امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که افتاده ام از پا چرا 

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی

سنگ دل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای  تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

 نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگراکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن ازچون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به افکنده بود

 ای لب شیرین جواب سر بالا چرا

 ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این قدر با بخت خواب الود من لالا چرا

اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند

در شگفتم من نمی پاشم زهم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین 

 خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت می روی تنها چرا

 

دسته ها : شعر
شنبه ششم 7 1387
X