اولش همه شكل هم هستيم كوچولو و كچل حتي صداهامون هم شبيه به همديگه است با اولين گريه بازي شروع ميشه هي بزرگ مي شيم بزرگ و بزرگ تر اونقدر بزرگ كه يادمون ميره يه روز كوچولو بوديم ديگه هيچ چيزمون شبيه به هم نيست حتي صداهامون گاهي با هم مي خنديم گاهي به هم! اين جا ديگه بازي به نيمه رسيده واسه بردن بازي روي نيمه ي دوم نمي شه خيلي حساب كرد گاهي بايد براي بردن بازي بين دو نيمه دوباره متولد شد! يك سال ديگه گذشت يكي مي گه يك سال ديگه بيهوده گذشت يكي مي گه يك سال بزرگتر شدم يكي مي گه يك سال پيرتر شدم يكي مي گه يك سال ديگه تجربه كسب كردم يكي مي گه يك سال به مرگ نزديك تر شدم يكي هم اصلا براش مهم نيست و هيچي نمي گه درست مثل من...... دعا مي كنم كه هيچ گاه چشم هاي زيباي تو را در انحصار قطره هاي اشك نبينم و تو برايم دعا كن ابر چشم هايم هميشه براي تو ببارد دعا مي كنم كه لبانت را فقط در غنچه هاي لبخند ببينم و تو برايم دعا كن كه هر گز بي تو نخندم دعا مي كنم دستانت كه وسعت آسمان و پاكي دريا و بوي بهار را دارد هميشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برايم دعا كن دستهايم را هيچگاه در دستي بجز دست تو گره ندهم من برايت دعا مي كنم كه گل هاي وجود نازنينت هيچگاه پژمرده نشوند براي شاپرك هاي باغچه ي خانه ات دعا مي كنم كه بال هايشان هرگز محتاج مرهم نباشند من براي خورشيد آسمان زندگيت كه امروز نخستين طلوع زندگيش را گذراند دعا مي كنم كه هيچگاه غروب نكند و تا ابد پاينده و جاويدان در آسمان هستي كنار دست ابرها و صداي ملايم بادها بتابد .

دسته ها : ترنم عشق
1390/2/12 8:1

زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود

 
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود


خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم


جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود


صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل


سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود


نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک


یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود


شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی


به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود


جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر


«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود

 

1389/12/1 20:10
X