فلسفه بعثت پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم از نگاه قرآن
فلسفه بعثت پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم، در اساس، با فلسفه بعثت پيامبران تفاوتى ندارد. تنها تفاوت اين است كه او برنامه ساير پيامبران را تكميل كرده و بدين جهت، نبوّت به او ختم گرديده است.
با عنايت به اين نكته، مىتوان فلسفه بعثت از نگاه قرآن را در دو عنوان كه حاكى از يك واقعيتاند، خلاصه كرد كه عبارتاند از:
1. دعوت به خدا
دعوت به خدا، جامعترين فلسفه بعثت همه انبياى الهى است، اين دعوت، در واقع، همان دعوت به پيمودن راه خدا، و عمل كردن بر اساس دين اسلام، يعنى برنامه تكامل انسان است كه ضامن تأمين حيات مادّى و معنوى اوست. از اين رو، تعبيرهايى مانند:" قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي «1»؛ بگو اين است راه من، كه من و هر كس پيروىام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم" و" ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ؛ «2» با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن" و" اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ؛ «3» دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخواند كه شما را حيات مىبخشد" و امثال آنها در مورد فلسفه بعثت، اشاره به يك واقعيت از زاويههاى گوناگون است.
به تعبير ديگر، فلسفه بعثت همه انبياى الهى، و سرآمد آنان، پيامبر خاتم، اين است كه مردم را با راه رسيدن به كمال مطلق، آشنا كنند تا آنان با پيمودن اين راه، ضمن تأمين نيازهاى مادّى و معنوى خود، به لقاء اللّه كه مقصد نهايى حركت تكاملى انسان است دست يابند. لذا مهمترين و جامعترين فلسفه بعثت، همانا دعوت به خداوند متعال است.
2. تكامل انسان
در جهان بينى الهى، فلسفه وحى و نبوّت، بر سه اصل اساسى استوار است:
اصل اوّل اينكه فلسفه آفرينش انسان، تكامل اوست؛ اصل دوم اينكه راهنماى تكامل، در متن وجود انسان نيست؛ اصل سوم اينكه تنها آفريدگار جهان، مىتواند برنامه تكامل انسان را ارائه نمايد؛ زيرا تنها اوست كه استعدادها و نيازهاى انسان را كاملًا مىشناسد و با همه دقايق برنامههاى تكامل انسان، آشناست، و از سوى ديگر، نيازى به انسان ندارد تا چيزى كه به سود اوست، از او دريغ دارد.
بنا بر اين، براى اين كه انسان بتواند به فلسفه آفرينش خود برسد، حكمت بالغه الهى ايجاب مىكند كه راهنمايى براى ارائه برنامه تكامل انسان اعزام نمايد؛ زيرا در غير اين صورت، تكامل انسان ممكن نخواهد بود و اين، به معناى بى هدف بودن آفرينش خواهد بود. به سخن ديگر، انكار وحى و بعثت انبيا، مساوى است با انكار توحيد. از اين رو، قرآن تصريح مىفرمايد كه:
" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ؛ «4» و آن گاه كه [يهوديان] گفتند: خداوند، چيزى بر بشرى نازل نكرده، بزرگى خدا را چنان كه بايد، نشناختند".
بر اين پايه، در يك جمله مىتوان گفت: فلسفه بعثت انبيا، تكامل انسان و پاسخگويى به نيازهاى مادّى و معنوى اوست.
ساير امورى كه در تبيين حكمت بعثت انبيا در قرآن بدانها اشاره شده است (مانند: رفع اختلاف، رهايى انسان از زنجيرهاى درونى و بيرونى، خارج ساختن انسان از تاريكى جهل، آموختن كتاب و حكمت، منوّر ساختن جهان به نور علم، رشد اخلاقى جامعه و تأمين عدالت اجتماعى)، در واقع، فروع اجابت دعوت خدا، و جزئيات اجراى برنامه الهى تكامل انسان، از جانب انبياى الهى (به عنوان نخستين مجريان آن) است.
اما فلسفه بعثت، در مورد كسانى كه دعوت خدا و انبياى الهى را اجابت نكنند، اتمام حجّت است.
__________________________________________________
(1) يوسف: آيه 108.
(2) نحل: آيه 125.
(3) انفال: آيه 24.
(4) انعام، آيه: 91.
منبع: كتاب پيامبر اعظم صلىاللهعليهوآلهوسلم از نگاه قرآن و اهل بيت (حميدرضا شيخى) ص:17-۲۰
عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام قَالَ:
«إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليهالسلام إِلَى مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله سَبْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ آيَة»
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: «قرآنى كه جبرئيل براى محمد صلىاللهعليهوآله آورد هفده هزار آيه بوده است.»
منابع: اصول كافي، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، ج2، ص634، ح28.
مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج12، ص526.
راويشناسي: حديث معلّق(تعليق) است يعني حذف نام يك يا چند راوى از ابتداى سند به اتكاء اسناد قبل. و در ابتداي سند حديث قبلي چنين آمده است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَم...
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى: محمد بن يحيى العطار= امامي و ثقه (رجال النجاشي، ص353)
أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ: أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري= امامي و ثقه (رجال النجاشي، ص82)
عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ: علي بن الحكم الأنباري= امامي و ثقه (فهرست الطوسي، ص264)
هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ: هشام بن سالم= امامي و ثقه (رجال النجاشي، ص434)
سندشناسي: اين حديث صحيح است (يعني سندى است كه تمام سلسلهى راويان سند امامى عادل ضابط بوده و سند به معصوم ع منتهى گردد.)
مسند است (يعني: سندى است كه در آن نام تمام سلسلهى راويان سند بدون ابهام ذكر شده و سند به معصوم ع منتهى مىگردد.)
تعليق است (يعني حذف نام يك يا چند راوى از ابتداى سند به اتكاء اسناد قبل، بدون اينكه به قسمت محذوف سند با عباراتى چون بهذا الإسناد يا ضمير اشاره شود.)
متنشناسي: امام صادق عليهالسلام در اين حديث ميفرمايند: «قرآنى كه جبرئيل براى حضرت محمد صلىاللهعليهوآله آورده است هفده هزار آيه بوده است.»
سؤال: اين حديث دلالت ميكند بر اينكه بسياري از آيات قرآن تحريف شده است زيرا ميفرمايد قرآنى كه بر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نازل شده است هفده هزار آيه بوده است و حال آنكه قرآني كه در دست ما است از شـش هـزار و دويست و چند آيه تجاوز نمىكند و به هفت هزار آيه نمىرسد؟
جواب:
اولاً: در برخى از نسخههاى كتاب كافى اين حديث به اين صورت آمده است:
إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليهالسلام إِلى مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله سَبْعَةَ آلَافِ آيَةٍ؛ قرآنى كه جبرئيل براى محمد صلّى اللّه عليه و اله آورد هفت هزار آيه دارد. [محسن فيض كاشانى، الوافى، به نقل از: محمد هادى معرفت، صيانة القرآن عن التحريف، ص 264 و ر. ك: محسن فيض كاشانى، الصافى فى تفسير القرآن، تصحيح شيخ حسين الأعلمى، ج 1، ص 49.] و عدد هفت هزار، عددى تقريبى است كه با تعداد آيات قرآن انطباق دارد. زيرا تعداد آيههاى قرآن، بنابر روايت معروف از پيامبر صلى الله عليه و آله 6236 آيه مىباشد [پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 72، به نقل از مجمع البيان، ج 10، ص 406.] و برخى تعداد آن را 6666 شمردهاند. [وافى، ج 9، ص 1781، به نقل از سيد حيدر علوى در تفسير «المحيط الاعظم».]
محدث فيض كاشانى در الوافى اين حديث را به نقل از كتاب كافى به همين صورت آورده است؛ و از نظر بزرگان، نسخههايى از كتاب كافى كه نزد فيض كاشانى بودند، از صحت و اتقان بيشترى برخوردار بودهاند. [ر. ك: ميرزا ابوالحسن شعرانى، مقدمهى الوافى: ج 1، ص 2. مرحوم شعرانى در تعليقه بر شرح كافى ملا صالح مازندرانى، بر اين باورند كه لفظ «عشر» در «سبعة عشر» از لغزشهاى نسخهنويسان كتاب كافى و يا از راوى اين حديث است. (ر. ك: محمد صالح المازندرانى، شرح جامع على الكافى، تعليق ميرزا ابوالحسن الشعرانى، ج 11، ص 76)]
در كتاب وافى- كه جامع كتب اربعه است- روايت بدون واژه «عشر» به اين صورت آورده شده است: «سبعة آلاف آية» [فيض كاشانى، محسن؛ الوافى؛ چاپ سنگى، ج 2 (الجزء الخامس) ص 274 و 232 (پاورقى) و چاپ مكتبة امير المؤمنين، ج 5، ص 1781] و مفاد آن هفت هزار آيه مىشود كه نزديك به شماره آيات قرآن موجود است مرحوم فيض اهل دقت در نقل است و در نسخههاى كافى كه فعلاً در دست است احتمال غلط مىرود. [ر.ك: صيانة القرآن من التحريف؛ ص 263- 267]
ثانياً: بر فرض كه اين حديث به صورت هفده هزار آيه باشد، مىتواند مقصود از اين روايت، علاوه بر متن قرآن، توضيح و تفسير آن كه جبرئيل از سوى خدا براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده است نيز باشد؛ نظير آن چه مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات خود فرموده است كه آن چه از وحى به عنوان غير قرآن نازل شده اگر به وحى قرآنى افزوده شود، به هفده هزار آيه مىرسد، اين محدث بزرگ شيعه [ابو جعفر صدوق (386 ه. ق)]، اين حديث را علاج و عدد زايد بر آيات موجود را حمل بر احاديث قدسى كرده است. ايشان كه در مقام بيان اعتقادات اماميه است مىگويد: اعتقاد و باور ما اين است كه قرآنى كه خداوند بر پيغمبرش محمد صلّى اللّه عليه و اله فرو فرستاده، همين قرآن شناخته شده و معروف ميان مردم است و قرآن هرگز بيش از اين نيست... و هر كس به ما نسبت دهد قرآن را بيش از اين مىدانيم، به ما افترا بسته و دروغ مىگويد... بلكه مىگوييم نوعى از وحى، كه از جنس وحى قرآن نيست، به اندازهاى نازل شده كه اگر آن را با تعداد آيات قرآن جمع كنيم، به 17 هزار آيه مىرسد؛ مانند اين سخن جبرئيل به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله [كه نوعى وحى نازل از سوى خداست]: «ان اللّه تعالى يقول لك يا محمد، دار خلقى و ...؛ خداوند تعالى به تو مىگويد: اى محمد، با آفريدههاى من مدارا كن و ...» و مانند آن، كه بسيارند و جملگى وحى غير قرآنى هستند؛ چون اگر [از سنخ وحى] قرآنى بودند بايد در قرآن مىبودند و هرگز از آن جدا نمىشدند... [ابو جعفر صدوق، الاعتقادات، ص84]
ثالثا: امكان دارد آيات قرآن را با قطعههاى كوچكترى شمار كنيم تا به اين عدد برسيم، اين پاسخ نيز مدّنظر برخى از بزرگان است. [رسالة فى إثبات تواتر القرآن، ص96]
رابعا: اگر اين پاسخها را كافى ندانيم، هرگز نمىتوانيم به مفاد اين حديث ملتزم شويم، چون شيوهى ائمه عليهم السّلام، براى همگان مشهود است. هرگز آنان در امرى بسيار بزرگ، مانند قرآن، سخنى نمىگويند كه مايهى حيرت و سرگردانى ديگران شود بدون آن كه دليل و يا حتى مصداقى براى آن بياورند. شما هرگز، در هيچ كدام از منابع شيعى معتبر و غير معتبر، روايتى پيدا نمىكنيد كه آيهاى از آيات قرآن را نشان دهد و از حذف تمام آن از قرآن موجود خبر دهد، تا مصداقى از دو ثلث قرآنى باشد كه طبق اين حديث از قرآن ساقط شده است، بلكه- همان گونه كه گروههاى گوناگون اين احاديث را ملاحظه كرديد- تمام احاديث تحريف نما تنها از حذف كلمه و يا عبارتى از آيهى قرآن حكايت مىكنند. بنابراين، چطور ممكن است بيش از ده هزار آيه كاملا از قرآن حذف شده باشد، بدون آن كه بتوان يك مورد از آن را در منابع پيدا كرد؛ پس اين خبر يا مجعول است و يا راوى آن به خطا رفته است و بر فرض صحت صدور و عدم خطاى راوى، امام عليه السّلام در مقام بيان جملگى وحى نازل شده، اعم از وحى قرآنى و وحى غير قرآنى است؛ همان طور كه مرحوم ابو جعفر صدوق احتمال دادهاند؛ ضمن اين كه با اصل خلقيت اسلام و حديث ثقلين و حكمت الهى و هدايت نمىسازد؛ چون در اين صورت عمدهى كتاب الهى از بين رفته است.
عليهذا اين روايت، بر فرض كه موثّق و يا صحيح باشد، [مرحوم مجلسى در مرآة العقول، ج 12 مىنويسد: اگر راوى اين روايت« هشام بن سالم» باشد، خبر صحيح استو اگر« هارون بن مسلم» باشد كه در بعضى از نسخ آمده روايت موثق خواهد بود.] يا به گونهاى هماهنگ با آيات و روايات و ادله قطعى است كه دلالت بر عدم تحريف قرآن دارند، و يا آنگونه كه بعضي فهميدهاند، دلالت بر تحريف و كم شدن حدود دو ثلث قرآن دارد كه در اين صورت به خاطر مخالفت با قرآن و دلايل قطعى و رواياتى كه تعليم مىدهند كه مخالف قرآن را دور بيندازيد، ناگزير به طرد آن هستيم. [براي آگاهي بيشتر رجوع كنيد به: محمّد احسانىفر لنگرودى، نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى»، مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى ثقة الاسلام كليني، چاپ مؤسسه دارالحديث]
منابع و مآخذ:
1. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1407ق، نوبت چهارم، ج2، ص634، ح28.
2. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1404ق، نوبت دوم، ج12، ص526.
3. كنگره بين المللى ثقة الاسلام كليني، مجموعه مقالات فارسى، مؤسسه علمى- فرهنگى دار الحديث، قم، 1387ش، چاپ: اول، ج5، ص:180 و 193-217
4. نجارزادگان(محمدى)، فتح الله، تحريف ناپذيرى قرآن، مشعر، تهران، 1384، چاپ: اوّل، ص89-90.
5. معرفت، محمد هادى، تاريخ قرآن، سمت، تهران، 1382، چاپ: پنجم، ص179.
6. مصباح يزدى، محمد تقى، قرآنشناسى، موسسه آموزشى وپژوهشى امام خمينى(ره)، قم، 1380، چاپ: دوم، ج1، ص:220-221.
7. ميرجليلى، علي محمد، وافى، مباني و روشهاى فقه الحديثي در آن، مدرسه عالى شهيد مطهرى رحمه الله (كنگره فيض كاشانى(، تهران، 1387ش، چاپ: اول، ص:158-159.
8. قنبرى، محمد، شناختنامه كلينى و الكافي، دار الحديث، قم، 1387ش، چاپ: اول، ج2، ص:45-46.
كپي برداري تنها با ذكر منبع مجاز است
سؤال: چرا نام امام زمان در قرآن نيامده است تا هر نوع ابهامى رفع شود؟
پاسخ: قرآن كريم براى معرفى شخصيتهاى الهى از سه راه وارد مى شود، ودر هر موردى طبق مصالحى از شيوه خاصى پيروى مى كند. گاهى معرفى با اسم، گاهى معرفى با عدد، وگاهى نيز معرفى با صفت.
اگر نام حضرت مهدى (عليه السلام) در قرآن نيست، ولى صفات وخصوصيات حكومت او در قرآن وارده شده است.
اصولا قرآن در معرفى افراد، مصالح عالى را در نظر مى گيرد. گاهى مصالح ايجاب مى كند تنها به صفات افراد بپردازد، چنان كه درباره حضرت مهدى (عليه السلام) جريان از اين قرار است كه:
اولا: تشكيل چنين حكومتى، در مواردى صريحا ودر موارد ديگر به طور اشاره در قرآن وارد شده است. آياتى كه در سوره (توبه) و(صف) از انتشار وگسترش اسلام در سطح جهانى نويد مى دهد، مانند: (ليظهره على الدين كله) يعنى تا آن را بر همه اديان پيروز سازد، اشاره به تشكيل اين حكومت است. زيرا مفسران گويند: مضمون اين آيه را كه پيشگويى از گسترش فراگير وهمه جانبه اسلام در سطح جهان است، هنوز تحقق نپذيرفته است.
از اين گذشته، در آيه ۱۰۶ سوره انبياء مى فرمايد: (ما پس از ذكر، در زبور نوشتيم كه بندگان شايسته من، وارث زمين خواهند بود). آيه شريفه نويد مى دهد كه صالحان، وارثان زمين خواهند بود وحكومت جهان را به دست خواهند گرفت. وبه اتفاق تاريخ بشر، هنوز اين وعده الهى تحقق نپذيرفته است.
ثانيا: اگر نام اصلى امام زمان (عليه السلام) را نبرده، به خاطر مصلحتى است كه براى اهل فضل ودرك مخفى نمى باشد، زيرا به همان علت كه نام امام على (عليه السلام) را نبرده، نام آن حضرت را نيز ذكر ننموده است. اگر نام اين پيشوايان گرامى را مى برد، كينه هاى ديرينه (بدر واحد وحنين) بار ديگر زنده مى شد، ولذا مطلب را به صورت كلى مطرح كرده وفرموده است: (بندگان شايسته من، وارث زمين خواهند بود). نام بردن از گذشتگان، مانند لقمان وذى القرنين، قابل قياس با افراد آينده نيست، درباره گذشتگان، حسدها وكينه ها تحريك نمى گردد، وافراد سودجو وشهرت طلب نمى توانند از آن سوء استفاده كنند، ولى بردن نام آيندگان اين محظور را دارد.
آيا شما فكر مى كنيد كه تنها ذكر نام، دردى را دوا مى كند؟ آيا فكر مى كنيد كه اگر نام امام زمان (عليه السلام) در قرآن برده مى شد، امكان نداشت كه در طول تاريخ، شيادان وافراد شهرت طلب آنان سوء استفاده نكنند، يا افرادى روى غرض هاى خاص، وجود او را انكار ننمايند؟ تجربه تاريخى نشان داده است كه اگر هم در قرآن صراحتا نام آن حضرت برده مى شد، باز در طول تاريخ، شيادان ومدعيان دروغين مهدويت پيدا مى شدند ونام خود را امام زمان ومهدى موعود مى گذاشتند، تا از آب گل آلود ماهى بگيرند واز نام او وانتظار مردم استفاده نادرست كنند. مگر نام پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را در انجيل نبرده است؟ ولى گروههاى مغرض، از آن بهره بردارى ناجوانمردانه كردند.
بنابراين، مساله مهم، بيان خصوصيات ديگر آن حضرت است كه افراد دل آگاه، با شناخت آنها، مهدى واقعى را از مدعيان قلابى مهدويت باز شناسند.
اقتباس از (پرسشها وپاسخها) جعفر سبحانى، ص ۱۸۵٫
قرآن و دولت آخر الزمان:
قرآن و روايات متواتره اسلام و كتب مقدسه آسماني عموماً و نوشته هاي گروهي از مدعيان نبوت احياناً ، به الحان گوناگون وتعبيرات مختلف، بشريت را به يك آينده درخشان و عصر مشعشعي نويد و بشارت داده اند، كه جهان در آن عصر ، روضه رضوان شود، نمونه اي از حيات در بهشت برين در همين جهان تشكيل گردد كه گويي جهان، آفرينش نويني به خود گرفته است.
در آن عصر ، زمام اجتماع كبير جهاني از دست بيدادگران بيرون رود و حكومت و داوري بدست با كفايت برگزيدگان خدا و پرهيزگاران افتد. و رياست و دولت حقّه الهيه و زمامداري جهان بشريت، به امر لازم الاجراء الهي در آن زمان، مخصوص موعود كل ملل و مرغوب عموم طوائف ، حضرت مهدي قائم آل محمد(صل الله عليه و اله) ، حجت بن الحسن العسكري خواهد بود.
قرآن كريم كه مهمترين منبع اسلامي است، در اين زمينه يك بحث كلي و اصولي دارد ، بدون اينكه وارد جزئيات بشود؛ يعني خبر از تحقق يك حكومت عدل جهاني در سايه ايمان مي دهد.
چند نمونه از آياتي كه اين بحث را مطرح ساخته ذيلاً از نظر مي گذرانيم:
1- وعدالله الذين آمنوا منكم وعملوالصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلهنم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لا يشركون بي شيئاً و من كفر بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون1
(خداوند متعال آن دسته از شما مردم را كه ايمان آورده وكارهاي شايسته انجام دادند وعده داده كه قطعاً ايشان را حكمران روي زميني خواهد كرد همانگونه كه به پيشنيان آنها خلافت روي زمين را بخشيد و ديني را كبر براي آنان پسنديده پابرجا خواهد ساخت و خوف ايشان را تبديل به ايمني خواهد كرد .....)
مواردي كه در اين آيه از جانب خدا به انسانهاي صالح كه اعمال شايسته انجام داده شده اين امور سه گانه است:
1- استخلاف في الارض 2- تمكين دين 3- تبديل خوف به امنيت.
نبي اكرم(صل الله عليه و اله) فرمود: خواهد آمد روزي كه عهد ذلت و خواري ظالمان و منافقان و ملحدان است و روز عزت و رفعت و عبادت و بندگي مؤمنان و آن روز، روز ظهور مهدي است كه ازتمام مراتب دين چيزي نباشدكه نداند و يا داند ونفرمايد2. از حضرت امام محمدباقر(عليه السلام) در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: اين آيه اشاره به قيام قائم(عليه السلام) است3.
2- هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي اللدين كله .....4
او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامي اديان پيروزش گرداند .....
اميرمؤمنان علي(عليه السلام) هنگامي كه آيه هوالذي ارسل رسوله بالهدي ..... را تلاوت فرمود، از ياران خودپرسيد : آيا اين پيروزي ظاهر شده است؟ عرض كردند: آري! فرمود: نه، سوگند به كسي كه جانم به دست اوست اين پيروزي آشكار نمي شود مگر زماني كه هيچ آبادي روي زمين باقي نماند مگر اينكه صبح و شام بانگ لااله الاالله از آن بگوش رسد.5
حضرت امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: اين پيروزي به هنگام قيام مهدي از آل محمد(صل الله عليه و اله) خواهد آمد، آنچنان كه هيچ كس در جهان باقي نمي ماند مگر اينكه اقرار به محمد(صل الله عليه و اله) خواهد كرد.6
3- وقاتلوهم حتي لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله ....7
و با آنان بجنگيد تا فتنه اي بر جاي نماند و دين يكسره از آن خدا گردد .....
محمد بن مسلم مي گويد به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم تأويل اين سخن پرودگار متعال كه در سوره انفال مي فرمايد و قاتلوهم حتي ..... چيست؟ حضرت فرمودند: هنوز تأويل اين آيه نيامده است پس زماني كه تأويل آن فرا رسد با كافران پيكار شود ومشركان كشته شوند تا به توحيد و خداي يگانه ايمان آورند و مشركي باقي نماند واين به هنگام ظهور قائم اهل بيت(عليه السلام) است.8
4- قال موسي لقومه استعينوا بالله واصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين9.
در كتاب غيبت نعماني از امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: دولتنا آخرالدول ؛ دولت ما آخرين دولتهاست و اهل بيتي كه براي ايشان دولتي باشد باقي نمي مانند مگر آنكه پيش از ما سلطنت مي كرديم مي ديدند هر آينه سلوك مي نموديم مثل سوك اين جماعت و اين است قول خداي عز و جل و العاقبه للمتقين10..... پيامبر اسلام فرمود: القائم المهدي هو وارث الارض و ما فيها.11
5- اعلموا ان الله يحيي الارض بعدموتها .....12
امام باقر(عليه السلام) فرمود: خداوند زمين را بوسيله قائم(عجل الله تعالي فرجه) زنده كند پس او در زمين، عدل و دادگري كند وزمين را پس از مرگش از ظلم بوسيله عدل زندگي و حيات بخشد. 13
6- .... و له اسلم من في السموات و الارض طوعاً و كرهاً و اليه يرجعون.14
رسول اكرم(صل الله عليه و اله) مي فرمايد: روزي كه مهدي موعود امام قائم قيام كند به عدالت حكومت كند و در دوران حكومت او در روي زمين از جور و ستم اثري يافت نشود ..... و پيرو هيچ ديني در روي زمين باقي نمي ماند مگر اينكه اسلام مي آورد ..... آيا نشينده ايد كه خداوند سبحان مي فرمايد:
و له اسلم من في السموات و الارض ......15
7- و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون.16
(و ما بعد از ذكر تورات در كتاب زبور - داود - نوشتيم كه بندگان صالحمان وارثان زمين خواهد بود.)
در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه فوق از امام باقر(عليه السلام) نقل است: هم اصحاب المهدي في آخرالزمان17 اين آيه و نظاير آن تصريح مي كنند كه بشارت دولت حقه امام زمان0عج) در كتب گذشته نيز ذكر شده است.
8- ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين. و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون.18
(ما اراده كرده ايم كه : بر ضعفاي زمين منت نهاده پيشوا و وارث زمينشان گردانيم و در زمين قدرتشان دهيم .....)
رواياتي چند در اين باره در تفاسير مجمع البيان و الميزان تصريح به اين دارد كه الذين استضعفوا في الارض اهل بيت مكرم رسول خدا(صل الله عليه و اله) و ائمه هدي(عليه السلام) مي باشند19 و آخرين ايشان حضرت حجه بن الحسن(عليه السلام) است كه در اولين لحظات پس از ولادتشان اين دو آيه شريفه را تلاوت فرمودند:20
9- أمن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاءالارض أاله مع الله قليلاً ما تذكرون.21
حضرت صادق0ع) فرمود: اين آيه نازل شده درحق قائم اوست و الله مضطر هر گاه دو ركعت نماز بخواند درمقام ابراهيم(عليه السلام) و خداي را بخواند پس اجابت مي كند او را و برطرف مي كند سوء را و او را خليفه زمين مي گرداند.22
10- بقيه الله خير لكم ان كنتم مؤمنين23
از اين آيات و آيات بسيار ديگر24 كه با استشهاد از روايات، در شأن حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالي فرجه) نازل شده است دنيا روزي را در پيش دارد كه حكومت جهان بدست صالحان خواهد افتاد و شر و فساد به كلي از عالم انساني رخت خواهد بست. چنانكه رسول اكرم(صل الله عليه و اله) در بشارت به اصحابشان مي فرمايند:
ابشركم بالمهدي يملأ الارض قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً.25
بدين ترتيب و با توجه به اينكه زمان ظهور نيز معلوم نيست و هر آن ممكن است اتفاق بيفتد، بنابراين امتهاي مختلف بجاي مأيوس شدن و دست روي دست گذاشتن بايد با جديت هر چه بيشتر در اصلاح امر خويش وتربيت ديگر افراد صالح جهت فراهم آوردن نيروهاي لازم براي تسخير عالم وپاكسازي دنيا از لوث وجود فاسدان و مفسدان، كوشا، جدي و مصمم باشند و هيچ گونه توجيه ودليلي براي مأيوس شدن ندارند.
پي نوشتها :
1- نور / 55 .
2- نجم الثاقب - ميرزا حسين نوري ص 128.
3- مهدي انقلابي بزرگ - ناصر مكارم شيرازي ص 124.
4- توبه / 33 ، فتح / 28 ، صف / 9.
5- همان ، ص 135.
6- عصر ظهور - علي كوراني ، ترجمه عباس جلالي ، ص 357.
7- انفال / 39.
8- منتخب الاثر ، باب 34، ص 290.
9- اعراف / 128.
10- نجم الثاقب - ص 140.
11- نجم الثاقب
12- حديد / 17 .
13- نجم الثاقب ، ص 81 - بقيه الله ، ص 217 .
14- آل عمران / 83 .
15- ارشاد مفيد ، ص 4 - 343 بحارالانوار ، ج 52 ، ص 217 .
16- انبياء / 105 .
17- مجلد 4 - چاپ بيروت - بخش دوم - ص 67 .
18- قصص / 5 4 .
19- الميزان ، ج 16 ، ص 11 - چاپ دار الكتب الاسلاميه.
20- نجم الثاقب ، ص 31 .
21- نمل / 62 .
22- نجم الثاقب ، ص 8 87 .
23- هود / 86 .
24- برخي از آيات ديگر كه در شان حضرت حجه(عجل الله تعالي فرجه) نازل شده اند:
و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه / (لقمان - 20)
فلا اقسم بالخنس الجوال الكنس / (تكوير - 15)
يريدون ان يطفئوا نورالله بافواههم و يابي الله الا ان يتم نوره و لو كره
المشركون / (توبه - 32)
و اشرقت الارض بنور ربها / (زمر - 69)
يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها قل انما علمها عند ربي / (اعراف - 187)
و ذكرهم بايام الله / (ابراهيم - 5)
والشمس و ضحيها / (شمس - 1)
هدي للمتقين الذين يومنون بالغيب / (بقره - 2 و 3)
..... حتي مطلع الفجر / (قدر - 5)
و من قتل مظلوماً فقد جعلنا سلطاناً فلا يسرف في القتل انه كان منصوراً / (اسراء - 33)
و في السماء رزقكم توعدون فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون / (ذاريات - 22 و 23 )
فاذا تقر في النقرفي / (مدثر - 8)
والنهار اذا جليها / (شمس - 3 )
الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضي و لو لم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء. / (نور - 35)
سنريهم اياتنا في الافاق في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق / (فصلت -53)
واستمع يوم يناد المناد من مكان قريب / (ق - 41)
يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج / (ق - 42)
يوم تبدل الارض غير الارض ..... / (ابراهيم - 48)
انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم / (ص - 81)
يغن الله كلاً من سعته / (نساء - 130)
براي اطلاع از تاويل آيات مذكوره مراجعه شود به كتاب نجم الثاقب ميرزا حسين طبرسي نوري (ره) باب دوم و سوم و نيز جهت آگاهي از ساير آياتي كه در شان آن حضرت وارد شده به كتاب المحجه في ما نزل في القائم الحجه و موسوعه امام المهدي مراجعه شود.
25- بحار الانوار ، ج 51 ، ص 81 / مسند احمد حنبل ، ج 3 ، ص 37 .
*****
برگرفته از كتاب نگاهي تحليلي به زندگي حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه)