تبیان، دستیار زندگی
بازی فینال باشگاه های قاره بود و تیم ما در همان بازی رفت که در شهر و ورزشگاه خودمان برگزار می شد ، چنان نتیجه ای گرفت، که دیگر، برای بازی برگشت هیچ کس هیجانی نداشت . نه ما و نه تیم حریف ، نه طرفداران ما ونه طرفداران آن ها ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فوتبال فرمایشی


بازی فینال باشگاه های قاره بود و تیم ما در همان بازی رفت که در شهر و ورزشگاه خودمان برگزار می شد ، چنان نتیجه ای گرفت، که دیگر برای بازی برگشت هیچ کس  هیجانی نداشت . نه ما  و نه تیم حریف ، نه طرفداران ما ونه طرفداران  آن ها ...


فوتبال

بازی فینال باشگاه های قاره بود و تیم ما در همان بازی رفت که در شهر و ورزشگاه خودمان برگزار می شد ، چنان نتیجه ای گرفت، که دیگر برای بازی برگشت هیچ کس  هیجانی نداشت. نه ما  و نه تیم حریف ، نه طرفداران ما ونه طرفداران  آن ها. همه از مردم عادی تا کارشناس های فوتبال احتمال  نمی دادند که تیم حریف بتواند  هفت  گل بازی رفت راجبران  کند. با رو حیه ای که آن ها داشتند  و  اعتماد به نفسی که ما داشتیم ،  همه می گفتند  این بازی هم با برد ما تمام خواهد شد .

کشور ما کشور سردسیری بود و در اواسط بهار هم هوای زمستانی داشت و در عوض کشور حریف چها ر فصلش بهار بود و شاید هم برای همین بود که طرفدارانشان مثل هوای بهار ، دم دمی بودند و در تعصب و طرفداری کسی به گرد پایشان نمی رسید . هر تیم تا آن موقع در این ورزشگاه بازی کرده بود باخته بود . از ترس تماشاچی ها یا به خاطر انگیزه ای که تماشاچی ها به بازیکنان شان می دادند. هر چه بود ، همیشه برنده بودند . اگر تیمی کلی تلاش می کرد ، می توانست به زور یک تساوی بگیرد . برای همین در کشور خودشان که یک سال در میان اول بودند . در مسابقات قاره هم هر سال یکی از چهارتای آخر می شدند و خیلی ها می گفتند آن سال هایی که اول نمی شوند ، چه در لیگ داخلی ، چه در جام قاره ای ، کلک خودشان است . ولی آن سال نوبت قهرمانی شان بود . سه سال بود ، اول نشده بودند . سال قبل ، دوم شده بودند . بازی رفت فینال را داخل شهرشان دو بر یک برده بودند و در بازی برگشت سه ، هیچ باخته بودند . سال قبل از آن هم داخل ورزشگاه خانگی مساوی کرده بودند و در زمین حریف باخته بودند. سال قبل ترش را یادم نیست . حتما چیزی شبیه همین باید باشد . وگرنه در زمین خودشان محال بود ببازند .

بعد از بازی رفت و آن شکست هفت بر صفر ، که انگار انتقام تمام تیم های بیچاره ی تاریخ را گرفته بودیم ، تماشاچی ها ، در سکوت و آرامش مرموزی بودند . به هیچ کدام از بازیکنان خودشان آسیبی نزده بودند . حتی تهدیدی هم در کار نبود . وقتی از بازی رفت به شهر خودشان برگشته بودند ، با این که امیدی به برنده شدن نداشتند ، برایشان اردو گذاشته بودند . شاید هم نوعی قرنطینه یا مثلا چه می دانم نوعی حفاظ امنیتی بود.

هرگز نباخته بودند . یک بار که مساوی کرده بودند و قهرمانی را در جام حذفی کشورشان به تیم دیگری داده بودند ، کلی شهر شلوغ شده بود و چهل و هشت ساعت طول کشیده بود که آ رامشان کنند . از آن موقع به بعد معروف بود که تیم ها از ترس جانشان این جا می بازند و بازیکنان خودشان هم باز از ترس جانشان ، تا پای جانشان طوری بازی می کنند  که نبازند. می گفتند  بازیکنان مغرور و جاه طلب به این تیم می آیند ، چون می دانند که با این تیم قهرمان خواهند شد ، با وجود طرفدارهایی که در صورت باخت تیم ، خطرناک می شدند . خطرناک برای تیم خودی و تیم حریف . کسی  بازیکنی را تهدید نمی کرد یا تشکلی برای این ایجاد رعب وجود نداشت . اما نا نوشته ، همه حساب کار دستشان بود . بازیکنان میزبان یا مهمان فرقی نداشت .

بعد از بازی رفت و آن شکست هفت بر صفر ، که انگار انتقام تمام تیم های بیچاره ی تاریخ را گرفته بودیم ، تماشاچی ها ، در سکوت و آرامش مرموزی بودند . به هیچ کدام از بازیکنان خودشان آسیبی نرسانده بودند . حتی تهدیدی هم در کار نبود. وقتی از بازی رفت  به شهر خودشان برگشته بودند ، با این که امیدی به برنده شدن نداشتند ، برایشان اردو گذاشته بودند . شاید هم نوعی قرنطینه یا مثلا چه می دانم نوعی حفاظ امنیتی بود. با این حال ، وقتی رسیدیم  آن جا با خبر شدیم که بازیکنان گفته اند نمی خواهند بازی کنند و هر چه گرفته اند را می دهند  تا بازیکن آزاد باشند و دیگر فوتبال هم بازی نمی کنند . این را البته از ترس جانشان گفته بودند . مسئولان تیم  اما به آن ها قول داده بودند که ترتیب همه چیز را داده اند و جای نگرانی نیست . همه می دانستند که اگر آن ها یک هیچ هم بازی برگشت راببرند ، دیگر تماشاچی ها کاری به کارشان نخواهند داشت . همین که در شهر خودشان برنده باشند کافی است . مسئولان تیم هم به بازیکنان گفته بودند که با مسئولین ما صحبت کرده اند که قهرمانی ما را قبول دارند ، فقط محض حفظ امنیت شهر و جان بازیکنان ، این بازی را با اختلاف یک گل هم شده ببازید .سرپرست های ما قبول کرده بودند و سرپرستهای تیم مقابل هم به بازیکنانشان گفتند که همه چیز حل است و نگران نباشند . با ابن حال کاپیتان ما قبول نکرد.  بقیه هم پشت او در آمدیم  که نکند رشوه گرفته اید . شاید این بازی تشریفاتی باشد ، اما فرمایشی نیست و نمی گذاریم شما هم فرمایشی اش کنید . گفتند بازیکنان ذخیره را می گذارند ، اما بازیکنان ذخیره هم  نپذیرفتند . این دعوا آن قدر طول کشید که بازی شروع شد . بیچاره بازیکنان مقابل ، خیال می کردند  همه چیز حل است . ما هم می خواستیم  انتقام یک قاره را از لمپنیسم این تیم بگیریم . نیمه  اول با زرنگی صفر –صفر کردیم . معلوم نبود بین دونیمه چه بلایی سرمان بیاید . نیمه دوم که شروع شد ، در همان ده دقیقه  اول دو  گل زدیم ، بعد از  این گل ها ، جو ورزشگاه طور دیگری شد. بعد از آن که دو بازیکن  ذخیره حریف  به بیمارستان منتقل شدند، دیدیم ارزش ندارد که باعث مرگ این همه آدم  شویم . شروع کردیم به گل خوردن . سه چهار تا که خوردیم ، تیم حریف روحیه گرفت . چپ و راست گل می زدند و قرارشان یادشان رفته بود ؛ قرار این که با اختلاف یک گل ببازند . آن بازی تمام شد . ما دوم شدیم  و آرامش  و زندگی را به شهر و مردمش هدیه کردیم .

آن سال آخرین سال برگزاری فوتبال در جهان بود.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان