تا رکعت دوم با جماعت بود .
نماز تمام شد،
اما حسن هنوز وسط قنوت بود...
کتاب یادگاران/شهید حسن باقری
هوالشهید
اومده بود مرخصی بگیره ،
یه نگاهی بهش کرد : می خوای بری ازدواج کنی؟
گفت : می خوام برم خواستگاری .
-خب بیا خواهر منو بگیر .
گفت: جدی میگی آقا مهدی ؟!
- به خانوادت بگو برن ببینن ،اگه پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو .
اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود ، به خانوادش گفته بود : فرمانده لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر ،برید خواستگاریش...
بچه های مخابرات مرده بودند از خنده ،
پرسیده بود : چرا می خندین؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من .
گفته بودن : آقا مهدی سه تا خواهر داره ، دوتاشون ازدواج کردند ، آخری هم یکی دو ماهشه .
ستاره دنباله دار/شهید زین الدین