چرا قرآن زنان را مخاطب قرار نداده است؟
چرا مخاطبان قرآن فقط مردان هستند؟
آنچه مورد خطاب قرار میگیرد روح انسانی است نه جسم آن، تا اینکه بین زن و مرد بودن فرق تصور داشته باشد، بلکه این جسم در حد یک وسیله و ابزار است برای روح. لذا طرف صحبت خداوند روح انسان است و روح در همه انسانها مساوی است و جنس مذکر و مؤنث ندارد.
چرا خدا در قرآن فقط با مردان حرف میزند؟ مگر قرآن فقط برای هدایت مردان است که خدا حتی در سوره ی نسا هم با مردان حرف میزند؟
بسیاری از متفکرین اسلامی به این موضوع پرداختهاند، و در پاسخ به آن چند نظریه مختلف وجود دارد. به نظر میرسد دو نظریه در این میان بیش از بقیه مورد توجه و قابلاعتماد است. ما این دو نظریه را با اندک تفاوتهایی که به نظر میرسد در تکمیل آن مفید باشد عرضه میکنیم. آنچه بیش از همه ذکر آن مهم هست آن است که ما این دو نظریه را، برخلاف ارائهدهندگان آن مکمل یکدیگر میدانیم، و نه جایگزین و رقیب. قبل از طرح این دو نظریه دو مطلب مقدماتی شایسته توجه است:
مقدمه اول: درست است که خداوند، تنها در موارد اندکی زنان را مورد خطاب قرار داده، و در اکثر موارد، یا عموم مردم و یا مؤمنین مخاطب کلاماند و یا خصوص مردان مورد خطاب الهی واقع شدهاند، ولی در همان موارد اندک خطاب به زنان، کیفیت خطاب و پیام آن بهگونهای است که جایگاه زنان را در پیشگاه الهی، در مقامی ارزشمند و قابلتحسین نشان میدهد. مثلاً پرداختن به زنانی مثل حضرت مریم و یا جناب آسیه ـ همسر فرعون ـ و یا بلقیس ـ ملکه سبأ ـ آنچنان با نگاه تکریم و احترام همراه است که بهخوبی شاهد بر آن است که زن در دیدگاه الهی، نهتنها موجودی پست و حقیر نیست، بلکه گاه بهعنوان الگو و سرمشق برای مردان مطرح هست. آیه شریفه میفرماید: «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا إمرئة فرعون ... و مریم إبنة عمران ...»(تحریم/11-12) چه افتخاری از این بالاتر که در هیچ جای قرآن ـ بهجز در مورد پیامبر اکرم(ص) که الگوی همهاند ـ خداوند مردی را اینگونه الگوی زنان قرار نداده است.
همچنین در آیات متعددی صریحاً آنها را همسان مردان معرفی میکند تا احیاناً هر توهم خلافی را منتفی نماید: «فاستجاب لهم ربهم أنی لاأضیع عمل عامل منکم من ذکر أو أنثی»(آلعمران/195) این آیه نشان میدهد خواستهها و تمایلات زنان نیز همچون مردان مورد توجه و عنایت خداوند است. پس اگر کسی ادعا کند که خطاب مردانه بودن گفتمان قرآن به خاطر بیارزشی و یا کمارزش بودن زن هست، ادعایی اشتباه و باطل است.
مقدمه دوم: طبیعی است که مقصود سؤال از مردانه بودن گفتمان قرآن، مواردی است که سخن درباره امری است که اختصاص به مردان ندارد، ولی تعبیری که درباره آن بهکار رفته مردانه است، یعنی مخاطب کلام مردان هستند؛ والا در مواردی که وظیفهای خاص مردان است و خطاب هم مردانه آمده، مشکلی نیست. همچنین در مواردی که حکم خطاب به همه انسانها شده، ولی احیاناً ضمیر آن مذکر آمده سؤال مزبور موضوع ندارد، چراکه در زبان عربی علائم تذکیر بهخودیخود معنای عام را میرساند، و تنها هنگامیکه در مقابل علائم تأنیث واقع شود دلالت بر خصوص مذکر میکند. کما اینکه اسم ظاهر (غیر ضمیر) هم در موارد عام به شکل مذکر آن میآید.
بهعبارتدیگر، عرب در مقام تعبیر از، و یا خطاب به، جمع مختلط زن و مرد از باب تغلیب تعبیر مذکر میآورد. این موارد را نمیتوان تحت سؤال بالا آورد که چرا خطابات قرآن مردانه است. و ازقضا، در بیشتر موارد، قرآن خطاب خود را متوجه عموم مردم کرده، و از تعبیر "یا ایها الذین آمنوا" و "یا ایها الناس" و مثل آن استفاده کرده است. همچنان که در بعضی موارد، صریحاً، زنان و مردان گفته است. مثل آیه: «من یعمل من الصالحات من ذکر أو أنثی وهو مؤمن فأولئک یدخلون الجنة ولایظلمون نقیرا»(نساء/124) حاصل این دو مقدمه آنکه بررسی سؤال فوق بحثی کلامی یا اخلاقی نیست، یعنی شکی نیست که ارزشها و کمالات معنوی هم برای زنان است وهم مردان، و زن و مرد ازاینجهت باهم فرقی ندارند، کما اینکه احکام و مقررات دینی اختصاص به مردان ندارد؛ ولی سؤال این است که اکنونکه زن و مرد از حیث عمل و کمالات و ارزشها مساوی هستند، پس چرا در خطاب الهی مردان بیشتر مورد خطاب میباشند؟ اینکه حقیقتاً، چه نوع بحثی میتواند پاسخگوی این سؤال باشد بسته به جوابهای مختلف میتواند متفاوت باشد. پس از این مقدمات، به بیان دو نظریهای که وعده دادیم میپردازیم.
نظریه اول: این نظریه میگوید: آنچه مورد خطاب قرار میگیرد روح انسانی است نه جسم آن، تا اینکه بین زن و مرد بودن فرق تصور داشته باشد، بلکه این جسم در حد یک وسیله و ابزار است برای روح. لذا طرف صحبت خداوند روح انسان است و روح در همه انسانها مساوی است و جنس مذکر و مؤنث ندارد. خداوند متعال میفرماید: «من عمل صالحا من ذکر أوأنثی وهو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة» ـ (نحل/97) ـ یعنی برای رسیدن به کمال و حیات طیب فقط دو چیز نقش دارند، یکی حسن فعلی (عمل صالح) و دیگری حسن فاعلی (مؤمن بودن روح)، خواه بدن مذکر باشد یا مؤنث. حال که روح مذکر و مؤنث ندارد، چگونه از آن تعبیر شود؟ عرب لااقل در زبان محاوره ـ و نه کتابی و رسمی، در اینگونه موارد جانب مذکر را در تعبیر غلبه میدهد و لسان قرآن لسان فرهنگ محاورهای است، نه فرهنگ کتابی و رسمی. بهعبارتدیگر، اینگونه خطاب اگرچه ممکن است در فرهنگ کتابی معنای مذکر بدهد، ولی در فرهنگ محاورهای هم شامل مردان میشود هم زنان.
در زبان عربی علائم تذکیر بهخودیخود معنای عام را میرساند، و تنها هنگامیکه در مقابل علائم تأنیث واقع شود دلالت بر خصوص مذکر میکند. کما اینکه اسم ظاهر (غیر ضمیر) هم در موارد عام به شکل مذکر آن میآید.
پس نباید از نحوه تعبیری که در فرهنگ محاورهای و ادب قرآن رایج است چنین برداشت کرد که قرآن فرهنگ مذکر گرایی دارد. اما اینکه چرا عرب جانب مذکر را غلبه میدهد امری مربوط به فرهنگ زمان نزول آیات است، فرهنگی که در زبان عربی اثر گذاشته است. و قرآن برای تغییر زبان عربی نیامده تا انتظار داشته باشیم با خصوصیات زبانی آن به ستیز برخیزد. این نظریه بر اساس نکتهای مربوط به تاریخ زبان عربی، و به عبارتی با بحثی زبانشناختی، به تبیین مسئله پرداخته است.
نظریه دوم: این نظریه احتمالی است قابلتأمل که در تفسیر و تبیین بسیاری از آیات ـ ازجمله آیاتی که در آن خصوص مردان مورد خطاب واقعشدهاند ـ میتواند مفید ـ و شاید لازم ـ باشد.
بیان این احتمال، خود مستلزم تبیین دو مقدمه است:
1. مردان در زمان نزول خطابات قرآن حضور فعالتری در صحنههای اجتماعی ـ به نسبت زنان ـ داشتهاند، و بهطور خاص در صحنههای شأن نزول وحی بیشتر حاضر بودهاند.
2. خطابات قرآن کاملاً ناظر به شرایط خاص زمان نزول ـ و نه منخلع و جدا از آن ـ است. وقتی فعالان ساحتهای زندگی اجتماعی، و یا حتی حاضران در جلسهای که وحی الهی ناظر به شأن آنان نازل میشود، مرداناند، آیه نیز مخاطب را مردان میگیرد. و این قرآن شناس است که میبایست از این خطاب خاص مراد خداوند را بیابد، و احیاناً به زنان و مردان غیر حاضر در جلسه نزول نیز تعمیم دهد. توضیح مطلب آنکه همچنان که در قرآن بسیاری از مثالها و ضربالمثلها هست که ناظر به شرایط خاص زمان نزول هست، و میبایست با کمک قرائن حدود و ثغور مراد و منظور خداوند را از آن دریافت، و در دیگر مصادیق جاری ساخت، در مخاطب شناسی هم نمیبایست آن را لزوماً در منطوق آیه ـ آنهم بهطور صریح ـ جستجو کرد، بلکه میبایست با توجه به قرائن کلامی و حالی، منویات حضرت حق را دریافت.
کاری که اهلبیت(ع) در تفسیر و تأویل قرآن میکنند همین است؛ همانها که خود قرآن ما را به آنها ارجاع داده و فرموده است: «هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أم الکتاب وأخر متشابهات فأما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله إلا الله والراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا وما یذکر إلا أولو الألباب»(آل عمران/7) این آیه میگوید تأویل و درک حقیقت مراد قرآن را تنها خدا و راسخین در علم میدانند؛ و مظهر کامل راسخین در علم، اهلبیت(ع) هستند. این نظریه در حقیقت میگوید که مخاطب قرآن، برخلاف نظریه قبل، اولا و بالذات و در ابتدا متوجه مردان است، اگرچه، بهمانند بسیاری از مثالهای قرآنی، مضامین آن اختصاص به مخاطبین کلام ـ یعنی مردان ـ ندارد. بر اساس این نظریه، بههیچعنوان، مردانه بودن خطابات قرآن حاکی از بیتوجهی قرآن به زنان ـ و یا تأییدی بر مردسالاری و نگاه درجهدو به زنان ـ نیست.
به نظر نگارنده ـ فارغ از مسئله مردانه بودن خطابات قرآن ـ آیات بسیاری از قرآن هست که در آن، جز بر همین اساس که آیه ناظر به شرایط خاص نزول بوده، قابل تفسیر نیستند. ولی باز تأکید میکنیم این نه بدان معنا نیست که از این آیات نمیتوان مطلبی کلی برای هدایت همیشگی انسانها جست، بلکه منظور ما آن است که نحوه برداشت را میبایست بر مبنای مزبور قرارداد. برای مطالعه بیشتر در این موضوع میتوانید به کتاب "زن در آینه جلال و جمال" از آیتالله جوادی آملی، "نگرش تطبیقی زن در آینه قرآن" از الهه وکیلی، "یک بررسی زبانشناختی" از جرج یول و فصلنامه پژوهشهای قرآنی شماره 25-26 مراجعه فرمایید.
منبع: پرسش و پاسخ های عمومی مشاوره معارف اسلامی مرکز مشاوره تبیان