تبیان، دستیار زندگی
فرانک مک شان روزنامه نگار و زندگی نامه نویس آمریکایی با کارلوس فوئنتس نویسنده شهیر معاصر انجام داده و توسط فرشید فرهمندنیا ترجمه شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

‌ ادبیات بر تاریخ پیشی می‌گیرد

گفت وگو با «کارلوس فوئنتس» درباره ادبیات و رمان «زمین ما»

فرانک مک‌شان روزنامه‌نگار و زندگی‌نامه‌نویس آمریکایی با کارلوس فوئنتس نویسنده شهیر معاصر انجام داده و توسط فرشید فرهمندنیا ترجمه شده است.

بخش ادبیات تبیان
کارلوس فوئنتس

کارلوس فوئنتس، نویسنده رمان سترگ «زمین ما» درباره فراروی خود از محدودیت‌های داستان‌نویسی رئالیستی و ناتورالیستی می‌گوید: «من برخلاف آنچه که اغلب در مورد داستان‌نویسی گفته می‌شود به‌دنبال برشی از زندگی نیستم، آنچه که می‌خواهم برشی از تخیل است. من همچون گرترود استاین، وقایع‌نویسی و گاه‌شماری را بی‌معنا می‌دانم و بنابراین «زمین ما» هم یک رمان تاریخی به معنای مرسوم آن نیست. من در این اثر می‌خواستم به موجودیتی به نام رمان این امکان را بدهم تا آنچه را که فقط به‌واسطه روایت می‌تواند گفته شود بگوید، و به رمان اجازه دهم که خودش باشد.»

فوئنتس درباره این رمان می‌گوید: «این رمان واکنشی بود به اولین سفر من به اسپانیا در سال 1967که تجربه فوق‌العاده‌ای برایم محسوب می‌شد چراکه تا پیش از آن هرگز آنجا را ندیده بودم. در آنجا الحمبرا و اسکوریال را دیدم و آنها را دو نماد متفاوت از هویت اسپانیا یافتم: کاخ مورها باز و غیرسرپوشیده بود، پر از گل و گیاه و نور اما کاخ اسکوریال که توسط پادشاه فیلیپ دوم خارج از مادرید بنا شده بود کاملا در خود فرو بسته، مملو از گرانیت‌های تیره‌وتار و عاری از هرگونه احساس به نظر می‌رسید. من اسکوریال را به‌عنوان تصویر مرکزی یا مکان هندسی «زمین ما» انتخاب کردم. بقایای کاخ و مقبره اسکوریال هنوز باقی مانده است و نماد بااهمیتی از اسپانیا محسوب می‌شود و به‌طور همزمان نشان‌دهنده شکوه و افتخار و فساد و تباهی اسپانیاست.»

فوئنتس به یاد می‌آورد هنگامی‌که شروع به طرح‌ریزی این رمان می‌کرده، دیدارهایی با کارگردان بزرگ اسپانیایی، لوییس بونوئل داشته که توصیه‌های بسیار مفیدی به او کرده بود: «بونوئل به من گفت اگر می‌خواهم عناصر تخیلی را در کار خود زنده و باورپذیر نگه دارم و سوررئالیسمی قابل‌قبول ارایه دهم

فوئنتس توضیح می‌دهد که مشاهده محیط اسکوریال به او در وحدت‌مکان‌بخشیدن به کتاب کمک کرده است و در غیراین‌صورت، کتاب صرفا به مجموعه‌ای از توالی زمان‌های دایما درحال‌تغییر تبدیل می‌شد. او در کتاب خود چهره‌های تاریخی و ادبی بسیاری را از دوره‌های مختلف به اسکوریال آورده است و در این رابطه می‌گوید: «ادبیات بر تاریخ پیشی می‌گیرد چراکه ادبیات به تو بیش از یک زندگی می‌بخشد، تجربه را بسط می‌دهد و فرصت‌ها و چشم‌اندازهای تازه‌ای پیش چشم خواننده می‌گشاید. یک زندگی کافی نیست، ما به تجارب بسیاری برای شکل‌دادن به هویت خود نیاز داریم.»

فوئنتس به یاد می‌آورد هنگامی‌که شروع به طرح‌ریزی این رمان می‌کرده، دیدارهایی با کارگردان بزرگ اسپانیایی، لوییس بونوئل داشته که توصیه‌های بسیار مفیدی به او کرده بود: «بونوئل به من گفت اگر می‌خواهم عناصر تخیلی را در کار خود زنده و باورپذیر نگه دارم و سوررئالیسمی قابل‌قبول ارایه دهم - خصوصا در کتابی با حجم زمین ما- باید جنبه تخیلی کار را با مقادیر معتنابهی جزییات دقیق و اطلاعات مشخص پشتیبانی کنم.»

در اینجا فوئنتس صفحه‌ای از رمانش را که مرتبط با این موضوع می‌داند، باز می‌کند و می‌خواند: «... احتمال دارد بدون جاذبه نه‌چندان‌دلخواه امر واقعی، رویاهایمان نیز وزن‌شان را از دست بدهند، کم‌ارزش شوند و باوری را به خود جلب نکنند. بیایید قدردان این ستیز میان تخیل و واقعیت باشیم که به تخیل وزن می‌بخشد و به واقعیت پروبال، چراکه پرنده اگر با مقاومت جریان هوا مواجه نشود نمی‌تواند بپرد.»

شیوه ادبی فوئنتس ریشه در گرایش قدیمی او به طبیعت‌شناسی امیال و تحلیل خلق‌و‌خوی آدم‌ها دارد. خودش می‌گوید: «یادم است که در جوانی کتاب‌های امیلی برونته و جین آستین را می‌خواندم. به‌شدت شیفته این دو بانوی رمان‌نویس شده بودم. با جین آستین در باغ گذرها قدم می‌زدم و ساعت‌ها با یکدیگر درباره خطاها و ناپایداری‌های بشری و روانشناسی آدم‌ها سخن می‌گفتیم. از سوی دیگر امیلی برونته به من آموخت که شخصیت‌ها نه به‌خاطر خودشان بلکه به‌خاطر آنچه که از خود بروز می‌دهند جذاب هستند. مثلا به لحاظ شخصیتی علاقه‌ای به هیتکلیف نداشتم اما آن انرژی که از او در قالب عشق، خشم، هوس و... ساطع می‌شد مرا جذب می‌کرد. در مورد ادگار آلن‌پو هم همین نکته صادق است. من به رودریک آشر به‌عنوان یک شخصیت، علاقه‌ای نداشتم اما به آنچه که از او به‌عنوان منبع شور و اشتیاق و ترس جاری می‌شد علاقه‌مند بودم.»

او در رابطه با بلندپروازی‌های خود در نوشتن رمان زمین ما و حضور پرتعداد شخصیت‌ها در آن، بدون خدشه واردشدن به کلیت اثر، چنین توضیح می‌دهد: «می‌خواستم داستانی بنویسم که به‌طور همزمان توسط چند کاراکتر متفاوت روایت شود. بنابراین بایستی یک صدای جمعی ایجاد می‌کردم‌، کاری که قبلا توسط نویسندگان جنوب ایالات متحده، نظیر ویلیام فاکنر و کارسون مک‌کالرز انجام شده بود. به‌نظر می‌رسد که مردمان شکست‌خورده بهتر قادرند ادبیاتی از این نوع خلق کنند. و این چیزی است که در شمال وجود ندارد. اگر موفقیت از جنس «من» است، شکست از جنس «ما» است و صدای جمعی می‌طلبد.»

«زمین ما» پرسشی طرح می‌کند که پاسخ آن پرسشی دیگر است. کارکرد هنر همین است؛ طرح کردن پرسش‌ها، نه پاسخ دادن به آنها. اگر انسان با طبیعت یگانه بود دیگر هنری وجود نداشت. ولی همه ما همچون پادشاه فیلیپ دوم با مساله مرگ درگیر هستیم و به همین‌خاطر واقعیت‌های موازی می‌آفرینیم. این پاسخ ماست به جنایت‌ها و جدایی‌ها و حاکی از اشتیاق ما به تمامیت و یگانگی نخستین.»

فوئنتس از شخصیت اصلی کتاب «زمین ما»، پادشاه فیلیپ دوم سخن می‌گوید که شخصی ظالم و بی‌رحم است اما با این‌حال می‌داند که خودش هم زندانی و دربند قدرت خویش است: «اسپانیایی‌ها به دستور او یهودی‌ها و مورها را از بین بردند، تمام طلای بومیان را غارت کردند، ناوگان دریایی خود را به نابودی کشاندند، همه اشتباهات ممکن را مرتکب شدند اما با این‌حال هاپسبورگ‌ها و بوربن‌ها تا چهارصدسال بعد دوام آوردند. چرا؟ چراکه آن سلطنت بر پایه مرگ بنا شده بود و اسکوریال و آن مقبره عظیم سمبل آن است. نمی‌توان ملتی که قدرت خود را بر غیاب زندگی و بر هیچی (nada) بنا نهاده است مغلوب کرد. این معمای اسپانیاست و همین‌طور میراث تمامی مردمان اسپانیایی زبان در هرکجای جهان. فضای آن دوران، فضای توسعه‌طلبی و هراس از محصورماندن بود و از سوی دیگر انباشته از تضادها و تناقض‌ها. و به همین‌خاطر، اصلی‌ترین مشخصه سبکی من، در زمین ما این است که هر گفته‌ای را با نقیض آن و هر تصویری را با ضد آن دنبال کنم.»


منبع: شرق