضرّ نبودن‌
ویژگى‌ مهم‌ دیگر در غذاهاى‌ مورد استفاده‌ پیامبر اکرم(ص)‌، مضرّ نبودن‌ است‌. از نظر آن‌ حضرت‌،گذشته‌ از مفید و نافع‌ بودن‌، یک‌ غذا ـ که‌ در ادامه‌، به‌ آن‌ خواهیم‌ پرداخت‌ ـ مى‌بایست‌ فاقد آثار منفى‌ بر بدن‌ باشد. به‌عنوان‌ مثال‌، بنا به‌ نقل‌ کلینى‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام)‌، و آن‌ حضرت‌ از امیرالمؤمنین‌(علیه السلام)‌، هنگامى‌ که‌ براى‌ پیامبراکرم(ص)غذاى‌ داغى‌ آوردند، فرمود:
آن‌ را بگذارید تا سرد شود، خداوند آتش‌ را غذاى‌ ما قرار نداده‌ و برکت‌ در غذاى‌ غیر داغ‌ است‌.10
بنا بر بعضى‌ روایات‌، آن‌ حضرت‌ از خوردن‌ برخى‌ غذاها یا گیاهان‌ که‌ بوى‌ آن‌ها در دهان‌ مى‌ماند نیز اجتناب‌ مى‌کرد.البته‌ این‌ پرهیز، ناشى‌ از آثار خانوادگى‌ یا اجتماعى‌ بقاى‌ بوى‌ این‌ غذاها در دهان‌ بود و نه‌ به‌ سبب‌ ضرر آن‌ براى‌ بدن‌.بنا به‌ نقل‌ طبرسى‌، پیامبر اکرم(ص)سیر، پیاز، تره‌ و عسلى‌ که‌ مغافیر11 در آن‌ بود تناول‌نمى‌کرد، زیرا بوى‌ آن‌ها در دهان‌ مى‌ماند.12
سودمندى‌
ویژگى‌ دیگر غذاهاى‌ مورد استفاده‌ پیامبر اکرم(ص)‌، میزان‌ نافع‌ بودن‌ غذا براى‌ بدن‌ بود. بنا بر روایتى‌ که‌پیش‌ از این‌ گذشت‌، حضرت‌ سادگى‌ را در مجموع‌ زندگى‌ و از جمله‌ تغذیه‌، رعایت‌ مى‌کرد، اما این‌، منافات‌ با توجه‌ به‌سودمندى‌ غذاها ندارد و در مواردى‌ که‌ گشایش‌ اقتصادى‌ براى‌ مسلمانان‌ و خود حضرت‌ پدید مى‌آمد با تنوع‌بخشى‌به‌ غذاى‌ خود و خانواده‌، از غذاهاى‌ سودمند بهره‌ مى‌برد. در برخى‌ روایات‌، ضمن‌ اشاره‌ به‌ این‌ موارد، از زبان‌پیامبر(ص) و دیگر معصومان(علیهم السلام) فوایدى‌ براى‌ برخى‌ غذاها بیان‌ شده‌ است‌. مجموع‌ این‌روایات‌، حکایت‌ از آن‌ دارند که‌ پیامبر اکرم‌ (ص) به‌ علت‌ اتصال‌ به‌ منبع‌ علم‌ الهى‌ و آگاهى‌ از خواص‌غذاها، نافع‌ترین‌ آن‌ها را براى‌ بدن‌ ـ در صورت‌ دست‌رسى‌ به‌ آن‌ها ـ بر مى‌گزیده‌، ضمن‌ آن‌که‌ در میزان‌ مصرف‌ نیزاصول‌ سلامت‌ را رعایت‌ مى‌کرد.
در روایتى‌ که‌ پیش‌ از این‌ از امام‌ رضا(علیه السلام) نقل‌ کردیم‌، به‌ خاصیت‌ درمانى‌ نان‌ جو اشاره‌ شد.13 به‌ جزآن‌، در برخى‌ روایات‌، امام‌ صادق‌(علیه السلام) شیر، سرکه‌، روغن‌ و سویق‌ (نوعى‌ حلیم‌ از گندم‌ یا جو، و شکر و خرما) راغذاى‌ پیامبران‌، و گوشت‌ و شیر را، شورباى‌ (آبگوشت‌) آنان‌ معرفى‌ کرده‌ است‌.14
هم‌چنین‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ محبوب‌ترین‌ غذاها نزد پیامبر اکرم(ص)گوشت‌ بود و مى‌فرمود: "گوشت‌ موجب‌ افزونى‌ قوه‌ شنوایى‌ و بینایى‌ مى‌شود ". و در کلامى‌ دیگر فرمود:
گوشت‌، سرآمد غذاها در دنیا و آخرت‌ است‌ و اگر از خدایم‌ مى‌خواستم‌ که‌ هر روز مرا با آن‌ اطعام‌ کند چنین‌مى‌کرد.15
آن‌ حضرت‌ گوشت‌ را گاه‌ به‌ صورت‌ پخته‌ [با آب‌] و گاه‌ به‌ صورت‌ کباب‌، همراه‌ نان‌ مصرف‌ مى‌کرد.16
بنا به‌ نقل‌ طبرسى‌، پیامبر اکرم‌ (ص) تگرگ‌ را جمع‌ کرده‌ و تناول‌ مى‌کرد و مى‌فرمود: این‌ موجب‌نابودى‌ عوامل‌ فساد دندان‌ها مى‌شود.17
نیز از امام‌ صادق‌(علیه السلام) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ پیامبر اکرم(ص)در صورت‌ دست‌رسى‌ به‌ شیرینى‌جات‌با آن‌ افطار مى‌کرد، و اگر بدان‌ دست‌رسى‌ نداشت‌ با آب‌ گرم‌ افطار مى‌کرد و مى‌فرمود:
این‌ باعث‌ پاکسازى‌ کبد و معده‌، و موجب‌ خوشبو شدن‌ بوى‌ دهان‌، و سبب‌ تقویت‌ دندان‌ها و چشم‌، و عامل‌ تیزى‌ بینایى‌مى‌شود؛ و گناهان‌ را مى‌شوید و عروق‌ تحریک‌ شده‌ را ساکن‌، و تلخى‌ غالب‌ را از بین‌ مى‌برد و بلغم‌ را قطع‌ مى‌کند و حرارت‌ را ازمعده‌ فرو نشانده‌ و سردرد را زایل‌ مى‌کند.18
گفتنى‌ است‌، تأثیر افطار با آب‌ ولرم‌ در شسته‌ شدن‌ گناهان‌ مى‌تواند به‌ لحاظ‌ فضیلتى‌ باشد که‌ شخص‌ روزه‌دار در اثرگرسنگى‌ و سپس‌ افطار با نوشیدنى‌ ساده‌اى‌ چون‌ آب‌ به‌ دست‌ مى‌آورد.
پیامبر اکرم(ص)عسل‌ را بسیار دوست‌ داشت‌ و خوردن‌ آن‌ را همراه‌ با قرائت‌ آیاتى‌ از قرآن‌ و جویدن‌کُندر موجب‌ زوال‌ بلغم‌ مى‌دانست‌.19
پیامبر اکرم(ص)مطلوبیت‌ بعضى‌ غذاها را گاه‌ با تعبیر "طیّب‌ " تأیید مى‌کرد. به‌ عنوان‌ مثال‌، هنگامى‌که‌ یکى‌ از اصحاب‌ حضرت‌ فالوده‌اى‌ به‌ ایشان‌ هدیه‌ کرد و حضرت‌ قدرى‌ تناول‌ کردند، پرسیدند: "اى‌ ابا عبدالله، این‌را از چه‌ چیزى‌ فراهم‌ کرده‌اى‌؟ " عرض‌ کرد: پدر و مادرم‌ فدایت‌، روغن‌ و عسل‌ را در ظرفى‌ سنگى‌ ریخته‌، با آتش‌ تفت‌مى‌دهیم‌ و سپس‌ مغز گندم‌ را آسیاب‌ کرده‌ و با آن‌ مخلوط‌ مى‌کنیم‌ تا به‌ خوبى‌ با هم‌ عجین‌ شوند و چنین‌ چیزى‌ فراهم‌آید. حضرت‌ فرمود: "این‌ غذایى‌ نیکو و گواراست‌ ".20
3. چند نوع؟
روح‌ ساده‌زیستى‌ در پیامبر اکرم(ص)مانع‌ از آن‌ بود که‌ بر سر سفره‌ غذاى‌ آن‌ حضرت‌ بیش‌ از یک‌ نوع‌غذا یافت‌ شود. علت‌ این‌ امر در روایت‌ صحیحه‌ کلینى‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام) بیان‌ شده‌ است‌. بنا بر این‌ نقل‌، پیامبراکرم(ص)در شام‌گاه‌ پنجشنبه‌اى‌ که‌ در مسجد قبا حضور داشت‌، براى‌ افطار، نوشیدنى‌ طلب‌ کرد و اوس‌بن‌ خولى‌ انصارى‌ کاسه‌ بزرگى‌ حاوى‌ شیر مخلوط‌ با عسل‌ آورد. حضرت‌ چون‌ آن‌ را به‌ لب‌هاى‌ مبارک‌ رسانید ناگاه‌ آن‌را کنار نهاد و فرمود:
این‌، دو نوع‌ نوشیدنى‌ است‌ که‌ به‌ یکى‌ از آن‌ها نیز مى‌توان‌ بسنده‌ کرد. من‌ آن‌ دو را با هم‌ نمى‌نوشم‌، اما تحریم‌ نیز نمى‌کنم‌،لکن‌ من‌ براى‌ تواضع‌ در برابر خداوند چنین‌ مى‌کنم‌، و هر کس‌ براى‌ خدا تواضع‌ کند خداوند او را بلند مرتبه‌ سازد، و هر کس‌تکبّر ورزد خداوند او را فرود آورد. و هر آن‌ کس‌ که‌ در معیشت‌، راه‌ میانه‌ برگزیند خداوند روزى‌اش‌ دهد، و هر آن‌ که‌ اهل‌ تبذیرباشد خداوند او را محروم‌ سازد، و هر آن‌ که‌ فراوان‌ یاد مرگ‌ کند خداوند دوستش‌ دارد.21
این‌ روایت‌ چندین‌ پیام‌ دارد:
. قناعت‌ پیامبر اکرم(ص)بر یک‌ نوع‌ از نوشیدنى‌ و غذا؛
. این‌ قناعت‌، بُعد استحباب‌ و ترجیح‌ داشته‌ و ترک‌ آن‌ حرام‌ نیست‌؛ و این‌ در حقیقت‌، ناشى‌ از شریعت‌ سهله‌اى‌است‌ که‌ پیامبر(ص) خود را مروّج‌ و آورنده‌ آن‌ معرفى‌ کرد.22 و از این‌ رو فرمود: من‌ این‌ دونوشیدنى‌ را با هم‌ نمى‌نوشم‌، اما تحریم‌ نیز نمى‌کنم‌؛
. زهد مثبت‌ در سیره‌ معصومان(علیهم السلام) و اولیاى‌ صالح‌ خداوند عبارت‌ از همین‌ است‌ که‌ با وجود دست‌رسى‌ به‌مواهب‌ دنیوى‌ جز در حد ضرورت‌، از آن‌ها چشم‌پوشى‌ مى‌کردند؛
. پیامبر اکرم(ص)سرّ این‌ اقدام‌ خویش‌ را تواضع‌ در برابر خدا معرفى‌ مى‌کند، و این‌، جلوه‌اى‌ دیگر ازصفت‌ تواضع‌ است‌ که‌ عبارت‌ از تواضع‌ در برابر خداست‌. افراد متکبّر و دنیازده‌ با گردن‌ کشى‌ و روحیه‌ طلب‌ کارانه‌ دربرابر خداوند ظاهر شده‌ و نعمت‌هاى‌ الهى‌ را بى‌توجه‌ به‌ مُنْعِم‌ مصرف‌ مى‌کنند، در حالى‌ که‌ بندگان‌ حقیقى‌ خداوند بااظهار کوچکى‌ و تواضع‌ در برابر خداوند، خود را مستحق‌ کوچک‌ترین‌ نعمت‌ها نیز ندیده‌ و نسبت‌ به‌ توان‌ برشکرگزارى‌ براى‌ کمترین‌ نعمت‌ نیز اظهار عجز مى‌کنند و درصدد افزون‌ خواهی‌ِ همراه‌ با ناسپاسى‌ نیستند؛
. توصیه‌ کلى‌ پیامبر اکرم(ص)در این‌ حدیث‌، به‌ اعتدال‌ و میانه‌روى‌ در زندگى‌، و ترک‌ تبذیر است‌؛
. و نهایتاً در راستاى‌ اصول‌ و سیره‌ و شیوه‌ تربیتى‌ پیامبر اکرم(ص)‌، مسئله‌ یاد مرگ‌ مطرح‌ مى‌شود که‌بهترین‌ وسیله‌ حفظ‌ انسان‌ها از کژى‌ است‌.
4. به‌ چـه‌ میزان‌؟
اولیاى‌ دین‌ و نیز حکیمان‌، همواره‌ به‌ کم‌خورى‌ و پرهیز از پرخورى‌ سفارش‌ اکید داشته‌اند. این‌ مسئله‌ امروزه‌ نیز موردتأکید پژوهشگران‌ علوم‌ پزشکى‌ است‌ و به‌ عنوان‌ راز سلامت‌ و پیش‌گیرى‌ از بیمارى‌ها مطرح‌ است‌. در روایت‌ کلینى‌ ازامام‌ باقر(علیه السلام) آمده‌ است‌:
چیزى‌ نزد خداوند، مبغوض‌تر و ناپسندتر از شکم‌ پر نیست‌.23
در روایتى‌ دیگر از آن‌ حضرت‌ آمده‌ است‌:
آن‌ گاه‌ که‌ شکم‌ پر شود، ره‌ طغیان‌ در پیش‌ گیرد.24
و به‌ گفته‌ برخى‌ حکما:
زیاد نخورید تا زیاد بنوشید تا زیاد بخوابید تا زیاد حسرت‌ بخورید.25
در روایات‌ نبوى(ص)نیز بر این‌ امر تأکید شده‌ است‌. آن‌ حضرت‌، پرخورى‌ را موجب‌ فساد بدن‌، بروزبیمارى‌، کسالت‌ در عبادت‌، قساوت‌ و مردن‌ قلب‌، دورى‌ از خدا، مبغوض‌ خداوند واقع‌ شدن‌، ضرر زدن‌ به‌ دین‌ فرد واز ویژگى‌هاى‌ افراد کافر و منافق‌ معرفى‌ فرموده‌ است‌.26 در بعضى‌ روایات‌، آن‌ حضرت‌ میزان‌ مناسب‌ براى‌خوردن‌ را چنین‌ تعیین‌ کرده‌ است‌:
فرزند آدم‌! هیچ‌ ظرفى‌ بدتر از شکم‌ را پر نکرده‌، براى‌ او تنها چند لقمه‌ که‌ سبب‌ قوام‌ وجودش‌ شود کافى‌ است‌. و اگر ناچار ازغذا خوردن‌ شد، پس‌ ثلث‌ [معده‌] براى‌ غذایش‌، و ثلث‌ آن‌ براى‌ نوشیدنى‌اش‌، و ثلث‌ دیگر را براى‌ نفس‌ بگذارد.27
در این‌ زمینه‌، از بعضى‌ همسران‌ پیامبر اکرم(ص)نقل‌ شده‌ است‌ که‌: "هیچ‌گاه‌ شکم‌ پیامبرصلى‌ الله علیه‌ و آله‌و سلم‌ از غذا پر نشد ".28
5. چه‌ هنگام‌؟
پرسش‌ دیگر درباره‌ سیره‌ نبوى(ص)در تغذیه‌، این‌ است‌ که‌ آن‌ حضرت‌ در چه‌ اوقاتى‌ غذا صرف‌مى‌کرده‌ است‌؟ از برخى‌ روایات‌ مى‌توان‌ اصلى‌ کلى‌ در این‌ باره‌ استنباط‌ کرد و آن‌ این‌که‌ آن‌ حضرت‌ جز به‌ وقت‌گرسنگى‌ و احساس‌ نیاز بدن‌، اقدام‌ به‌ صرف‌ غذا نمى‌کرده‌ است‌.29 در روایتى‌ از آن‌ حضرت‌ نقل‌ شده‌ است‌که‌ فرمود:
بخور در حالى‌ که‌ اشتها به‌ خوردن‌ دارى‌، و دست‌ بکش‌ در حالى‌ که‌ هنوز اشتها به‌ خوردن‌ دارى‌.30
و بنا به‌ نقل‌ انس‌ بن‌ مالک‌:
هیچ‌ گاه‌ در روز یا شب‌، آن‌ حضرت‌ گوشت‌ یا نان‌ مصرف‌ نکرد مگر هنگامى‌ که‌ بدن‌ نیاز به‌ آن‌ داشت‌.31
بر این‌ اساس‌، نقل‌ شده‌ است‌ که‌ پیامبر اکرم(ص)شخصاً با مردم‌ مواسات‌ و همراهى‌ مى‌کرد، به‌ گونه‌اى‌که‌ ازار (لنگ‌) خود را با پوست‌ وصله‌ مى‌کرد و هیچ‌ گاه‌، هم‌ صبحانه‌ (یانهار) و هم‌ شام‌ نخورد تا این‌که‌ از دنیا رحلت‌فرمود.32
بنا بر بعضى‌ روایات‌، معصومان(علیهم السلام) دو وعده‌ غذایى‌ را در طول‌ شبانه‌ روز سفارش‌ مى‌کردند و از صرف‌ غذابین‌ آن‌ دو وعده‌، نهى‌ مى‌کردند.33 و از برخى‌ روایات‌، بر مى‌آید که‌ معصومان(علیهم السلام) تأکید بر آن‌ داشتند که‌افراد، شب‌ هنگام‌ چیزى‌ خورده‌ و بخوابند، ولو بسیار اندک‌ باشد. امام‌ صادق‌(علیه السلام) در این‌ زمینه‌ فرموده‌ است‌:
خوردن‌ شام‌ را ترک‌ نکن‌، حتى‌ اگر سه‌ لقمه‌ به‌ همراه‌ نمک‌ باشد. و کسى‌ که‌ شام‌ خوردن‌ را [به‌ کلى‌] ترک‌ گوید رگى‌ در بدنش‌مى‌میرد که‌ هرگز احیا نخواهد شد.34
پیامبر اکرم(ص)نیز مى‌فرمود:
شام‌ بخورید هر چند یک‌ مشت‌ خرماى‌ غیرمرغوب‌ باشد، چرا که‌ ترک‌ شام‌ خوردن‌ موجب‌ پیرى‌ است‌.35
6. تنها یا با دیگران‌؟
بخش‌ دیگرى‌ از روایات‌ سیره‌ نبوى(ص)در باب‌ خوردن‌ و آشامیدن‌، از آن‌ حکایت‌ دارد که‌ پیامبراکرم(ص)در حدّ امکان‌، به‌ تنهایى‌ غذا نمى‌خورد و مى‌فرمود: آیا شما را از بدترینتان‌ خبر دهم‌؟ کسى‌ که‌به‌ تنهایى‌ بخورد و برده‌اش‌ را بزند و میهمانش‌ را ردّ کند.36 آن‌ حضرت‌، غذا خوردن‌ جمعى‌، حلال‌ بودن‌ غذا،و گفتن‌ بسم‌ الله در ابتدا و حمد خدا در پایان‌ را از اسباب‌ کمال‌ در غذا خوردن‌ معرفى‌ مى‌فرمود.37 و نیزمى‌فرمود:
بهترین‌ غذاها نزد خداوند آن‌ است‌ که‌ دستان‌ زیادى‌ آن‌ را بخورند.38
و بنا به‌ نقل‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام) از امیرالمؤمنین‌(علیه السلام)‌، پیامبر اکرم(ص)مى‌فرمود:
جماعت‌، موجب‌ برکت‌ است‌ و غذاى‌ یک‌ نفر، دو نفر را، و غذاى‌ دو نفر، چهار نفر را کفایت‌ مى‌کند.39
گفتنى‌ است‌ که‌ هر چند زیادتر شدن‌ افراد ممکن‌ است‌ سهم‌ هر فرد از غذا را کاهش‌ دهد، اما مراد پیامبر اکرم‌صلى‌ الله علیه‌و آله‌ و سلم‌ مى‌تواند آن‌ باشد که‌ حتى‌ با وجود عدم‌ سیرى‌، نیاز بدن‌ همراه‌ با کم‌ خورى‌ که‌ مطلوب‌ است‌، تأمین‌ مى‌شودو این‌ مى‌تواند در نتیجه‌ ایثار افراد در اختصاص‌ سهم‌ خود به‌ دیگران‌ باشد.40 امروزه‌ نیز ثابت‌ شده‌ است‌ که‌صرف‌ غذا بادیگران‌، همراه‌ با نشاط‌ و گوارایى‌ مى‌شود و این‌ امر، در جذب‌ نیکوى‌ غذا و تعادل‌ گوارش‌ نقش‌ مهمى‌دارد.
بنا به‌ نقل‌ طبرسى‌، پیامبر اکرم(ص)آن‌چه‌ را خوردنش‌ بر وى‌ حلال‌ بود، همراه‌ اهل‌ و خادم‌ یا همراه‌کسانى‌ که‌ حضرت‌ را دعوت‌ به‌ غذا خوردن‌ مى‌کردند، روى‌ زمین‌ یا آن‌چه‌ دعوت‌ کنندگان‌ بر آن‌ غذا مى‌خوردند، و ازآن‌چه‌ آنان‌ مى‌خوردند تناول‌ مى‌فرمود، مگر آن‌ که‌ میهمانى‌ بر حضرت‌ وارد مى‌شد که‌ در این‌ صورت‌، به‌ همراه‌ میهمان‌غذا مى‌خورد.41 بنابه‌ نقل‌ دیگر طبرسى‌، هنگامى‌ که‌ کسى‌ به‌ پیامبراکرم(ص)عرض‌ کرد: ماغذا مى‌خوریم‌، اما سیر نمى‌شویم‌! حضرت‌ فرمود:
شاید به‌ صورت‌ متفرق‌ غذا مى‌خورید؛ در حال‌ غذا با هم‌ جمع‌ شوید و نام‌ خداى‌ بر زبان‌ آرید تا موجب‌ برکت‌ براى‌ شماشود.42
آن‌ حضرت‌، گاه‌ غذا را در میان‌ مساکین‌ و نیازمندان‌ و همراه‌ آنان‌ میل‌ مى‌کرد و از برکت‌ حضور حضرت‌، آنان‌ نیز سیرمى‌شدند، بنا به‌ نقل‌ حمیرى‌ از امام‌ باقر(علیه السلام)‌، شبى‌ پیامبر اکرم(ص)همراه‌ مساکینى‌ که‌ در مسجدمى‌خوابیدند در کنار منبر، روزه‌ خود را افطار کرد و از غذایى‌ که‌ در دیگى‌ سنگى‌ نهاده‌ شده‌ بود میل‌ فرمود، و به‌ برکت‌حضور حضرت‌، سى‌ نفر از آنان‌ از آن‌ غذا خورده‌ و سیر شدند، سپس‌ آن‌ ظرف‌ نزد همسران‌ حضرت‌ باز گردانده‌ شد وهمه‌ آنان‌ نیز سیر شدند.43 این‌گونه‌ روایات‌ هرچند از یکى‌ از معجزات‌ آن‌ حضرت‌ حکایت‌ دارد، اما پیش‌ ازآن‌ ـ با توجه‌ به‌ آن‌چه‌ گذشت‌ ـ حاکى‌ از اهتمام‌ حضرت‌ بر ایثار و نیز توجه‌ به‌ غذا خوردن‌ در جمع‌ مى‌باشد.
7. چـگونه‌؟
درباره‌ این‌که‌ پیامبر اکرم(ص)چگونه‌ غذا مى‌خورد و چه‌ آدابى‌ را رعایت‌ مى‌کرد روایات‌ زیادى‌ دردست‌ است‌ و طبیعى‌ است‌ که‌ سیره‌ نبوى(ص)در این‌ زمینه‌ نزد مسلمانان‌ جذابیت‌ بسیارى‌ دارد، چراکه‌ آنان‌ مایلند در آداب‌ و شیوه‌ عمل‌، به‌ آن‌ حضرت‌ تأسّى‌ کنند.
ویژگى‌ها و آدابى‌ که‌ براى‌ غذا خوردن‌ یا نوشیدن‌ حضرت‌ نقل‌ شده‌ بدین‌ قرار است‌:
7 ـ 1. شروع‌ با نام‌ خدا و دعا؛ و ختم‌ با حمد خدا
پیامبر اکرم‌ (ص) هم‌چون‌ دیگر کارها، خوردن‌ و آشامیدن‌ را نیز با جارى‌ کردن‌ نام‌ خدا بر زبان‌ آغازمى‌کردند.44 پیش‌ از این‌، از آن‌ حضرت‌ نقل‌ شد که‌ مى‌فرمودند: هنگامى‌ که‌ غذا چهار ویژگى‌ بیابد کامل‌ شود:حلال‌ باشد، و دستانى‌ که‌ از آن‌ مى‌خورند زیاد باشند، و با بسم‌ الله آغاز شود، و با حمد ختم‌ شود.45
هنگامى‌ که‌ مقابل‌ حضرت‌ غذا نهاده‌ مى‌شد مى‌فرمود:
بسم‌ الله، خدایا آن‌ را نعمتى‌ مورد سپاس‌ قرار ده‌ که‌ به‌ واسطه‌اش‌ نعمت‌ بهشت‌ را دریابیم‌.
و یا مى‌فرمود:
بسم‌ الله، خدایا در آن‌چه‌ به‌ ما روزى‌ کرده‌اى‌ برکت‌ عطا کن‌ وآن‌ را استمرار بخش‌.46
نکته‌ قابل‌ توجه‌ در این‌ روایت‌ این‌ است‌ که‌ برخلاف‌ عادت‌ رایج‌، پیامبر اکرم(ص)پیش‌ از شروع‌ غذادست‌ به‌ دعا بر مى‌داشته‌ است‌ که‌ قابل‌ حمل‌ بر پیش‌دستى‌ در شکر پیش‌ از تنعم‌ و در آستانه‌ آن‌ است‌.
آن‌ حضرت‌ به‌ وقت‌ نوشیدن‌ نیز نام‌ خدا و دعا را در ابتدا، و حمد خدا را در پایان‌ بر زبان‌ جارى‌ مى‌ساخت‌، و چون‌آب‌ را در سه‌ نفس‌ مى‌نوشید، لذا سه‌ بسم‌ الله و سه‌ حمد اشت‌47 و هنگام‌ شروع‌ به‌ نوشیدن‌، چنین‌ دعامى‌کرد:
حمد خدایى‌ را که‌ نازل‌ کننده‌ آب‌ از آسمان‌، و تبدیل‌ کننده‌ امور است‌ به‌ هرگونه‌ که‌ بخواهد. به‌ نام‌ خدا که‌ بهترین‌نام‌هاست‌.48
در روایت‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام) از پدران‌ گرامى‌اش‌ از امیرالمؤمنین‌(علیه السلام) نیز آمده‌ است‌:
بارها دیدم‌ پیامبر اکرم(ص)هنگام‌ نوشیدن‌، سه‌ بار نفس‌ مى‌کشید، و با شروع‌ به‌ نوشیدن‌، بسم‌ الله، و درپایان‌ آن‌ حمد خدا مى‌گفت‌.49
بنا به‌ نقلى‌ دیگر، پیامبر اکرم(ص)هنگام‌ نوشیدن‌ شیر مى‌فرمود:
خدایا، براى‌ ما در آن‌ برکت‌ ده‌ و بیشتر از این‌ روزى‌ کن‌.
و هنگام‌ نوشیدن‌ آب‌ مى‌فرمود:
حمد خدایى‌ را که‌ با رحمتش‌ ما را از آب‌ گوارا و زلال‌ سیراب‌ کرد و به‌ واسطه‌ گناهانمان‌، آب‌ شور و تلخ‌ بر ماننوشانید.50
7 ـ 2. نوشیدن‌ در سه‌ جرعه‌
آن‌ سان‌ که‌ گذشت‌، روش‌ و سیره‌ پیامبر اکرم(ص)در نوشیدن‌، چنین‌ بود که‌ هر وعده‌ نوشیدن‌ را در سه‌جرعه‌ تقسیم‌ مى‌کرد، و در هر جرعه‌ نیز نام‌ و حمد الهى‌ را بر زبان‌ جارى‌ مى‌نمود. در روایات‌ معصومان(علیهم السلام)،تفاوت‌ انسان‌ و حیوانات‌ در نوع‌ نوشیدن‌، چنین‌ معرفى‌ شده‌ است‌ که‌ انسان‌ هم‌چون‌ بهائم‌ به‌ یک‌ باره‌ آب‌ ننوشد. ازامام‌ باقر و امام‌ صادق‌(ع) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ فرمودند: نوشیدن‌ در سه‌ نفس‌ بهتر از یک‌ نفس‌ است‌. و آن‌ دوبزرگوار اکراه‌ داشتند از این‌که‌ انسان‌، هم‌چون‌ شترِ بسیار تشنه‌ سر در آب‌ فرو بَرَد و سر بر ندارد تا سیراب‌شود.51 اما از ابن‌عباس‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ پیامبر اکرم(ص)هنگام‌ نوشیدن‌، دو بار نفس‌مى‌کشید.52 نیز بنا به‌ نقلى‌ از طبرسى‌، آن‌ حضرت‌ گاه‌ با یک‌ نفس‌ مى‌نوشید.53 البته‌ این‌ دو روایت‌ رامى‌توان‌ بر مواردى‌ حمل‌ کرد که‌ حضرت‌ آب‌ اندکى‌ مى‌نوشیده‌ و نوشیدن‌ با سه‌ نفس‌ لزومى‌ نداشته‌ است‌.
7 ـ 3. پرهیز از نوشیدن‌ از داخل‌ ظرف‌
از دیگر آداب‌ نوشیدن‌ که‌ مورد تأکید پیامبر اکرم(ص)بود، پرهیز از نوشیدن‌ از داخل‌ ظرف‌ است‌. آن‌حضرت‌ هنگامى‌ که‌ مردى‌ را دیدند که‌ دهان‌ در آب‌ کرده‌ و هم‌چون‌ حیوانات‌ از وسط‌ آب‌ مى‌نوشد به‌ وى‌ فرمودند:
آیا مثل‌ بهائم‌ سر در آب‌ کرده‌ و مى‌نوشى‌؟ اگر ظرف‌ ندارى‌ با دستانت‌ بنوش‌ که‌ از پاکیزه‌ترین‌ ظروف‌ تو به‌ شمارمى‌روند.54
البته‌ روشن‌ است‌ که‌ توصیه‌ حضرت‌ به‌ نوشیدن‌ با دست‌، هنگام‌ پاکیزگى‌ دستان‌ است‌ که‌ نکته‌ بهداشتى‌ مهمى‌ است‌.
از دیگر شیوه‌هاى‌ پیامبر(ص) در نوشیدن‌، این‌ بود که‌ آب‌ را با حال‌ مکیدن‌ تناول‌ مى‌نمود ومى‌فرمود:
آب‌ را با مکیدن‌ بنوشید و به‌ یک‌ باره‌ سر نکشید که‌ موجب‌ درد کبد مى‌شود.55
امروزه‌ نیز از نظر علمى‌ ثابت‌ شده‌ که‌ نوشیدن‌ تدریجى‌ آب‌ در رفع‌ تشنگى‌ مؤثرتر است‌.
عدم‌ تنفس‌ در ظرف‌ آب‌
پیامبر اکرم(ص)هنگام‌ نوشیدن‌، براى‌ نفس‌ کشیدن‌، ظرف‌ آب‌ را از دهانش‌ دور مى‌کرد.56 واین‌ شیوه‌، به‌ خوبى‌ گویاى‌ رعایت‌ دستورات‌ بهداشتى‌ توسط‌ آن‌ حضرت‌، در شرایطى‌ است‌ که‌ مردم‌ عرب‌ جاهلى‌ درشرایط‌ نامناسب‌ بهداشتى‌ مى‌زیستند و با این‌ گونه‌ نکته‌هاى‌ ظریف‌ بهداشتى‌، کاملاً بیگانه‌ بودند.
7 ـ 5. خوردن‌ از غذاى‌ مقابل‌ و نزدیک‌ خود
ویژگى‌ دیگر اخلاق‌ نبوى‌ در تغذیه‌، این‌ بود که‌ در صورت‌ حضور دیگران‌ بر سر غذا، آن‌ حضرت‌ به‌ غذاى‌ متقابل‌ خودبسنده‌ کرده‌ و دست‌ به‌ سمت‌ غذایى‌ که‌ در مقابل‌ دیگران‌ بود، دراز نمى‌کرد.57 این‌، نوعى‌ ادب‌ اجتماعى‌است‌ که‌ از ظرافت‌ خاصى‌ برخوردار است‌، و گرچه‌ به‌ اخلاق‌ اجتماعى‌ حضرت‌ مربوط‌ است‌، اما به‌ لحاظ‌ ارتباط‌ آن‌ باسیره‌ حضرت‌ در تغذیه‌ در این‌جا بدان‌ اشارت‌ رفت‌.
7 ـ 6. شروع‌ قبل‌ از دیگران‌ و ختم‌ بعد از دیگران‌
این‌ ویژگى‌ ـ به‌ خصوص‌ ـ در آن‌جا که‌ دیگران‌ میهمان‌ حضرت‌ بودند، بیشتر نمود مى‌یافت‌.58 روشن‌ است‌ که‌این‌ اقدام‌ حضرت‌ نه‌ براى‌ پرخورى‌، بلکه‌ براى‌ رفع‌ حجب‌ و حیا در میهمان‌، و آسودگى‌ وى‌ در خوردن‌ بود. این‌ صفت‌نیز از ظرافت‌ خاص‌ اخلاقى‌ برخوردار است‌ و همواره‌ مى‌تواند مورد توجه‌ پیروان‌ آن‌ حضرت‌ باشد.
7 ـ 7. رعایت‌ ادب‌ در خوردن‌
به‌ عنوان‌ نمونه‌، در برخى‌ روایات‌، درباره‌ چگونگى‌ گوشت‌ خوردن‌ پیامبر(ص) آمده‌ است‌ که‌ حضرت‌سر را به‌ سوى‌ غذا خم‌ نمى‌کرد، بلکه‌ گوشت‌ را به‌ دهان‌ نزدیک‌ کرده‌ و با دندان‌ آن‌ را جدا مى‌کرد.59 این‌مى‌تواند ناشى‌ از آن‌ باشد که‌ حضرت‌، هم‌چون‌ برخى‌ افراد، حرص‌ بر خوردن‌ از خود نشان‌ نمى‌داد و تأنّى‌ و ادب‌ را درخوردن‌ رعایت‌ مى‌کرد.
7 ـ 8. خوردن‌ و آشامیدن‌ با دست‌ راست‌
در فرهنگ‌ دینى‌ ما دست‌ راست‌ به‌ عنوان‌ نماد و سمبل‌ یُمن‌ و برکت‌ مطرح‌ است‌. در قرآن‌ کریم‌ "اصحاب‌ المیمنه‌ " یا "اصحاب‌ الیمین‌ " به‌ فلاح‌ و رستگارى‌ معرفى‌ شده‌اند، و نیز آمده‌ است‌ که‌ نامه‌ اعمال‌ نیکان‌ نیز به‌ دست‌ راست‌ ایشان‌داده‌ مى‌شود.60 پیامبر اکرم(ص)نیز کارها، از جمله‌ خوردن‌ و آشامیدن‌ را با دست‌ راست‌ انجام‌مى‌داد. طبرسى‌ ضمن‌ برشمارى‌ مکارم‌ اخلاق‌ حضرت‌ چنین‌ گفته‌ است‌:
... و دست‌ راست‌ حضرت‌ براى‌ خوردن‌ و نوشیدن‌ و گرفتن‌ و دادن‌ بود و جز به‌ دست‌ راست‌ نمى‌گرفت‌ و جز به‌ دست‌ راست‌ عطانمى‌کرد، و دست‌ چپ‌ حضرت‌ براى‌ کارهاى‌ دیگر بود. و آن‌ حضرت‌ تیمّن‌ (عمل‌ با دست‌ راست‌) را در تمام‌ کارهایش‌ دوست‌داشت‌؛ در لباس‌ پوشیدن‌، در کفش‌ پوشیدن‌، در حرکت‌ کردن‌ و... .61
هم‌چنین‌ بنا بر روایت‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام) از پدران‌ گرامى‌اش‌، پیامبر اکرم(ص)از خوردن‌ و آشامیدن‌ بادست‌ چپ‌ نهى‌ کردند.62 روایات‌ دیگرى‌ نیز وجود دارد که‌ حاکى‌ از تأکید پیامبر اکرم(ص)دراین‌ زمینه‌ است‌.63
7 ـ 9. تواضع‌ در نشستن‌ براى‌ غذا
روایاتى‌ حاکى‌ از آن‌ است‌ که‌ پیامبراکرم(ص)به‌ وقت‌ خوردن‌، به‌ حال‌ تواضع‌ و هم‌چون‌ برده‌ و بدون‌تکیه‌ و بى‌شباهت‌ به‌ وضع‌ نشستن‌ ملوک‌ و پادشاهان‌ مى‌نشستند. از امام‌ صادق‌(علیه السلام) در این‌ باره‌ چنین‌ نقل‌ شده‌است‌:
پیامبراکرم(ص)از آن‌ گاه‌ که‌ به‌ نبوت‌ مبعوث‌ شد تا وقت‌ مرگ‌، هیچ‌ گاه‌ در حال‌ تکیه‌ کردن‌ غذا نخورد، و این‌به‌ سبب‌ تواضع‌ در برابر خداوند بود... .64
در روایت‌ محمد بن‌ مسلم‌ از امام‌ باقر(علیه السلام) نیز آن‌ حضرت‌ ضمن‌ تأکید بر این‌که‌ پیامبر(ص) هیچ‌ گاه‌با حال‌ تکیه‌ کردن‌ غذا نخورد، این‌ گونه‌ حالات‌ را نتیجه‌ تواضع‌ خاص‌ پیامبر(ص) در برابر خداونددانسته‌اند.65
در روایتى‌ دیگر، بشیر دهّان‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام) پرسید: آیا رسول‌ الله(ص) با حال‌ تکیه‌ بر چپ‌ یاراست‌ غذا مى‌خورد؟ آن‌ حضرت‌ در پاسخ‌ فرمود:
رسول‌ الله(ص) هیچ‌ گاه‌ چنین‌ نبود که‌ در حال‌ تکیه‌ کردن‌ بر سمت‌ راست‌ یا چپ‌ خویش‌ غذا بخورد، بلکه‌ اوهم‌چون‌ عبد مى‌نشست‌، و این‌ به‌ سبب‌ تواضع‌ در برابر خدا بود.66
نیز امام‌ صادق‌(علیه السلام) به‌ معلى‌ بن‌ خنیس‌ فرمود:
پیامبر(ص) از وقتى‌ که‌ به‌ پیامبرى‌ مبعوث‌ شد با حال‌ تکیه‌ کردن‌ غذا نخورد، و آن‌ حضرت‌ اکراه‌ داشت‌ که‌شبیه‌ پادشاهان‌ و ملوک‌ رفتار کند.67
این‌که‌ مراد از نخوردن‌ در حال‌ تکیه‌ کردن‌ چیست‌، آن‌چه‌ ابتدا از واژه‌ "متکى‌ء " به‌ ذهن‌ مى‌رسد، تکیه‌ به‌ پشت‌ یا چپ‌ وراست‌ در حال‌ خوردن‌ است‌ و دلیل‌ پرهیز از این‌ گونه‌ خوردن‌ نیز ـ چنان‌ که‌ از روایات‌ یاد شده‌ بر مى‌آید ـ پرهیز از تشبّه‌به‌ ملوک‌، و اظهار تواضع‌ در برابر حق‌ است‌.
نوع‌ نشستن‌ متواضعانه‌ پیامبر اکرم(ص)بر سر سفره‌ غذا، در روایتى‌ از خود آن‌ حضرت‌ و دیگرمعصومان(علیهم السلام) به‌ نشستن‌ عبد تشبیه‌ شده‌ است‌؛ یعنى‌ همان‌ گونه‌ که‌ بندگان‌ نه‌ با حال‌ تبختر و غرور، بلکه‌ با حال‌تذلل‌ و خشوع‌ بر سر سفره‌ غذا حاضر مى‌شوند، پیامبر(ص) نیز چنین‌ بود. خود آن‌ بزرگوار در این‌ باره‌مى‌فرمود:
من‌، بنده‌اى‌ هستم‌ که‌ هم‌چون‌ بندگان‌ مى‌خورم‌، و چون‌ آنان‌ مى‌نشینم‌.68
امام‌ باقر(علیه السلام) نیز در این‌ باره‌ فرمود:
پیامبر اکرم(ص)هم‌چون‌ بندگان‌ مى‌خورد و چون‌ آنان‌ مى‌نشست‌ و روى‌ زمین‌ غذا مى‌خورد ومى‌خوابید.69
نیز از امام‌ باقر(علیه السلام) از پیامبر اکرم(ص)چنین‌ نقل‌ شده‌ است‌:
پنج‌ چیز است‌ که‌ تا هنگام‌ مرگ‌ آن‌ها را ترک‌ نخواهم‌ کرد: خوردن‌ روى‌ زمین‌ همراه‌ بردگان‌، سوارى‌ بر چهارپاى‌ بى‌پالان‌،دوشیدن‌ شیر بز با دستانم‌، پوشیدن‌ لباس‌ پشمینه‌ و سلام‌ کردن‌ بر کودکان‌، تا این‌ها پس‌ از من‌ سنّت‌ شوند.70
روشن‌ است‌ که‌ مرادِ حضرت‌ از سنّت‌ شدن‌ این‌ امور، پیامى‌ است‌ که‌ در پس‌ این‌ رفتارهاى‌ ظاهرى‌ نهفته‌ است‌ که‌ همان‌داشتن‌ روحیه‌ تواضع‌ در برابر بندگان‌ است‌، چراکه‌ امروزه‌ زمینه‌ عمل‌ به‌ برخى‌ از موارد یاد شده‌، براى‌ بسیارى‌ از افرادـ به‌ ویژه‌ شهرنشینان‌ ـ وجود ندارد و طبعاً هر فردى‌ باید به‌ تناسب‌ وضعیتى‌ که‌ در آن‌ زندگى‌ مى‌کند تلاش‌ کند خود رادر داشتن‌ روحیه‌ تواضع‌، با پیامبر اکرم(ص)منطبق‌ سازد.
از ابن‌ عباس‌ نیز نقل‌ شده‌ است‌ که‌:
پیامبر اکرم(ص)بر زمین‌ مى‌نشست‌ و روى‌ زمین‌ غذا تناول‌ مى‌کرد و شخصاً گوسفندان‌ را مى‌بست‌ و دعوت‌بردگان‌ را براى‌ صرف‌ نان‌ جو مى‌پذیرفت‌.71
امام‌ صادق‌(علیه السلام) نیز فرمود:
پیامبر اکرم(ص)‌، هم‌چون‌ عبد غذا مى‌خورد و هم‌چون‌ عبد مى‌نشست‌ و مى‌دانست‌ که‌ عبداست‌.72
نشستن‌ حضرت‌ هم‌چون‌ عبد را چنین‌ تفسیر کرده‌اند که‌ حضرت‌ مثل‌ بردگان‌ به‌ نشانه‌ تذلل‌ در پیشگاه‌ الهى‌ بر دو زانومى‌نشستند. این‌ معنا در نقل‌ طبرسى‌ چنین‌ آمده‌ است‌:
پیامبر اکرم(ص)در غالب‌ اوقات‌، هنگام‌ غذا خوردن‌، از غذاى‌ مقابل‌ خود مى‌خورد و دو زانو و دو پا را جمع‌مى‌کرد همان‌ گونه‌ که‌ نمازگزار هنگام‌ تشهد مى‌نشیند، جز آن‌ که‌ حضرت‌ یک‌ زانو را روى‌ زانوى‌ دگر، و یک‌ پا را بر پاى‌ دیگرمى‌نهاد و مى‌فرمود: من‌ بنده‌اى‌ هستم‌ که‌ چون‌ عبد مى‌خورم‌ و چون‌ عبد مى‌نشینم‌.73
به‌ جز آن‌چه‌ گذشت‌، در بعضى‌ روایات‌ مى‌خوانیم‌ که‌ پیامبر اکرم(ص)از خوردن‌ در حال‌ خوابیده‌ بر قفایا بر شکم‌ نیز نهى‌ مى‌فرمود، و این‌ نیز علاوه‌ بر جهت‌ ادب‌ و تواضع‌، ناشى‌ از رعایت‌ مسائل‌ طبّى‌ در خوردن‌ بوده‌است‌.74
7 ـ 10. عدم‌ تقیّد به‌ وجود لوازم‌ اضافى‌
در برخى‌ روایات‌ آمده‌ است‌ که‌ پیامبر اکرم(ص)تقیدى‌ به‌ وجود سفره‌ و لوازم‌ آن‌ نداشت‌ و غذا را روى‌زمین‌ نهاده‌ و تناول‌ مى‌کرد،75 به‌ ویژه‌ در صورتى‌ که‌ چیزى‌ یافت‌ نمى‌شد تا آن‌ را به‌ عنوان‌ سفره‌ یا در حکم‌سفره‌ قرار دهد. به‌ عنوان‌ مثال‌، روزى‌ یکى‌ از انصار مقدارى‌ خرما براى‌ حضرت‌ هدیه‌ آورد و چون‌ در خانه‌ ظرفى‌نیافتند، حضرت‌ با لباس‌ِ خود زمین‌ را جارو کرده‌ و فرمود:
این‌جا بریز؛ به‌ خدا قسم‌ اگر دنیا نزد خدا به‌ قدر بال‌ مگسى‌ ارزش‌ داشت‌ چیزى‌ از آن‌ را به‌ کافر و منافق‌ نمى‌داد.76
7 ـ 11. خوردن‌ با دست‌
در راستاى‌ پرهیز پیامبر اکرم(ص)از هرگونه‌ رفتارى‌ که‌ به‌ گونه‌اى‌ شائبه‌ تشبّه‌ به‌ سلاطین‌ و اهل‌ کبر راتقویت‌ مى‌کرد، آن‌ حضرت‌ هنگام‌ غذا خوردن‌ نه‌ هم‌چون‌ آنان‌ از دو انگشت‌، بلکه‌ ـ بسته‌ به‌ اقتضاى‌ مورد ـ از سه‌ یاچهار انگشت‌ و گاه‌ از تمام‌ دست‌ یا هر دو دست‌ براى‌ تناول‌ غذا بهره‌ مى‌جست‌.77 امام‌ صادق‌(علیه السلام) دراین‌ خصوص‌ فرموده‌ است‌:
پیامبر اکرم(ص)‌، هم‌چون‌ عبد مى‌نشست‌ و دست‌ بر زمین‌ مى‌نهاد و با سه‌ انگشت‌ غذا مى‌خورد؛ او هم‌چون‌جبابره‌ با دو انگشت‌ نمى‌خورد.78
طبرسى‌ نیز در توصیف‌ این‌ معنا گفته‌ است‌:
پیامبر اکرم(ص)با سه‌ انگشت‌ ابهام‌ و دو انگشت‌ کنار آن‌، و گاه‌ با کمک‌گیرى‌ از انگشت‌ چهارمى‌ و [گاه‌] باتمام‌ دست‌ غذا مى‌خورد، و با دو انگشت‌ نمى‌خورد و مى‌فرمود: خوردن‌ با دو انگشت‌ [هم‌چون‌] خوردن‌ شیطانى‌است‌.79
7 ـ 12. اسراف‌ گریزى‌
پیامبر اکرم(ص)پس‌ از صرف‌ غذا، انگشتانى‌ را که‌ با آن‌ها غذا خورده‌ و باقى‌مانده‌ غذا به‌ آن‌ها چسبیده‌بود، و هم‌چنین‌ باقى‌مانده‌ غذاى‌ ظرف‌ را مصرف‌ کرده‌ و دست‌ خود را پس‌ از خوردن‌ غذا و پاک‌ کردن‌ تمام‌ انگشتان‌،با دستمال‌ پاک‌ مى‌کرد و مى‌فرمود: "معلوم‌ نیست‌ که‌ برکت‌ در کدام‌ انگشت‌ [نهاده‌ شده‌] است‌ ".80 آن‌ حضرت‌درباره‌ مصرف‌ غذاى‌ مانده‌ در ظرف‌ نیز مى‌فرمود: "بیشترین‌ برکت‌ در آخر غذاست‌ ".81 از امام‌ صادق‌علیه‌السلام‌ نیز نقل‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود:
پیامبر اکرم(ص)ظرف‌ غذا را مى‌لیسید و مى‌فرمود: کسى‌ که‌ چنین‌ کند گویا به‌ اندازه‌ غذاى‌ آن‌ ظرف‌،صدقه‌ داده‌ است‌.82
بنا به‌ روایت‌ دیگرى‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام)‌، پیامبر اکرم(ص)مى‌فرمود:
آن‌ گاه‌ که‌ یکى‌ از شما پس‌ از خوردن‌، غذاى‌ باقى‌مانده‌ در انگشتان‌ را بلیسد خداوند خطاب‌ به‌ او مى‌فرماید: برکت‌ خداوند برتو باد.83
این‌که‌ لیسیدن‌ انگشتان‌ یا ظرف‌ غذا منشأ برکت‌ دانسته‌ شده‌، مى‌تواند ناشى‌ از آن‌ باشد که‌ در این‌ کار به‌ نوعى‌ شکرنعمت‌ و پرهیز از اسراف‌ و کفران‌ نعمت‌، نهفته‌ است‌ و از این‌ رو، صاحب‌ چنین‌ عملى‌ مشمول‌ "لئن‌ شکرتم‌لازیدنّکم‌ "84 مى‌شود.
بنا بر روایتى‌ دیگر، پیامبر اکرم(ص)ظرف‌ غذا را مى‌لیسید و مى‌فرمود آخر غذا بیشترین‌ برکت‌ رادارد، و فرشتگان‌ بر کسانى‌ که‌ چنین‌ مى‌کنند درود فرستاده‌، براى‌ وسعت‌ روزى‌ آنان‌ دعا مى‌کنند. و چنین‌ کسى‌حسنه‌اى‌ دوچندان‌ دارد.85
از آن‌جا که‌ حکمت‌ لیسیدن‌ انگشتان‌ توسط‌ پیامبر(ص) و دیگر معصومان(ص)پس‌ ازصرف‌ غذا، پرهیز از اسراف‌، و اداى‌ شکر نعمت‌هاى‌ الهى‌ بود، آنان‌ قبل‌ از پاک‌ شدن‌ کامل‌ دستان‌ از غذا، آن‌ها را بادستمال‌ پاک‌ نمى‌کردند. بنا به‌ نقل‌ عیاشى‌ امام‌ صادق‌(علیه السلام) فرمود:
پدرم‌ اکراه‌ داشت‌ از این‌که‌ دستانش‌ را در حالى‌ که‌ چیزى‌ از غذا بر آن‌ مانده‌ بود، پاک‌ کند مگر پس‌ از مکیدن‌ انگشتان‌ توسط‌خود ایشان‌ یا کودکى‌ که‌ حضور داشت‌، و این‌ به‌ خاطر تعظیم‌ [و رعایت‌ حرمت‌] غذا بود.86
روشن‌ است‌ که‌ این‌ گونه‌ رفتارها براى‌ تواضع‌ در برابر خداوند، رعایت‌ عظمت‌ و حرمت‌ رزق‌ او، پرهیز از تشبّه‌ به‌ ملوک‌و رفتار جباران‌ بوده‌ است‌.87
7 ـ 13. رعایت‌ بهداشت‌ غذایى‌
از جمله‌ ویژگى‌هاى‌ مهم‌ پیامبر اکرم(ص)توجه‌ به‌ بهداشت‌ در ابعاد مختلف‌ بود. در همین‌ راستا، درخوردن‌ و آشامیدن‌ نیز نمودهاى‌ این‌ امر دیده‌ مى‌شود. به‌ عنوان‌ مثال‌، ایشان‌ بر شستن‌ دست‌ها، هم‌ قبل‌ و هم‌ بعد ازغذا، بسیار تأکید مى‌کرد، به‌ ویژه‌ که‌ در آن‌ عصر، معمولاً غذا را با دست‌ تناول‌ مى‌کردند. بنا بر روایتى‌، آن‌ حضرت‌فرموده‌ است‌:
شستن‌ دست‌ها قبل‌ و بعد از غذا موجب‌ از بین‌ رفتن‌ فقر و جلب‌ روزى‌ است‌.88
و در برخى‌ روایات‌ نیز بر داشتن‌ وضو قبل‌ و بعد از غذا تأکید شده‌ است‌.89 بنا بر نقل‌ امیرالمؤمنین‌(علیه السلام)‌،پیامبر اکرم(ص)فرمود:
کسى‌ که‌ مى‌خواهد فزونى‌ در خیر یابد، هنگام‌ حاضر شدن‌ غذا وضو سازد.90
و در روایتى‌ دیگر، فرمود:
وضو قبل‌ از غذا موجب‌ نفى‌ فقر، و وضوى‌ بعد از غذا موجب‌ نفى‌ جنون‌ و موجب‌ صحت‌ بینایى‌ است‌.91
و نیز فرمود:
کسى‌ که‌ قبل‌ از غذا وضو سازد با وسعت‌ روزى‌ زندگى‌ کرده‌ و از بیمارى‌ جسم‌ رهایى‌ مى‌یابد.92
نمود دیگر بهداشت‌ غذایى‌ در سیره‌ نبوى(ص)‌، تأکید حضرت‌ بر بهداشت‌ ظرف‌ آب‌ و غذاست‌. بنا برروایتى‌ از امام‌ صادق‌(علیه السلام)‌، پیامبر اکرم(ص)دوست‌ داشت‌ که‌ از ظروف‌ شامى‌ که‌ از شام‌ برایش‌هدیه‌ مى‌آوردند، آب‌ بنوشد93 و مى‌فرمود که‌: "این‌، نظیف‌ترین‌ ظرف‌هاى‌ شماست‌ ".94
هم‌چنین‌ آن‌ حضرت‌ در ظروف‌ چوبى‌، پوستى‌ و سفالى‌، و هم‌ در کف‌ دو دست‌ آب‌ مى‌نوشید و مى‌فرمود: "هیچ‌ظرفى‌ تمیزتر از کف‌ دست‌ نیست‌ ".95 پیش‌ از این‌ گذشت‌ که‌ توصیه‌ و عمل‌ حضرت‌ بر نوشیدن‌ با کف‌ دودست‌ باید در کنار توصیه‌ و عمل‌ حضرت‌ بر شستن‌ دستان‌ قبل‌ از خوردن‌ و آشامیدن‌ مورد توجه‌ قرار گیرد.
بنا بر بعضى‌ روایات‌، پیامبر اکرم(ص)از این‌که‌ کسى‌ در مشک‌ را خم‌ کرده‌ و آب‌ بنوشد نهى‌ مى‌فرمودو خود نیز چنین‌ نمى‌کرد و مى‌فرمود: این‌ عمل‌ آن‌ را بدبو و متعفن‌ مى‌کند.96 گفته‌ شده‌ که‌ این‌ نهى‌ ممکن‌است‌ ناشى‌ از دو چیز باشد: نخست‌، این‌که‌ ممکن‌ است‌ در چنین‌ حالتى‌ حیوانى‌ که‌ داخل‌ مشک‌ رفته‌، به‌ این‌ وسیله‌داخل‌ دهان‌ شود. دوم‌، ـ چنان‌که‌ ذیل‌ روایت‌ تصریح‌ شده‌ ـ ممکن‌ است‌ به‌ سبب‌ بدبو شدن‌ آب‌ مشک‌ در نتیجه‌ خم‌شدن‌ و کثیفى‌ و آلودگى‌ تدریجى‌ قسمت‌ خم‌ شده‌ باشد، چرا که‌ با وجود مرطوب‌ بودن‌ مشک‌ و خم‌ شدن‌ یک‌ قسمت‌و مرطوب‌ ماندن‌ طولانى‌ و مکرر دهانه‌ آن‌، امکان‌ کثیفى‌ و عفونت‌ آن‌ قسمت‌ بیشتر است‌.97 و این‌، نکته‌بهداشتى‌ ظریفى‌ است‌.
پیش‌ از این‌، اشاره‌ به‌ روایتى‌ شد که‌ طبق‌ آن‌، پیامبر اکرم(ص)هنگام‌ تنفس‌ در اثناى‌ نوشیدن‌ آب‌،ظرف‌ آب‌ را از مقابل‌ دهان‌ دور کرده‌ و پس‌ از تنفس‌، آن‌ را مجدداً به‌ دهان‌ نزدیک‌ مى‌کرد،98 و این‌ مى‌تواند ازتوجه‌ آن‌ حضرت‌ به‌ ظریف‌ترین‌ اصول‌ بهداشتى‌ و تربیتى‌ حکایت‌ کند، زیرا تنفس‌ در ظرف‌ آب‌، به‌ ویژه‌ اگر دیگرى‌ نیزبخواهد از آن‌ بنوشد، با ادب‌ و اصول‌ بهداشتى‌، هم‌خوان‌ نیست‌.
نتیجه‌
مى‌توان‌ با تأمل‌ در آنچه‌ گذشت‌ به‌ این‌ حقیقت‌ دست‌ یافت‌ که‌ رفتار به‌ ظاهر طبیعى‌ و ساده‌اى‌ که‌ موجودات‌ زنده‌ چون‌انسان‌ و حیوان‌ در آن‌ مشترکند، مى‌تواند از آداب‌ و قواعدى‌ برخوردار باشد که‌ انسان‌هاى‌ برجسته‌اى‌ چون‌ انبیاء ـ ازجمله‌ پیامبر خاتم(ص)ـ و نیز امامان‌ معصوم(علیهم السلام) مقید به‌ رعایت‌ آن‌ها بوده‌اند. این‌ رفتار طبیعى‌ وساده‌ نیز همچون‌ دیگر نمودهاى‌ حیات‌ این‌ بزرگان‌، جلوه‌ توحیدى‌ داشته‌ و مقدمه‌ حرکت‌ و سلوک‌ معنوى‌شان‌ بوده‌است‌. در نوع‌ غذا، تنوع‌، مقدار، زمان‌ و چگونگى‌ مصرف‌ آب‌ و غذا، آداب‌ دقیق‌ و قابل‌ تأملى‌ وجود داشته‌ که‌ براى‌بشر امروز از ضرورى‌ترین‌ دستورات‌ زندگى‌ دنیایى‌ است‌. بشر ناچار از تغذیه‌ است‌ و بسیارى‌ از مشکلات‌ بهداشتى‌ ـ وحتى‌ روانى‌ ـ او به‌ دنبال‌ سوء رفتار او در تغذیه‌ پدید مى‌آید، و معصومان(علیهم السلام) در سیره‌ و سخن‌ خود تلاش‌داشته‌اند الگوهایى‌ ثابت‌ و ماندگار در این‌ باره‌ از خود برجاى‌ نهند.

کتاب‌نامه‌
. ابن‌ حنبل‌، احمد (م‌ 241 ق‌)، مسند احمد، بیروت‌، دارصادر.
. ابن‌ عساکر، على‌ بن‌ حسن‌ بن‌ هبه‌ الله (م‌ 571ق‌)، تاریخ‌ مدینه‌ دمشق‌، تحقیق‌ على‌ شیرى‌، بیروت‌، دارالفکر، 1415 ق‌.
. بخارى‌، محمد بن‌ اسماعیل‌ (م‌ 256 ق‌)، صحیح‌ البخارى‌، بیروت‌، دارالفکر، 1401 ق‌.
. برقى‌، احمد بن‌ محمد بن‌ خالد (م‌ 274 ق‌)، المحاسن‌، تحقیق‌ سید جلال‌الدین‌ حسینى‌؛ دارالکتب‌ الاسلامیه‌.
. بغدادى‌، احمد بن‌ على‌ خطیب‌ (م‌ 463 ق‌)، تاریخ‌ بغداد، تحقیق‌ مصطفى‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1417 ق‌.
. بیهقى‌، احمد بن‌ حسین‌ بن‌ على‌ (م‌ 458 ق‌)، السنن‌ الکبرى‌، بیروت‌، دارالفکر، [بى‌تا].
. ترمذى‌، محمد بن‌ عیسى‌ بن‌ سوره‌ (م‌ 279 ق‌)، الشمائل‌ المحمدیّه(ص)‌، تحقیق‌ سید عباس‌ جلیمى‌، بیروت‌، مؤسسه‌الکتب‌ الثقافیه‌، 1412 ق‌.
. ترمذى‌، محمد بن‌ عیسى‌ (م‌ 279ق‌)، سنن‌ ترمذى‌، تحقیق‌ عبدالوهاب‌ عبداللطیف‌، بیروت‌، دارالفکر، 1403 ق‌.
. تمیمى‌ مغربى‌، نعمان‌ بن‌ محمد بن‌ منصور بن‌ احمد بن‌ حیون‌ (م‌ 363 ق‌)، دعائم‌ الاسلام‌، تحقیق‌ آصف‌ بن‌ على‌ اصغر فیضى‌، دارالمعارف‌،1383 ق‌ / 1963م‌.
. حرّ عاملى‌، محمد بن‌ حسن‌ (م‌ 1104 ق‌)، وسائل‌ الشیعه‌، تحقیق‌ محمد رازى‌، تهران‌، اسلامیه‌.
. حسنى‌ راوندى‌، فضل‌ الله بن‌ على‌ (م‌ 571 ق‌)، النوادر، تحقیق‌ سعیدرضا على‌عسکرى‌، قم‌، دارالحدیث‌، 1377.
. حمیرى‌ بغدادى‌، ابوالعباس‌ عبدالله بن‌ جعفر (م‌ 300 ق‌)، قرب‌ الاسناد، تحقیق‌ و نشر مؤسسه‌ آل‌ البیت‌ لاحیاء التراث‌، قم‌، 1413 ق‌.
. راوندى‌، قطب‌ الدین‌ (م‌ 573 ق‌)، الدعوات‌، قم‌، مدرسه‌ الامام‌ المهدى‌(علیه السلام)‌، 1407 ق‌.
. سرخسى‌، شمس‌الدین‌ (م‌ 483 ق‌)، المبسوط‌، تحقیق‌ جمعى‌ از فضلا، بیروت‌، دارالمعرفه‌، 1406 ق‌.
. سیدمرتضى‌، على‌ بن‌ حسین‌ موسوى‌ (م‌ 436 ق‌)، الانتصار، قم‌، مؤسسه‌ النشر الاسلامى‌، 1415 ق‌.
. سید مرتضى‌، على‌ بن‌ حسین‌ موسوى‌ (م‌ 436 ق‌)، امالى‌ المرتضى‌، تحقیق‌ احمد بن‌ امین‌ شنقیطى‌، قم‌، کتابخانه‌ آیت‌ الله‌ مرعشى‌ نجفى‌،1403ق‌.
. شیخ‌ صدوق‌، محمد بن‌ على‌ بن‌ بابویه‌ قمى‌ (م‌ 381ق‌)، من‌ لایحضره‌ الفقیه‌، تحقیق‌ على‌ اکبر غفارى‌، قم‌، نشر جامعه‌ مدرسین‌، 1404 ق‌.
. طبرسى‌، حسن‌ بن‌ الفضل‌ (قرن‌ ششم‌)، مکارم‌ الاخلاق‌، بیروت‌، مؤسسه‌ الاعلمى‌ للمطبوعات‌، 1392 ق‌ / 1972م‌.
. طبرى‌، محمد بن‌ جریر بن‌ رستم‌ (قرن‌ چهارم‌)، دلائل‌ الامامه‌، قم‌، مؤسسه‌البعثه‌، 1413 ق‌.
. طوسى‌، محمد بن‌ حسن‌ (م‌ 460 ق‌)، الامالى‌، تحقیق‌ مؤسسه‌ البعثه‌، قم‌، دارالثقافه‌ للطباعه‌ و النشر و التوزیع‌، 1414 ق‌.
. قضاعى‌، قاضى‌ ابى‌ عبدالله محمد بن‌ سلامه‌ (م‌ 454 ق‌)، مسند الشهاب‌، تحقیق‌ حمدى‌ عبدالمجید سلفى‌، بیروت‌، مؤسسه‌ الرساله‌، 1405ق‌.
. کلینى‌، محمد بن‌ یعقوب‌ (م‌ 329 ق‌)، الکافى‌، تحقیق‌ على‌ اکبر غفارى‌، چاپ‌ سوم‌: تهران‌، دارالکتب‌ الاسلامیه‌، 1367 ق‌.
. کوفى‌، ابن‌ ابى‌ شیبه‌ (م‌ 235 ق‌)، المصنف‌، تحقیق‌ سید محمد لحام‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالفکر، 1409 ق‌.
. کوفى‌ اهوازى‌، حسین‌ بن‌ سعید (قرن‌ 2 و 3)، کتاب‌ الزهد، تحقیق‌ غلامرضا عرفانیان‌، قم‌، علمیه‌، 1399 ق‌.
. مجلسى‌، محمد باقر (م‌ 1110ق‌)، بحارالانوار، مؤسسه‌ الوفاء، چاپ‌ دوم‌: بیروت‌، 1403ق‌.
. نورى‌ طبرسى‌، میرزا حسین‌ (م‌ 1320 ق‌)، مستدرک‌ الوسائل‌ و مستنبط‌ المسائل‌، چاپ‌ دوم‌: قم‌، مؤسسه‌ آل‌ البیت‌ لاحیاء التراث‌، 1409 ق‌.
. نیسابورى‌، محمد بن‌ فتال‌ (شهید در 508 ق‌)، روضه‌ الواعظین‌، با مقدمه‌ سید حسن‌ خرسان‌، قم‌، منشورات‌ الرضى‌، [بى‌تا].
. یحصبى‌، قاضى‌ ابى‌ الفضل‌ عیاض‌، (م‌ 544 ق‌)، الشفاء، بتعریف‌ حقوق‌ المصطفى(ص)‌، بیروت‌، دارالفکر، 1409 ق‌.

پی نوشت:
2 قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "بارک لنا فى الخبز و لاتفرّق بیننا و بینه، فلولا الخبز ما صلینا و لا صمنا و لا ادّینا فرائض ربنا " (کلینی، الکافی، ج 5، ص 73، ح 13 و ج 6، ص 287، ح 6).
3 "انما بنى الجسد على الخبز "؛ (همان، ج 6، ص 286، ح 3 و 7).
4 "قال ابوذر حین سأله رجل عن أفضل الأعمال بعد الایمان. فقال: الصلوه و اکل الخبز. فنظر الیه الرجل کالمتعجب. فقال: لولا الخبز ما عبداللَّه تعالی؛ یعنى بأکل الخبز یقیم صلبه فیتمکن من اقامه الطاعه " (شمس الدین سرخسی، المبسوط، ج 30، ص 258).
5 "... و کان یأکل ما احلّ اللَّه له مع أهله و خدمه أذا أکلوا... " (طبرسی، مکارم الاخلاق، ص 26 و مجلسی، بحار الانوار، ج 16، ص 241).
6 "... کان یأکل کل الاصناف من الطعام... " (طبرسی، همان، ص 26 و مجلسی، همان، ج 16، ص 241).
7 و عن ابى الحسن الرضاعلیه‌السلام: "ما من نبى الاّ و قد دعى لأکل الشعیر و بارک علیه. و ما دخل جوفا الاّ اخرج کل داء فیه، و هو قوت الانبیاء و طعام الابرار، ابى اللَّه ان یجعل قوت انبیائه الا شعیراً " (کلینی، همان، ج 6، ص 305، ح 1).
8 "عن قتاده: کنّا نأتى الانس و خبازه قائم، فقال یوما: کلوا فما اعلم رسول اللَّه رأى رغیفاً مرققا و لا شاه سمیطا قطُّ " (مسند احمد، ج 3، ص 134 و صحیح البخاری، ج 6، ص 206).
9 "دخل رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله الى ام‌سلمه رضى اللَّه عنها فقربت الیه کسره، فقال: هل عندک ادام؟ فقالت: لا یا رسول اللَّه، ما عندى الّا خلّ، فقال: نِعْمَ الإدام الخلّ ما اقفر بیت فیه خل " (کلینی، همان، ج 6، ص 329، ح 1 و مجلسی، همان، ج 16، ص 267، ح 70).
10 عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "قال امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام: اقرّوا الحار حتى یبرد فان رسول اللَّه قرب الیه طعام حارّ فقال: اقروه حتى یبرد ما کان اللَّه عز و جل لیطعمنا النار و البرکه فى البارد " (ر.ک:کلینی، همان، ج 6، ص 322، ح 4-1، باب الطعام الحارّ).
11 مراد از مغافیر، بقایاى گیاهان در شکم زنبور عسل است که آن را در عسل داخل مى‌کند.
12 "... و کان‌صلى الله علیه وآله لا یأکل الثوم و لا البصل و لا الکرات و لا العسل الذى فیه المغافیر، و هو ما یبقى من الشجر فى بطون النحل فیلقیه فى العسل فیبقى ریح فى الفم " (طبرسی، همان، ص 30 و ر.ک: طبری، دلائل الامامه، ص 11 و بیهقی، السنن الکبری، ج 7، ص 50 و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 2، ص 262).
13 کلینی، همان، ج 6، ص 305، ح 1.
14 عن خالد بن نجیح عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "اللبن من طعام المرسلین " (برقی، المحاسن، ج 2، ص 491)؛ ... عن خالد بن نجیح عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "الخلّ و الزیت من طعام المرسلین " (همان، ص 482)؛... عن خالد بن نجیح عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "السویق طعام المرسلین " (کلینی، همان، ج 6، ص 306)؛ عن هشام بن سالم عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: اللحم باللبن مرق الانبیاء " (برقی، همان، ج 2، ص 467).
15 کان احبّ الطعام الیه اللحم، و کان یقول: "هو یزید فى السمع و البصر ". و "اللحم سید الطعام فى الدنیا و الاخره، و لو سألت ربّى أن یطعمینه کلّ یوم لفعل " (طبرسی، همان، ص 30).
16 "وکان صلى الله علیه وآله یأکل اللحم طبیخاً بالخبز و یأکله مشویاً بالخبز " (همان).
17 "و کان‌صلى الله علیه وآله یأکل البرد و یتفقد ذلک اصحابه فیلتقطونه له فیأکله و یقول انه یذهب بأکله الأسنان " (همان، ص 31).
18 عن الصادق‌علیه‌السلام: ان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله کان یفطر على الحلو، فاذا لم یجده یفطر على الماء الفاتر و کان یقول: "انه ینقى الکبد و المعده و یطیّب النکهه و الفم و یقوى الاخراس و الحدق، و یحدّ الناظر و یغسل الذنوب غسلا، و یسکن العروق الهائجه و المره الغالبه و یقطع البلغم، و یطفى‌ء الحراره عن المعده و یذهب بالصداع " (نیسابوری، روضه الواعظین، ص 341؛ طبرسی، همان، ص 27 و 28 و مجلسی، همان، ج 16، ص 242). در برخى از آثار یاد شده براى افطار با آب ولرم در روایتى از امام صادق‌علیه‌السلام نیز آمده است:... عن ابن ابى عمیر عن رجل عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام "اذا افطر الرجل على الماء الفاتر نقى کبده و غسل الذنوب من القلب و قوى البصر و الحدق " (کلینی، همان، ج 4، ص 152).
19 عن ابى عبداللَّه: "کان النبى‌صلى الله علیه وآله یأکل العسل و یقول: آیات من القرآن، و مضغ البان، یذیب البلغم " (همان، ج 6، ص 332). در روایتى مشابه، از امام صادق‌علیه‌السلام درباره امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام چنین نقل شده است: ... عن محمد بن مسلم عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "قال امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام: لعق العسل شفاء من کل داء. قال اللَّه عز و جل: یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس و هو مع قرائه القرآن. مضغ اللبان یذهب البلغم " (همان).
20 و لقد جاءه‌صلى الله علیه وآله بعض اصحابه یوماً بفالوذج فأکل منه و قال: ممّ هذا یا اباعبداللَّه؟ فقال: بابى انت و امّی، نجع السَّمْن و العسل فى البُرْمه و نضعها على النار ثم نقلیه ثم نأخذ الحنطه اذا طحنت فنلقیه على السمن و العسل ثم نسوطه حتى ینضج فیأتى کما تری. فقال‌علیه‌السلام: "ان هذا الطعام طیّب " (طبرسی، همان، ص 28).
21 محمد بن یعقوب الکلینی، عن على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابى عمیر عن عبدالرحمن بن الحجاج عن ابى عبداللَّه علیه‌السلام قال: "أفطر رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله عشیّه خمیس فى مسجد قبا فقال: هل من شراب؟ فأتاه أوس بن خولى الانصارى بُعسّ مخیض بعسل، فلما وضعه على فیه نحّاه، ثم قال: شرابان یکتفى بأحدهما من صاحبه، لا أشربه و لا احرّمه، و لکن أتواضع للَّه فان من تواضع للَّه رفعه اللَّه، و من تکبّر خفضه اللَّه، و من اقتصد فى معیشه رزقه اللَّه، و من بذر حرمه اللَّه، و من اکثر ذکر الموت احبّه اللَّه " (کلینی، همان، ج 2، ص 122، ح 3؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، ص 219، ح 31 و مجلسی، همان، ج 16، ص 265 و ج 75، ص 126، ح 25). این روایت را حسین بن سعید اهوازى نیز در کتاب الزهد، ص 55، ح 148، از ابن ابى عمیر و او از عبدالرحمان بن حجاج نقل کرده است و در بحارالانوار، ج 16، ص 265، ح 64، ج 75، ص 126 در ادامه روایت 25 آمده است.
22 ولکن بعثنى بالحنیفه السهله السمحه " (کلینی، همان، ج 5، ص 494)؛ "جئتکم بالشریعه السهله السمحاء " (سید مرتضی، الانتصار، ج 9، ص 407).
23 قال ابوجعفرعلیه‌السلام: "ما من شى‌ء ابغض الى اللَّه عز و جل من بطن مملوء " (الکافی، ج 6، ص 270، ح 11).
24 عن ابى جعفرعلیه‌السلام: "اذا شبع البطن طغی " (همان، ح 10).
25 قال بعض السلف: "لا تأکلوا کثیراً فتشربوا کثیراً فترقدوا کثیراً فتحسروا کثیراً " (یحصبی، الشفاء بتعریف حقوق المصطفى‌صلى الله علیه وآله، ج 1، ص 85).
26 نوری، مستدرک الوسائل، ج 16، ص 221-209.
27 عن المقدام بن معدیکرب: قال سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله یقول: ما ملأ ابن آدم وعاء شرّاً من بطن، حسب ابن آدم أکلات یقمن صلبه، فان کان لا محاله فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه " (احمد بن حنبل، مسند، ج 4، ص 133). روایت مشابهى با همین مضمون از امام صادق‌علیه‌السلام نقل شده است (ر.ک: برقی، همان، ج 2، ص 440 و کلینی، همان، ج 6، ص 269).
28 و عن عایشه: لم یمتلى‌ء جوف النبى‌علیه‌السلام شبعا قطّ " (یحصبی، همان، ج 1، ص 85).
29 "و کان احبّ الطعام الیه ما کان على ضفف، فلا یأکل مع الشبع " (طبرسی، همان، ص 27 و مجلسی، همان، ج 16، ص 241). "ضفف " را گاه حاجت و نیاز معنا کرده‌اند و گاه به اجتماع چند نفر بر غذا، و بنا بر معناى دوم، این روایت به مبحث بعد مربوط خواهد بود (ر.ک: صحاح جوهری، ماده ضفف و مجلسی، همان، ج 16، ص 254 و 255).
30 و قال‌صلى الله علیه وآله: "کل و أنت تشتهی، و أمسک. و أنت تشتهی " (نوری، همان، ج 16، ص 221).
31 "عن انس: انه‌صلى الله علیه وآله لم یجتمع عنده غداء و لا عشاء من خبز و لحم الاعلى ضفف " (مسند احمد، ج 3، ص 270 و ترمذی، الشمائل المحمدیه، ص 318).
32 ... عن منصور بن زادان عن الحسن قال: "کان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله یؤاسى الناس بنفسه حتى جعل ]یرقع‌[ ازاره بالأدم و ما جمع بین عشاء و غداء ثلاثه ایام حتى قبضه اللَّه " (ابن ابى شیبه، المصنف، ج 8، ص 143، ح 126).
33 عن ابى اخى شهاب بن عبدربه، قال: شکوت الى ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام ما القى من الاوجاع و التخم، فقال: تغد و تعش، و لا تأکل بینهما ]شیئا[ فان فیه فساد البدن. اما سمعت اللَّه عز و جل یقول: "لهم رزقهم فیها بکره و عشیّا " (کلینی، همان، ج 6، ص 288، ح 2).
34 عن الصادق‌علیه‌السلام: "لا تدع العشاء ولو بثلاث لقم بملح و من ترک العشاء لیله، مات عرق فى جسده لا یحیى ابداً " (طبرسی، همان، ص 195).
35 ... عن انس بن مالک عن النبى‌صلى الله علیه وآله، انه قال: "تعشوا ولو بکفّ من حشف، فان ترک العشاء مهرمه " (سنن الترمذی، ج 3، ص 188 و مجلسی، همان، ج‌66، ص 346، ح 22).
36 عن ابى حمزه عن ابى جعفرعلیه‌السلام قال: خطب رسول اللَّه صلى الله علیه وآله الناس فقال: "الا أخبرکم بشرارکم؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال: الذى یمنع روزه، یضرب عبده و یزود وحده... " (کلینی، همان، ج 2، ص 290).
37 عن عبداللَّه بن مسکان عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "الطعام اذا جمع أربعا فقد تمّ: إذا کان من حلال و کثرت الایدى علیه و سمّى اللَّه فى اوله و حمداللَّه فى آخره " (برقی، همان، ج 2، ص 398).
38 قال صلى الله علیه وآله: "أحبّ الطعام الى اللَّه ما کثرت علیه الایدی " (نوری، همان، ج 16، ص 227، ح 11، به نقل از: مستغفرى سمرقندی، طب النبى‌صلى الله علیه وآله).
39 الجعفریات باسناده عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جده على بن الحسین عن ابیه على بن ابیطالب‌علیه‌السلام قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "الجماعه برکه و طعام الواحد یکفى الاثنین، وطعام الاثنین یکفى الاربعه " (نوری، همان، ج 16، ص 230، ح 1، به نقل از: الجعفریات، ص 159). هم‌چنین از امام صادق‌علیه‌السلام از پیامبر اکرم‌صلى الله علیه وآله روایتى مشابه بدین صورت نقل شده است: ...عن غیاث بن ابراهیم عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "طعام الواحد یکفى الاثنین و طعام الاثنین یکفى الثلاثه و طعام الثلاثه یکفى الاربعه " (برقی، همان، ج 2، ص 398 و کلینی، همان، ج 6، ص 273 باب اجتماع الایدى على الطعام).
40 قاضى نعمان ذیل روایتى مشابه از امام صادق‌علیه‌السلام، سخنى شبیه آن‌چه گفته شد، دارد. روایت و نیز سخن قاضى نعمان چنین است: و عن جعفر بن محمدعلیه‌السلام انه قال: "الثرید برکه، و طعام الواحد یکفى الاثنین "، یعنى علیه السلام انه یقوتهم، لا على الشبع و الاتساع (تمیمى مغربی، دعائم الاسلام، ج‌2، ص 111).
41 "کان صلى الله علیه وآله یأکل کل الاصناف من الطعام، و کان یأکل ما احلّ اللَّه له مع اهله و خدمه إذا أکلوا، و مع من یدعوه من المسلمین على الارض و على ما أکلوا علیه و مما أکلوا، الاّ أن ینزل بهم ضیف فیأکل مع ضیفه... " (طبرسی، همان، ص 26 و 27 و مجلسی، همان، ج 16، ص 241).
42 سأل رجل رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله، فقال: یا رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله، انا نأکل و لا نشبع! قال: "لعلکم تفترقون عن طعامکم، فاجتمعوا علیه، و اذکروا اسم اللَّه علیه، یبارک لکم ]فیه‌[ " (طبرسی، همان، ص 149 و نیز ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 62، ص 420).
43 ابوالبختری، عن جعفر، عن أبیه علیه‌السلام، "أنّ المساکین کانوا یبیتون فى المسجد على عهد رسول اللَّه صلى الله علیه وآله، فأفطر النبى‌صلى الله علیه وآله مع المساکین الذین فى المسجد ذات لیله عند المنبر فى بُرْمه، فأکل منها ثلاثون رجلا، ثم ردّت الى ازواجه شبعهن " (حمیرى بغدادی، قرب الاسناد، ص 148 و مجلسی، همان، ج 16، ص 219، ح 9).
44 "کان‌صلى الله علیه وآله اذا أکل سمّی... " (طبرسی، همان، ص 27).
45 برقی، همان، ج 2، ص 398.
46 "و کان‌صلى الله علیه وآله اذا وضعت المائده بین یدیه قال: بسم اللَّه، اللهم اجعلها نعمه مشکوره نصل بها نعمه الجنه "؛ "و کان‌صلى الله علیه وآله اذا وضع یده فى الطعام قال: بسم اللَّه، اللهم بارک لنا فى ما رزقتنا و علیک خلفه " (طبرسی، همان، ص 27 و مجلسی، همان، ج 16، ص 242-241).
47 "و کان صلى الله علیه وآله اذا شرب بدء فسمّى و حساحسوه و حسوتین ثم یقطع فیحمد اللَّه ثم یعود فیسمّى ثم یزید فى الثالثه، ثم یقطع فیحمداللَّه فکان له فى شربه ثلاث تسمیات و ثلاث تحمیدات... " (طبرسی، همان، ص 31 و مجلسی، همان، ج 16، ص 246).
48 "الحمدللَّه منزل الماء من السماء و مصرف الامر کیف یشاء، بسم اللَّه خیر الاسماء " (طبرسی، همان، ص 151 و مجلسی، همان، ج 16، ص 475).
49 و عن على‌علیه‌السلام: "تفقدت رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله غیر مره و هو یشرب الماء، تنفس ثلاثا، مع کل واحده منهنّ تسمیه إذا شرب، و حمد اذا قطع " (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 130، ح 453).
50 و عن رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله انه کان اذا شرب اللبن قال: اللهم بارک لنا فیه و زدنا منه، و إذا شرب الماء قال: الحمدللَّه الذى سقانا عذبا زلالاً برحمه، و لم یسقنا ملحا أجاجا بذنوبنا " (همان، ح 456).
51 و عن ابى جعفر و ابى عبدالله‌علیهماالسلام انهما قالا: "ثلاث انفاس فى الشراب افضل من نفس واحده. " و کرها أن یتشبّه الشارب بشرب الهیم، یعنیان الابل الصادیه، لاترفع رؤوسها من الماء حتى تروی " (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 130، ح 454).
52 عن ابن عباس: "ان النبى‌صلى الله علیه وآله کان اذا شرب تنفّس مرّتین " (همان).
53 "... و کان صلى الله علیه وآله ربّما شرب بنفس واحد حتى یفرغ " (طبرسی، همان، ص 31).
54 . و عن رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله انه مرّ برجل یکرع فى الماء بفیه، یعنى بشربه من اناء أو غیره من وسطه، و قال: "أتکرع ککرع البهیمه؟ ان لم تجداناء فاشرب بیدیک، فانهما من أطیب آنیتک " (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 130، ح 451).
55 . و عنه صلى الله علیه وآله انه قال: "مصوّا الماء مصّاً و لا تعبّوه عبّا، فان منه یکون الکباد " (همان، ح 452 و طبرسی، همان، ص 31).
56 . "و کان‌صلى الله علیه وآله لایتنفس فى الاناء اذا شرب، فان أراد أن یتنفس، أبعد الاناء عن فیه حتى یتنفس " (طبرسی، همان، ص 31).
57 . "کان‌صلى الله علیه وآله اذا اکل سمّى و یأکل بثلاث اصابع و ممایلیه و لا یتناول من بین یدى غیره " (همان، ص 23 و 28).
58 . "و کان‌صلى الله علیه وآله إذا أکل مع القوم، کان أول من یبدء و آخر من یرفع یده " (همان، ص 23).
59 . "و کان صلى الله علیه وآله إذا أکل اللحم لم یطأطى‌ء رأسه الیه و یرفعه الى فیه ثم ینتهشه انتهاشاً " (همان، ص 30).
60 . "فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَه ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَه ... فِى جَنَّاتِ النَّعِیمِ... " (واقعه(56) آیه 8)؛ "وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فسلام لک من اصحاب الیمین... " (همان، آیه 90)؛ "فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ * فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً... " (انشقاق (84) آیه 7).
61 . "... و کان یمینه‌صلى الله علیه وآله لطعامه و شرابه و اخذه و اعطائه، فکان لا یأخذ الا بیمینه، و لا یعطى الا بیمینه، و کان شماله لما سوى ذلک من بدنه، و کان یحبّ التیمّن فى کل اموره: فى لبسه و تنعّله و ترجّله... " (طبرسی، همان، ص 23).
62 . روینا عن جعفر عن ابیه عن آبائه‌علیهم‌السلام: "ان رسول الله‌صلى الله علیه وآله نهى عن الشرب و الاکل بالشمال، و أمر أن یسمّى الشارب اذا شرب، و یحمده اذا فرغ، یفعل ذلک کلما تنفس فى الشراب أو ابتدء او قطع " (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 130، ح 447).
63 . و عن رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "انه نهى أن یأکل أحد بشماله او یشرب بمشاله، او یمشى فى نعل واحد. و کان یستحب الیمین فى کل شى‌ء " (همان، ج 2، ص 119، ح 399 و نیز ر.ک: نوری، همان، ج 16، ص 228، باب کراهه الاکل و الشرب و التناول بالشمال مع عدم العذر).
64 . ... عن معاویه بن وهب عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام: "ما أکل رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله متّکئا منذ بعثه اللَّه عز و جل نبیّاً حتى قبضه اللَّه الیه متواضعاً للَّه تعالی.... " (کلینی، همان، ج 6، ص 164، ح 175؛ طبرسی، همان، ص 23 و 27 و مجلسی، همان، ج 16، ص 242 و ج 41، ص 130، ح 41).
65 . ... عن محمد بن مسلم قال: دخلت على ابى جعفرعلیه‌السلام ذات یوم، و هو یأکل متکئاً، و قد کان بلغنا أن ذلک یکره، فجعلت انظر الیه، فدعانى الى طعامه، فلما فرغ، قال: یا محمد، لعلک‌ترى ان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله ما رأته عین و هو یأکل متکئاً منذ بعثه اللَّه الى أن قبضه؟ ثم ردّ على نفسه فقال: لا واللّه ما رأته عین و هو یأکل متکئاً منذ بعثهاللّه الى أن قبضه...فیختا را التواضع لربه عز و جل... " (کلینی، همان، ج 8، ص 129، ح 100؛ شیخ طوسی، الامالی، ج 2، ص 629 و مجلسی، همان، ج 16، ص 277، ح 116 و ج 40، ص 339، ح 25).
66 . ... عن ابى خدیجه قال: سأل بشیر الدهان ابا عبداللَّه‌علیه‌السلام و انا حاضر، فقال: هل کان رسول اللَّه صلى الله علیه وآله یأکل متکئاً على یمینه و على یساره؟ فقال: ما کان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله‌یأکل متکئاً على یمینه و لا على یساره، ولکن کان یجلس جلسه العبد. قلت: و لم ذلک؟ قال: تواضعاً للَّه عز و جل " (کلینی، همان، ج 6، ص 271، ح 7 و مجلسی، همان، ج 16، ص 262، ح 53).
67 . ... عن المعلى بن خنیس قال: قال ابوعبداللَّه‌علیه‌السلام: "ما أکل نبى اللَّه و هو متکى‌ء منذ بعثه اللَّه عز و جل، و کان یکره أن یتشبه بالملوک، و نحن لا نستطیع ان نفعل " (کلینی، همان، ج 6، ص 272، ح 8).
68 . و کان‌صلى الله علیه وآله یقول: "انما أنا عبد آکل کما یأکل العبد و أجلس کما یجلس العبد " (یحصبی، همان، ج 1، ص 86).
69 . ... عن جابر عن ابى جعفرعلیه‌السلام قال: "کان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله یأکل أکل العبد، و یجلس جلسه العبد، و کان یأکل على الحضیض و ینام على الحضیض " (کلینی، همان، ج 6، ص 271، ح 6؛ برقی، همان، ج 2، ص 457، ح 387 و مجلسی، همان، ج 16، ص 262، ح 55).
70 . ... عن ابى جعفرعلیه‌السلام، قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "خمس لا أدعهنّ حتى الممات: الأکل على الحضیض مع العبید، و رکوبى على الحمار مؤکفا، و حلبى العنز بیدی، و لبس الصوف، و التسلیم على الصبیان، لتکون سنّه من بعدی " (شیخ صدوق، الأمالی، ص 130 و مجلسی، همان، ج 16، ص 215، ح 2).
71 ....عن ابن عباس: "کان صلى الله علیه وآله یجلس على الارض و یأکل على الارض ویعتقل الشاه، و یجیب دعوه المملوک على خبز الشعیر " (طبرسی، همان، ص 16 و مجلسی، همان، ج 16، ص 222، ح 19).
72 . ...عن ابى بصیر عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "کان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله یأکل اکل العبد، و یجلس جلوس العبد و یعلم انه عبد " (برقی، همان، ج 2، ص 456، ح 386 و مجلسی، همان، ج 16، ص 225، ح 29).
73 . "و کان صلى الله علیه وآله کثیراً اذا جلس لیأکل أکل ما بین یدیه و یجمع رکبتیه و قدمیه کما یجلس المصلّى فى اثنتین، الا أنّ الرکبه فوق الرکبه و القدم على القدم، و یقول صلى الله علیه وآله: أنا عبد آکل کما یأکل العبد، و اجلس کما یجلس العبد " (طبرسی، همان، ص 27).
74 . و عن رسول اللَّه صلى الله علیه وآله انه نهى عن ثلاث أکلات: أن یأکل احد بشماله، او مستلقیاً على قفاه، او منبطحاً على بطنه " (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 119، ح 399).
75 . "و روى أن رسول اللَّه صلى الله علیه وآله لم یأکل على خوان قطّ حتى مات... " (همان، ص 28).
76 . مجلسی، همان، ج 16، ص 284، ح 133.
77 . "و یستعین بالیدین جمیعاً " (طبرسی، همان، ص 29 و نیز ر.ک: تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 119، ح 402).
78 . ... عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام: "کان رسول‌اللَّه صلى الله علیه وآله یجلس جلسه العبد و یضع یده على الارض و یأکل بثلاث اصابع، و ان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله کان یأکل هکذا، لیس کما یفعل الجبّارون، أحدهم یأکل باصبعیه " (کلینی، همان، ج 6، ص 297، ح 6؛ برقی، همان، ج 2، ص 442 و مجلسی، همان، ج 63، ص 414).
79 . و کان‌صلى الله علیه وآله یأکل باصابعه الثلاث، الابهام و التى تلیها و الوسطی، و ربما استعان بالرابعه، و کان‌صلى الله علیه وآله یأکل بکفّها کلها و لم یأکل باصبعین و یقول: ان الأکل باصبعین هو أکله الشیطان " (طبرسی، همان، ص 28).
80 . "و کان‌صلى الله علیه وآله اذا فرغ من طعامه، لعق اصابعه الثلاث التى اکل بها، فان بقى فیها شى‌ء عاوده فلعقها حتى تنظف، و لا یمسح یده بالمندیل حتى یلعق اصابعه واحده واحده و یقول: انه لا یدرى فى اى الاصابع البرکه " (همان، ص 30).
81 . "و کان‌صلى الله علیه وآله یلحس الصحفه و یقول: آخر الصحفه اعظم الطعام برکه " (همان).
82 ....عن عمرو بن جمیع عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "کان رسول اللَّه صلى الله علیه وآله یلطع القصعه و یقول: من لطع قصعه فکأنما تصدق بمثلها " (کلینی، همان، ج 6، ص 297، ح 4؛ برقی، همان، ج 2، ص 443، ح 318 و شیخ حر عاملی، همان، ج 16، ص 496، ح 1).
83 . ... عن ابى‌عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "إذا اکل احدکم طعاماً فمصّ اصابعه التى أکل بها، قال اللَّه عز و جل: بارک اللَّه فیک " (برقی، همان، ج 2، ص‌443، ح 315).
84 . ابراهیم (14) آیه 7.
85 . و عنه‌صلى الله علیه وآله انه کان یلعق الصحفه، و قال: "آخر الصحفه اعظمها برکه. و ان الذین یلعقون الصحاف تصلى علیهم الملائکه و یدعون لهم بالسعه فى الرزق، و للذى یلعق الصحفه حسنه مضاعفه. " و کان‌صلى الله علیه وآله اذا أکل لعق اصابعه حتى یسمع لها مصیص (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 120، ح 405).
86 . عن جعفر بن محمدعلیه‌السلام قال: "کان أبى یکره أن یمسح بالمندیل و فیها شى‌ء من الطعام تعظیماً له، الا أن یمصّها أو یکون الى جانبه صبّى فیعطیه انامله یمصّها " (همان، ج 2، ص 120، ح 406).
87 . همان.
88 . ابوالقاسم الکوفی، فى کتاب الاخلاق، عن رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله، انه قال: "غسل الیدین قبل الطعام و بعده ینفى الفقر و یجلب الرزق " (نوری، همان، ج 16، ص 269، ح 11).
89 . گفتنى است که برخى اندیشمندان وضو در این روایات را به معناى لغوى آن، یعنى شستن دست‌ها دانسته‌اند (ر.ک: سید مرتضی، الأمالی، ج 2، ص 58).
90 . ... ان علیّاعلیه‌السلام قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "من سرّه أن یکثر خیر بیته فلیتوضاً عند حضور طعامه " (الجعفریات، ص 27؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 358 و نوری، همان، ج 16، ص 267).]90[
91 . سهل ابن ابراهیم مروزى عن موسى بن جعفرعلیه‌السلام عن ابیه عن جدّه متصلا قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "الوضوء قبل الطعام ینفى الفقر، و بعده ینفى اللمّ و یصح البصر " (قضاعی، مسند الشهاب، ج 1، ص 205 و ر.ک: قطب‌الدین راوندی، الدعوات، ص 142).
92 . قال جعفرعلیه‌السلام عن ابیه عن آبائه عن على‌علیه‌السلام قال: قال رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله: "من توضأ قبل الطعام، عاش فى سعه، و عوفى من بلوى فى جسده " (فضل اللَّه راوندی، النوادر، ص 222).
93 . ... عن طلحه بن زید عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "کان رسول اللَّه‌صلى الله علیه وآله یشرب فى الاقداح الشامیه یجاء بها من الشام و تهدى له‌صلى الله علیه وآله " (کلینی، همان، ج 6، ص‌385، ح 1 و مجلسی، همان، ج 16، ص 268، ح 79).
94 . ...عن طلحه بن زید عن ابى عبداللَّه‌علیه‌السلام قال: "کان النبى‌صلى الله علیه وآله یعجبه ان یشرب فى الاناء الشامی، و کان یقول: هذا انظف آنیتکم " (کلینی، همان، ج 6، ص 386، ح 8 و مجلسی، همان، ج 16، ص 286، ح 80).
95 . "و کان‌صلى الله علیه وآله یشرب فى الاقداح التى یتخذ من الخشب، و فى الجلود، و یشرب فى الخزف، و یشرب بکفّیه، یصبّ فیهما الماء و یشرب و یقول: لیس اناء اطیب من الکف " (طبرسی، همان، ص 31).
96 . "و کان‌صلى الله علیه وآله یشرب من افواء القرب و الاداوى و لا یختنثها اختناثاً و یقول: "ان اختناثها ینتنها " (همان).
97 . و عن رسول اللَّه صلى الله علیه وآله: أنه نهى عن اختناث الاسقیه، و هو أن یثنّى افواه القرب ثم یشرب منها. و قیل ان ذلک نهى عنه لوجهین: احدهما انه یخاف أن تکون فیها دابّه أو حیّه فتنساب فى فم الشارب، و الثانى ان ذلک ینتنها (و هو الاحسن) (تمیمى مغربی، همان، ج 2، ص 129، ح 448).
98 . "و کان صلى الله علیه وآله لا یتنفّس فى الاناء اذا شرب، فان أراد أن یتنفس أبعد الاناء عن فیه حتى یتنفس " (طبرسی، همان، ص 31).

نویسنده: محمدرضا جبارى‌

منبع: فصلنامه علمی - تخصصی تاریخ در آئینه پژوهش- سال چهارم- شماره1

منبع شیعه نیوز

دسته ها : پیامبر اعظم(ص)
يکشنبه بیست و هفتم 10 1388
به بهانه 13 ذیحجه سالروز شق القمر
از شق القمر چه می دانید ؟
به این خبر توجه کنید: سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد. پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند. این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که ...
به این خبر توجه کنید:
سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد. پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند. این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم (ص) به نام " شق القمر" است. ناسا هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است. زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع نپیوسته است.


منبع: روزنامه جمهوری اسلامی شماره 7608 تاریخ 23 مهر 1384 ص 5




حتماً داستان معجزه ی شق القمر را شنیده اید که قبل از هجرت پیامبر و بنابر قولی در آغاز بعثت اتفاق افتاده است. ماجرا از این قرار است که در یک شب مهتابی ــ که شب چهاردهم ماه ذی الحجه بود ــ عده ای که از مدینه به منظور بیعت با آن حضرت به عقبه آمده بودند و به روایتی تعدادی از مشرکان از پیامبر خواستند که معجزه ای در آسمان نشانشان دهد .. آنها معتقد بودند که اگر کارهای پیامبر سحر باشد نمی تواند در آسمان مؤثر باشد زیرا سحر تنها در زمین تأثیر می گذارد و راهی به آسمانها ندارد. بنابراین چنانچه پیامبر بتواند تصرفی در آسمان بکند، ادعایش درست است و می توان روی گفته هایش حساب کرد و بدو ایمان آورد.

پیامبر فرمود: آیا می خواهید این ماه کامل، به دو نیمه تقسیم شود؟

گفتند: آری

پس آن حضرت با انگشت اشاره ای کردند و ناگهان ماه به دو نیمه تقسیم شد .. به گونه ای که نیمی از آن بر فراز کعبه و نیمه ی دیگر بر فراز کوه ابوقبیس مستقر شد. سپس آنها خواستند که آنرا به حالت اولیه برگرداند و آنگاه با اشاره ی دیگر آن حضرت، هر دو نیمه به حرکت درآمدند تا به هم پیوستند و یکی شدند.


منبع: بحار الانوار جلد 17 ص 355




آنگاه این آیه نازل شد:اقتربت الساعة و انشق القمر

یعنی قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت.


اما در باره ی اینکه چه ارتباطی بین نزدیک شدن قیامت و نیم شدن ماه هست ، مباحثی است که در تفاسیر بدان پرداخته شده و دوستداران می توانند به کتابهای تفسیری مراجعه کنند .


با استفاده از تفسیر نمونه ج23 ص 12
منبع مذهب نیوز
دسته ها : پیامبر اعظم(ص)
پنج شنبه دوازدهم 9 1388

 تاریخچه زندگی رسول اکرم صلی الله علیه و آله

 

 

 

 

 

 

گالری عکس اماکن مذهبی

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

     

 

     

 

 

 

 

 


ولادت و دوران کودکی

 

ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است، گو این که اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را، به استثنی شیخ کلینی صاحب کتاب کافی که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می ‌دانند.

رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟ در فصل بهار . در السیرة الحلبیة می ‌نویسد: ولد فی فصل الربیع؛ در فصل ربیع به دنیا آمد. بعضی از دانشمندان امروز حساب کرده‌اند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزی از ایام ماه‌هی شمسی منطبق می ‌شود، به این نتیجه رسیده‌اند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق می ‌شود با بیستم آوریل، و بیستم آوریل مطابق است با سی و یکم فروردین. و قهرا هفدهم ربیع مطابق می ‌شود با پنجم اردیبهشت. پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سی و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت.

در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمده‌اند، اهل تسنن بیشتر گفته‌اند در روز دوشنبه .

در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمده‌اند؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمده‌اند، در بین الطلوعین .


مسافرت‌ها

 

رسول اکرم، به خارج عربستان فقط دو مسافرت کرده است که هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است.

 

یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب، و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت بری زنی بیوه به نام خدیجه که از خودش پانزده سال بزرگتر بودو بعدها با او ازدواج کرد. البته بعد از رسالت، در داخل عربستان مسافرت‌هایی کرده‌اند. مثلا به طائف رفته‌اند، به خیبر که شصت فرسخ تا مکه فاصله دارد و در شمال مکه است رفته‌اند، به تبوک که تقریبا مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته‌اند، ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشده‌اند.


شغل‌ها

 

پیغمبر اکرم چه شغل‌هایی داشته است؟ جز شبانی و بازرگانی، شغل و کار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می ‌کرده‌اند. همچنان که موسی شبانی کرده است. پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانی می ‌کرده است . گوسفندانی را با خودش به صحرا می ‌برده است، رعایت می ‌کرده و می ‌چرانیده و برمی ‌گشته است. بازرگانی هم که کرده است. با این که یک سفر، سفر اولی بود که خودش می ‌رفت به بازرگانی ( فقط یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود) . آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد که موجب تعجب همگان شد .


پیغمبر اکرم در عصر جاهلیت

 

سوابق قبل از رسالت پیغمبر اکرم چه بوده است؟ در میان همه پیغمبران جهان، پیغمبر اکرم یگانه پیغمبری است که تاریخ کاملا مشخصی دارد ...

الف- در تمام سال‌های قبل از بعثت، در آن محیط که فقط و فقط محیط بت‌پرستی بود، او هرگز بتی را سجده نکرد. البته عده قلیلی بوده‌اند معروف به (حنفا) که آنها هم از سجده کردن بت‌ها احتراز داشته‌اند ولی نه این که از اول تا آخر عمرشان، بلکه بعدا این فکر برایشان پیدا شد که این کار، کار غلطی است و از سجده کردن بت‌ها اعراض کردند و بعضی از آنها مسیحی شدند. اما پیغمبر اکرم در همه عمرش، از اول کودکی تا آخر، هرگز اعتنائی به بت و سجده بت نکرد. این یکی از مشخصات ایشان است.

ب - پیش از بعثت بری خدیجه که بعد به همسری‌اش در آمد، یک سفر تجارتی به شام انجام داد در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانت و درستکاری‌اش روشن شد او در میان مردم آنچنان به درستی شهره شده بود که لقب (محمد امین) یافته بود امانت‌ها را به او می ‌سپردند. پس از که با او مشکل پیدا کردند، باز هم امانت‌هی خود را به او می ‌سپردند، از همین رو پس از هجرت به مدینه، علیعلیه السلام .

در بسیاری از کارها به عقل او اتکا می ‌کردند. عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود که پیغمبر اکرم سخت به آنها مشهور بود به طوری که در زمان رسالت وقتی که فرمود آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیده‌اید، همه گفتند: ابدا، ما تو را به صدق و امانت می ‌شناسیم .

یکی از جریان‌هایی که نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است، این است که وقتی خانه خدا را خراب کردند (دیوارهی آن را برداشتند) تا دو مرتبه بسازند، حجرالاسود را نیز برداشتند. هنگمی که می ‌خواستند دو مرتبه آن را نصب کنند، این قبیله می ‌گفت من باید نصب کنم، آن قبیله می ‌گفت من باید نصب کنم، و عنقریب بود که زد و خورد شدیدی روی دهد. پیغمبر اکرم آمد قضیه را به شکل خیلی ساده‌ی حل کرد.

 

مسئله دیگری که باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست، مسئله احساس تأییدات الهی است. پیغمبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود. از جمله فرمود من در کارهی اینها شرکت نمی ‌کردم ... گاهی هم احساس می ‌کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می ‌کند. می ‌گوید من هفت سالم بیشتر نبود، عبدالله بن جدعان که یکی از اشراف مکه بود، عمارتی می ‌ساخت. بچه‌هی مکه به عنوان کار ذوقی و کمک دادن به او می ‌رفتند از نقطه‌ی به نقطه دیگر سنگ حمل می ‌کردند.

من هم می ‌رفتم همین کار را می ‌کردم . آنها سنگ‌ها را در دامنشان می ‌ریختند، دامنشان را بالا می ‌زدند و چون شلوار نداشتند کشف عورت می ‌شد. من یک دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم، مثل این که احساس کردم که دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت، حس کردم که من نباید این کار را بکنم، با این که کودکی هفت ساله بودم .

از جمله قضایی قبل از رسالت ایشان، به اصطلاح متکلمین (ارهاصات) است که همین داستان ملک هم جزء ارهاصات به شمار می آید . رؤیاهی فوق العاده عجیبی بوده که پیغمبر اکرم مخصوصا در ایام نزدیک به رسالتش می ‌دیده است. می ‌گوید من خواب‌هایی می ‌دیدم که: یأتی مثل فلق الصبح مثل فجر، مثل صبح صادق، صادق و مطابق بود، این چنین خواب‌هی روشن می ‌دیدم. چون بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است، نه هر رؤیایی، نه رؤیایی که از معده انسان برمی ‌خیزد، نه رؤیایی که محصول عقده‌ها، خیالات و توهمات پیشین است. جزء اولین مراحلی که پیغمبر اکرم بری الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می ‌کرد، دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می ‌کرد، چون گاهی خود خواب بری انسان روشن نیست، پراکنده است، و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست، اما گاه خواب در نهایت روشنی است، هیچ ابهام و تاریکی و به اصطلاح آشفتگی ندارد، و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است.

پس از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اکرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت، این است که تا سن بیست و پنج سالگی دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد .

پیغمبر فقیر بود، از خودش چیزی نداشت یعنی به اصطلاح یک سرمایه‌دار نبود. هم یتیم بود، هم فقیر و هم تنها. یتیم بود، خوب معلوم است، بلکه به قول ( نصا ب) لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند. فقیر بود، بری این که یک شخص سرمایه‌داری نبود، خودش شخصا کار می ‌کرد و زندگی می ‌نمود، و تنها بود. وقتی انسان روحی پیدا می ‌کند

 

و به مرحله‌ی از فکر و افق فکری و احساسات روحی و معنویات می ‌رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد، تنها می ‌ماند.علیه السلام .

 

در بیست و پنج سالگی، خدیجه از او خواستگاری می ‌کند. البته مرد باید خواستگاری بکند ولی این زن شیفته خُلق و خُوی و معنویت و زیبایی حضرت رسول است. خودش افرادی را تحریک می ‌کند که این جوان را وادار کنید که بیاید از من خواستگاری کند. می آیند، می فرماید آخر من چیزی ندارم .

خلاصه به او می گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او می فهمانند که خدیجه‌ کسی است که اشراف و اعیان و رجال و از شخصیت‌ها از او خواستگاری کرده‌اند و آنها را نپذیرفته است، ولی تو را خواسته است. تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می ‌دهد . عجیب این است:

حالا که همسر یک زن بازرگان و ثروتمند شده است، دیگر دنبال کار بازرگانی نمی ‌رود. تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا، دوره خلوت، دوره تحنف و دوره عبادتش شروع می شود. آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحی‌ی که او با قوم خودش پیدا کرده است، روز به روز زیادتر می شود. دیگر این مکه و اجتماع مکه، گویی روحش را می خورد. حرکت می کند تنها در کوه‌هی اطراف مکه (1) راه می رود، تفکر و تدبر می کند. خدا می داند که چه عالمی دارد، ما که نمی توانیم بفهمیم. در همین وقت است که غیر از آن کودک یعنی علی علیه‌السلام کس دیگری، همراه و مصاحب او نیست.

ماه رمضان که می شود در یکی از همین کوه‌هی اطراف مکه - که در شمال شرقی این شهر است و از سلسله کوه‌هی مکه مجزا و مخروطی شکل است - به نام کوه حر که بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل‌النور(کوه نور) خلوت می گزیند.

 

بری یک آدم متوسط حداقل یک ساعت طول می کشد که از پائین دامنه این کوه برسد به قله آن، و حدود سه ربع هم طول می کشد تا پائین بیاید .

ماه رمضان که می شود اصلا به کلی مکه را رها می کند و حتی از خدیجه هم دوری می گزیند. یک توشه خیلی مختصر، آبی، نانی با خودش برمی ‌دارد و می رود به کوه حرا و ظاهرا خدیجه هر چند روز یک مرتبه کسی را می فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد. تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می گذراند. البته گاهی فقط علیعلیه السلام:

و لقد جاورت رسول الله بحراء حبن نزول الوحی؛ آن ساعتی که وحی نزول پیدا کرد من آنجا بودم .

از آن کوه پائین نمی آمد و در آنجا خدی خودش را عبادت می کرد . این که چگونه تفکر می کرد ، چگونه به خدی خودش عشق می ورزید و چه عوالمی را در آنجا طی می کرد ، بری ما قابل تصور نیست. علی علیه‌السلام در این وقت بچه‌ی است حداکثر دوازده ساله. در آن ساعتی که بر پیغمبر اکرم وحی نازل می شود، او آنجا حاضر است. پیغمبر یک عالم دیگری را دارد طی می کند. هزارها مثل ما اگر در آنجا می بودند چیزی را در اطراف خود احساس نمی کرد ند ولی علیعلیه السلام .

مثل شاگرد معنوی که حالات روحی خودش را به استادش عرضه می دارد، به پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله! آن ساعتی که وحی داشت بر شما نازل می شد، من صدی ناله این ملعون را شنیدم . فرمود بله علی جان!

انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی؛ شاگرد من! تو آنها را که من می شنوم، می شنوی و آنها که من می بینم، می بینی ولی تو پیغمبر نیستی .

پاره‌ی از شب، گاهی نصف، گاهی ثلث و گاهی دو ثلث شب را به عبادت می پرداخت با این که تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود، از وقت عبادتش نمی کاست او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق می یافت عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزی یکی از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت می کنی؟ تو که آمرزیده‌ی! جواب داد: آیا یک بنده سپاسگزار نباشم؟

بسیار روزه می گرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتی از شعبان، یک روز در میان روزه می گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش به کلی جمع می شد و در مسجد معتکف می گشت و یکسره به عبادت می پرداخت، ولی به دیگران می گفت: کافی است در هر ماه سه روز روزه بگیرید می گفت: به اندازه طاقت عبادت کنید، بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد .

 

با رهبانیت و انزوا و گوشه گیری و ترک اهل و عیال مخالف بود، بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند می فرمود: بدن شما، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند و می باید آنها را رعایت کنید .

در حال انفراد، عبادت را طول می داد، گاهی در حال تهجد ساعت‌ها سرگرم بود، اما در جماعت به اختصار می کوشید، رعایت حال اضعف مامومین را لازم می شمرد و به آن توصیه می کرد .

یکی از سوابق رسول خدا این است که امی بود یعنی مکتب نرفته و درس نخوانده بود و نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است .

احدی از مورخان، مسلمان یا غیر مسلمان، مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است، و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است .

مردم عرب، بالاخص عرب حجاز، در آن عصر و عهد به طور کلی مردمی بیسواد بودند. افرادی از آنها که می توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند. عادتا ممکن نیست که شخصی در آن محیط، این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفت معروف نشود ...

خاورشناسان نیز که با دیده انتقاد به تاریخ اسلمی می نگرند کوچک‌ترین نشانه‌ی بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اکرم نیافته، اعتراف کرده‌اند که او مردی درس ناخوانده بود و از میان ملتی درس ناخوانده برخاست. کارلایل در کتاب معروف الابطال می گوید:

یک چیز را نباید فراموش کنیم و آن این که محمد هیچ درسی از هیچ استادی نیاموخته است، صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود . به عقیده من حقیقت این است که محمد با خط و خواندن آشنا نبود، جز زندگی صحرا چیزی نیاموخته بود.

ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید:

ظاهرا هیچ کس در این فکر نبود که وی (رسول اکرم) را نوشتن و خواندن آموزد. در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عرب‌ها اهمیتی نداشت. به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی دانستند. معلوم نیست که محمد شخصا چیزی نوشته باشد . از پس پیمبری کاتب مخصوص داشت. معذلک معروف‌ترین و بلیغ ترین کتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت.(2)

غرض از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست. بری اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق، خود مسلمانان و مشرق زمینی‌ها شایسته‌ترند. نقل سخن اینان بری این است که کسانی که خود شخصا مطالعه ی ندارند بدانند

 

 

که اگر کوچکترین نشانه‌ی در این زمینه وجود می داشت از نظر مورخان کنجکاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمی ماند .

رسول اکرم در خلال سفری که همراه ابو طالب به شام رفت، ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه، برخورد کوتاهی با یک راهب به نام بحیرا (3) داشته است. این برخورد، توجه خاورشناسان را جلب کرده است که آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد کوتاه چیزی آموخته است؟

وقتی که چنین حادثه کوچکی توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد، به طریق اولی اگر کوچکترین سندی بری سابقه آشنایی رسول اکرم با خواندن و نوشتن وجود می داشت، از نظر آنان مخفی نمی ماند و در زیر ذره بین‌هی قوی این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده می شد ...

آنچه قطعی و مسلم است و مورد اتفاق علمی مسلمین و غیر آنهاست این است که ایشان قبل از رسالت کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن نداشته‌اند . اما در دوره رسالت، آن اندازه قطعی نیست. در دوره رسالت نیز آنچه مسلم‌تر است ننوشتن ایشان است، ولی نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست. از برخی روایات شیعه ظاهر می شود که ایشان در دوره رسالت می خوانده‌اند ولی نمی نوشته‌اند، هر چند روایات شیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده می شود این است که در دوره رسالت نیز نه خوانده‌اند و نه نوشته‌اند.

بری این که دوره ما قبل رسالت را رسیدگی کنیم لازم است درباره وضع عمومی عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث کنیم .

از تواریخ چنین استفاده می شود که مقارن ظهور اسلام، افرادی در آن محیط که خواندن و نوشتن می ‌دانسته‌اند بسیار معدود بوده‌اند .

در اسد الغابه ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفی داستانی از او نقل می ‌کند که به صراحت می فهماند پیغمبر اکرم حتی در دوره رسالت نه می خوانده و نه می نوشته است.

در کتب تواریخ نام دبیران رسول خدا آمده است. یعقوبی در جلد دوم تاریخ خویش می گوید:

دبیران رسول خدا که وحی، نامه‌ها و پیمان نامه‌ها را می نوشتند اینان‌اند: علیبن ابی طالب علیه السلام)

مسعودی در التنبیه والاشراف تا اندازه‌ی تفصیل می ‌دهد که این دبیران، هر کدام چه نوع کاری را به عهده داشته‌اند و نشان می دهد که این دبیران بیش از این توسعه کار داشته و نوعی نظم و تشکیلات و تقسیم کار در میان بوده است .


دعوت ازخویشاوندان

 

در اوائل بعثت پیغمبر اکرم آیه آمد: انذر عشیرتک الاقربین (5) خویشاوندان نزدیکت را انذار و اعلام خطر کن . هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند . می دانیم در آن هنگام علیعلیه السلم علیه السلم علیه السلام

 

ابولهب که عموی پیغمبر بود تا این جمله را شنید، عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت کردی بری این که چنین مزخرفی را به ما بگویی؟! جار و جنجال راه انداخت و جلسه را به هم زد. پیغمبر اکرم بری بار دوم به علیعلیه السلام دستور تشکیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست می فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد، وصی، وزیر و جانشین من خواهد بود.

غیر از علی علیه السلام .


قریش و پیامبرصلی الله علیه و آله

 

زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماه‌هی حرام (6) مزاحم پیغمبر اکرم نمی شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی شدند یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت. رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع می شدند (آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص) می رفت در میان قبائل گردش می کرد و مردم را دعوت می نمود. نوشته‌اند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می کرد و هر چه پیغمبر می فرمود، او می گفت دروغ می گوید، به حرفش گوش نکنید. رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود. بعد از آن که مقداری با پیغمبر صحبت کرد، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من بود لَاَکلتُ بِهِ العَرَبَ. یعنی من این قدر در او استعداد می بینم که اگر از ما می بود، به وسیله وی عرب را می خوردم. او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود) به شرط این که تو هم به ما قولی بدهی و آن این که بری بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی. فرمود این که چه کسی بعد از من باشد، با من نیست با خداست. این مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است .


مردم مدینه و رسول اکرم صلی الله علیه و آله

 

مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج که همیشه با هم جنگ داشتند. یک نفر از آنها به نام اسعد بن زراره می آید به مکه بری این که از قریش استمداد کند. وارد می شود بر یکی از مردم قریش .

کعبه از قدیم معبد بود گو این که در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هر کس که می آمد، یک طوافی هم دور کعبه می کرد . این شخص وقتی خواست برود به زیارت کعبه و طواف بکند، میزبانش به او گفت: (مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی در مسجد الحرام پیدا می شود و سخنان دلربی عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بی‌اختیار می کند . سِحری در سخنان او هست.) اتفاقا او موقعی می رود بری طواف که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند . در گوش این شخص پنبه کرده بودند که یک وقت چیزی نشنود. مشغول طواف کردن بود که قیافه شخصی خیلی او را جذب کرد. (رسول اکرم سیمی عجیبی داشتند.) گفت نکند این همان آدمی باشد که اینها می گویند؟ یک وقت با خودش فکر کرد که عجب دیوانگی است که من گوش‌هایم را پنبه کرده‌ام . من آدمم، حرف‌هی او را می شنوم، پنبه را از گوشش انداخت بیرون . آیات قرآن را شنید و تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرمصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آله.


جلسه دارالندوه

 

دارالنُدوه حکم مجلس سنی مکه بوده است. مکه اساسا نه از خودش حکومتی داشت به شکل پادشاهی یا جمهوری، و نه تابع یک مرکزی بود. یک نوع حکومت ملوک الطوایفی داشتند . قراری داشتند که از هر قبیله‌ی چند نفر با شرایطی و از جمله این که از چهل سال کمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره مشکلاتی که پیش می آید با یکدیگر مشورت کنند و هر چه در آنجا تصمیم می گرفتند، دیگر مردم قریش عمل می کرد ند. (دارالنُدوه) یکی از اطاق‌هایی بود که در اطراف مسجدالحرام بود. الان آن محل خراب شده و داخل مسجدالحرام است .

در آنجا پیشنهادهایی کردند، گفتند بالاخره باید به یک شکلی آزادی را از محمد سلب کنیم، یا اساسا او را بکشیم یا حبسش کنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بکنیم و تبعیدش کنیم، هر جا می خواهد برود . در اینجاست که هم شیعه و هم سنی نوشته‌اند پیرمردی در این مجلس ظاهر شد با این که قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جی تو نیست . گفت نه، من راجع به همین موضوعی که قریش در اینجا بحث می کنند صحبت و فکر دارم . بالاخره اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده که این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. به هر حال در تاریخ، او به نام (شیخ نجدی) معروف شد که در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهار نظر کرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد. آن پیشنهاد که گفتند یک نفر را بفرستند پیغمبر را بکشد رد شد. همان شیخ نجدی گفت این عملی نیست. اگر شما یک نفر بفرستید، قطعا بنیهاشم به انتقام خون محمد او را خواهند کشت و کیست که یقین داشته باشد که کشته می شود و حاضر شود این کار را انجام دهد. گفتند او را حبس می کنیم. گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنیهاشم به اعتبار این که به آنها برمی خورند که فردی از آنها محبوس باشد، اگر چه به تنهایی زورشان به شما نمی رسد ولی ممکن است در موقع حج که مردم جمع می شوند، از نیروی مردم استمداد کنند و محمد را از حبس بیرون بکشند. پیشنهاد تبعید شد. گفت این از همه خطرناک‌تر است. او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیرا است. الان به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می کند. یک وقت می بینید رفت در میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش کرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما . در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد که او را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنیهاشم هم یک نفر باشد (چون از بنیهاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند) و دسته جمعی او را بکشند و به این ترتیب خونش را لوث کنند، و اگر بنیهاشم ادعا کردند، می گوییم قبیله شما هم شرکت داشتند . حداکثر این است که به آنها دیه می دهیم . دیه ده انسان را هم خواستند، می دهیم .


هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

 

همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بکنند وحی الهی بر پیغمبر اکرم نازل شد همان حرفی که به موسی گفته شد: ...ان الملا یأتمرون بک یقتلوک فاخرج. (قصص/20) و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله والله خیر الماکرین (انفال/ 30)؛ از مکه بیرون برو، خواستند شبانه بریزند. ابولهب که یکی از آنها بود مانع شد. گفت شب ریختن به خانه کسی صحیح نیست. در آنجا زن و بچه هست، یک وقت اینها می ترسند یا کشته می شوند. باید صبر کنیم تا صبح شود. گفتند بسیار خوب. آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و کشیک می دادند، منتظر که صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه پیغمبر. این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین است و در این جهت حتی یک نفر تشکیک نکرده است که پیغمبر اکرم، علیعلیه السلم علیه السلم علیه السلامصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آله .


غار ثور

 

حضرت رسولصلی الله علیه و آلهصلی الله علیه و آله:

(صاحب). آنگاه که پیغمبر به همراه خود گفت: نترس، غصه نخور، خدا با ماست. فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها. خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل کرد. دیگر نمی گوید وقار را بر هر دو نفر نازل کرد. رحمت خودش را بر پیغمبر نازل کرد و پیغمبر را تأیید نمود. نمی گوید هر دو را تأیید کرد.

تا به این مرحله رسید، از همان جا برگشتند. گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند. پیدا نکردند که نکردند. سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله در همان غار بسر بردند. آن دل‌هی شب که می شد،

 

هند بن ابی هاله که پسر خدیجه است از شوهر دیگری، و مرد بسیار بزرگواری است محرمانه آذوقه می برد و برمی گشت. قبلا قرار گذاشته بودند مرکب تهیه کنند. دو تا مرکب تهیه کردند و شبانه بردند کنار غار، آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند .

حالا قرآن می گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختی‌هایی به چه نحوی کمک و مدد کرد. آنها نقشه کشیدند و فکر کردند و سیاست به کار بردند ولی نمی دانستند که خدا اگر بخواهد، مکر او بالاتر است. و اذ یمکر بک الذین کفرو و آنگاه که کافران درباره تو مکر و حیله به کار می برند بری این که یکی از سه کار را درباره تو انجام بدهند: لیثبتوک (اثبات) معنایش حبس است. چون کسی را که حبس می کنند در یک جا ثابت و ساکن نگه می دارند. عرب وقتی می گوید (اثبت) یعنی حبس کن بری این که تو را در یک جا ثابت نگه دارند یعنی زندانیت کنند. او یقتلوک یا خونت را بریزند. او یخرجوک یا تبعیدت کنند. و یمکرون آنها مکر می کنند. قریش به مکر و حیله‌هی خودشان خیلی اعتماد داشتند و مثلا می گفتند چنان می کنیم که خونش لوث بشود، ولی نمی دانستند که بالی همه این تدبیرها و نقشه‌ها تقدیر و اراده الهی است و اگر بنده‌ی مشمول عنایت الهی بشود، هیچ قدرتی نمی ‌تواند او را از میان ببرد. (مکر) نقشه‌ی است که هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشه‌ی بکشد که آن نقشه هدف معینی در نظر دارد اما مردم که می ‌بینند خیال می کنند بری هدف دیگری است، این را می گویند (مکر). خدا هم گاهی حوادث را طوری به وجود می آورد که انسان نمی داند این حادثه بری فلان هدف و مقصد است، خیال می کند بری هدف دیگری است، ولی نتیجه نهائیش چیز دیگری است. این است که خدا هم مکر می کند یعنی خدا هم حوادثی به وجود می آورد که ظاهرش یک طور است ولی هدف اصلی چیز دیگر است. آنها مکر می کنند، خدا هم مکر می کند، و خدا از همه مکر کنندگان بالاتر و بهتر است .


مهاجرین

 

گروهی از مسلمان‌هی صدر اسلام، مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن ( سابقون الاولون) نامیده می شوند . مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از آن که پیغمبر اکرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی که بنا شد پیغمبر اکرم خانه و دیار را، مکه را رها کنند و بیایند به مدینه، اینها همه چیز خود را یعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یک جا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند. این از کمال خلوص و از نهایت ایمان حکایت می کند. قرآن اینها را مهاجرین اولین می نامد .


انصار

 

دسته دوم که اینجا به آنها اشاره شده است، کسانی هستند که قرآن آنها را (انصار) می ‌نامد یعنی یاوران . مقصود، مسلمانانی هستند که در مدینه بودند و در مدینه اسلام اختیار کرده بودند و حاضر شدند که شهر خودشان را مرکز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را که از مکه و جاهی دیگر و البته بیشتر از مکه می آیند در حالی که هیچ ندارند و دست خالی می آیند بپذیرند و نه تنها در خانه‌هی خود جی بدهند و به عنوان یک مهمان بپذیرند بلکه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت کنند مثل خودشان. به طوری که در تاریخ آمده است، منهی ناموس، هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراک در میان گذاشتند و حتی برادران مسلمان را بر خودشان مقدم می ‌داشتند: و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه. (8) آن هجرت بزرگ مسلمین صدر اسلام خیلی اهمیت داشت ولی اگر پذیرش انصار نمی بود آنها نمی ‌توانستند کاری انجام بدهند. اینها را هم قرآن تحت عنوان والذین آووا و نصرو ذکر می کند. آنان که پناه دادند و یاری کردند این مهاجران را. هم مهاجرت آنها در روزهی سختی اسلام بود، هم یاری کردن اینها. هم آنها گذشت و فداکاریشان زیاد بود هم اینها .

منافقین و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

 

ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شرّا لکم بل هو خیر لکم لکل امریء منهم ما اکتسب من الاثم والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین. (نور/11-12)

آیات به اصطلاح افک است. افک دروغ بزرگی (تهمتی) است که بری بردن آبروی رسول خدا بعضی از منافقین بری همسر رسول خدا جعل کردند. داستانش را قبلا به تفصیل نقل کردیم.(9) اکنون آیات را می ‌خوانیم و نکاتی که از این آیات استفاده می ‌شود که نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی است و حتی مورد ابتلی خود ما در زمان خودمان است بیان می کنیم. آیه می فرماید: ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم ؛ آنان که افک را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند. قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدف‌هی خطرناک می باشند، یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این (افک) از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بی‌توجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود، هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند. قرآن می گوید آنها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند، و بعد می گوید این شری بود که نتیجه‌اش خیر بود، و در واقع این شر نبود: لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم؛ گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی بری شما مسلمانان بود، خیر، این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلمی بود. حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی بری مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روزهی متوالی حدود چهل روز گذشت تا این که وحی نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!

این را به دو دلیل قرآن می گوید خیر است: یک دلیل این که این گروه منافق شناخته شدند. در هر جامعه‌ی یکی از بزرگ‌ترین خطرها این است که صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند. تا وقتی که اوضاع آرام است خطری ندارد.

یک تکان که به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگ‌ترین صدمه‌ها را می بیند. لهذا به واسطه حوادثی که بری جامعه پیش می آید باطن‌ها آشکار می شود و آزمایش پیش می آید، مؤمن‌ها در صف مؤمنین قرار می گیرند و منافق‌ها پرده نفاقشان دریده می شود و در صفی که شایسته آن هستند قرار می گیرند. این یک خیر بزرگ بری جامعه است .

آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند اثم بود. اثم یعنی داغ گناه . تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند .

فایده دوم این بود که سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه، ولی عامه مسلمین نا آگاهانه ابزار این عصبه قرار گرفتند. اکثریت مسلمین با این که مسلمان بودند، با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند بلندگوی این عصبه قرار گرفتند ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه، که خود قرآن مطلب را خوب تشریح می کند .

این یک خطر بزرگ است بری یک اجتماع، که افرادش ناآگاه باشند. دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار می دهد، یک داستان جعل می کند، بعد این داستان را به زبان خود اینها می ‌اندازد، تا خودشان قصه‌ی را که دشمنشان علیه خودشان جعل کرده بازگو کنند. این علتش ناآگاهی است و نباید مردمی اینقدر ناآگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته ندانسته بازگو کنند. حرفی که دشمن جعل می کند وظیفه شما این است که همان جا دفنش کنید. اصلا دشمن می خواهد این پخش بشود. شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید، تا به این وسیله با حربه سکوت نقشه دشمن را نقش برآب کنید. (10)

فایده دوم این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردند این بود که (مشخص شد) یعنی حرفی را که یک عصبه (یک جمعیت و یک دسته به هم وابسته) جعل کردند، ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند: چنین حرفی شنیدم، آن یکی گفت: من هم شنیدم، دیگری گفت: نمی دانم خدا عالم است، باز این بری او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعه مسلمان، ساده لوحانه و ناآگاهانه بلندگوی یک جمعیت چند نفری شد .

این داستان افک که پیدا شد یک بیدار باش عجیبی بود. همه چشم‌ها را به هم مالیدند: از یک طرف آنها را شناختیم و از طرف دیگر خودمان را شناختیم . ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم، چرا ابزار دست اینها شدیم ؟ !...

فایده دوم داستان افک همین بود که به مسلمین یک آگاهی و یک هوشیاری داد. در خود قرآن آورد که بری همیشه بماند، مردم بخوانند و بری همیشه درس بگیرند که مسلمان! ناآگاهانه ابزار قرار نگیر، ناآگاهانه بلندگوی دشمن نباش .

خدا می داند این یهودی‌ها در درجه اول و بهایی‌ها که ابزار دست یهودی‌ها هستند چقدر از این جور داستان‌ها جعل کردند. گاهی یک چیزی را یک یهودی یا یک مسیحی علیه مسلمین جعل کرده، آنقدر شایع شده که کم کم داخل کتاب‌ها آمده، بعد آنقدر مسلم فرض شده که خود مسلمین باورشان آمده است، مثل داستان کتابسوزی اسکندریه .


تاریخجه نبرد مسلمین

 

می دانیم که اسلام دین توحید است و بری هیچ مسئله‌ی به اندازه توحید یعنی خدی یگانه را پرستش کردن و غیر او را پرستش نکردن اهمیت قائل نیست و نسبت به هیچ مسئله‌ی به اندازه این مسئله حساسیت ندارد . مردم قریش که در مکه بودند مشرک بودند . این بود که یک نبرد پی گیری میان پیغمبر اکرم و مردم قریش که همان قبیله رسول اکرم بودند درگرفت. سیزده سال پیغمبر اکرم در مکه بودند .

در تمام دوره سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد، تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهی به حبشه مهاجرت کردند، اما سایرین ماندند و زجر کشیدند . تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد .

در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند، با روح اسلام آشنا شدند، ثقافت اسلمی در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هر کدام یک مُبلغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به اطراف و اکناف می فرستاد خوب از عهده برمی آمدند. هنگمی هم که به جهاد می رفتند می دانستند بری چه هدف و ایده‌ی می جنگند. به تعبیر امیرالمؤمنینعلیه السلام.

چنین شمشیرهی آب دیده و انسان‌هی تعلیمات یافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند. وقتی که تاریخ را می خوانیم و گفتگوهی این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزی را نمی شناختند می بینیم، از اندیشه بلند و ثقافت اسلمی اینها غرق در حیرت می شویم .

بعد از 13سال رسول اکرمصلی الله علیه و آله .


غزوه احد

 

چنان که می دانیم، ماجری احد به صورت غم انگیزی بری مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی‌انضباطی گروهی که از طرف رسول خدا بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و گروه کمی دور رسول اکرم باقی ماندند. آخر کار همان گروه اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصا شایعه این که رسول اکرم کشته شد بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین گشت، اما همین که فهمیدند پیامبر زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند .


صلح حدیبیه

 

پیغمبر اکرم در زمان خودشان صلحی کردند که اسباب تعجب و بلکه اسباب ناراحتی اصحابشان شد، ولی بعد از یکی دو سال تصدیق کردند که کار پیغمبر درست بود. سال ششم هجری است، بعد از آن است که جنگ بدر، آن جنگ خونین به آن شکل واقع شده و قریش بزرگ‌ترین کینه‌ها را با پیغمبر پیدا کرده‌اند، و بعد از آن است که جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازه‌ی از پیغمبر انتقام گرفته‌اند و باز مسلمین نسبت به آنها کینه بسیار شدیدی دارند، و به هر حال، از نظر قریش دشمن‌ترین دشمنانشان پیغمبر، و از نظر مسلمین هم دشمن‌ترین دشمنانشان قریش است. ماه ذی القعده پیش آمد که به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود که اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند. دشمن‌هی خونی، در غیر ماه حرام اگر به یکدیگر می رسیدند، البته همدیگر را قتل عام می کرد ند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدمی نمی کرد ند. پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده کند و برود وارد مکه شود و در مکه عمره‌ی بجا آورد و برگردد. هیچ قصدی غیر از این نداشت. اعلام کرد و با هفتصد نفر و به قول دیگر با هزار و چهارصد نفر از اصحابش و عده دیگری حرکت کرد، ولی از همان مدینه که خارج شدند محرم شدند، چون حجشان حج قرآن بود که سوق هدی می کرد ند یعنی قربانی را پیش از خودشان حرکت می دادند و علامت خاصی هم روی شانه قربانی قرار می دادند، مثلا روی شانه قربانی کفش می انداختند - که از قدیم معمول بود - که هر کسی می بیند بفهمد که این حیوان قربانی است. دستور داد که اینها که هفتصد نفر بودند هفتاد شتر به علامت قربانی در جلوی قافله حرکت دهند که هر کسی که از دور می بیند بفهمد که ما حاجی هستیم نه افراد جنگی . زی و همه چیز، زی حجاج بود. از آنجا که کار، مخفیانه نبود و علنی بود، قبلا خبر به قریش رسیده بود . پیغمبر در نزدیکی‌هی مکه اطلاع یافت که قریش، زن و مرد و کوچک و بزرگ، از مکه بیرون آمده و گفته‌اند: (به خدا قسم که ما اجازه نخواهیم داد که محمد وارد مکه شود.) با این که ماه، ماه حرام بود، اینها گفتند ما در این ماه حرام می جنگیم. از نظر قانون جاهلیت هم کار قریش بر خلاف سنت جاهلیت بود. پیغمبر تا نزدیک اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد که پایین آمدند. مرتب رسول‌ها و پیام رسانها از دو طرف مبادله می شدند. ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند که تو چه می خواهی و بری چه آمده‌ی؟ پیغمبر فرمود من حاجی هستم و بری حج آمده‌ام، کاری ندارم، حجم را انجام می دهم، برمی گردم و می روم. هر کس هم که می آمد، وضع اینها را که می دید می رفت به قریش می گفت: مطمئن باشید که پیغمبر قصد جنگ ندارد. ولی آنها قبول نکردند و مسلمین (و خود پیغمبر اکرم هم) چنین تصمیم گرفتند که ما وارد مکه می شویم ولو این که منجر به جنگیدن شود، ما که نمی خواهیم بجنگیم، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها می ‌جنگیم . (بیعت الرضوان) در آنجا صورت گرفت. مجددا با پیغمبر بیعت کردند بری همین امر، تا این که نماینده‌ی از طرف قریش آمد و گفت که ما حاضریم با شما قرارداد ببندیم . پیغمبر فرمود: من هم حاضرم . پیغام‌هایی که پیغمبر می داد پیغام‌هی مسالمت آمیزی بود. به چند نفر از این پیام رسانها فرمود: ویح قریش (12) اکلتهم الحرب؛ وی به حال قریش، جنگ اینها را تمام کرد. اینها از من چه می خواهند؟ مرا وا بگذارند با دیگر مردم، یا من از بین می روم، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده، و یا من بر دیگران پیروز می شوم که باز به نفع اینهاست، زیرا من یکی از قریش هستم، باز افتخاری بری اینهاست فایده نکرد. گفتند قرارداد صلح می بندیم . مردی به نام سهل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند که پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مکه بماند، عمل عمره‌اش را انجام دهد و بازگردد .

همین که این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا کردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ کنند، در مدت یک سال یا کمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد که در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید که مفاد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یک شور عملی و معنوی در مکه پدید آمد.

-سهیل بن عمرو یک پسر داشت که مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرارداد را که امضا کردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار کرد و آمد نزد مسلمین . تا آمد، سهیل گفت قرارداد امضا شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او - که اسمش ابوجندل بود - فرمود برو، خداوند بری شما مستضعفین هم راهی باز می کند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می کشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان کفار که مرا از دینم برگردانند. مسلمین هم عجیب ناراحت بودند و می گفتند: یا رسول الله! اجازه بده این یکی را دیگر ما نگذاریم ببرند. فرمود: نه، همین یکی هم برود .

-داستان شیرینی نقل کرده‌اند که مردی از مسلمین به نام ابوبصیر که در مکه بود و مرد بسیار شجاع و قویی هم بود فرار کرد آمد به مدینه . قریش طبق قرارداد خودشان دو نفر فرستادند که بیایند او را برگردانند . آمدند گفتند ما طبق قرارداد باید این را ببریم . حضرت فرمود: بله همینطور است. هر چه این مرد گفت: یا رسول الله! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست که بر خلاف قرارداد خودمان عمل بکنیم، طبق قرارداد تو برو، خداوند هم یک گشایشی به تو خواهد داد. رفت او را تقریبا در یک حالت تحت الحفظ می بردند. او غیر مسلح بود و آنها مسلح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریبا همین محل مسجدالشجره که احرام می بندند و تا مدینه هفت کیلومتر است. در سایه‌ی استراحت کرده بودند. یکی از آن دو شمشیرش در دستش بود. این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم. گفت بگیر. تا گرفت زد او را کشت . تا او را کشت، نفر دیگر فرار کرد و مثل برق خودش را رساند به مدینه. تا آمد، پیغمبر فرمود مثل این که خبر تازه‌ی است؟ بله، رفیق شما رفیق مرا کشت . طولی نکشید که ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول الله! تو به قراردادت عمل کردی . قرارداد شما این بود که اگر کسی از آنها فرار کرد تو او را تسلیم بکنی، و تو تسلیم کردی، پس کاری به کار من نداشته باشید . بلند شد رفت و در کنار دریی احمر، نقطه‌ی را پیدا کرد و آنجا را مرکز قرار داد. مسلمینی که در مکه تحت زجر و شکنجه بودند همین که اطلاع پیدا کردند که پیغمبر کسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه‌ی را مرکز قرار داده، یکی یکی رفتند آنجا. کم کم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشکیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد بکنند. خودشان به پیغمبر نوشتند که یا رسول الله! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می کنیم به آنها بنویسید که بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده قرارداد خودمان صرف نظر کردیم، و به همین شکل صرف نظر کردند .

به هر حال این قرارداد صلح بری همین خصوصیت بود که زمینه روحی مردم بری عملیات بعدی فراهم‌تر بشود، و همین طور هم شد، مسلمین بعد از آن در مکه آزادی پیدا کردند، و بعد از این آزادی بود که مردم دسته دسته مسلمان می شدند، و آن ممنوعیت‌ها به کلی از میان برداشته شده بود .


فتح مکه

 

در سال هشتم هجرت، پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد، فتحی بدون خونریزی .

فتح مکه بری مسلمین یک موفقیت بسیار عظیم بود چون اهمیت آن تنها از جنبه نظمی نبود، از جنبه معنوی بیشتر بود تا جنبه نظمی . مکه ام القراء عرب و مرکز عربستان بود. قهرا قسمت‌هی دیگر تابع مکه بود و به علاوه یک اهمیتی بعد از قضیه عام الفیل و ابرهه که حمله برد به مکه و شکست خورد پیدا کرده بود . بعد از این قضیه این فکر بری همه مردم عرب پیدا شده بود که این سرزمین تحت حفظ و حراست خداوند است و هیچ جباری بر این شهر مسلط نخواهد شد. وقتی پیغمبر اکرم به آن سهولت آمد مکه را فتح کرد گفتند پس این امر دلیل بر آن است که او بر حق است و خدا راضی است. به هر حال این فتح خیلی بری مسلمین اهمیت داشت. مسلمین وارد مکه شدند. مشرکین هم در مکه بودند. تدریجا از قریش هم خیلی مسلمان شده بودند.

یک جامعه دوگانه‌ی در مکه به وجود آمده بود، نیمی مسلمان و نیمی مشرک. حاکم مکه از طرف پیغمبر اکرم معین شده بود یعنی مشرکین و مسلمین تحت حکومت اسلمی زندگی می کرد ند. بعد از فتح مکه مسلمین و مشرکین با هم حج کردند با تفاوتی که میان حج مشرکین و حج مسلمین وجود داشت. آنها آداب خاصی داشتند که اسلام آنها را نسخ کرد ... .


برائت از مشرکین

 

حج یک سنت ابراهیمی است که کفار قریش در آن تحریف‌هی زیادی کرده بودند. اسلام با آن تحریف‌ها مبارزه کرد. پس یک سال هم به این وضع باقی بود. سال نهم هجری شد در این سال پیغمبر اکرم در ابتدا به ابوبکر مأموریت داد که از مدینه برود به مکه و سمت امیرالحاجی مسلمین را داشته باشد، ولی هنوز از مدینه چندان دور نشده بود که جبرئیل بر رسول اکرم نازل شد (این را شیعه و سنی نقل کرده‌اند) و دستور داد پیغمبر، علیعلیه السلم علیه السلام.

علیعلیه السلام .

یکی از بدعت‌هایی که قریش به وجود آورده بودند این بود که به مردم غیر قریش اعلام کرده بودند هر کس بخواهد طواف بکند حق ندارد با لباس خودش طواف بکند، باید از ما لباس عاریه کند یا کرایه کند، و اگر کسی با لباس خودش طواف می کرد می گفتند این لباس را تو باید اینجا صدقه بدهی یعنی به فقرا بدهی. زورگویی می کرد ند. یک سال زنی آمده بود بری حج و می خواست با لباس خودش طواف بکند . گفتند این کار ممنوع است. باید این لباس را بکنی و لباس دیگری را در اینجا تهیه بکنی. گفت بسیار خوب، پس لخت و عور طواف می کنم. گفتند مانعی ندارد. آن وقت بعضی‌ها که نمی خواستند با لباس قریش طواف بکنند و از لباس خودشان صرف نظر بکنند، لخت و عور دور خانه کعبه طواف می کرد ند .

جزء اعلام‌ها این بود که طواف لخت و عریان ممنوع شد، هیچ کس حق ندارد لخت و عور طواف بکند و این حرف مهملی هم که قریش گفته‌اند باید از ما لباس کرایه کنید غلط است. این هم که اگر کسی با لباس احرام خود یا غیر لباس احرام (لباس احرام را شرط نمی دانستند) طواف کرد باید آن را بدهد به فقرا، لازم نیست، باید نگه دارد بری خود .

به هر حال امیرالمؤمنین آمد و مکرر در مکرر و در جاهی مختلف این اعلام را به مردم ابلاغ کرد. نوشته‌اند آنقدر مکرر می گفت که صدی علیعلیه السلم علیه السلام .

یک اختلافی میان شیعه و سنی در ابلاغ سوره برائت موجود است و آن این که اهل تسنن بیشترشان به این شکل تاریخ را نقل می کنند که پس از آن که وحی خدا به رسول اکرم رسید که این سوره را یا باید خودت ابلاغ کنی یا کسی از خودت، و پیغمبر علی علیه السلم علیه السلم علیه السلام .


حجة الوداع

 

حجة الوداع (13) آخرین حج پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله .

بعد می فرماید: الست اولی بکم من انفسکم؟ (اشاره به آیه قرآن است که: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟ همه گفتند بلی یا رسول الله. حضرت فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه . این حدیث هم مثل حدیث ثقلین داری اسناد زیادی است .

پی‌نوشت‌ها:

1-کسانی که مشرف شده‌اند می دانند اطراف مکه همه کوه است.

2-ترجمه فارسی، ج 11 / ص 14 .

3-پروفسور ماسینیون، اسلام شناس و خاورشناس معروف، در کتاب سلمان پاک، در اصل وجود چنین شخصی، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او، تشکیک می کند و او را شخصیت افسانه‌ی تلقی می ‌نماید، می گوید: بحیرا سرجیوس و تمیم داری و دیگران که در پیرامون پیغمبر جمع کرده‌اند اشباحی مشکوک و نایافتنی‌اند.

4-تاریخ یعقوبی، ج 2 / ص 69 .

5 -سوره شعرا/ آیه 214 .

6-ماه‌هی ذی القعده، ذی الحجه و محرم چون ماه حرام بود، ماه آزاد بود یعنی در این ماه‌ها همه جنگ‌ها تعطیل بود، دشمنان از یکدیگر انتقام نمی گرفتند و رفت و آمدها در میانشان معمول بود. در بازار عکاظ جمع می شدند و حتی اگر کسی قاتل پدرش را که مدت‌ها دنبالش بود پیدا می کرد ، به احترام ماه حرام متعرضش نمی شد.

7-سوره توبه/ آیه 40 .

8 -سوره حشر/ آیه 9 .

9-نوار مذکور در دست نیست ولی خلاصه داستان به نقل اهل سنت این است که عایشه همسر پیامبر هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه، در یکی از منزل‌ها بری قضی حاجت داخل جنگلی شد، در آنجا طوق (روبند) او به زمین افتاد و مدتی دنبال آن می گشت و در نتیجه از قافله باز ماند و توسط صفوان که از دنبال قافله بری جمع آوری از راه ماندگان حرکت می ‌کرد، با تأخیر وارد مدینه شد. به دنبال این حادثه منافقین تهمت‌هایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند .

10-مثلا یک وقتی شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضی‌ها شایع است، یک وقتی دیدم یک کسی می گفت: این فلسطینی‌ها ناصبی هستند. ناصبی یعنی دشمن علیعلیه السلام . ناصبی غیر از سنی است. سنی یعنی کسی که خلیفه بلافصل را ابوبکر می داند و علیعلیه السلام را خلیفه چهارم می داند و معتقد نیست که پیغمبر شخصی را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب کرده است. می گوید پیغمبر کسی را به خلافت نصب نکرد و مردم هم ابوبکر را انتخاب کردند. سنی بری امیرالمؤمنین احترام قائل است چون او را خلیفه چهارم و پیشوی چهارم می داند، و علی را دوست دارد. ناصبی یعنی کسی که علی را دشمن می دارد. سنی مسلمان است ولی ناصبی کافر است، نجس است. ما با ناصبی نمی توانیم معامله مسلمان بکنیم . حال یک کسی می آید می گوید این فلسطینی‌ها ناصبی هستند. آن یکی می گوید. این به آن می گوید، او هم یک جی دیگر تکرار می کند، و همین طور. اگر ناصبی باشند کافرند و در درجه یهودی‌ها قرار می گیرند. هیچ فکر نمی کنند که این، حرفی است که یهودی‌ها جعل کرده‌اند. در هر جایی یک حرف جعل می ‌کنند بری این که احساس همدردی نسبت به فلسطینی‌ها را از بین ببرند. می دانند مردم ایران شیعه‌اند و شیعه دوستدار علی و معتقد است هر کس دشمن علی باشد کافر است، بری این که احساس همدردی را از بین ببرند، این مطلب را جعل می ‌کنند. در صورتی که ما یکی از سال‌هایی که مکه رفته بودیم، فلسطینی‌ها را زیاد می دیدیم، یکی از آنها آمد به من گفت: فلان مسأله از مسائل حج حکمش چیست؟ بعد گفت من شیعه هستم، این رفقایم سنی‌اند. معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد. بعد خودشان می گفتند بین ما شیعه و سنی هست. شیعه هم زیاد داریم. همین لیلا خالد معروف شیعه است. در چندین نطق و سخنرانی خودش در مصر گفته من شیعه‌ام . ولی دشمن یهودی یک عده مزدوری را که دارد، مأمور می کند و می گوید: شما پخش کنید که اینها ناصبی‌اند. قرآن دستور داده در این موارد اگر چنین نسبت‌هایی نسبت به افرادی که جزو شما هستند و مثل شما شهادتین می گویند، شنیدید وظیفه‌تان چیست.

11-نهج البلاغه، خطبه 150 .

12- ویح همان وی است که ما می ‌گوییم اما وی در حال خوش و بش . در عربی یک ویل داریم و یک ویح . ما در فارسی کلمه‌ی بجی ویح نداریم . وقتی می گویند ویلک، این در مقام تندی و شدت است. وقتی می گویند و یحک، این در مقام خوش و بش و مهربانی است.

13 -حجة الوداع در سال آخر عمر حضرت رسول دو ماه مانده به وفات ایشان رخ داده است. وفات حضرت رسول در بیست و هشتم صفر یا به قول سنی‌ها در دوازدهم ربیع الاول اتفاق افتاده . در هجدهم ذی الحجة به غدیر خم رسیده‌اند. مطابق آنچه که شیعه می گوید حادثه غدیر خم دو ماه و ده روز قبل از وفات حضرت روی داده و مطابق آنچه که سنی‌ها می گویند این حادثه دو ماه و بیست و چهار روز قبل از رحلت حضرت رسول اتفاق افتاده است .

14-سوره مائده/ آیه 67 .منبع:تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری - جلد اول و سایت تبیان 

دسته ها : پیامبر اعظم(ص)
دوشنبه بیست و هشتم 5 1387

دین پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت

 

اتفاق مسلمانان بر آن است که پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده‏اند، (1) حال سؤال این است که حضرت قبل از چهل سالگى متعبد بوده و خدا را اطاعت مى‏کرده‏اند یا خیر؟ در صورت اول تابع کدام یک از ادیان و شرایع بوده‏اند؟

قبل از هر پاسخى در این باره، ذکر چند مطلب ضرورى به نظر مى‏رسد.


مطلب اول:

از ابتداى خلقت تا روز قیامت، دین مورد رضایت ‏خداوند متعال یکى بیش نبوده است و تمام انبیاى الهى از حضرت آدمعلیه السلام تا حضرت خاتمصلی الله علیه و آله بشر را به یک دین دعوت نموده‏اند، چنان که خداوند متعال مى‏فرماید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و ...؛ خداوند براى شما دینى قرار داد که قبلا به نوح توصیه شده بود، اکنون به تو توصیه مى‏کنیم و به ابراهیم و موسى و عیسى نیز توصیه کردیم.» (2)

خداوند این دین مورد نظر را «اسلام‏» نام نهاده و در قرآن کریم نیز از آن نام برده است:

«ان الدین عندالله الاسلام (3)؛ دین نزد خدا اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.»

«ما کان ابراهیم یهودیا ولا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما (4)؛ ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى بلکه مرد موحد و مسلمانى بود.»

و در جاى دیگر از قرآن مى‏فرماید:

«و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلاتموتن الا و انتم مسلمون (5)؛ ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کرد: خداوند براى شما دین انتخاب کرده پس نمیرید مگر مسلمان باشید.»

پس معلوم شد که هدف اصلى از بعثت انبیا تبلیغ یک دین بوده و آن هم دین اسلام است. البته همه ادیان و شرایع در تمام مسائل با هم اشتراک نداشته، بلکه به خاطر موقعیت و مقتضاى زمان و مکان اختلافاتى با هم داشته‏اند، چنان که خداوند متعال فرموده است:

«لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا (6)؛ ما براى هر قومى از شما شریعت و طریقه‏اى «خاص‏» قرار دادیم.»

اما این اختلافات جزئى خللى به مقصد اصلى و اصول فکرى و عملى مشترک بین تمام ادیان الهى نمى‏رساند، چرا که به استناد آیات و روایات، همه ادیان در اصول مانند مبدا و معاد و نبوت اشتراک دارند، آیاتى که ظهور در امر خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تبعیت از ملت و دین ابراهیم و شرع نوحعلیه السلام دارند اشاره به همین امر است. (7) با توجه به این که دین یک امر فطرى است اهمیت دین واحد براى تمام انسان‌ها بهتر معلوم مى‏شود. چرا که عادتا تمام فطرت‌ها در اصل با هم مشترکند هر چند علل و عوامل زمانى و مکانى مقتضیات خاص خود را مى‏طلبد.


مطلب دوم:

تمام انبیاى الهى مقدمه ظهور و بروز نبوت پیامبر گرامى اسلام بوده‏اند، لذا تمام آنان موظف و مامور به انذار و بشارت مردم در جهت ‏بعثت این وجود مقدس بوده‏اند، پیامبر اکرم خود فرموده‏اند:«کنت اول الانبیاء فى الخلق و آخرهم فى البعث (8)؛ من از جهت آفرینش در بین انبیا، نفر اول بودم و در مبعوث شدن خاتم و آخرین آنها هستم.»

و باز فرموده‏اند: «نحن الآخرون السابقون یوم القیامة (9)؛ ما که در دنیا آخر از انبیا بودیم، روز قیامت ‏بر همه تقدم و پیشى داریم.»

و نیز فرموده‏اند: «آدم و من دونه تحت لوایى یوم القیامة (10)؛ تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من هستند.»

از امام صادق علیه السلام نیز نقل است که: «ما من نبى من ولد آدم الى محمد صلوات الله علیهم الا و هم تحت لواء محمد (11)؛ هیچ کدام از انبیا از فرزندان آدمعلیه السلام تا حضرت محمد نیستند مگر این که زیر لوا و پرچم حضرت باشند.»

آرى، تمام انبیا، در روز قیامت پشت‏ سر حضرت و تحت پرچم ایشانند، چرا که آنان مقدمه و ایشان نتیجه‏اند. آنها درخت و ایشان میوه و ثمره‏اند، و شریعت آنها برنامه‏هاى موقتى بوده است‏ براى تفهیم و تبیین قانون کلى اسلام که توسط پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله تبلیغ مى‏شده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام چنین فرموده‏اند:

«بعث الله محمدا رسول اللهصلی الله علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته ماخوذا على النبیین میثاقه (12)؛ خداوند سبحان براى وفاى به وعده خود و کامل کردن نبوتش، محمد رسول خویش را مبعوث ساخت در حالى که از همه پیامبران [براى بشارت دادن به آمدنش] پیمان گرفته شده بود.»


مطلب سوم:

فرق بین رسول و نبى است.مشهور چنین است که از جهت مصداق خارجى مقام رسول از نبى عزیزتر است، چرا که نبى فقط فرشته را در خواب مى‏بیند و احکام را از او مى‏گیرد ولى مامور به ابلاغ نیست، ولى رسول علاوه بر این که فرشته را مستقیما مى‏بیند مامور به ابلاغ تکالیف به مردم نیز هست. ضمن این که خود رسولان هم از نظر مقام و موقعیت در حد مساوى نبوده و بلکه بعضى به مقام امامت نیز نایل آمده‏اند. چنان که در تفسیر نمونه آمده است:

«از نظر تعبیرات قرآنى و لسان روایات بعضى معتقدند که رسول کسى است که صاحب آیین و مامور به ابلاغ باشد؛ یعنى وحى الهى را دریافت کند و به مردم ابلاغ نماید. اما نبى دریافت وحى مى‏کند ولى موظف به ابلاغ نیست ‏بلکه تنها براى انجام وظیفه خود اوست و یا اگر از او سؤال کنند پاسخ مى‏گوید.» (15)

به تعبیر دیگر، نبى مانند طبیب آگاهى است که فقط در محل کار خود آماده معالجه بیماران است و به دنبال بیماران نمى‏رود ولى اگر بیمارى به او مراجعه نماید از درمانش دریغ نمى‏کند. اما رسول مانند طبیبى است‏ سیار و به تعبیرى که امام علىعلیه السلام در نهج البلاغه درباره پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله فرموده: «طبیب دوّار بطبه‏» (16) او به همه جا مى‏رود و بدون این که منتظر مراجعه به او باشد خود به سراغ دیگران و اجتماع رفته و به هدایت آنها مى‏پردازد.

با توجه به این مطالب مى‏توان گفت که مقام رسالت ‏بالاتر از مقام نبوت است. و بعضى از انبیا فقط داراى مقام نبوت بودند و برخى دیگر علاوه بر مقام نبوت به مقام رسالت نیز مبعوث شدند. چنان که ابوذر غفارى - رضوان الله علیه - از پیامبر اکرم چنین سؤال کرد:

«یا رسول الله، تعداد انبیا چند نفرند؟ حضرت فرمود: 124 هزار نفر، باز پرسید چند نفر آنها رسول هستند؟ فرمود 313 نفر.» (17)

پس هر رسولى نبى هست ولى هر نبى رسول نیست، (18) لذا مقام رسالت در برگیرنده مقام نبوت هم مى‏باشد و خدا نبوت را قبل از رسالت عطا فرموده است. چنان که امام باقرعلیه السلام درباره حضرت ابراهیمعلیه السلام چنین فرموده‏اند:

«خداوند اول ابراهیم را به بندگى پذیرفت و سپس او را به نبوت مفتخر گردانید و بعد مقام رسالت را به او داد و بعد از آن او را خلیل خود قرار داد و در آخر مقام امامت را به او عطا فرمود.» (19)

و باز فرموده‏اند: «پیامبر اسلام قبل از آن که به رسالت مبعوث شود داراى مقام نبوت بود.» (20)


دیدگاه دانشوران

بعد از بیان این مطالب، باید گفت نظر علما و دانشمندان شیعه و اهل سنت راجع به این که پیامبر قبل از بعثت‏ به چه دین و آیینى تعبد داشته‏اند، مختلف است. هر چند قریب به اتفاق آنها اعتقاد دارند که ایشان قبل از بعثت موحد و خداپرست ‏بوده‏اند، چرا که هرگز براى هیچ بتى سجده نکردند و به هیچ بتى سوگند یاد ننموده و نام هیچ بتى را به جاى نام خدا بر زبان نیاوردند و سر سفره‏اى که با نام بت آغاز شده باشد و گوشت آن با نام خدایانى غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود، ننشستند.» (21)

دیدگاه اول

فرقه‏اى به استناد ظاهر آیه شریفه: «ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان.» (22) مى‏گویند پیامبر قبل از بعثت، ایمان به خدا نداشته و موحد نبوده است!

در مقابل این فرقه، تمام مفسران شیعه و اهل سنت در تفسیر این آیه چنین گفته‏اند:

«منظور از «کتاب‏» در آیه شریفه همان قرآن کریم است که یقینا بعد از نزول وحى توسط جبرئیل پیامبر به قرآن و تفاصیل و مطالب آن آگاه گردید. و منظور از «ایمان‏» همان ایمان و اعتقاد به خدا نیست، چرا که ایمان معانى متعددى دارد و آنچه در آیه شریفه مقصود است همان شریعت و معالم دین بوده که فهم و اعتقاد و التزام به آنان در گرو وحى الهى بوده است.» (23)

و باز به استناد آیه شریفه: «وجدک ضالا فهدى‏» (24) گفته‏اند: ایشان قبل از بعثت در ضلالت و گمراهى و کفر به سر مى‏برده است. که باز در این آیه شریفه کلام مفسران چنین است:

منظور آیه، ضلالت در علم و آگاهى به احکام و شریعت اسلام است که بعد از بعثت از طریق وحى به آن هدایت‏ شده و آگاهى یافته‏اند. هر چند نوع مفسران بعد از این بیان گفته‏اند ممکن است منظور از ضلالت گم شدن متعارف است چنان که گویند: پیامبر اکرم در بعض کوچه‏هاى مکه گم شده بودند، ابوجهل ایشان را پیدا کرد و به نزد عبدالمطلب برگرداند. و یا این که وقتى حضرت با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام رفته بودند، گم شدند و سپس پیدا شدند. یا وقتى که از قبیله بنى‏اسد به مکه برگشتند داخل شهر گم شدند... و این که خداوند فرموده «فهدى؛ پس تو را هدایت کرد» بنابر معناى اول، یعنى قرآن و شریعت اسلام و احکام آن را به تو شناسانید. و بنابر معناى دوم، این که بعد از گم شدن تو را به منزل برگرداند. (25)

مرحوم طبرسى در مجمع البیان وجه دیگرى فرموده‏اند، با این بیان که:

«خداوند تو را در میان قومى یافت که حق تو را نمى‏شناختند و تو در بین آنان حیران و سرگردان بودى. سپس آنها را به شناخت تو هدایت کرد و به فضل و صداقت تو اعتراف کرده و دور تو جمع شدند ...» (26)

زمخشرى در تفسیر آیه شریفه چنین مى‏گوید: «اگر نعوذ بالله پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قبل از بعثت کافر بودند، هر آینه این امر به عنوان نقیصه‏اى براى ایشان مطرح مى‏شد.» (27)

به علاوه با مراجعه به سیره عملى حضرت این دیدگاه از اصل مردود است چرا که در موارد متعدد و کتاب‌هاى مختلف مشاهده مى‏کنیم و مى‏خوانیم که حضرت شدیدا از بتها متنفر بوده و اصلا به آنها توجهى نداشته‏اند. و وقتى که «بحیرا»ى راهب، ‏حضرت را به لات و عزى (دو بت ‏بزرگ مکه) سوگند داد، حضرت فرمود: «لاتسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت ‏شیئا بغضهما (28)؛ مرا به لات و عزى سوگند مده، به خدا قسم چیزى نزد من مانند آن دو مبغوض نیست.»

و یا هر وقت کسانى از اهل قبیله پیامبرصلی الله علیه و آله از آن حضرت مى‏خواستند که با آنها به بتکده برود، امتناع ورزیده و قبول نمى‏کردند و به آن جا نمى‏رفتند. (29)


کدام دین؟

اما این که در طریق توحید و یکتاپرستى، حضرت تابع کدامیک از ادیان و شرایع قبل از اسلام بوده است آراى علماى مسلمانان مختلف است: بعضى این امر را که پیامبر از ادیان قبل از اسلام تبعیت مى‏کرده است جایز مى‏دانند. ولى این که آیا واقعا این امر به وقوع هم رسیده و پیامبر تبعیت از آنها مى‏کرده است توقف کرده‏اند. از جمله کسانى که نظر بر این قول دارند، حجة‏الاسلام غزالى، قاضى عبدالجبار، سیف الدین آمدى، (30) تاج الدین عبدالوهاب سبکى (31) و از دانشمندان شیعه نیز سید مرتضى (32) را مى‏توان نام برد.

استناد این گروه شاید این باشد که مى‏گویند هیچ دلیل معتبرى بر تعبد و یا عدم تعبد حضرت پیامبر اکرم نسبت ‏به ادیان گذشته در دست نیست. (33)


دیدگاه دوم

گروهى نیز معتقدند که حضرت، از یکى از ادیان گذشته، تبعیت مى‏کرده‏اند. ما قبل از آن که به طور مختصر درباره آن دینى که حضرت از آن تبعیت کرده‏اند چیزى بگوییم و دلیل قائلین آن را بیان کنیم و جواب بدهیم، به بعضى از دلایل کلى معتقدین این دیدگاه اشاره کرده سپس به قول مورد نظر و صحیح پرداخته و با دلایلى آن را بیان مى‏کنیم و بعد از آن در بیان دفع توهم، دلایل قائلین به تبعیت را هم اشاره و جواب مى‏دهیم. اینک دلایل آنان:

1-اگر ایشان متعبد به شریعتى از شرایع گذشته نبودند، پس با چه معیارى به حج و عمره مشرف مى‏شده و اعمال آنها را انجام مى‏دادند. با چه دستورى از گوشت مردار و یا حیوانى که با نام خدایانى غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود نمى‏خوردند و همچنین اعمال دیگرى که انجام آنها منوط به دانستن احکام آنهاست. پس باید گفت پیامبر به تبعیت ‏یکى از آن شرایع این گونه اعمال را انجام مى‏داده‏اند.

2-در تاریخ برخورد مى‏کنیم که پیامبر در حکم سنگ‏سار کردن زناکار به تورات مراجعه کرده بودند. (34)

3-آیات متعددى در قرآن داریم که خداوند متعال پیامبر اکرم را مامور به تبعیت از شرایع گذشته مانند شریعت نوح، ابراهیم، موسى و عیسى مى‏نماید و این خود دلیلى است که ایشان باید از آنها یا یکى از آنان تبعیت مى‏کرده‏اند.


دیدگاه سوم

در مقابل این دیدگاه‌ها، اکثر دانشمندان اهل سنت و شیعه نظر بر این دارند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بعثت تابع هیچ شریعتى از شرایع گذشته نبوده‏اند، بلکه به تکلیف خود عمل مى‏نموده‏اند، چنان که شیخ طوسى در «عدة الاصول‏» مرحوم میرزاى قمى در «قوانین الاصول‏» علامه طباطبایى در «المیزان‏» مرحوم طبرسى در «مجمع البیان‏» و علامه مجلسى در «بحارالانوار» و همچنین از دانشمندان اهل سنت کسانى مانند قاضى عیاض در «الشفاء بتعریف حقوق المصطفى‏» ابوبکر باقلانى، ابوعلى حیائى، ابوهاشم معتزلى، (35) جارالله زمخشرى در تفسیر «الکشاف‏» امام فخر رازى در «تفسیر کبیر» و ابن ابى‏الحدید معتزلى در «شرح نهج البلاغه‏» (36) قائل به این قول شده‏اند.

از جمله دلایلى که بر این قول - که دیدگاه حق و صحیح نیز همین است - دلالت دارد عبارتند از:

1-قریب به اتفاق دانشمندان شیعه و اهل سنت از جمله تمام معتزله بر این قول نظر دارند.

2-تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که پیامبر اکرم بر تمام انبیا برترى داشته و افضل از آنان است، و از نظر عقل تبعیت کردن افضل از مفضول صحیح نیست. (37)

3-اگر واقعا ایشان به یکى از شرایع گذشته متعبد بوده‏اند حتما در تاریخ زندگى ایشان نقل مى‏شده است و اهل آن شریعت این را جزو افتخارات خود مى‏دانسته و از این مساله به نفع خود احتجاج مى‏کرده‏اند، در حالى که در هیچ جاى تاریخ چنین امرى ذکر نشده است.

4-حضرت امام على بن ابى‏طالبعلیه السلام که از کودکى در محضر پیامبر بوده و تربیت ‏یافته مکتب محمدىصلی الله علیه و آله است در این باره چنین نظر مى‏دهد: «لقد قرن الله بهصلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره (38)؛ از همان زمان که رسول خدا از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را با او قرین ساخت، تا شب و روز وى را به راه‌هاى مکارم و طرق اخلاق نیک جهان سوق دهند.»

5-با توجه به مراجعه به منابع معتبر شیعه و اهل سنت ‏به طریق صحیح و معتبر از پیامبر نقل شده است که فرموده‏اند: «کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد (39)؛ من به مقام نبوت رسیده بودم در حالى که هنوز روح به جسد آدم دمیده نشده بود.»

همان طورى که قبلا گفتیم نبى کسى است که فرشته را در خواب مى‏بیند و احکام را از او مى‏گیرد. پس پیامبر قبل از بعثت نیز مقام نبوت را داشته و در چهل سالگى به مقام رسالت مشرف شده‏اند، چنان که روایات دیگرى نیز از پیامبر اکرم و امام باقر علیه السلام در تایید این امر بیان داشتیم.

6-با مراجعه به سیره عملى آن حضرتصلی الله علیه و آله در طول چهل سال قبل از بعثت این امر به خوبى معلوم و مشخص مى‏شود که ایشان در این مدت راه و روش خاص خود را مى‏رفته و هیچ موردى ملاحظه نشده است که ایشان به کتاب و یا دانشمندى از دانشمندان شرایع گذشته مراجعه نمایند و یا در معابد و کلیساهاى یهودی‌ها و نصارى و یا مذاهب دیگر رفته و مشغول عبادت و انجام اعمال آنها باشند.


نقد دلایل گروه دوم

اما این که قائلین به این قول که حضرت از یکى از شرایع گذشته تبعیت مى‏کرده و در اثبات این امر به آیاتى از قرآن کریم استناد کرده‏اند، مانند:

-اولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده. (40)

-شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى. (41)

-ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا. (42)

-انا انزلنا التوراة فیها هدى و نور یحکم بها النبیون. (43)

بعضى از این گروه حضرت را تابع نوح و برخى ایشان را تابع ابراهیم و عده‏اى دیگر تابع موسى. و گروه دیگرى نیز پیامبر را به این دلیل که قبل از اسلام آیین رسمى شریعت‏ حضرت عیسى بوده و با آن شرایع گذشته نسخ شده بود پس حضرت را تابع شریعت ایشان مى‏دانند.

جواب کلى این قبیل از آیات قرآن این است که: مقصود از اوامر الهى در خصوص تبعیت پیامبر اسلام از انبیاى گذشته در خصوص احکام فروع دین از قبیل نماز و روزه و حج و امور دیگر نیست هر چند این نوع احکام نیز در شریعت‌هاى گذشته وجود داشته است چنان که خداوند مى‏فرماید:

«یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم.‏» (44)

یا حضرت عیسى فرموده است:

«و اوصانى بالصلاة والزکاة ما دمت‏حیا.» (45)

و یا از قول حضرت موسى مى‏فرماید که خداوند خطاب به ایشان چنین فرموده است:

«فاعبدنى و اقم الصلاة لذکرى.‏» (46)

بلکه مقصود این قبیل آیات تبعیت در اصول کلى دین مانند توحید و معاد، مکارم و محاسن اخلاقى، صبر بر آزار و اذیت کافران و مشرکان بوده است. (47)

به علاوه این که چطور ممکن است ‏خداوند پیامبر را به تبعیت از شرایع گذشته وادار بنماید در حالى که آنها خود با هم اختلاف در فروع داشته و متناقض با هم بوده‏اند. (48)

ضمن این که مرحوم علامه طباطبایى مى‏فرمایند: اگر مقصود خداوند امر پیامبر به تبعیت از آن پیامبران و شریعت آنها بوده، باید مى‏فرمود: «بهم اقتده؛ به آنها اقتدا کن‏» در حالى که در آیه شریفه مى‏فرماید: «بهداهم اقتده؛ به روش هدایت آنها که همان هدایت الهى مشترک بین تمام انبیاست اقتدا کن.» (49)

و اما این که بعضى به استناد این بیان که پیامبر در مساله سنگ‏سار کردن در زنا به تورات حضرت موسى مراجعه کرده است، جواب چنین مى‏توان گفت که: (50)

اولا: این حدیث از خبرهاى واحد است که در این گونه مسائل (اعتقادات) مورد توجه و عمل واقع نمى‏شوند.

ثانیا: اگر واقعا در این مورد مراجعه به تورات کرده باشند، باید در موارد دیگرى نیز مراجعه مى‏کرده و منتظر وحى نمى‏شدند.

ثالثا: شریعت ‏حضرت موسى که به وسیله شریعت ‏حضرت عیسىعلیه السلام نسخ شده بود، پس چرا پیامبر به انجیل مراجعه نکردند.

رابعا: مى‏توان گفت که پیامبر حکم سنگ‏سار کردن را از طریق وحى الهى به دست آورده بود و اگر هم به تورات مراجعه کرده باشد، دلیل دیگرى داشته است. به این که به غیر مسلمانان بفهماند که حکم در سنگ‏سار کردن موافق همان حکم در تورات است و این موجب صدق نبوت ایشان هم مى‏شده است. (51)

و اما این که ایشان با چه معیارى اعمال متعددى را با احکام خاص خود انجام مى‏داده‏اند؟

چنان که گفتیم ایشان قبل از چهل سالگى مقام نبوت را داشتند و به همین جهت فرشته‏اى از فرشتگان همیشه همراه ایشان بوده و احکام لازم و محاسن اخلاقى و آداب نیک را به ایشان تعلیم مى‏داده است چنان که حدیث امام علىعلیه السلام نیز بیانگر این امر بود.

بنابر این نظر صحیح که بیشتر مسلمین از شیعه و اهل سنت‏ بر آن اتفاق دارند همان است که پیامبر تابع هیچ یک از شرایع گذشته بر اسلام نبوده، بلکه او به تکلیف خود عمل مى‏کرده و پیوسته خط توحید را ادامه مى‏داده و به اصول اخلاقى و عبادت الهى مقید و پاى بند بوده است.  در پایان در تایید این دیدگاه کلام علامه مجلسى را حسن ختام قرار مى‏دهیم که چنین نوشته‏اند:

«آنچه از اخبار و روایات معتبر براى من معلوم شد، این است که پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قبل از بعثت، مقام نبوت را داشته و حضرت جبرئیل او را کمک مى‏کرده است: و یک فرشته با او همدم بوده به طورى که حضرت فرشته را در خواب مى‏دیده و با او صحبت مى‏کرده است، و بعد از چهل سالگى که به رسالت مبعوث شدند، فرشته را مى‏دیده و با او صحبت مى‏کرده و وحى بر او نازل مى‏شده، و حضرت پیام الهى را تبلیغ مى‏کرده است.» (52)


پى‏نوشت‏ها:

1)ر.ک: الصحیح من سیرة النبی، ج‏1، ص‏191 - 197.

2)شورى(42) آیه‏13.

3)آل عمران(3) آیه‏19.

4)همان، آیه‏67.

5)بقره(2) آیه‏132.

6)مائده(5) آیه‏48.

7)ر.ک: الشفاء بتعریف حقوق المصطفى(ص)، قاضى عیاض، ج‏2، ص‏795.

8)همان، ج‏1، ص‏61/ ابن کثیر، سیره پیامبر، ج‏1، ص‏289 و 318.

9)ابن کثیر، سیره پیامبر، ج‏1، ص‏319.

10)شهید مرتضى مطهرى، ختم نبوت، به نقل از بحارالانوار.

11)شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج‏2، ص‏518، باب لام.

12)نهج البلاغه، خطبه اول.

13)اصول کافى، کتاب الحجة، باب سوم، ج‏1، ص‏176.

14)ر.ک: بحارالانوار، ج‏11، باب معنى النبوة/ مراءة العقول، ج‏2، ص‏289.

15)تفسیر نمونه، ج‏13، ص‏92/ و همچنین رک: تفسیر منشور جاوید، ج‏1، ص‏257 – 277/ مفاهیم القرآن، ج‏4، ص‏315 - 370.

16)نهج البلاغه، خطبه‏108.

17)شرح ملاصدرا بر اصول کافى، کتاب الحجة، ص‏453.

18)بحارالانوار، ج‏11، ص‏32.

19)اصول کافى، ج‏2، ص‏175.

20)همان، ص‏176.

21)ر.ک به الوفاء باحوال المصطفى، ج‏1، ص‏139.

22)شورى(42) آیه‏52.

23)ر.ک: المیزان، ج‏18، ص‏77/ مجمع البیان، ج‏9، ص‏58; تفسیر ملاصدرا، ج‏3، ص‏123/ الکشاف، ج‏4، ص‏235.

24)ضحى (93) آیه‏6.

25)ر.ک: تفسیر ملاصدرا، ج‏3، ص‏123/ زمخشرى، الکشاف، ج‏4، ص‏768، الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج‏2، ص‏724 تا 726.

26)مجمع البیان، ج‏10، ص‏766.

27)زمخشرى تفسیر الکشاف، ج‏4، ص‏768.

28)بحارالانوار، ج‏15، ص‏169/ الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج‏2، ص‏729.

29)همان.

30)ر.ک: سیف الدین الامدى، الاحکام فى اصول الاحکام ، جزء 4، ص‏131.

31)ر.ک: جمع الجوامع، ج‏2، ص‏352. این کتاب در علم اصول فقه و جزو کتاب‌هاى درسى مدارس علمى اهل سنت است.

32)ر.ک: سید مرتضى، الذریعه الى اصول الشریعه، ج‏2، ص‏595. ایشان در این موضوع بطور مفصل بحث کرده‏اند.

33)همان، ص‏596، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج‏2، ص‏794.

34)ر.ک: شیخ طوسى، عدة الاصول، ج‏2، ص‏60 - 64. ایشان نیز در این موضوع به طور مبسوط بحث کرده‏اند و بر خلاف استادش سید مرتضى قائل به عدم تبعیت پیامبر از شرایع گذشته هستند.

35)ر.ک: الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج‏2، ص‏793/ عدة الاصول شیخ طوسى، ج‏2، ص‏60.

36)ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏17، ص‏207.

37)الذریعه الى اصول الشریعه، ج‏2، ص‏596/ عدة الاصول ج‏2، ص‏60 - 61.

38)نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره‏192.

39)بحارالانوار، ج‏18، ص‏278/ ابن کثیر، سیره پیامبر(ص)، ج‏1، ص‏317.

40)انعام(6) آیه‏90.

41)شورى(42) آیه‏13.

42)نحل(16) آیه‏133.

43)مائده(5) آیه‏44.

44)بقره(2) آیه‏183.

45)مریم(19) آیه‏31.

46)طه (20) آیه‏14.

47)ر.ک: کتاب‌هاى تفسیر شیعه و اهل سنت و همچنین الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج‏2، ص‏795.

48)ر.ک: مجمع البیان، ج‏3، ص‏514/ تفسیر فخر رازى، ج‏13، ص‏70.

49)المیزان، ج‏7، ص‏260.

50)ر.ک: شیخ طوسى، عدة الاصول.

51)الذریعة الى اصول الشریعه، ج‏2، ص‏603.

52)بحارالانوار، ج‏18، ص‏277/ مفاهیم القرآن، ج‏5، ص‏162.

قول منسوب به حشویه است. ر.ک به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.

حشویه از فرقه‏هاى مشبهه هستند که مى‏گویند مخلصین از مسلمانان در آخرت با خدا مصافحه و معانقه کرده و در کنار هم مى‏نشینند. «ر.ک: ترجمه ملل و نحل، شهرستانى، ج‏1، ص‏133.

منبع:سایت تبیان

 

دسته ها : پیامبر اعظم(ص)
دوشنبه بیست و هشتم 5 1387
X