صفحه ها
دسته
برگزیدگان انجمن از دید علی
برگزیده ی وبلاگ علی
دانلود محبوب علی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 153588
تعداد نوشته ها : 65
تعداد نظرات : 262
Rss
طراح قالب
عارف موسوي

به نام خدایم

سلام
:)

بوی شکوفه های بهار نارنج همه جا پیچیده.
به به!  چه بوی خوبی!

وقتی ریه هامو از این رایحه ی دلپذیر پر می کنم احساس می کنم باید و البته می توانم کوهی از مشکلات رو جابجا کنم.
الانم همین احساس رو دارم.


شهریور هشتاد و هشت بود که دلم مرددانه ازم خواست به اینجا بیام، تا سرپناهی باشه برای حرفهام و احساساتم -که همینطورم شد-
الان، بهار هشتاد و نه...

به قول داداش رودخونه ی عزیزم: "دوستای خوبم این وبلاگ دیگه آپ نمیشه."
انشالله!

شاید در آینده بازم وبلاگ زدم اما نه با موضوع شخصی-عاطفی.
همینطور که حالام یه جا بصورت کپی پیستی فعالیت دارم  :)
و به غیر اون هیچ جا نیستم.

سعی می کنم بهتون سر بزنم به شرطی که شمام سر بزنید ;) 
شوخی کردم ;D

همتونو دعا می کنم
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش     یا رب نوشته ی بد از یار* ما بگردان
* یاران ما

به خدا می سپارمتون
التماس دعا
یا علی

_________________________________________________

1.بازم
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای      عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای؟


2. آن شب که شد زندگی ما آغاز     آغاز شد افسانه این سوز و گداز
دادند به ما دلی گفتند بسوز      دیدند که سوختیم گفتند بساز


3.در بوستان حریفان مانند لاله و گل      هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
----------------
حافظ وصال می طلبد از ره دعا      یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن


4.خیلی منتظر موندم.اگه قرار بود بنویسی تا حالا نوشته بودی [عصبانیت]

5. ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی      دل بی تو به جان آمد، وقتست که باز آیی
:"(

به نام خدا
سلام


من و یک رابطه ی تنگاتنگ

من و یک رابطه ی گرم و قشنگ

من و یک بند کلفت و محکم

یک سرش خورده گره بر دل من

آن سرش...

 

24.9.1388      18:59
 برای تنویر افکار عمومی(به اونجا که رسید پاشد رفت )

...
آن سرش شاید،
 آزاد و رها
شایدم در پیش خدا
یا که در دست ناخدا


2066

شنبه بیست و یکم 9 1388

به نام خدا


سلام
سلام به همه

متن ترانه ای از محسن چاوشی به اسم تنهایی!

از نظر من وصف حال یکی از دوستام ه. هر وقت به این آهنگ گوش میدم یاد اون می افتم.تو این دنیا اونقدر درد ملتو دیدم و شنیدم که خجالت می کشم آه بکشم
هرچند می کشم!

فقط کافی ه به بهزیستی و آسایشگاه معلولان سر بزنیم. به لطف شانس خوبم چندین بار از طرف مدرسه تو مقاطع مختلف تحصیلی رفتیم به آسایشگاه..
هر وقتم که می رفتیم تا آخر اون روز از غذا خوردن می افتادم.. ولی چه کنم که از جنس بشر هستم و دنبال شر.
تو کلاس نشستن برام سخت و یادگیری کوتاه و امتحان سخت تر.



به کوشولوی مماخ نخودی :)

رفیق من سنگ صبور غم ها                 به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمیفهم ه چه حالی دارم              چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دل زده از لیلیا                    خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی                  پیر شدم، پیر تو ای جوونی

  تنها یکی سنگ صبور                 خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست                  موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچ کس نیومد                     سری به تنهایت نزد
اما تو کوه درد باش                     طاقت بیار و مرد باش

اگه بیای همونجوری که بودی              کم میارین حسودا از حسودی  
صدای سازم همه جا پر شده            هر کی شنیده از خودش بی خود ه
اما خودم پر شدم از گلایه               هیچی ازم نمونده جز یه سایه
سایه ایی که خالی از عشق و امید        همیشه محتاج ه به نورِ خورشید

تنها یکی سنگ صبور                  خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست                   موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیشکس نیومد                      سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش                      طاقت بیار و مرد باش




در هر صورت بعد از خودن این شعر باید این یه دونه رو هم بخونید!
:D

غریبه دلت گرفته می دونم           همه دنیات یه سراب ه
دل تو تشنه تر از خاک کویر            توی ه سینه ت پر آه ه می دونم

غریبه ای سوخته ی خورشید عشق             تار و پور تو گسسته
  میون غنچه ی پاک قلب تو                 خجنر رفیق نشسته می دونم

غریبه به اشک سرخ تو قسم            درد عشق من و تو دردی حقیره
ببین اون کنج خرابه های شهرو            که داره کودکی از سرما میمیره

غریبه اون ور دنیا رو نگاه کن         جنگ و خونه و نفس، مرغی اسیره
میرسه از گرد راه گوله ی سربی،         نه فقط عشق، حتی دنیا رو میگیره


غریبه دلت گرفته می دونم              با تو تا غروب غم ها می مونم
دیگه بسه نذار از آوارگی هام بخونم       غربیه زندگی سخت ه آره سخت ه

اما خب باید شکست و دم نزد           باید از سخر صبوری سر کشید
 به شراب سرخ کینه لب نزد


دو هزار و شصت و شیش

پنج شنبه پنجم 9 1388

به نام خدا
سلام

با تبریک سالروز ولادت حضرت معصومه (س) و روز ملی دخترانِ ایران زمین
التماس دعا
 

 

_تقدیم به حضرت معصومه (س)_

نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمیخواهم، تو مرا انتخاب کن بانو

در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دریا کن
در تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو

دل به هر سو که میرود بسته ست
دیگر از دست خویش هم خسته ست
دارد اینگونه میرود از دست
آه قدری شتاب کن بانو


به گمانم که خسته ای از من
خسته ای دلشکسته ای از من

وای اگر که تو را می آزارد
خب دلم را جواب کن بانو

مانده ام بین رفتن و ماندن
رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن
تو خودت انتخاب کن بانو

منم و اشک و خواهشی دیگر
روز سختِ شفاعت و محشر

تو گنهکار اگر کم آوردی
روی من هم حساب کن بانو

                                                 شاعر: آقای سید محمد رضا شرافت 


--------------

انشالله زیارت و شفاعتِ حضرت نصیب هممون بشه.
 
2066

سه شنبه بیست و هشتم 7 1388

به نام خدا

سلام 

تحول عظیمی بعد از خوندن متن زیر در من ایجاد شد و تصمیم گرفتم تا اونجایی که در توان دارم بهش عمل کنم.
چن روزی هست که این متن رو تنظیم کردم ولی برای گذاشتنش تردید داشتم تا اینکه بالاخره به خودم گفتم اینجا که دیگه ممل و انلاکر و سایرین نیستن تا بگن پست اسپم زدی  
مدیر نداره که بهم بگه تاپیکو لوث کردی

خوشم میاد اینجا بذارمش .. دوست دارم سعی کنم عمل کنم
نه باباااااااا
 

 

عشق است ! 


انسان خشنود و خرسند سراسر عشق است. حتی عاشق هم نیست‏، بلکه فقط عشق است و بس. از بهر خود عشق، عشق می ورزد، زیرا این کار، یگانه راه قدردانی از هستی است. عشق، شکرگزاری و عبادت اوست. بنابراین او همواره به همه کس و همه چیز عشق می ورزد‏‌، بدون اینکه در عوض چیزی بطلبد. فقط از خود می بخشد، زیرا هستی آنقدر به ما داده است که باید مقدار اندکی از آنرا به دیگران ببخشیم. و معجزه اینجاست که ما هر قدر بیشتر ببخشیم، بیشتر دریافت می داریم.
قبل ازهر چیز راضی و خرسند شو تا آنگاه زندگی تو منبع شادمانی دیگران شود. این یگانه خدمت واقعی به مردم است. دگرگون شدن بمعنای تغییر دین نیست، بلکه تغییر خودآگاهی است. وقتی تو دیگر خواب نباشی، وقتی تو دیگر از افکار ، خاطرات و امیال و آرزوها انباشته نباشی و در سکوت مطلق به سر بری، این یعنی دگرگونی.
عشق و مراقبه دو چیزی هستند که برخی مذاهب آنها را از هم جدا ساخته و یکی را در مقابل دیگری قرار داده اند. قرنها به ما تعلیم داده اند «‌ اگر عشق بورزی نمی توانی مراقبه کنی. پس تمام روابط عاشقانه را کنار بگذار». به این ترتیب دنیا دوپاره شده است و انسان را به دوپارگی ( شیزوفرنی) مبتلا ساخته اند. مشکل اینجاست که انسان هم نیازمند عشق است و هم نیازمند مراقبه و نمی تواند فقط با یکی از آن دو سرکند. زندگی با یکی از آن دو ناممکن است. عشق همچون بازدم است و مراقبه مثل دم.
خدا همه ما را برای ماموریتی فرستاده است، اما ما ماموریتمان را از یاد برده ایم. فراموش کرده ایم که برای چه در این جهان هستیم. در خواب غفلت به سر می بریم و آنرا زندگی می نامیم. و جالب اینجاست کسانیکه در چنین غفلتی به سر می برند خود را مردمانی باهوش می دانند اما اگر از انسانهای بیدار شده بپرسی، آنرا حماقت محض خواهند نامید. باید از این خواب غفلت بیدار شد.
پیش ما دل سوختگان مسجد و میخانه یکیست ... حرم و دیر یکیست کعبه و بتخانه یکیست ... این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست ... گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست

 

چهارشنبه پانزدهم 7 1388

اطلاعیه

 

بدینوسیله به اطلاع دوستان، حامیان، عزیزان، یاران و همراهانِ صمیمی و گرامیِ تشنه به خون و جان و آرامش و آسایش خانوم گویای خاموش می رسانم که مجلس گویا پزونی به منظور خنک شدن دلمان در انجمن صندلی داغ برگزار گردیده است.

از تمامی عزیزان مذکور جهت هر چه بهتر شدن امر خطیر گویا پزون یاری می طلبیم و باشد که حضور شما عزیزان گرما بخش صندلی و موجبات خنکای دلمان گردد.

دست در دست هم دهیم به مهر          گویای خاموش را زنیم آتش

آدرس: انجمن صندلی داغ - صندلی داغ گویای خاموش                             

        
                          2066

چهارشنبه پانزدهم 7 1388
 


به نام خدا
سلام


اینو فقط برای خودم می نویسم. شرمنده اگه جایش گنگ ه، واضح نیست و نام مفهموم ه.
درضمن از دوستانی که براشون خوندن حرف های گنگ و نامفهوم ویا پست هایی که به شدت شامل مرور زمان میشن و روشون خاک گذر زمان میشینه سختِ و خوششون نمیاد تقاضا می کنم که نخوننش.
با تشکر.

امروز بعداز ظهر برای خودم دراز کشیده بودم و داشتم کم کم می خوابیدم که دیدم در می زنن :).یعنی زنگ اس ام اسم تک تکِ.
وقتی خوندمش کلا ریختم بهم.عجبا.یعنی چی.مگه میشه؟ یعنی البته که میشه ولی چرا خودم نفهمیدم؟یعنی با همه همینطوره؟

اگه برای دوستتون یه اتفاقی بی افته که اون اتفاق قبلا برای خودتون افتاده باشه و بدونید که چقدر سخت ِ چیکار می کنید؟
جلوشو میگیرید؟راهنماییش می کنید؟ خب اگه بگه حرفتون درست نیست چی؟
تجربه خودتونو براش تعریف می کنید؟ خب اگه دلتون نخواد کسی از موضوع با خبر بشه چی؟

تو حین خوندن اس ام اس ذهنم از چند جهت در گیر شد.
اول اینکه به موضوع عجیبی پی بردم.این برام خودش شوک داشت.
دوم اینکه اتفاق رخ داده، مشابه اتفاق خودم بود. با کاراکترای مشابه و البته تکراری.
سوم اینکه احساس کردم رو دست خوردم شدید.
چهارم اینکه جملاتی مثل تو دوست منی.دوستت دارم و از اینجور چیزا هیچ ارزشی ندارن وقتی مصداق عینی پیدا نکنن
پنجم اینکه حالا جیکار کنم؟ با کی دعوا کنم با کی قهر؟کیو راهنمایی؟ خودمو چیکار کنم؟
شیشم اینکه شارژ نداشتم که جواب بدم و احساس خفگی می کردم
و حس هفتمم که فقط با گفتن یه کلمه ابرازش کردم: " بازم؟ "

الان که چند ساعی از این هفتا حسم میگذره حالم خیلی بهتره. یعنی کاملا خوبم.پس نگران نشدید.برید به زندگی تون برسید و حواستونو جمع کنید که الکه به کسی نگید دوستت دارم. الکی به کسی نگید تو بهترین دوست منی.



در ضمن امروز روخدونه کوشوله ی عزیزم هم به من اس ام اس زد که چون شارژ نداشتم نشد جواب بدم.
اصلا رود خونه کوچولو، تا حالا به اینجا سر زدی؟ نزدی؟ می زنی؟

با تشکر؛ دو هزار و شصت و شش

--------------------------------------

پیوست. از پشت صحنه اشاره زدن که آیا قضیه عشق و عاشقی ه؟ منم گفتم نه. مهر و محبتی ه.دوستی و رفاقتی ه.
دیدم احتمالا سوال خیلیا میشه پیوستش کردم.

سه شنبه سی یکم 6 1388

 

مکالمه کوتاه تلفنی آبجی و داداشیش

 

- الو
- سلام آبجی، خوبی؟
- سلام داداشی، کجایی این چند روزه؟ چرا زنگ نمی زنی؟
- آبجی؟ ..
- نمی گی نگرانت میشم؟ من الان حالم خیلی خوبه که باید نگرانی تو رو هم داشته باشم؟ ..
- آبجی؟..
- داداش بی انصاف، نامرد، بی توجه ..
- آبجی؟ ..
- چیه؟ می خوای باز توجیه کنی دیگه. بگو راحت باش.
- آبجی تلفن ماهواره ای سکو مشکل داشت، منتظریم تا درستش کنن، الانم داریم با تلفن ماهواره ای یه کشتی باهات صحبت می کنم. نفری هم دو دقیقه وقت داریم که همشو تو حرف زدی (با خنده)
- خب من دیگه ساکت می شم تا فقط آقا داداشم حرف بزنه
- ما کوچیک آبجی کوچولومون هستیم
- ما بیشتر
- آبجی خوبی؟ حال بابا خوبه؟
- خوبم.. خودت که حال بابا رو می دونی، عملش کردن منتظریم به هوش بیاد.
- خوب میشه ایشالاه غصه نخور
- داداشی ؟
- جونم آبجی؟
- بابت پولی که فرستادی بازم ممنون
- خواهش می کنم، قابل آبجی کوچولو رو نداشت. دیگه هم حرفشو نزن. خب؟
- کوچولو خودتی (با خنده)
- من که میگم کوچیک آبجی هستم و میگیم " ما بیشتر "
- هنوزم میگم
- (سکوت)
- (سکوت)
- .. محمد یکم دیگه صبر کن .. الان .. الان ..
- داداش اگه بابا یه چیزش بشه چی؟ من چیکار کنم؟
- توکل به خدا بابات هیچیش نمیشه، نگران نباش
- چرا پس بهوش نمیاد؟
- بهوش میاد. زمان می بره
- چقدر زمان می بره؟
- حالا شما بازم صبر کن. بهوش میاد انشاالله
- دیگه نمی تونم. شب و روزم شده گریه
- بجای گریه بشین دعا کن .. درستو بخون .. پایان نامه تو دادی؟
- میام دعا کنم که گریم میگیره
- آخی
- منتظر زمان دفاع هستم. از پایان نامه م که دفاع کنم دیگه تموم میشه. راحت میشم.
- خیلی خوبه. آفرین
- ...
- ببین وقتم تموم شد باید قطع کنم
- نمیشه بازم حرف بزنیم؟ من از تنهایی مردم
- چرا نمیشه، میشه ولی محمد می خواد با نامزدش صحبت کنه، از بیقراری داره میمیره، تو دلت میاد؟
- آخی، خب میزاشتی اون اول زنگ بزنه
- خودم چی پس؟ سپیده جونم منتظر بود (با خنده)
- ای بججنس .. سپیده حالش خوبه؟
- آره .. قبل تو به اون زنگ زدم
- چرا اینطوری میگی؟ مگخ من حسودم؟
- نه ، کی گفته حسودی؟
- نمی دونم، ولی هر کی گفته غلط کرده (با خنده)
- ای بابا یکی هم نیست بیاد تو رو ببره ما راحت شیم
- باشه، دیدمش بهش میگم آقا داداشمون گفته بیا منو بگیر
- ناراحت نشو شوخی کردم، دیگه باید قطع کنم کاری نداری؟
- نه .. دوست دارم داداشی
(تق)
- منم دوس ..
حالا بججنس منم یا تو ؟ میزاشتی لااقل خداحافظی کنم
محمد بیا زنگ بزن ..

 

 

چهارشنبه یازدهم 6 1388

 

به نام خدا

که یادش آرامش دهنده دل هاست

 

سلام

:)

 

دوست جان است

        مرا جان بدهید

 

مرده ام، 

    بی جانم،

             مرا غم ندهید

 

 

همیشه از داشتن وبلاگ و وبلاگی جات متنفر بودم. از نوشتن خاطره هم همین طور..

نمی دونم خواهرم چطور دلش میومد خاطره بنویسه ... از دیدن تاریخ گذشته ی یک خاطره، یا پست یک وبلاگ حالم خیلی بد میشه .. کلا همیشه از گذر زمان می ترسیدم.

 

هنوزم می ترسم .. شاید یه جوری جلوی گذشتنشو گرفتم    :)

 

خلاصه اینکه این بچه متنفر از وبلاگ الان نه یکی، بلکه دو تا وبلاگ داره  :D

باشد که مورد لطف دوستان قرار گیرم

 

. . . . . . . . 

 

 

آخیششششششش

دلم داشت می ترکید از بی حرفی و سکوت

 

چهارشنبه چهارم 6 1388
X