تبیان، دستیار زندگی

نوشکفتن در خزان

دو شعر از احمد زارعی ، شاعر جوان کشورمان.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
پاییز


دشت وصحراخشک وبی جان شاخه ها گردیده عریان
سبزه زار از دوری گل رنگ زردش چون بیابان

رفته است آوای بلبل شوق قمری از گلستان
ساقه اش خشکیده سنبل لانه مرغ گشته ویران

بر زمین سرد و بی رنگ بهر شیدایی مهمان
فرش رنگین پهن کرده باد از برگ گیاهان

از پس سی شد چهارم صبحگهی در فصل هرمان
غنچه گل وا شد و زیبا رخی آمد به میدان

یای افزون مهر نامش همچو گوهر زیر باران
شبنم زیبای رویش شب چراغ بوته زاران

بلبلان از شوق این نورسته فصل خزان                    
شادکامی بر گرفتند گرد گل غوغا کنان

از سحر گه تابه شام سرزد غزل از مرغکان
چون که زیبا روی ما پایش نهاد اندر جهان

باغبان در حیرت این نو شکفتن در خزان              
ریشه گل برنشاندست بر زمین پایگان

چون که سی شد کم زیک برگرد خورشید جهان
از فروغش نور افشان گشته اند افلاکیان

نونهال زیر نقشین کودک دیرین وبی جان                
سرو رعنا گشته امروز قامتش در باغ ریحان

مایه انس ومحبت گشته است احوال ایشان
شاخه گان سبز رنگش سرافراز روزگاران


همسفر
دشت آشوب شد و خیمه گل ویران گشت
مهربانی ز همه رفت و صفا پنهان گشت

بلبلان از پس هم بار سفر می بستند
همه جا یکسره آشفته وبی سامان گشت

گفت بلبل به خزان باد چرا می تازد
راهی کوه شد و از غم گل نالان گشت

برگ ریزان شد و قمری زجفا می نالد
یاد بی عهدی مرغان به وفاداران گشت

جور و بیداد خزان شاخه زگل می شکند
رنج تنهایی گل آنکه شنید گریان گشت

باد و طوفان بکند ریشه گل از تن خاک
فاتح این همه ویرانی گلزاران گشت

برگ گل یکه و تنها شده بودبرسر راه
عاقبت چشم به راه و نگران حیران گشت

مرغکی درپس این کوی وفا پرمیزد
تاکه پیداکند این گمشده سرگردان گشت

گل بی شاخه ره مرغ نشست تا صبحدم
یافت گمگشته، گل و همسفر یاران گشت