تبیان، دستیار زندگی
اگر صادق باشیم، باید به جای نفوذ ادبیات آمریكای لاتین در ایران بگوییم نفوذ ماركز، والسلام. استقبال از دیگر نویسندگان بزرگ آمریكای‌جنوبی مثل فوئنتس، كورتاسار، رولفو، یوسا و ... بسیار طبیعی و در حد ادبیات ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

‌ماركز، پدرسالا‌ر بدون پاییز

مارکز

نگاهی كوتاه به تأثیر ماركز بر رمان معاصر ایران‌

حسام نقره‌چی‌

اگر صادق باشیم، باید به جای نفوذ ادبیات آمریكای لاتین در ایران بگوییم نفوذ ماركز، والسلام.

استقبال از دیگر نویسندگان بزرگ آمریكای‌جنوبی مثل فوئنتس، كورتاسار، رولفو، یوسا و ... بسیار طبیعی و در حد ادبیات جدی كشورهای دیگر جهان بود. اینكه همین گروه اخیر هم در میان جامعه كتابخوان ایران طرفداران بسیاری دارند، خود بحث دیگری است.

اما عام. مخاطب عام ایرانی چه نوع داستانی را می‌پسندد؟

در پاسخ به این پرسش ناگزیریم از روش سلبی و ایجابی، به شكلی توأمان استفاده كنیم و فراموش نكنیم كه تمام استدلال‌های ما منتج‌ از استقراء است.

چرا ماركز در ایران چنین نفوذ عجیبی یافت؟

این دو سئوال را بهتر است همزمان بررسی كنیم.

اما خاص. مخاطب خاص معمولاً به صورت حرفه‌ای به ادبیات می‌پردازد، معمولاً دلش می‌خواهد همه كتابهای مهم در زمینه كاری خود را بخواند، (یا بخرد)، معمولاً سلیقه مشتركی با عام جامعه ندارد.

سئوال سوم اظهر من الشمس است و به قرینه معنوی حذف می‌شود. در این مورد البته، گرایش حرفه‌ای‌های ادبیات به این كتاب هم، در راستای گرایش عوام بررسی می‌شود و یك نكته دیگر كه به جای خود به صورت كامل‌تری به آن می‌پردازیم و آن اینكه ادبیات ماركزی و رئالیسم جادویی بر ادبیات داستانی ما هم تأثیر گذاشته كه این البته چندان عجیب نیست.

اما بعد. در سال 1353، بهمن فرزانه، صد سال تنهایی را به فارسی ترجمه كرد و مؤسسه انتشارات امیر كبیر در مجموعه معروف ادبیات كلاسیك معاصر (دور آبیهای) خود منتشر كرد.

چاپ چهارم كتاب در سال 1357 منتشر می‌شود، یعنی، استقبال عمومی از كتاب زیاد نبوده. دهه پنجاه اوج گرایش سلیقه اجتماعی به سمت ادبیات سیاسی است. آنهم ادبیاتی كه كاملا در سطح سیاسی باشد و عجیب است كه صد سال تنهایی در چنین فضایی خوانده می‌شود. "و شاه می‌رود و انقلاب می‌آید." و سالهای جنگ طبیعتاً حال و هوای خاص خود را دارد.

توجه دوباره به ماركز و ادبیات آمریكای لاتین، سالهای پس از جنگ و در اصل در دهه هفتاد آغاز می‌شود. البته دراین زمان، جامعه ادبی ایران به خوبی با این جریان آشناست و آثار مهم دیگری از رئالیستهای جادویی مثل "پدرو پارامو" نوشته خوان رولفو نیز به بازار آمده.

مجموعه "ادبیات كلاسیك معاصر" مدتهاست كه دیگر ادامه پیدا نمی‌كند، ولی دو ترجمه دیگر از صد سال تنهایی ماركز وارد بازار شده و همان ترجمه فرزانه نیز، به دلیل اینكه هنوز از دو ترجمه جدید اثر بیشتر طرفدار دارد، به صورت افستی در همه جا به فروش می‌رسد. رمان مهم دیگر ماركز، "پاییز پدر سالار" هم دوبار ترجمه شده و اكثر آثار دیگر ماركز (اعم از قصه كوتاه، بلند و رمان) با ترجمه‌های مختلف و چاپهای مختلف روانه بازار شده.

آن دسته از آثار ماركز، كه بین سالهای آخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت به فارسی ترجمه شده‌اند، البته مضمون سیاسی بیشتری دارند. مثل پاییز پدر سالار (1359) و مرگ سالوادور آلنده كه در 1363 به چاپ رسیده كه "مرگ آلنده" خود موضوع دیگری است.

آشنایی ما، با ادبیات آمریكای لاتین، طبق سلیقه آن زمان جامعه‌مان، با ادبیات انقلابی و سیاسی آن بود. ترجمه اشعار ویكتور خارا، رساله‌های چه‌گوارا و البته اشعار پابلونرودا، در این دوره بسیار تأثیرگذار است.

نرودا شاعری است كه به خاطر حركت بر دو محور سیاست و عشق، همیشه محبوب ایرانیان بوده و علاقه شدید او به سالوادور آلنده، مسلماً‌ در تشدید محبوبیت عمومی این شخصیت سیاسی در ایران تأثیر داشته، می‌گویم تشدید زیرا تبلیغات گروههای سیاسی برای او و همچنین پایان تراژیك كارش به اندازه كافی در این امر مؤثر بوده.

همه اینها نشان می‌دهد، كه ماركز در این دوره بیشتر از نظر سیاسی در بین مردم ایران مورد توجه قرار گرفته و این توجه تا حدی است، كه زمانی كه درهمان سالها، انتشارات روز جهان داستان، وقایع‌نگاری یك جنایت از پیش اعلام شده ماركز را منتشر می‌كند، در پشت جلد كتاب قسمتی از یك مصاحبه ماركز را می‌بینیم، كه نویسنده در آن تذكر داده، شیوه او برداشتی از رئالیسم سوسیالیستی‌

است و لابد رفاقت نزدیك او با فیدل كاسترو و اینكه رهبر كوبا ماركز را تأیید می‌كند، خود دلیلی است بر اینكه لااقل گروهی از سوسیالیست‌ها، گفته او را بپذیرند.

البته به صراحت می‌توان دید كه این نوع برخورد با ادبیات یك شیوه صددر صد ماركسیستی است و از گرایش عموم روشنفكران ایران پیش از انقلاب به كمونیسم نشأت می‌گیرد. این شیوه ادبیات را صرفاً به عنوان ابزاری در خدمت سیاست و آن هم سیاست مورد تأیید شوروی می‌داند و غیر از آن هر برخوردی با ادبیات را، به مصداق هر كه از ما نیست بر ماست در خدمت منافع امپریالیسم به حساب می‌آورد و نمونه آن برخوردیست كه سران شوروی با فرمالیستها می‌كنند و تا آن حد پیش می‌روند كه آنان را مرتجع بنامند و همین باعث می‌شود،‌ تا سالها "فرمالیسم" به عنوان بحثی در جامعه ادبی ایران به كار رود.

مارکز

اما برای اینكه ببینیم، ماركز با ظاهر غیر رئالیستی داستانهایش چگونه توانسته از این آزمون سربلند بیرون بیاید، ناچاریم وارد بحث اصلی خود از شیوه روایت او شویم. دراین بحث ما به هر دو دوره ازدیاد تقاضا برای آثار او (در ترجمه صد سال تنهایی تا پیش از جنگ و از پایان جنگ تا حال حاضر) می‌پردازیم. ما می‌توانیم كسانی را كه در ایران كتاب می‌خوانند به چند دسته تقسیم كنیم:

1- گروهی كه هیچ علاقه‌ای به ادبیات و داستان جدی و مفاهیم فلسفی ندارند و با ادبیات به صورت سرگرمی برخورد می‌كنند و نمونه نویسنده مورد پسندشان دانیل استیل است. این گروه اكثریت مطلق به حساب می‌آیند، اما در بحث ما چندان جایگاهی ندارند.

2- گروهی كه دوست دارد ادبیات جدی بخواند و بیش از هر چیزی احساس كند داستان به مساله مهمی (چیزی شبیه فلسفه و عرفان) پرداخته برایش كافیست، اما در عین حال حوصله خواندن آثار دشوار را هم ندارد، نمونه نویسنده مورد علاقه‌اش پائولو كوئیلو است. و قطعاً (برای مثال) ماركز خواهد خواند. این گروه هم به نسبت پرتعداد است و در بحث ما نیز بسیار با اهمیت.

3- گروهی كه ادبیات را به صورت حرفه‌ای دنبال می‌كند. این گروه را عملاً نمی‌توان مخاطب ادبیات به حساب آورد، زیرا برخوردشان با ادبیات، تخصصی است و ما چاره‌ای ندرایم جز آن كه بپذیریم مخاطب عام در این بین عضو گروه دوم است و باز چاره‌ای نداریم جز آنكه قبول كنیم این مخاطب به هیچ وجه سلیقه ما را نمی‌پذیرد. به غیر از ماركز، شاید بتوان گفت تنها كوندراست كه در بین این دو گروه طرفدارانی دارد و چون كوندرا هیچ ارتباطی با آمریكای لاتین ندارد، به او نمی‌پردازیم.

اولین نكته‌ای كه در برخورد گروه دوم با صد‌سال تنهایی ماركز مهم است وجود یك خط روایی واضح است كه او می‌تواند آنرا به سهولت پی بگیرد. (البته اگر با اسامی و نسبتهای خانوادگی گیج‌كننده كتاب مشكلی نداشته باشد.)

گر چه ماركز روایت صد سال تنهایی را از میانه شروع می‌كند، اما مخاطب هیچ قطع و پرشی در آن احساس نمی‌كند و وقایع در ذهن او به سهولت توالی منطقی می‌یابد، زیرا از جمله اول داستان كه بگذریم روایت ایجاد و گسترش ماكوندو و كاملاً‌ به ترتیب زمانی نقل می‌شود، و در ارتباط آن با جمله اول، یعنی صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانر برئندایا، حضور همان "سالها سال بعد" در آغاز جمله ذهن او را برای یك فلاش‌بك آماده می‌كند و در جریان پیگیری روایت زمانی كه مجدداً به همین صحنه می‌رسد، اگر جمله آغازین داستان را هم فراموش كرده باشد، مشكلی در درك وقایع نخواهد داشت.

در اینجا ناچاریم گریزی به مساله "روایت در روایت" بزنیم. این كه غالباً می‌گوییم "روایت در روایت" یك تكنیك اصیل ایرانی است و سابقه آن در ادبیات كلاسیك فارسی باعث می‌شود ذهن ایرانیان آنرا پس نزند، نباید ما را دچار اشتباه كند.

روایت در روایت البته شیوه غالب داستان گویی سنتی فارسی است اما نگاه به آثار داستانی بزرگی مثل كلیله و دمنه، هفت پیكر و هزار و یك شب نشان می‌دهد كه اسلوب آن در ادبیات كلاسیك ایران با شیوه مدرن و غربی آن كاملاً متفاوت است. در هر سه این داستانها (و تقریباً تمام داستانهای فارسی كه از این شیوه استفاده كرده‌اند) روایت‌های جانبی با كاركردهای گوناگون، مثلاً تمثیل، از زبان یكی از شخصیتها و در ارتباط با واقعه‌ای عینی در داستان نقل می‌شود و به این شكل ذهن مخاطب به سهولت ارتباط آنرا با كلیت فضا و روایت اصلی درك می‌كند. اما در شیوه مدرن، كه در آن این روایتهای جانبی كاركردهای متفاوتی یافته، حضور یك روایت جنبی در متن اصلی معمولاً با پرشهای شدیدی همراه است ونویسنده طبعاً ارتباط آن را با اصل از همان ابتدا نشان نمی‌دهد و ذهن ایرانی در همان برخورد اول با این مساله، آنرا به پیچیدگی داستان تعبیر می‌كند و حتی چه بسا از خیر خواندن باقی آن می‌گذرد.

مساله دوم و سوم در رابطه ماركز با مخاطب ایرانی را به كمك یكی از صحنه‌های "صد سال تنهایی" توضیح می‌دهم. اگر این كتاب را خوانده باشید قطعاً صحنه جنگ سوز و فراموشی عمومی پس از آن را به خاطر دارید. این فراموشی یكی از چیزهایی است كه باعث می‌شود ما دغدغه‌های ماركز را بیگانه ندانیم. این فراموشی تاریخی، كه ماركز آنرا با اغراق زیبایی در اینجا نشان می‌‌دهد، یكی از معضلاتی است كه در تاریخ ایران به كرات دیده می‌شود و حتی نیاز به مثال ندارد.

اما مورد سوم. مخاطب ایرانی در برخورد با عناصر تخیلی در ادبیات در همان ابتدا به دنبال استعاره می‌گردد و این استعاره را در داستان با تمثیل اشتباه می‌گیرد،‌ یعنی می‌خواهد برای هر صحنه تخیلی در داستان، مصداقی اگر نه بیرونی لااقل معنایی پیدا كند به شكلی كه بتواند بگوید فراموشی مردم در صحنه پس از جنگ، یعنی اینكه جوامع بشری به سرعت تاریخ خود را فراموش می‌كنند و یا پرواز رمدیوس با كمك ملافه‌ها یعنی عروج زیبایی واگر داستان نتواند به این خواسته او پاسخ دهد، احساس می‌كند، معنای آن را در نیافته و این باز تحت تأثیر سنت تمثیلی داستان‌نویسی فارسی است.

از دلایل دیگر جذابیت آثار ماركز، جذاب بودن شخصیت‌هایی است كه او می‌سازد. تك تك شخصیت‌های صد سال تنهایی با صبغه اسطوره‌ای خود، از این ویژگی برخوردارند. دیگر آنكه روایت ماركز به هیچ وجه خسته كننده نیست. در نقد سنتی فارسی یكی از اركان بلاغت را همیشه دوری از "ایجاز مخل و اطناب ممل" می‌دانستند. و این ویژگی است كه ماركز به خوبی از آن برخوردار است.

در صد سال تنهایی نه از توصیف‌های چندین صفحه‌ای ملال‌آور خبری هست و نه از سپیدخوانیهای بسیار كه مانع درك سریع خط روایی می‌شود.

دراین شیوه روایی، ماركز با استفاده از خرده روایتهای بسیاری كه در اختیار دارد، عملاً فضا را پر می‌كند و باعث می‌شود مخاطب هر لحظه با فعل و حركت جدیدی مواجه باشد. صد سال تنهایی شخصیتهای بسیاری دارد كه به جای خود می‌توانند اضافه و كم هم بشوند و ماركز با گریزی به داستان هر كدام از آنها می‌تواند به سهولت فضای روایتش را پر كند و به خاطر ارتباط همه این شخصیتها با یكدیگر ، با یك فضای مشترك و با یك خط روایی اصلی، مخاطب احساس سردرگمی نمی‌‌كند. درعین حال، او برای سرعت بخشیدن بیشتر به روایت از توصیفات دور و دراز از شخصیتها و فضا پرهیز می‌كند و به جای آن از شیوه‌ای استفاده می‌كند، كه گر چه مجال بحث كامل آن در این مقاله نیست،‌ اما اشاره‌ای به آن لازم است.

هر انسان و هر فضا یك مؤلفه مهم و معمولاً دور از ذهن دارد كه اشاره به آن كافی است تا تصور مورد نظر از آن را به مخاطب القا كند. این یك مؤلفه معمولاً حتی بیش از یك توصیف چهل صفحه‌ای كارگشاست و ما استفاده از آن را شخصیت‌پردازی یا فضا‌سازی برای پیشبرد روایت می‌نامیم. تكنیكی كه ماركز به خوبی از آن استفاده می‌كند.

نوستالژی عامل مهم دیگری است كه به هیچ وجه نباید آن را فراموش كرد. این حس شاید برای ایرانیان بیش از هر احساس دیگری در برخورد با هنر و زندگی، شناخته شده، دوست‌داشتنی و حتی لذت بخش است و این احساس چیزی است كه بر كل فضای صد سال تنهایی (حتی نام آن) حاكم است و بیشتر از همه جا بر صفحات آغازین و پایانی داستان. ماركز از همه اینها گذشته خصلتاً شاعراست. برخورد او با جهان و با روایت، برخوردی كاملاً شعر گونه است و این مخصوصاً در بعضی جملات و تعبیرات غافل‌گیر كننده بیشتر دیده می‌شود. مثل مرگ آن ملكه زیبا از بوی یك شاخه گل و از همه چیز مهم‌تر در هنر دید است و می‌توان گفت ماركز دید بسیار زیبایی دارد.

همه اینها باعث می‌شود، صد سال تنهایی (والبته آثار دیگر ماركز) برای آن دسته دوم، قابل درك و دوست داشتنی باشد و بسیاری از اینها به اضافه نوآوریهای تكنیكی او باعث می‌شود مخاطب خاص نیز این اثر را دوست داشته باشد و همین اقبال شاید سبب می‌شود مخاطب دسته دوم، زمانی كه این كتاب را در دست دارد،‌ احساس كند با اثری به مراتب مهم‌تر از آثار پائولوكوئیلو روبه‌روست.

از همه اینها كه بگذریم، این جریان بر نویسندگان ایرانی نیز بسیار تأثیر گذاشته كه از نمونه‌های آن می‌توان به "اهل غرق" نوشته منیرو روانی‌پور و "طوبی و معنای شب" اثر شهرنوش پارسی‌پور اشاره كرد. و همین موج سبب شده بود كه فریاد مرحوم گلشیری بلند شود( نمونه آن را چندجا می‌توانید در "باغ در باغ" ببینید) كه ما صد سال تنهایی را درست نفهمیده‌ایم و حتی اگر از آن تقلید كرده‌ایم، تقلید ناقصی بوده والله‌اعلم.


منبع : ماهنامه فرهنگ و پژوهش