يك كار بزرگ

یک کار بزرگ

حیاط امامزاده ابراهیم خلوت و تاریک بود. اگر پرتوشمع‏هاى صحن نبود، چشم چشم را نمى‏دید. امیر در حالى که‏تنگ دیوار چسبیده بود، آهسته جلو مى‏رفت. جلو در امامزاده‏که رسید ایستاد و گوش تیز کرد. بعد با احتیاط سرش را جلوآورد و به روبرو خیره شد. ظلمات بود و هیچ چیز نمى‏دید.

ناگهان دستى شانه‏اش را تکان داد. به سرعت به عقب‏برگشت:

- منم بابا چرا دارى سکته مى‏کنى؟!

امیر نفس عمیقى کشید و دوباره خودش را به پناه دیوارکشید. قلبش به شدت مى‏تپید. دستش را روى

سینه گذاشت‏زیر لب غرولند کرد. صورت قدیر را نمى‏توانست ببیند. ازصدایش او را شناخته بود. با اوقات تلخى دست قدیر را گرفت‏و روى سینه‏اش گذاشت:

- اگر مرده بودم که خونم افتاده بود گردنت!

قدیرخم شد و جایى را که باید قلب مى‏بود بوسید. امیر باصدایى که به سختى شنیده مى‏شد گفت:

«این دکتر آینده هم این روزها چه بد قول شده».

قدیر صدایى شنید. بر گشت

و به شبحى که آهسته جلومى‏آمد خیره شد. امیر که انگار حدس زده بود شبح چه کسى‏است، آهسته به پیشانى‏اش ضربه زد:

- آخه این دیگر چرا آمد؟!

ندیده معلوم بود که شبه همان احمد است. چون به جز اوکس دیگر در صحن امامزاده نبود.

احمد وقتى نزدیک شد بوى کندر مى‏داد.

- آقا مجید پیدایش نشد؟

قدیر «هیس» گفت و به کوچه نگاه کرد. امیر که حوصله‏اش‏سر رفته بود، دوباره به دیوار تکیه داد..

احمد به ساعت شب نمایى که به مچ دستش بسته ده بود زل‏زد و گفت: «یک ربع هم از قرار گذشته»

امیر در حالى که غرولند مى‏کرد با سرپنجه‏هاى بلند به طرف‏صحن امامزاده دوید. قدیر آه کشید و شانه بالا انداخت:

- اولین بار است که دکتر جان به ما نگفته چرا باید امشب‏اینجا جمع بشویم!!

بعد دست احمد را گرفت و در پناه دیوار به داخل امامزاده‏رفتند. از ضریح بوى خوش به مشام مى‏رسید.

امیر کف دستش را به ضریح مالید و به صورتش کشید. قدیربه جاى نامعلومى خیره شد و گفت: «سکوت امشب شهر غیرعادى است. به گمانم کار افتاده دست ساواکیها و دارند از دورزاغ سیاه مردم را چوب مى‏زنند».

امیر سگرمه‏هایش را تو هم کشید و تو لبى غرید:

- این هم یک نوع حکومت نظامى است! مگر حکومت‏نظامى شاخ و دم دارد؟ اگر...

هنوز حرف امیر تمام نشده بود که مجید در آستانه در ظاهرشد. هیچ کدام متوجه آمدنش نشده بودند.

- سلام بچه‏ها! ببخشید مى‏دانم که بد قولى کردم!

امیر که با دیدن مجید حال وجانى گرفته بود به طرف اورفت. قدیر خندید و گفت: «بمب امیر کم مانده بود منفجر بشودخوب شد که آمدید!»

مجید عرق پیشانى‏اش را پاک کرد و دست به کمرش‏گذاشت.

احمد بى مقدمه پرسید: «مسلحى؟»

مجید در چشمان او خیره شد و لبخند زد:

- امروز مجبور بودم!

همگى معناى این پاسخ مجید را مى‏فهمیدند. امیر یکى ازشمع‏ها را فوت کرد و گفت: «جلسه امشب خیلى بى مقدمه بود.قرار است اتفاقى بیفتد؟»

مجید دوباره لبخند زد آثار خستگى در صورتش معلوم بود:

- آره قرار است اتفاقى بیفتد!

آرام و به سادگى حرفش را گفته بود. احمد رفت و درامامزاده را بست. در حالى که به کفش خاک آلود مجید نگاه‏مى‏کرد، با تعجب پرسید: «یعنى همین امشب؟!»

انگار حرف او حرف دیگران هم بود که با بى‏صبرى منتظرجواب بودند. مجید به زمین نشست. لحظه‏اى سکوت کرد. امیررفت و کنارش نشست:

- امشب باید چه کار کنیم؟ آن هم بدون برنامه‏ریزى!

مجید سرش را بالا گرفت. در نگاهش حرفى موج مى‏زد:

- چرا فکر مى‏کنى بدون برنامه‏ریزى مى‏خواهیم کارى انجام‏بدهیم؟

امیر به احمد نگاه کرد. انگار مى‏خواست او به کمکش بیاید.به مجید اطمینان داشت. ندیده بود که بى‏گدار به آب بزند.مجید آخرین حرفش را به زبان آورد و خیال همه را راحت کرد:

- ما نباید در مقابل دسیسه‏هاى رژیم شاه ساکت بنشینیم.اتفاقاً چند شب پیش وقتى با محمد جهان آرا صحبت مى‏کردم‏به همین نتیجه رسیدیم. سکوت ما هر چند مقطعى باشد،به‏ضرر انقلاب است. شما از جنایت‏هاى سرهنگ امیرى حتماًاطلاع دارید. مى‏دانید که او چه خون‏هایى از این مردم ریخته‏است. حالا هم دارد به روش دیگر به اعتقادات این مردم دهن‏کجى مى‏کند. مى‏ماند که وظیفه ما، که امشب به خاطر آن اینجإ

ے

؛ی‏ی‏جمع شده‏ایم.

قدیر پرسید: «بچه‏هاى گروه منصورون چه نظرى دارند؟»

مجید در حالى که از جا بلند مى‏شد گفت: «اعتقاد لازمه که‏باید در مقابل رژیم، عکس‏العمل نشان داد تا امیدوارى مردم‏بیشتر بشود.»

امیر که هنوز سر در گم بود گفت: «حالا باید چه کار کنیم؟»

مجید مشتش

را گره کرده و گفت: «این بار، یک کار فرهنگى‏و حیثیتى، باید انجام بدهیم.»

احمد که ساکت ایستاده بود و به حرفها گوش مى‏کرد، جلوآمد و دستش را به کمر مجید گذاشت. برآمدگى کُلت را لمس‏کرد و لبخند زد:

- یعنى امشب باید خبرهاى مهمى باشد؟

مجید که متوجه منظور او شده بود. نُچ نُچ کرد و گفت:«کارى که قرار است انجام بدهیم تأثیرش

بیشتر از عملیات‏مسلحانه است»!

هر لحظه که مى‏گذشت حرفهاى مجید حسِ کنجکاوى رابیشتر مى‏کرد. امیر خم شد و بند کفشش را محکم کرد. بعدسینه‏اش را جلو داد و خبردار ایستاد. دلش طاقت این همه‏بى‏خبرى را نداشت:

- بابا ما که دق مرگ شدیم. بگو باید چکار کنیم؟

مجید به طرف در خروجى امامزاده رفت و آهسته گفت:«سرهنگ امیرى مى‏خواهد این جورى به مردم بفهماند که‏اعتراض به رژیم، بیهوده است و تأثیرى ندارد. با همین خیال‏است که اجازه داده روى سر در سینما تبلیغ یکى از کثیف‏ترین‏فیلمهایى که قرار است اکران بشود را بگذارند. حالا اگر او موفق‏بشود،یعنى به باد رفتن خون شهدایى که ما داریم براى انقلاب‏انجام مى‏دهیم...»

قدیر دست‏هایش را به هم مالید و گفت: «پس نتیجه‏مى‏گیریم که امشب باید سینما را براى همیشه تعطیل کنیم».

تکلیف معلوم بود. امیر به فکر فرو رفت و با ناباورى پرسید:«چطورى؟ با چى؟!»

مجید لبخندى زد و گفت: «اول مى‏رویم محله محسنى‏هابعد محله کاروانسرا و از آنجا مى‏رویم به محله پهلوانان...بقیه‏اش را توى راه مى‏گویم...»

بعد هر سه به راه افتادند.

وقتى به محله محسنى‏ها رسید مجید خم شد و از داخل‏سطل زباله کیسه‏اى را بیرون آورد. قدیر کیسه را آورد و آن راسبک و سنگین کرد:

- تو کیسه چیه؟

قدیر لب و دهان جمع کرد و در حالى که به امیر نگاه مى‏کردگفت: «چقدر سنگین است!!»

مجید تو حرفش پرید و گفت: «زیاد فکر نکن، قلوه سنگ‏است!!»

با شنیدن این حرف،امیر لبخند زد. تازه متوجه شده بود چرإ

ے

؛ی‏ی‏مجید خسته و خاک آلود به محل قرار آمده بود. از خودش‏خجالت مى‏کشید که چرا به مجید و برنامه ریزى او اعتراض‏کرده بود.

مجید مى‏رفت و به محله‏هاى مورد نظر که مى‏رسیدند،کیسه پر از سنگ را که جاسازى کرده بود به آنها مى‏داد.

نیمه‏هاى شب بود که مردم با فرو ریختن شیشه‏هاى سینما به‏خیابان آمدند، چشمها پر از برق خوشحالى بود...

(0) نظر
برچسب ها :
يك روز مردانه

یک روز مردانه

نعمت دستهایش را به هم مالید و گفت: «دوچرخه من حرف‏ندارد!»عبدالله دماغش را بالا کشید و شانه بالا انداخت. معلوم بودکه از کرکرى خواندن نعمت خوشش نیامده. میرزا سینه جلو دادو پوزخند زد:

- فردا معلوم مى‏شود کى از همه جلوتر مى‏زند!؟

بعد به دوچرخه‏اش که در گوشه‏اى از حیاط قفل و زنجیرشده بود نگاه کرد و ادامه داد: «هیچ کس نمى‏تواند از رخش من‏جلو بزند».

مجید تکیه به دیوار داده بود و حرفهاى آنها را گوش مى‏کرد.نعمت یک دستش را روى شانه او گذاشت عمداً باد به گلوانداخت تا صدایش کلفت‏تر بشود:

- تو مگر فردا با ما نمى‏آیى؟

مجید لحظه‏اى به قیافه غم زده حمید چشم دوخت وتکیه‏اش را از دیوار برداشت. نعمت خودش را جمع و جور کرد. خیلى خوب مى‏دانست سفر تفریحى به روستاى «برج بمونى»بدون مجید لطفى ندارد. مجید را رقیب سرسختى مى‏دید، امّاعاشق رفتار و اخلاقش بود.

نعمت خوب مى‏دانست که مجید چند بار آبرویش را خریده‏بود. همین دو هفته پیش بود که تو مسابقه دوچرخه سوارى،مجید با زیرکى به او راه داده بود تا اول بشود. نعمت دوباره‏پرسید: «چرا حرف نمى‏زنى مجید؟ پرسیدم مگر نمى‏آیى؟»

مجید لبخند زد و یک قدم عقب رفت. دست حمید را گرفت‏و به نعمت نگاه کرد:

- من مى‏آیم؛ اما به شرطى که همه با هم برویم!

نعمت اخم کرد و ابرو بالا انداخت. شک نداشت که مجیدمى‏خواهد حمید را هم با خودش بیاورد. اگر قرار مى‏شد دوترکه مسابقه بدهند او مى‏باخت. چاره‏اى نداشت. اخم صورتش‏را باز کرد و به طرف مجید رفت:

- خودت که مى‏دانى که دو ترکه نمى‏شود مسابقه داد. تازه‏مگر حمید خودش نگفته بود که باباش مى‏خواهد برایش‏دوچرخه بخرد؟ پس چى شد؟ لابد دروغ گفته !، نه بچه‏ها؟!

عبدالله سرش را پایین انداخت تا نگاه شیطنت‏آمیز نعمت رانبیند. مجید در حالى که به جایى نامعلوم خیره شده بود به فکرفرو رفت. رفتن به روستاى برج بمونى همیشه معنى مسابقه بادوچرخه را مى‏داد. مجید دلش نمى‏خواست این قول و قرار رابه هم بزند. نعمت سکوت مجید را که دید دوباره حرفش راتکرار کرد:

- نظرت چیه؟

مجید با سرانگشتانش شانه حمید را فشرد و رو به نعمت‏گفت:

- حالا تا زنگ آخر خیلى مانده، مى‏خواهم یک کمى فکرکنم...

شانه‏هاى حمید خمیده شد و از زیر دست مجید بیرون آمد.مجید احساس مى‏کرد حرفى براى گفتن ندارد. در حالى که‏مى‏رفت، صداى نعمت را شنید:

- فردا روز مسابقه است، فقط کسى که دوچرخه داردمى‏تواند بیاید.

آفتاب پاییزى از پشت شیشه غبار گرفته به کلاس مى‏تابید.مجید از گوشه چشم حمید را زیر نظر داشت. حمید بد جورى‏تو فکر بود و همین، مجید را غمگین مى‏کرد

- به کجا نگاه مى‏کنى بقایى؟

مجید با شنیدن صداى معلم نگاهش را از صورت غمگین‏حمید برداشت:

- ببخشید آقا!

وقتى معلم دوباره رشته کلامش را به دست گرفت، مجیددیگر حال و حوصله گوش دادن به درس نداشت.

با شنیدن زنگ آخر دبستان امیر کبیر، بچه‏ها مثل مور و ملخ‏بیرون دویدند.

حمید بر عکس روزهاى گذشته تندتر مى‏رفت و گامهایش رابلندتر برمى‏داشت. مجید با دیدن او، دنبالش دید. جلو درمدرسه بود که به او رسید:

- چقدر تند مى‏دوى؟ مگر عجله دارى!؟

حمید همان لحظه با دیدن صورت مهربان مجید لبخند زد.نعمت و عبدالله دورتر ایستاده بودند و آن دو را زیر نظر داشتند.نعمت سوت زد و براى مجید دست تکان داد.حمید کتاب ودفترش را به سینه چسباند و آرام گفت: «برج بمونى جاى خوبى‏است. برو مجید فکر مرا هم نکن، بالاخره بابام برایم دوچرخه‏مى‏خرد»

نعمت و عبدالله سلانه سلانه نزدیک مى‏شدند. حرفى روى‏دل مجید سنگینى مى‏کرد. تصمیم داشت راز دلش را بگوید .اما حمید با شانه‏هاى خمیده در حال دور شدن بود. مجیدبغضى را که تا گلویش بالا آمده بود فرو داد و به رفتن او چشم‏دوخت:

- لابد خودش فهمید که نباید بیاید...

مجید نمى‏خواست حرف‏هاى نعمت را بشنود. احساس‏مى‏کرد گوش دادن به حرفهاى او یک جور بى‏انصافى در حق‏حمید است.

عبدالله بوق دوچرخه‏اش را به صدا درآورد و خندید:

- فردا صبح ساعت هفت همدیگر را مى‏بینیم.

نعمت گره به ابرو انداخت و دوباره صدایش را کلفت کرد:

- بابا فردا جمعه است. یک کمى باید بیشتر بخوابیم.من که‏حوصله ندارم زود بلند شوم! ساعت هشت باشد بهتر است.

مجید سرش را تکان داد و در حالى که هنوز فکر مى‏کردگفت: «باشد. ساعت هشت صبح!»

نعمت دستش را به طرف او دراز کرد و پوزخند زد:

- قول مردانه مى‏دهم که فردا مسابقه را ببرم.

مجید چشم روى هم گذاشت و لبخند زد:

- سعى کن ببرى. چون این مسابقه فقط یک برنده دارد!

حرفهاى مجید براى نعمت عجیب بود. شک نداشت که این‏بار او نمى‏خواهد ملاحظه‏اش را بکند. سعى کرد حرفش را بازبان چرب و نرمترى بگوید:

- خب، خب راست مى‏گویى، همیشه در هر مسابقه‏اى یک‏نفر اول مى‏شود. شاید این دفعه تو برنده بشوى.

مجید در حالى که به کار مهمترى فکر مى‏کرد با نعمت وعبدالله خداحافظى کرد. وقتى شب رسید، هنوز او غرق درافکارش بود. تو رختخواب دراز کشیده بود.صورت غمگین‏حمید از نظرش دور نمى‏شد.

با این که تصمیم‏اش را گرفته بود، باز هم خوابش نمى‏برد.بعد از خواندن نماز صبح بود که آهسته به طرف دوچرخه‏اش‏رفت. مادرش از پشت پنجره نگاهش کرد. مجید برگشت‏و با صدایى آرام گفت:

«مادر؛ زود برمى‏گردم...»

تا خانه حمید راهى نبود. وقتى چشمان خواب آلود اورا دید خندید:

- مگر قرار نبود سحر خیز باشى؟

حمید چشمانش را مالید و به خودش کش و قوس‏داد:

- آره، یادم است قول دادم. ولى امروز جمعه است.من هم که کارى ندارم.

مجید دست او را گرفت و روى فرمان دوچرخه‏گذاشت. حمید چشمان پف کرده‏اش را بیشتر باز کرد.مجید فکر کرد که باید چطورى حرف آخرش را بزند. درحالى که دست حمید را محکم به فرمان فشار مى‏دادگفت:

- دلم مى‏خواهد این هفته تو به جاى من براى مسابقه‏بروى. امروز من خیلى کار دارم.

تا حمید چشمان خواب آلودش را کاملاً باز کند،مجید دور شده بود. حمید یادش نمى‏آمد صبح زود گریه‏کرده باشد. اما حالا از زیر پف چشمانش قطرات اشک‏روى گونه‏هایش مى‏ریخت.

روز جمعه مى‏رفت تا به غروب برسد. مجید با شنیدن‏صداى در فهمید چه کسى آمده است. وقتى در را باز کردانتظار نداشت حمید را غمگین‏تر از روز گذشته ببیند:

- چى شده حمید؟ چرا اینقدر ناراحتى؟

حمید سرش را پایین انداخت وبا صداى آرامى گفت:«شافت دوچرخه‏ات را شکستم. تقصیر من بود مجید.امانتدار خوبى نبودم».

مجید که تازه متوجه علت ناراحتى او شده بود، جلورفت و او را در آغوش گرفت:

- اتفاقاً تو مرا باید ببخشى! یادم رفت زودتر بگویم که‏شافت دوچرخه ترک دارد!!

حمید در حالى که شانه‏هایش از گریه مى‏لرزید، به‏چشمان مهربان مجید نگاه کرد و گفت: «وقتى‏دوچرخه‏ات را به من دادى سالم سالم بود ولى...».

دوباره بغض در گلویش پیچید:

- تو خیلى خوبى مجید، خیلى!

مجید از این که طعم خوش مزه سفر به روستاى برج‏بمونى در کام حمید تلخ نشده بود خوشحال بود به یادقلک و پس‏اندازش افتاد،بعد از رفتن حمید بایددوچرخه را به تعمیرگاه اوستا رحیم مى‏برد.

حمید که انگار همه چیز را فراموش کرده بود با صداى‏بلند خندید:

- حالا یک خبر خوب!! من مسابقه امروز را بردم!

مجید لبخند زد و اشک در چشمانش حلقه بست.آسمان پائیزى غروب جمعه

رو به تاریکى مى‏رفت ومجید خوشحالتر از روزهاى دیگر بود...

(0) نظر
برچسب ها :
مرورى كوتاه بر زندگى دكتر بقايى

مرورى کوتاه بر زندگى دکتر بقایى

روزهاى تلخ و شیرین همیشه وجود دارند. شیرین‏ترین روزبراى خانواده بقایى تولد مجید بود. مجید بقایى در بهمن سال1337 در شهر بهبهان به دنیا آمد.

هر دوست و آشنایى که کودکى او را به یاد دارد، مى‏داندمجید حتى در همان سنین 10-12 سالگى هم با همسالانش‏متفاوت بود.

آنچه که بیشتر، دیگران را تحت تأثیر قرار مى‏داد رفتاراسلامى و ادب او بود. مجید، در دوران نوجوانى «مکبر» مسجدشد. اهل محل با صداى او آشنا بودند. در ایام ماه مبارک رمضان‏اذان گفتن مجید حال و هواى دیگرى به روزه‏داران مى‏داد.مجید همیشه براى آنها از احترام خاصى برخوردار بود.

مجید هوش و استعداد سرشارى داشت. براى همین بود که‏توانست کلاس پنجم و ششم دبستان (نظام قدیم)را در مدت‏یکسال بخواند و وارد دبیرستان شود. مجید عاشق فکر کردن‏بود و همین باعث شد که در رشته ریاضى ثبت نام کند. او بعد ازپایان دوره دبیرستان، براى ورود به دانشگاه ثبت نام کرد. مجیددر رشته مهندسى دانشگاه اهواز پذیرفته شد، امّا راضى به‏تحصیل در این رشته نبود. وقتى اصرار دیگران را دید. گفت:«دلم مى‏خواهد تحصیلاتم در جهت خدمت به مردم محروم‏باشد.»

تکلیف روشن بود. باید دوباره سال آخر دبیرستان رامى‏خواند.

به خاطر هدفش بود که توانست با موفقیت دیپلم رشته‏طبیعى را بگیرد. بعد، دوباره در کنکور شرکت کرد. این بار دررشته فیزیوتراپى دانشگاه اهواز قبول شد. اما این بار هم راضى‏نبود؛ او باز هم باید تلاش مى‏کرد. در سایه همین تلاش بود که‏یک سال بعد با رتبه بسیار بالا در رشته پزشکى قبول شد.

در سالهاى 53- 54 مجید براى مبارزه با ظلم و ستم‏هاى شاه‏وارد میدان شد. رهبرى مبارزات دانشجویى را به عهده داشت‏و از جمله کسانى بود که در سال 55-56 تظاهرات بر علیه رژیم‏شاه را هدایت مى‏کرد.

فعالیت‏هاى این دانشجوى مبارز دامنه گسترده‏اى داشت. اوحتى در روزهایى که رژیم شاه به شدت مردم انقلابى ایران راسرکوب مى‏کرد، توانسته بود دوره‏هاى چریکى و نظامى را به‏خوبى طى کند.

با پیروزى انقلاب، مجید که از گذشته‏هاى دور تجربه‏هاى‏زیادى داشت، دست به کار شد. آن روزها مجید را در هر جامى‏توانستى ببینى. همه کارها را هم فقط براى رضاى خدا وخدمت به انقلاب انجام مى‏داد.

با آغاز جنگ تحمیلى، مجید که جوانى پر شور و معتقد بودخودش را آماده کارزار کرد. به توصیه سردار شهید کلاهدوز اونماینده سپاه پاسداران استان در اتاق جنگ شد.

مدتى بعد فرماندهى سپاه پاسداران شوش را به او سپردند.لیاقت کاردانى او باعث شد تا مدتى بعد، فرماندهى قرارگاه‏فجر را به او بسپارند. این قرارگاه در عملیات فتح المبین و آزادسازى بخش قابل توجهى از میهن اسلامى ایران نقش مهمى‏داشت.

براى مجید ایستادن و توقف معنى نداشت. او خودش راوقف عقیده‏اش کرده بود. این روحیه از نگاه مسئولان وفرماندهان پنهان نبود. براى همین ابتدا او را به عنوان معاونت‏فرماندهى قرارگاه کربلا منصوب کردند؛ سپس فرماندهى‏قرارگاه قواى یکم کربلا را به او سپردند.

مسئولیت بزرگ و سنگینى بود؛ امّا مجید با توکل به خدا تاآخرین لحظات زندگى‏اش فرماندهى این قرارگاه را که داراى‏چندین تیپ و لشگر (حدود چهل و پنج هزار نیرو)بود، بامدیریت خالصانه به عهده داشت.

سردار دکتر مجید بقایى عاقبت در ظهر نهم بهمن ماه سال1361 همراه با جمعى از فرماندهان بر اثر اصابت ترکش گلوله‏توپ در منطقه فکه به شهادت رسید.

(0) نظر
برچسب ها :
پوشش بانوان در برابر مردان مَحْرَم

پوشش بانوان در برابر مردان مَحْرَم

احمد عابدینى از مقوله هاى مهم و سزاوار بحث و دقت نظر, نگاهى همه سویه, به پوشش بانوان در برابر مَحْرَمان است. بحث در این است که آیا بانوان, مى باید در برابر مَحْرَمان نسبى, بسان: پدر, برادر, عمو, دایى, فرزندان برادر و خواهر, و مَحْرَمان سببى, مانند: پدرشوهر, شوهر دختر و… تمامى بدن را, به جز سر, گردن, دستها, تا کمى بالاتر از مچ, و پاها تا مچ, بپوشانند, یا چنین پوششى واجب نیست و تنها پوشاندن شرمگاه, که در برابر همگان, به جز زن و شوهر, واجب بود, رواست؟ اصل نخستین درباره بانوان, پوشش است, تنها جاهایى که واجب نیست, از این قاعده جداست. این نکته, در مقاله پیشین (سیرى در آیات حجاب) در خلاصه نکته14, در ذیل آیه 30 و 31 سوره نور, بررسى شد. پس اگر از آیات قرآن, یا دیگر حجتها, براى ما روشن نشد که بانوان مى توانند قسمتهایى از بدن خود را در برابر مَحْرَمان نپوشانند, اصل اوّلى, واجب بودن پوشاندن بدن است و نگاه نکردن مَحْرَمان به بدن آنان. اکنون یکان یکان دلیلهاى فقهى: (کتاب, سنت, عقل و اجماع) را به بوته بررسى مى نهیم.

(0) نظر
برچسب ها :
چه خواهدگفت فردا

چه خواهدگفت فردا

کبوتر بال نگشوده به چنگ باز می افتد

دوباره اتفاق آخر از آغاز می افتد

چه بازی های زشتی دارد این دوران شطرنجی

که در هر جنگ اول از همه سرباز می افتد

همینکه یک پرستو در قفس خاموش می میرد

همینکه یک قناری خسته از آواز می افتد

همینکه ترس از بازندگی بال و پرش را ریخت

بشر تازه به فکر هجرت و پرواز می افتد

شود تا در و گوهر از هزاران قطره ی باران

یکی از ابر چشم آسمان ممتاز می افتد

نیاز آسمان دارد یقین نیلوفر مرداب

که اینگونه به دست و پای سروناز می افتد

چه خواهد گفت فردا درقلمگاه ادب وقتی

خدا چشمش به چشم قاتل الفاظ می افتد

نمی خواهد بماند از رسالت باز می ماند

نمیخواهد بیفتد از اصالت باز می افتد

بزن مطرب دوباره کیف ها را کوک باید کرد

که نبض زندگی آخر به دست ساز می افتد

همینطور آدمی باید براند تند در خاکی

اگر چه گاهگاهی هم به دست انداز می افتد

(1) نظر
برچسب ها :
ساز جدايي

ساز جدایی

اگر چندی مسیر چرخ گردون را جدا کردند

نه راه موسی عمران و قارون را جدا کردند

به نص آخر شهنامه ضحاکان مار آیین

به نام کاوه از مردم فریدون را جدا کردند

زمام عشق را دادند دست عقل آن روزی

که از دامان لیلی دست مجنون را جدا کردند

به کوی می فروشان یمانی ازسیه کاران

عقیقی مسلکان چهره گلگون را جدا کردند

به پاس همدلی آه از نهاد ما برآوردند

شبی کز نای نی آوای محزون را جدا کردند

چه بشنیدند هنگام تلاوت قدسیان آیا

که در ما بسطرون ا والقلم نون را جدا کردند

چو زد ساز جدایی مطرب دهراز ره بیداد

ز شور و شعر و شیدایی همایون را جدا کردند

دوباره از نیستان شکایت خیز مولانا

نی بشکساه نای سینه پر خون را جدا کردند

پس از شصت و سه سرما استقامت در بهاری تلخ

ز انبوه درختان سرو موزون را جدا کردند

به سبکی تازه گفتم از فراق این کهنه درد اما

ز شعرم بی تو پنداری که مضمون را جدا کردند

(1) نظر
برچسب ها :
نه تويي ، نه مني

نه تویی ، نه منی

گاهی از میان باران و برگ ها

صدایی می شنوم

گاهی درست غروب یکشنبه ی خاموش

که پله های پشت در ناتمام می مانند

تو از مکث ناگهان من جدا می شوی

چتر می گشایی و

رو به باران و برگ ها می روی

کنار پله های ناتمام

پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود

صدایی می شنوم که تویی

دو چشم از باران آورده ام

که همیشه از خواب های خیس می گذرد

می آیی و انگار پس از یک قرن آمده ای

باچتری خسته و

صدایی که منم

کنار آخرین پله و مکث ناگهان

سر بر شانه ام می گذاری و

گوش بر دهان زمزمه ام

تا صدایی بشنوی که منم

و می شنوی

آرام می شنوی

صبحگاهی از همین شهر بزرگ

از کنار همین پنجره های رو به هر کجا

از کنار همین کتاب بزرگ

که رو به خاموشی تو بسته است

که رو به بیداری من آغاز می شود

آمدم

صبحگاهی از کنار خاموشی خسته که تویی

ذکری از دفتر سوم

به خانه و پله ها

و میان باران و برگها پر کشید

روی بر دیوار کن تنها نشین

وز وجود خویش هم خلوت گزین

گاهی از میان باران و غروب یکشنبه

صدایی می شنوم

گاهی

نه تویی

نه منی

نه صدایی که از دفتر سوم

من و این صدای یکشنبه

من و این صدایی که تویی

کنار گوش و چتر خسته سکوت می شویم

رو به همین دهان بسته که منم

رو به همین مکث ناگهان که تویی

سکوت می شوی

نه منی

نه تویی

نه صدایی

همیشه از دفتر سوم

ذو به باران و چتر پر از حرف های با خودم

صدایی می شنوم که تویی

صدایی می شنوم که منم

(0) نظر
برچسب ها :
سرود آب

سرود آب

از آن خورشید های همیشه در کودکی

از آن روزهای شکوفه تا سیب

و آن مشق های تا کتاب

که تو نبودی

تا همین یک بار دیگر که در سفرم

مادرم باز

به امامزاده های کنار راه سلام می کند

و نگاهش در انتهای دشت های چه دور

محو می شود

می دانم

دعا می کند وقتی امتداد جاده مرا به دورهای ناپیدا برد

تمام آبهای عالم

پشت سرم سرود بخوانند

حالا تمام آب های نه تنها پشت سرم

که آب همین کاسه ی آفتاب خورده هم سرود می خواند

و هر روز

بچه های تمام دنیا

با اولین قطار

با اولین هواپیمای آشنا

به خانه ام می آیند

تا نه تنها برای دعاهای پشت سرم

که برای تمام مسافران راههای ناپیدا

دعا کنیم

(0) نظر
برچسب ها :
كودكي خوابهاي نديده را برايم تعريف مي كند

کودکی خوابهای ندیده را برایم تعریف می کند

دوباره در سفرم

می خواهم نگاه کنم

به تمام دشت هایی که ندیدم

به تمام کوههایی که از من گذشتند

تا پشت این همه دور

برای اهل آبادی جایی

رو به ماه بدرخشند

و پشت به هراس شب و

راه کسی نیامدن

سکوت کنند

دوباره در سفری ؟

کجای این همچنان در سفر

از خوابهای تا سی سالگی بیدار می شوی؟

خیال می کنم نه خواب ها

که تمام بیداری ام حرام شده است

خیال می کنم تمام خوابهایم را گم کرده ام

می شنوی ؟

دوباره آن کودک همیشه غایب صدایت می کند

خیال می کنم

همیشه از آن طرف سی سالگی

کودکی خواب های ندیده را برایم تعریف می کند

تو زبان آشنای منی

تو صدای آشنای من ی

که در جایی از گم شدن ها قدم می زنی

وقتی نگاه می کنم

وقتی دوباره در سفرم

کنار همین قدم های بعد از سی سالگی

کودکی قدم می زند

که همیشه از تماشای دشت ها و

کوه های در غربت زمین می آید

تو آشنای خواب های منی

که لا به لای همین حس و حال خیره به راه

یا نشستن و پیاده رفتن غروب ها راه می روی

برای همین است

که راه ها را دوست دارم

که راه ها مرا دوست دارند

راه هایی که مرا

از تمام حرام شدن بیداری و

گم شدن آن همه خواب تا سی سالگی

به لذت دوباره گم شدن و

پیدا شدن کنار آب می برند

راه هایی که مرا ، به سبزه های نمی دانی کجا می رسانند

که در انتهای جاده آهسته پیدا می شوند

و حالا در این مکث ناگزیر

پشت آسمانخراش چه قدر نزدیک سفر

ماه از دست می رود

و در اتاق تاریک

او همان من است که رو به دیوارهای نباید اینجا می گرید

می خواهم از چراغ هایی که رؤیای ماه را

از خواب کودکان می دزدند

می خواهم از شهرهایی که از هراس خدا هم بزرگترند

دور شوم - دور

پنجره رو به رفتن است

ولی تا دوباره که با صدای خروس

پلک ها تر شوند

پنجره لبریز شهر می شود

تا باز خواب های دوباره حرام شوند

ولی دوباره در سفرم

ولی سفر ، که از شب هم ساده تر می گذرد

دستی میان تاریکی یکی دو قدم رو به راه

درها را به اتاق لبریز شهر و گریه می بندد

و پله ها

رو به نمی داند کسی کجا - می روند

می خواهم آن صدای همیشه را

که در شب خاموشی ماه

لا به لای سیبهای امیری به خواب رفت

به هوشیاری تا نمی دانم کجای سفر برسانم

می خواهم در امتداد راه کسی نرفتن و

راه کسی نیامدن

گم شوم

کنار سفر

صدای قدم های کودکی

از غربت زمین می آید

کنار سفر

کودکی دوباره صدایم می کند

کودکی دوباره صدا می کنم

ای راه های همیشه رو به رفتن های ناپیدا

دوباره در سفرم

(0) نظر
برچسب ها :
كسي نيست ، با خودم حرف مي زنم

کسی نیست ، با خودم حرف می زنم

کجا می روی ؟

با تو هستم

ای رانده حتی از آینه

ای خسته حتی از خودت

کجای این همه رفتن

راهی به آرزوهای آدمی یافتی ؟

کجای این همه نشستن

جایی برای ماندن دیدی ؟

سر به راه

رو به نمی دانی تا کجا

چرا اتاقت را با خود می بری ؟

چرا عکس های چند سالگی را به ماه نشان می دهی ؟

خلوت کوچه ها را چرا به باد می دهی ؟

یک لحظه در این تا کجای رفتن بمان

شاید آن کاغذ مچاله که در باد می دود

حرفی برای تو دارد

سطری نشانی راهی

خیالت من از این همه فریب

که در کتابخانه های دنیا به حرف می آیند

و در روزنامه های تا غروب می میرند

چیزی نفهمیده ام ؟

خیالت من از پنجره های باز خانه ی سالمندان

که رو به از صبح توپ بازی

تا بای بای تیله ها و گلسر های رنگی حسرت می کشند

چیزی نفهمیده ام ؟

هنوز راهی از چشم های خیسم

رو به خاک بازی در باغ و

پله های شکسته ی روز دبستان

می رود

هنوز بغضی ساده

رو به دفتری از امضای بزرگ و یک بیست

که جهان را به دل خالی ام می بخشید

می شکند

حالا در این بی کجایی پرشتاب

با که اینقدر بلند حرف می زنی ؟

تمام چشم های شهری شده نگاهت می کنند

کسی نیست ، با خودم حرف می زنم

(0) نظر
برچسب ها :
اشتغال زنان از نگاه قرآن و سنت, و نظر فقهاى گذشته و حال

اشتغال زنان از نگاه قرآن و سنت, و نظر فقهاى گذشته و حال

نوشته: شیمإ الصراف

ترجمه: عبدالله امینى

در مقاله تقدیمى, خانم صراف که قانوندان و پژوهشگر عراقى است, نظریات اهل سنت و شیعه در باره کار کردن و فعالیتهاى بیرون از خانه بانوان را گزارش مى کند. وى آراى فقها و نظریه پردازان گذشته و حال را بیان کرده, دلایل آنها را نقد و بررسى مى نماید. نقد وى عمدتا متوجه آن دسته از دیدگاههاى فقهاى اهل سنت است که در نگاه نویسنده درک جامعى از شرایط زنان ندارند.

آشنایى با آراى اهل سنت و دلایل آنان, نیز معرفى منابعى در این باره و در ضمن بیان نظر برخى علماى شیعى, نگاه تازه و متفاوتى است که از امتیازات مقاله به شمار مىآید. گرچه پیام زن بیم آن دارد قلم نویسنده تند رفته, جانب دارانه و با زنانه نگرى (فمنیسم) مسإله را بررسى کرده باشد. به هر روى ارزیابى خوانندگان و صاحب نظران فرزانه, راهگشاست.

این مقاله در مجله لبنانى ((منبر الحوار))شماره 15, سال 1989 آمده است که اینک براى علاقه مندان به فارسى برگردانده مى شود.

موضوع کار کردن زن مسلمان در بیرون از خانه, همچنان باعث اختلاف نظر شد میان موافقان و مخالفان است. از آن رو که غالب افراد گروه دوم, به شکل صریح یا ضمنى ادعا دارند عقیده شان موضع اسلام است, در این مقاله به بیان مسإله از نگاه اسلام (قرآن و سنت) و نظر فقهاى پیشین و معاصر پرداخته ایم.

نگاشته هاى فقها و نویسندگان معاصر که به بازگشت به اصول اسلامى در بنیان خانواده و در تعیین وظایف زن و مرد دعوت مى کند, اصرار دارد جاى زن در خانه است و نخستین و آخرین وظیفه اصلى او, خانه و شوهردارى و تربیت فرزندان است.

هر یک از این فقها, دلیل و سببهایى را براى نظر خود مطرح مى کنند. ((رشیدرضا)) فطرت را دلیل چنین اعتقادى مى داند:

((فطرت مى طلبد زن به باردارى و شیردهى و نگهدارى و تربیت فرزندان و به کارهاى خانه بپردازد.))(1)

((حکیمى)) با نظر وى موافق بوده, دلیل دیگرى: عدم توانایى انجام کارهاى سخت بیرون از خانه را مى افزاید و توصیه مى کند: اگر به کارهاى خارج از منزل علاقه دارد, به شعرسرایى و نویسندگى بپردازد.(2) گرچه مى گویند کارهاى خانه ـ به تنهایى ـ سخت و خسته کننده بوده, بیشتر این کارها, به فعالیت جسمى نیاز دارد.

اگر بپذیریم زن توان کارهاى سخت را ندارد, آیا نویسنده (حکیمى) نمى داند تمام کارهاى خارج از خانه نیازمند فعالیت بدنى نیست؟ حق داریم بپرسیم: چگونه این ((موجود نازک و لطیف]!] (( توانست مشقتهاى هجرت را در زمان رسول الله(ص) تحمل کند؟! نیز حضور فعالى در جنگها داشته باشد!

دکتر مصطفى سباعى مى گوید: تا وقتى بر شوهر, شرعا واجب است نفقه بدهد, زن حق کار کردن ندارد.(3) دلیل دیگر این است که: زن از فریب و مکر مردان, در امان مانده, جایگاه والا و پاک وى در اجتماع محفوظ ماند.(4)

حقیقت این است که در مقابل این دلیل که پرسش برانگیز است, متحیریم! آیا مردان هیچ کارى در محیط کار جز فریب دادن و گول زدن زنان ندارند؟! آیا زنان این قدر کم خرد و ساده اند که به آسانى, به بازى گرفته شوند؟!

از شمار نویسندگانى که به منع فعالیت زن در خارج از خانه معتقد است ـ بىآنکه دلیل روشنى ارائه دهد ـ دکتر احمد فرج, در کتاب ((الموامره على المرإه المسلمه)) است.(5)

دلایل ((مودودى)) برگرفته از قرآن و سنت, و دلایل فقهاى پیشین است که گفته خواهد شد. مودودى در کتابش (الحجاب) دلیلى دیگر آورده که: بیرون رفتن زن از خانه براى کار, یعنى اختلاط با مردان و به دنبال آن, فساد, به سبب وجود اسباب آن, که فتنه نگاه و زبان و شنیدن صداى زن است.(6)

زنان شاغلى که از خیلى وقت پیشتر, در اثر رنج و مرارت کار روزانه, زیبایى و زنانگى خود را فراموش کرده اند, وقتى عبارت مودودى را بخوانند, زهرخند خواهند زد.

برخى از فقها و نویسندگانى که با اندیشه مودودى ـ مبنى بر ماندن زن در خانه و وقف خویشتن براى همسر و فرزندان ـ موافق اند, علت این نظریه را دلایل علمى مى دانند که اثبات مى کند ذکاوت و تواناییهاى جسمانى زن, کمتر از مرد است.(7)

این نظریه پردازان نمى دانند یا خود را به نادانى مى زنند که اداره خانه, این کشور کوچک, نیازمند ذکاوت و مهارت و نیروى بدنى پرتوانى است و از مهمترین و خطیرترین وظایف زندگى, تربیت فرزندان است. در این صورت چگونه مى توان این امور را به دست کسى سپرد که به گمان این آقایان, بهره کمى از ذکاوت و آگاهى دارد؟!

این نظریه ها و مشابه آن بسیار بوده, دلایل آن تقریبا یکى است.

[ O نظر فقهاى کنونى]

نظر فقها و نویسندگان کنونى, به رغم توجیهات گوناگون در منع کار زن, تماما مستند به دلایل و اعتقادات فقهاى پیشین است. دست کم به خاطر روابط زناشویى, بیشتر قواعد مکاتب فقهى, صراحت در منع زن از کار دارد, به دلیل اینکه شرعا بر مرد واجب است نفقه بپردازد.

کاسانى, از فقهاى بزرگ حنفى مى گوید:

((از جمله حقوق مرد, پس از ازدواج این است که زن در خانه بماند و کار نکند, و تإمین نیازهاى زن بر عهده مرد باشد.))(8)

سرخسى تإکید مى کند:

((آشکارا معلوم است زنان نمى توانند کسب و کار کنند. کار زنان موجب فتنه است. ))(9)

بیرون رفتن زن از خانه, بنا بر نظر فقها, بسته به اجازه همسر است, مگر اینکه پدر و مادر زن بیمار باشند و یا زن بخواهد به دیدن آنها برود. اگر زن بدون اجازه همسر, از خانه بیرون رود, فقها معتقدند وى ناشزه بوده, مجازات وى, عدم وجوب پرداخت نفقه است. بدین ترتیب کار کردن زن, بیرون از خانه, مشروط به رضایت همسر است. از این رو بسیارى از زنان به دنبال کار خارج از خانه نیستند, زیرا نمى خواهند نافرمانى همسر را کرده, حق دریافت نفقه را از دست بدهند. همچنان که پیشتر وضع زندگى بدین دشوارى نبود, طرحهاى آزادسازى زن, از راه کار کردن, هنوز محقق نشده است.

[ O نظر فقها و قرآن و سنت]

نظر فقها در مورد کار کردن زن, بر قواعد قرآنى و سنت بنیان نشده, گرچه باید چنین باشد. ویژگى فقهاى پیشین این بود که وقتى مى خواستند قاعده و بنیانى نهند, هم رإى و یکدل بوده, داده ها و واقعیتهاى اجتماع را در نظر داشتند و رإیشان اولین و آخرین اجتهاد بود, که گاه درست بود و گاه نادرست, اما فقهاى کنونى براى چاره جویى در موضوع کار کردن زن, داده هاى اجتماع را در اختیار ندارند, در حالى که مسإله اى مهم بوده, مهمتر این است که به صراحت یا به طور ضمنى, نظر خود را به اسلام نسبت دهیم.

ما به بیان نظر قرآن و سنت در باره کار زن پرداخته, نظر فقهاى پیشین و کنونى را بررسى خواهیم کرد.

دین اسلام به هنگام پیدایش, برخى امور را که در جاهلیت بدان عمل مى شد, پذیرفت و بعضى را اصلاح کرده, برخى دیگر را از بین برد و قوانین جدیدى را براى سامان دهى زندگى مسلمانان در اجتماع نوظهور امت اسلام, وضع کرد. اسلام در مورد کار کردن زن, وضع زمان جاهلیت را پذیرفت; یعنى بىآنکه قانون صریحى بنهد, به زن اجازه داد همچنان کار کند, زیرا دین, همان گونه که حق کار کردن مرد را مسلم و بدیهى مى دانست, در مورد زن چنین عقیده اى داشت. در زمان جاهلیت, بسته به[ فرهنگ] محیط, به زن اجازه کار و فعالیت حرفه اى داده مى شد.(10) وى به فعالیتهاى بزرگ و مهم اقتصادى در جامعه مى پرداخت و در کنار مرد خانواده یا براى ارتزاق[ خود و خانواده اش اگر بیوه یا مطلقه بود] به عنوان یک کارگزار, فعالیت کشاورزى و دامپرورى داشت. زنان براى کمک به خانواده یا ارتزاق, به صنایع دستى مشغول بودند و به زن, صنعت کار گفته مى شد. وى آنچه را مى بافت یا مى ریسید, نیز کره و روغن یا پوست دباغى شده را مى فروخت.(11) زن فعالیت تجارى هم داشت, چه در داخل و محدود, که در بازارهاى محلى یا عمومى مثل بازار عکاظ, خرید و فروش مى کرد, و یا در محل کسب خود که در طول سال کار مى کرد و محصولات دست سازش را مى فروخت یا کارهاى زنان را که براى وى کار مى کردند و آنچه را ساخته شده از بازار مى خرید, خرید و فروش مى کرد.

از شمار این زنان ((ام منذر بنت قیس)) است که ظاهرا در زمان رسول الله(ص) خرما مى فروخت و ((اسمإ بنت مخرمه بن جندل)) که عطرفروش بود و از یمن عطر وارد مى کرد و در مدینه مى فروخت.(12) برخى از زنان تجارت خارجى مى کردند و ثروتمند بودند, مثل ((هند بنت عتبه)) و ((خدیجه بنت خویلد)), اولین همسر پیامبر گرامى(ص).

در مقایسه با باقى حرفه ها, تجارت اهمیت و موقعیت خاصى داشت و کسانى بدان مى پرداختند که شخصیتى قوى داشتند و دوراندیش بودند و مى توانستند با مردم روابط و پیوند خوبى داشته باشند.

افزون بر این کارها, زنان در زمینه فکرى و ادبى نقش داشتند و کاهن, شاعر, حکیم و مرجع رفع اختلاف بودند.

اگر کار و فعالیت زنان در زمان اسلام را ادامه وضع زمان جاهلیت بدانیم و اگر قرآن آیه صریحى در باره کار کردن زنان نیاورده باشد, همچنان که در باره مردان نیاورده, آیا مى توانیم بدین سبب بگوییم: کار کردن مرد حرام است؟! گرچه در قرآن به طور ضمنى اشاره به کار کردن زنان شده است. قرآن مهر را بر مرد شرعا واجب کرده, ارث بردن زن را پذیرفته و سهم مشخصى از ارث را در هر وضعى براى وى در نظر گرفته است. این حقوق و اموال, ((سرمایه))اى براى زن است که باید آن را توسعه و رشد دهد. قرآن مى پذیرد وى قانونا شایستگى دارد پیمان ببندد و خرید و فروش و رهن و ... کند.

در سنت ـ که از جمله وظایف آن تشریح و تبیین محتواى قرآن است ـ مطلبى در باره ممنوعیت کار کردن زن نیامده, خلاف آن را درست دانسته, کارهایى را که پیشتر زنان انجام مى دادند, ادامه داده اند.(13)

اسلام در این حد متوقف نشد, بلکه زن را به حضور در فعالیتها و به عهده گرفتن وظایف و مناصبى خواند که به مقتضاى جامعه نوپیداى اسلام به وجود آمده بود. در مکه و زمان رسول الله(ص) امور حسبه (مالى) را ((سمرإ بنت نهیک الاسدیه)) بر عهده داشت. وى با شلاق کسانى را که در داد و ستد, غش و فریبکارى مى کردند, مجازات مى کرد.(14) امور حسبه از مهمترین و خطیرترین مناصبى است که شخص مى تواند در جامعه اسلامى بر عهده گیرد. بنا بر تعریف ماوردى از امور حسبه, که امر به معروف به هنگام ترک آن و نهى از منکر در وقت انجام آن است,(15) مسوولیت امور حسبه, حد و مرزى نمى شناسد. از واگذارى این مسوولیت به زن مى توان میزان اعتماد بالا به تواناییها و شایستگى هاى زن را در پذیرش مسوولیت, در زمان پیامبر(ص) فهمید. در جنگهاى پیامبر(ص) بسیارى از زنان مانند مردان نقش داشتند.(16) زن به فعالیتهاى مذهبى مى پرداخت و مانند عابدى فقیه از پیامبر روایت مى کرد و رسول الله براى وى حدیث مى گفت. زن در زمینه شعر هم بارز و برجسته بود.

موضع اسلام در باره کار کردن زن, موضع درست و طبیعى دینى است که در پى ساختن اجتماعى استوار و به هم پیوسته است و مى داند ساختن چنین جامعه اى نیازمند تلاش و حضور فعال و بنیادى زن است و به خوبى آگاه است, نقش مهم و اساسى زن در ساختن اجتماع کوچک خانواده, مانع ایفاى نقش وى در ساختن جامعه بزرگ اسلامى, از طریق کار کردن نیست.

حق کار کردن زن که اسلام پذیرفته, پذیرش انسان بودن زن و جزء احترام و تقدیرى است که دین نوظهور اسلام براى وى قایل بود. این حق, عمل کردن به مفاد آیه 17 سوره توبه است:

((مردان و زنان مومن, سرپرست یکدیگرند و همدیگر را امر به معروف و نهى از منکر مى کنند.))

در زمان خلفاى راشدین, مانند زمان پیامبر(ص), زن مسوولیتهاى مهمى بر عهده داشت. عمر ـ خلیفه دوم ـ شفإ دختر ابى سلیمان را بر امور مالى و دارایى بازار مدینه گماشت. هر زمان عمر وارد بازار مى شد, شفإ دنبال وى بود.(17)

اکنون اگر موضع فقهاى پیشین را بررسى کنیم, علت فتواى آنان را در حرمت کار کردن زن مى فهمیم. در قرن دوم هجرى و پس از استقرار مسلمانان در سرزمینهاى فتح شده, فقه شکل یکدستى را براى بیش از یکصد سال پیدا کرد. در پى پرسشهایى که از فقیهان مى شد و به گونه فتوا و حکم, عمومیت مى یافت, قوانین فقهى به وجود آمده, گذشته از گرایشهاى شخصى, بازتاب اوضاع اقتصادى و اجتماعى و سیاسى جامعه اى بود که فقیه مى زیست. پیشینه سترگ سیاسى و اقتصادى و اجتماعى که در صد سال ـ فاصله میان وفات پیامبر و ظهور فقه ـ بر جاى ماند, به شکلى پنهان و پیچیده, قواعد فقهى را سمت و سو مى داد.

کشورگشایى هاى مسلمانان و استقرار آنان در جوامع دیگر و آمیختگى شان با امتها و ادیان و باورهاى جدید, موجب واکنشها و پیامدهایى در تمامى زمینه ها, از سوى مسلمانان شد. برخى از این پیامدها مربوط به زن مى شد. بیم مردان از آبرو و ناموسشان موجب فشار و سختگیرى بر زنان و خانه نشینى آنان شد. مردان مى ترسیدند زنان با مردهاى غیر عرب و غیر مسلمان اختلاط و ارتباط داشته باشند. به مردان مسلمان اجازه داده شده بود با زنان غیر مسلمان ازدواج کنند, ولى ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان, به راحتى انجام نمى شد. فکر ازدواج زن عرب با نژادى دیگر پذیرفته نبود و اگر ازدواجى صورت مى گرفت, به زور فسخ مى شد. (18)

سختگیرى بر زنان و اجبارشان بر خانه نشینى, به منظور پیشگیرى از پیامدهاى سوء بود و پیش از آنکه توسط فقها قانونمند شود, رواج و گسترش یافت.([ (19خانه نشینى اجبارى زنان دلایل دیگرى هم داشت]:

وضع آشفته سیاسى; جنگهایى که میان مسلمانان پیش آمد و زنان فعالانه و به طور مستقیم ـ و حتى در سطح رهبرى ـ در آن شرکت داشتند, مثل جنگ جمل به رهبرى عایشه (همسر پیامبر) و گاه غیر مستقیم در نبرد حضور داشتند که کتابهاى تاریخى از آن سخن گفته است, مانند فعالیت زنان خوارج, نیز گفتگوى معاویه با زنان که چرا در جنگ, با امام على(ع) همراهى کردند.

آنچه برشمردیم باعث شد مردان بر زنان سخت گیرند و از فعالیت آنان جلوگیرى کنند, گرچه در قرآن و سنت دلیلى وجود نداشت که زن را از حضور و فعالیت باز دارد.

شاید بتوان گمان کرد حقوق بسیار و آزادى گسترده و برابرى حقوق و تکالیف زن با مرد به عنوان یک انسان که اسلام به ارمغان آورد, موجب شد مردان سعى نمایند زن را پایبند و محبوس در خانه کنند و احادیث دروغى را در تإیید عمل خویش جعل کنند, همچون: اگر زن بدون اجازه همسر از خانه بیرون رود, هر چه که خورشید و ماه بر آن مى تابد, زن را نفرین مى کند, مگر اینکه شوهر راضى شود.(20)

فقه براى قانونمند کردن وضع موجود, پا پیش نهاد و از آیاتى همچون ((و قرن فى بیوتکن; در خانه هایتان بمانید)) بهره گرفت, در حالى که این آیه به روشنى, به زنان پیامبر(ص) اختصاص دارد, زیرا در آغاز آن ((یا نسإ النبى لستن کإحد من النسإ)) (احزاب/ 33) است. زنان رهبر و پیامبر امت, احکامى خاص دارند, تا رفتارشان مورد نکوهش دیگران قرار نگرفته, پیامبر(ص) اذیت نشود.(21)

فقهایى که اعتقاد به خانه نشینى زنان دارند, از آیه ((و للرجال علیهن درجه)) که در آغاز آن ((و لهن مثل الذى علیهن بالمعروف)) است, نیز از آیه 43 نسإ ((الرجال قوامون على النسإ)) استفاده کرده اند. همچنین از احادیثى که زن را به پیروى از همسر تشویق مى کند, در حالى که این آیات و احادیث به دلیل منطقى هدفى جز این ندارند که رهبر کشور کوچک خانواده را تعیین کنند; رهبرى که در اداره و رهبرى, باید ستمگر و زیاده طلب نباشد.

با بررسى گفتار فقها و نویسندگان معاصر[ از اهل سنت] در باره کار کردن زن, مى بینیم که برخى فقها امانتدار و واقع نگر نبوده, در فهم نقش فقه و فقیه, کوته نظرى کرده اند. این سخنى گزاف نبوده, ارزیابى خواهد شد. امانتدار نبودند, چون نظر خود را برگرفته از قرآن و سنت قلمداد مى کردند, در حالى که ما نظر این دو را در باره کار زن گفتیم. افزون بر این, تمامى اقوال فقهاى پیشین را نیاورده, به برخى گفتارها اعتماد و بسنده کرده اند, ولى چنین وانمود کردند که رإى تمامى فقها چنین است! اما مطلقا چنین نیست, مثلا مذهب جعفرى (شیعى) نه تنها کار کردن زن را قبول دارد, بلکه فراتر از این را معتقد است. ((مغنیه)), رإى فقهاى شیعى را در بحث اجاره چنین گزارش مى کند:

[ O نظر فقیهان شیعى]

((سید یزدى در عروه الوثقى و سید حکیم در مستمسک گفته اند: اگر زن براى خدمت در مدت معینى,[ تعهد و توان خود را] اجاره دهد و پیش از انقضاى این مدت, ازدواج کند, اجاره[ و تعهد] باطل نمى شود, حتى اگر خدمت منافى بهره جویى شوهر و حقوق زناشویى باشد. در این حکم تفاوتى نیست شوهر در هنگام ازدواج, تعهد زن را بداند یا نداند, زیرا دو حق اینجا هست: حق خدمت و حق شوهر. اگر زن بتواند هر دو را انجام دهد, که خوب, و اگر جمع میان آن دو ممکن نباشد و تزاحم کنند, حق پیشتر که تعهد خدمت است, مقدم است, چون اگر حقوق شرعى مزاحم هم شوند, ترجیح با حق سابق است. بنابراین شوهر حق اعتراض یا فسخ تعهد زن را ندارد و همسر ناشزه محسوب نمى شود. اما اگر پس از ازدواج تعهد خدمت دهد و با حق شوهر منافات داشته باشد, بدون اذن و اجازه شوهر, تعهد خدمت درست نیست. اگر تعهد, با حق شوهر مطلقا منافات ندارد; مثلا تعهد قرائت قرآن یا بافتن پیراهن با نخ کاموا یا پشم را بدهد, اجاره[ و تعهد] صحیح است حتى اگر شوهر اذن ندهد)).(22)

متانت و منطقى بودن و واقع نگرى نظر این فقیهان مشهود است. اینان اگر کار کردن زن پس از ازدواج را به موافقت شوهر ربط داده اند, به معناى اولویت حضور زن در خانه است. بدون تردید این اجتهاد همخوان با واقعیتهاى اجتماع در آن زمان است.

[ O نظر ابوحنیفه]

ابوحنیفه فتوا داده است: زنان مى توانند قاضى شوند, اما در مواردى که نمى توانند شهادت و گواهى دهند, یعنى در حدود و جنایات, نمى توانند قاضى باشند. (23)

[ O نظر طبرى]

امام ابن جریر طبرى, قضاوت زن در تمامى احکام را روا مى داند.(24)

نظر این رهبران دینى کجا و رإى فقیهان و نویسندگان معاصر کجا! با اینکه منصب قضا در جامعه اسلامى از مهمترین و خطیرترین مناصب است.

اگر کار کردن زن, به حق شوهر نقصان یا آسیبى نرساند یا به خروج از خانه نیانجامد, علما اجازه داده و افزوده اند: اگر زن, حرفه اى مثل مامایى دارد, که از وجوب کفایى زنان است, شوهر نمى تواند مانع بیرون رفتن وى از خانه شود(25), اما حتى این قول را فقهاى معاصر نگفته اند!

[ O تنگ نظرى فقها]

فقهاى کنونى در نظر و رإى خود مبنى بر ممنوعیت اشتغال زنان, دچار تنگ نظرى و عدم واقع نگرى شده اند; بر خلاف فقهاى پیشین که به گمان خود با اجتهاد در قرآن و سنت, زن را از کار کردن منع کرده اند. انگیزه هر دو گروه, داده ها و طبیعت جامعه بوده است. در گذشته زنان به همان راحتى ازدواج مى کردند, که طلاق مى گرفتند. در نتیجه همیشه کسى بود که آنان را بگیرد و نفقه دهد, حتى زنان مدت عده مرگ یا طلاق را به فراموشى مى سپردند تا پیش از موعد ازدواج کنند. ماوردى که در قرن پنجم هجرى زندگى مى کند, در کتابش ((الاحکام السلطانیه)) از جمله وظایف قاضى را الزام زنان به عده نگه داشتن مى داند.(26) اما ازدواج و طلاق سهل و ساده, اکنون ـ بلکه از مدتها پیش ـ وجود ندارد و زن خود را ملزم به کار کردن و تإمین نیازها به دست خود مى بیند.

همکارى و پشتوانه اجتماعى که در زمان فقهاى پیشین میان مردم بود, اکنون در جامعه ما کم شده, مدتهاست روحیه فردگرایى و خودمحورى گریبانگیر انسانها شده است و مردان و زنان خود را ملزم به کمک به زنان مطلقه یا کوخ نشین ـ حتى اگر صغیر داشته باشد ـ نمى بینند و یا این کار را به رغم میل خود و به خاطر سرزنش مردم و خجالت انجام مى دهند. در این وضعیت زن چاره اى جز کار براى تإمین نیازهاى خود و فرزندان ندارد.

این وضعیت مى طلبد زن توانایى کار یا حرفه اى را داشته باشد, نه اینکه ـ چنان برخى فقها مى گویند ـ فقط بتواند خانه شوهر را اداره کند! بسیارى از اوقات به سبب مشکلات و نیازهاى زندگى کنونى, مرد نمى تواند نیازهاى خانواده را تإمین کند و کار کردن زن بسیار ضرورى مى نماید. اگر شوهر خست داشته یا در خرج کردن سخت گیر باشد و همسر آبرودارى کند و نخواهد به محاکم پناه برد و ادعاى نفقه نماید ـ به خصوص اگر چند فرزند داشته باشد ـ آیا حق ندارد کار کند و نیازهاى خود و فرزندانش را برآورد؟ البته علل دیگرى را مى توان براى وجوب کار کردن زن برشمرد که پایان ندارد.

فقیهان کنونى نقش فقه و فقیه را درست نمى شناسند و نمى دانند با دگرگونى عرف و سنتها و شرایط زمان و مکان, فتوا تغییر مى یابد. فقه, بنا بر تعریف ((ابن القیم الجوزیه)) یعنى همین تغییرات! وى مى افزاید:

((اگر فقط به آنچه در کتابها هست, بىآنکه اختلاف عرف و مصالح آنان و شرایط زمان و حالات نگریسته شود, کسى فتوایى بدهد, گمراه بوده و دیگران را نیز گمراه کرده است. این کار خیانت به دین است و مثل این مى ماند که طبیبى مردمان را به آنچه در کتابها نوشته اند, مداوا کند, بىآنکه به اختلاف[ آب و هواى] شهرها و مصالح و زمان و طبیعت آنان بنگرد. این طبیب و آن فقیه, نادان و جاهل بوده, به [ سلامت] دینى و جسمى مردم آسیب مى رسانند.))(27)

سخن ابن القیم به روشنى مى فهماند که فقه[ به خودى خود] مقدس نیست, بلکه براى مصلحت بندگان وضع شده, وقتى قاعده اى فقهى معقول است و اجرا مى شود که به هدف و علت (حکمت) تشریع دست یابد, که با تغییر احوال و زمان و مکان, هدف متغیر است. اگر فقهاى کنونى فقه را مقدس مى دانند, باید دست از قواعدى همچون ((الضرورات تبیح المحظورات)) یا ((لا ضرر و لا ضرار)) بشویند, در حالى که قواعدى چنین, روح اسلام است و با توجه به وضع زمان, کار کردن زن را روا مى شمرد.

[ O دلایل دیگر براى ممنوعیت کار زنان]

برخى از فقهاى معاصر که با کار کردن زن, ضدیت دارند, مى گویند:

((کلا درست نیست که دختران و زنان براى تإمین مخارج خویش کار کنند, بلکه باید پدر یا شوهر و یا برادران آنان نفقه شان را بدهند, تا زنان به زندگى زناشویى و بچه دارى بپردازند.))(28) از این رو ((از نظر اسلام, آموزش و پرورش زن, از وى همسرى نمونه و مادرى مهربان و خانه دارى مدیر مى سازد.))(29)

آیا این نظریات درست بوده, جامعه اى نمونه در تقسیم کار به وجود مىآورد؟! که مرد بیرون از خانه کار کند و رزق و روزى به دست آورد و خانواده را تإمین کند, و زن داخل خانه, کارش شوهردارى و خانه دارى و تربیت فرزندان باشد؟! اوضاع و شرایط کنونى جامعه ما این رویکرد را برنمى تابد. لازم است در کوتاه مدت, بسیارى از چیزها را تغییر داد و از صفر شروع کرد.

آیا دعوت فقها به خانه و شوهردارى و تربیت فرزندان توسط زن, براى رفع بگو مگوهایى است که دیر زمانى است در این قرن بر سر کار کردن زن در جامعه پا گرفته است؟ بگو مگوها و شعارهاى پوچى که مى گوید: کار, موجب استقلال اقتصادى زن و عدم سازش در برابر ظلم شوهر است (گویا که زن براى جنگ آماده مى کنند!) کار باعث مى شود زن شخصیت خود را باز یافته و کرامتش را حفظ کند.(30)

اگر واکنش فقها به سبب چنین گزافه هایى است, معلوم مى شود باز فقها واقعیتهاى زمانى را که در آن زندگى مى کنند, نمى شناسند و از آنچه مى گذرد, بى خبرند.

از مدتها پیش, بسیارى از زنان, بطلان این شعارهاى توخالى و تبلیغاتى را دریافته, به رغم کار در بیرون از خانه, مسوولیت اداره خانه و توجه به همسر و تربیت فرزندان را بر عهده دارند. بدین سبب مسوولیتشان دو چندان شده, جسما و روحا خسته اند.(31)

مبالغه نیست اگر بگوییم اکنون خانه نشینى زن و بى نیازیش از کار, جز براى زنان ثروتمند یا کسانى که شوهرى توانگر دارند, ممکن نیست. کار نکردن رویاى بسیارى از زنان است که مجبورند براى تإمین نیازهاى خانواده ـ اگر شوهر نداشته باشند ـ کار کنند. اینان با اشتیاق منتظر روزهاى تعطیلى یا مرخصى هستند, تا بتوانند به خود برسند و فرزندانشان را ببینند و یا حتى خواب راحتى بکنند. اینان مدار بسته اى را که در آن به سر مى برند, مى شناسند. هر روز با دغدغه زحمت آمد و شد, سپردن کودکان به کودکستان, نگرانى پیوسته از ابتلا به بیمارى اطفالى که از آنها نگهدارى مى کنند, برگشتن به خانه براى آماده کردن غذا, نظافت خانه و ... شروع مى شود و با خستگى وى پایان مى پذیرد. این واقعیت شناخته شده امروز جامعه ماست. آنکه بدین وضع دچار نیست, در خانواده ها شاهد این وضع است.

تازه بعد از تمامى این مشکلات, فقهاى معاصر فتوایى مى دهند که زنان شاغل احساس کنند به سبب مخالفت با دین و آموزه هاى آن گناه کرده اند! آیا به واکنش منفى زن مسلمان نمى اندیشند؟ چه اصرارى دارند پشتوانه فتواى خود را دین قرار دهند؟! مگر چه تعداد از زنان حکم قرآن و سنت در این باره را مى دانند و چه تعداد از آنان قرآن و سنت را بررسى مى کنند تا به بطلان ادعاى فقهاى گذشته و حال پى ببرند؟!

ناگفته نماند مطقا ادعاى برخى که مى گویند اگر زن فقط خانه و بچه دارى کند, توان فکرى خود را نپرورانده و آن را از بین برده است, نیز صحیح نیست, بلکه خلافش درست است, زیرا تربیت و پرورش بدنى و روحى فرزندان, به فرهنگ و آگاهى گسترده زن نیازمند است. وى باید پیوسته فهم و شعور خود را رشد دهد, تا دچار لغزش نشده, در دامهاى زندگى عصر جدید نیفتد و اثر منفى بر کودکان نگذارد.

توصیه مى کنیم فقیهان و نویسندگان فاضل کنونى, نقش فقه در زندگى مردم و نقش فقیه در جامعه را بدانند. اسلام دینى آسان است, نه سخت. از این رو رسالت فقه و فقیهان, آسان کردن زندگى براى مردم است. فقها باید اوضاع زندگى در هر زمان و مکان, نیز طبیعت جامعه خویش را در نظر بگیرند. راز بقا و تداوم و توانمندى اسلام, همین است.

از این رو فتاوا و نظریه هاى فقها در باره کار کردن زن, باید برگرفته از داده هاى اجتماع و واقعیاتى که زن مسلمان بدان گرفتار است, نیز وضعیتى که خانواده ها در آن به سر مى برند باشد. فقیهان معتقدند ساختن جامعه اى استوار و متحد, با اداره خانه توسط زن ممکن بوده, باید شوهر نیازهاى خانواده را با کار در بیرون از خانه برآورد. این اعتقاد از شمار حقوق فقها و از موارد اجتهاد است. از این رو دگرگون کردن جامعه و هدایت آن به سوى مطلوب, بر عهده فقیهان است. ما نمى توانیم با آرزوها و رویاهایى که فقها از آن قانونهایى واجب الاطاعه مى سازند, زندگى کنیم. بر فقیهان است حکم اسلام (قرآن و سنت) را در باره کار کردن زن, روشن کرده, مصلحت زن و شوهر را مناسب با وضع و واقعیات موجود در خانواده ها تعیین کنند.

--------------------------------------------------------------------------------

(0) نظر
برچسب ها :
قرآن، جلوه‏گاه هستي در گفت‏وگو با استاد محمدرضا حجّتي

قرآن، جلوه‏گاه هستی در گفت‏وگو با استاد محمدرضا حجّتی

استاد محمدرضا حجتی متولد سال 1313 از نواده‏های عارف نامی مرحوم آخوند ملاقربانعلی قارپوزآبادی معروف به حجت‏الاسلام، از مبارزین دوره مشروطیت است. وی که هم‏اینک به کار تعمیر چرخ خیاطی اشتغال دارد، در زمینه علوم اسلامی - به‏ویژه تفسیر - مطالعات و تحقیقات ارزنده‏ای دارد که تاکنون به چاپ نرسیده‏اند. انس و عشق خاص استاد حجتی با قرآن ما را بر آن داشت تا لحظاتی را در محضرش به سر بریم و از تجربیات و دیدگاه‏های قرآنی او بهره جوییم.

با تشکر از این‏که کار خود را رها کردید و وقتتان را به ما دادید، لطفاً به‏عنوان اولین سوءال بفرمایید که تصور شما از ماهیت قرآن چیست؟

القرآن مظهرالوجود!

این جمله حدیث است یا این‏که از خودتان گفتید؟

خودم گفتم؛ همین الآن به ذهنم آمد. قرآن ظهور هستی است، مظهر کل عالم است؛ همه‏چیز عالم را در خود دارد؛ یک کامپلتی است. کپسولی است که همه ویتامین‏ها را دارد؛ همه داروها و ویتامین‏ها در همین یک کپسول جمع شده است. همه علوم و فنون را دارد.

آن روز که همایش چهره‏های ماندگار (سال گذشته) پخش می‏شد می‏دیدم که علما و دانشمندان یک‏به‏یک به سکو می‏رفتند و جایزه خودشان را دریافت می‏کردند؛ یکی در رشته فلسفه، یکی در تفسیر، یکی در حدیث، یکی در روان‏شناسی، یکی در پزشکی و...؛ یک‏دفعه آقای محمدحسین طباطبایی را صدا زدند که با عبای کوچک خود به جایگاه رفت. من احساس کردم که همه آن علما و دانشمندان در رشته‏های مختلف، همگی باهم به جایگاه رفتند؛ یعنی همه آنان را در وجود این نوجوان خلاصه دیدم. این نوجوان، کپسولی بود که همه آن دانشمندان داخل آن تعبیه شده بودند. خیلی صحنه جالبی بود.

منظورتان این است که آقای طباطبایی همه علوم و فنون را که آن فرزانگان برای به دست آوردن آنها یک عمر تلاش کرده بودند، با یک حفظ قرآن دارا شده بود؟!

نه بالفعل. منظورم این است که قرآنی که او در سینه دارد، اگر فعلیت یابد و باز شود و گسترش پیدا کند همه آن علوم و فنون و بلکه علوم بسیار دیگری را در وجود آن نوجوان متجلی خواهد ساخت. منظورم قرآن است نه آقای طباطبایی؛ یعنی قرآن اگر به فعلیت در آید و حرکت کند همه چیز را در آن خواهیم دید.

چگونه باید قرآن را به حرکت و فعلیت درآورد؟

به حرکت درآوردن قرآن هم مثل به حرکت درآوردن جهان است. یک زمان بود که هنوز هیچ‏یک از این چیزهایی که الآن دور و بر ماست (چرخ خیاطی، لیوان، عینک و...) کشف نشده بود. اما اینها بود، واقعاً بود اما ما به آنها دست نیافته بودیم. همه اینها به تواتر کشف شدند و ظهور و فعلیت یافتند. قرآن هم همین‏گونه است، همه‏چیز دارد، حتی همین چرخ خیاطی را هم دارد، اما باید آن را به حرکت انداخت.

بنابر فرمایش شما، قرآن در حرکت خود خیلی از جهان هستی عقب افتاده است؛ تاکنون این همه چیزهای عجیب و غریب از جهان کشف شده اما از قرآن هیچ چیز کشف نشده است و در مقایسه با جهان هستی، به طور کامل در حالت بالقوه باقی مانده است. به‏هرحال اگر واقعاً همه‏چیز را داشت باید قدری حرکت می‏کرد و دست‏کم به میزان یک‏هزارم حرکت جهان هستی به فعلیت درمی‏آمد!

بله! متأسفانه همین‏گونه است. ما نتوانسته‏ایم قرآنمان را آن‏گونه که باید و شاید به حرکت درآوریم. حرکت قرآن در مقایسه با جهان، خیلی کند بوده است. ما نسبت به جهان تحقیق‏گر بوده‏ایم و خوب هم تحقیق کرده‏ایم، اما در ارتباط با قرآن تحقیق‏گر نیستیم.

اشکال کار کجاست؟

تحقیق در قرآن - همان‏گونه که خود قرآن هم تصریح کرده است - نزاهت و پاکیزگی می‏خواهد. یک قلب سلیم می‏خواهد: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها. با قلب قفل‏خورده نمی‏توان در قرآن تحقیق و تدبر کرد. پرهیزکاری لازم است. از سوی دیگر، کار و تلاش می‏خواهد، مطالعات فراگیر در همه زمینه‏ها می‏خواهد. قرآن بدون اینها خودش را به ما نشان نمی‏دهد و حرکت نمی‏کند. نه این‏که اصلاً استفاده‏ای از آن نمی‏بریم بلکه منظور این است که استفاده ما از قرآن همین می‏شود که الآن داریم یعنی از کشفیات قرآنی محروم می‏شویم و از تازه‏های قرآن بی‏بهره می‏مانیم. همه اسما در قرآن وجود دارد همان‏طور که همه اسما به انسان یاد داده شده است. حال این اوست که این اسما را باید بامسما کند و آنها را کشف کرده و به حرکت و فعلیت درآورد و علّم آدم‏الاسماء کلّما، قرآن جامع همه این اسماست کامپلیتی آنهاست.

ارتباط شخصی شما با قرآن چگونه است؟

من عاشق قرآن هستم. سه سال تمام در سوره انعام متوقف شده بودم و نمی‏توانستم رد شوم. امثال و حکمت‏ها و عبرت‏های آن تمامی نداشت. جمله افلایتدبرون... یک توهین است. باید متوجه باشیم؛ یعنی آیا عقل نداری. باید قرآن را بفهمیم، همین‏گونه رد نشویم. خیلی از قرائت‏هایی که ما می‏کنیم خاصیتی ندارند و چه‏بسا با لعن قرآن هم همراه باشند: رب قال للقرآن والقرآن یلعنه. اگر اهل تدبر نیستیم نباید قرآن بخوانیم زیرا خیری در آن نیست. اگر بخوانیم مشمول لعن قرآن و توهین خداوند می‏شویم. من خودم همیشه یک دفتر زیردستم هست و هرچه بفهمم فوراً می‏نویسم. چندین دفتر در باب آیات قرآن نوشته‏ام. این سه ساک را که می‏بینید پر از اشعار و یافته‏های قرآنی من هستند. اگر یک روز من شعر نسرایم دیگر اتصالم قطع خواهد شد. به هنگام تلاوت قرآن اشعار بسیاری در ذهنم جاری می‏شوند که در همان وسط قرائت، آنها را می‏نویسم. مضمون بسیاری از آیات را به شعر درآورده‏ام. یک‏بار کل قرآن را در 30 بیت به شعر درآوردم. من به هنگام تلاوت، تصوری و روءیتی عمل می‏کنم.

لطفاً توضیح دهید.

یعنی عین حقیقت بهشت را می‏بینم. عین پاداش خدا و بلکه خود خدا را به هنگام تلاوت قرآن می‏بینم. خدا را مصاحب خود می‏یابم. قرآن نامه اوست. در باب هم‏نشینی با خدا غزلیات بسیاری دارم. اگر او را نبینم نمی‏خوانم. این خواندن به چه دردی می‏خورد؟ اگر خدا را در جان وجودم نبینم و حس نکنم دیگر نمی‏توانم قرآن بخوانم، اصلاً برای چه بخوانم؟ می‏خوانم تا او را ببینم و صدایش را بشنوم. اگر نبینم و نشنوم دیگر دلیلی ندارد قرآن بخوانم!

آیا نوشته‏هایتان را به چاپ رسانده‏اید؟

وقت ندارم، امکانش را هم ندارم. خیلی زیاد هستند. این‏همه پاره‏کاغذها که این‏ور و آن‏ور می‏بینید همه‏شان شعر و نکته‏اند.

چرا به طور منظم یکجا جمع نمی‏کنید؟

یکی دوتا نیستند، در وقت مشخصی هم نمی‏نویسم. هرگاه الهام می‏شود می‏نویسم. گاهی شرایط چنان می‏شود که در دفتر مشق بچه‏ها می‏نویسم! روزی شش تا هفت چرخ که درست می‏کنم ذوقم گل می‏کند و همین جا می‏نشینم و می‏نویسم. گاهی حالتی پیش می‏آید که مجبور می‏شوم در وسط کار بنویسم؛ کارم را کنار می‏گذارم و شروع به نوشتن می‏کنم. الحمدلله خداوند هم درآمد مرا خیلی خوب کرده است، این است که فرصت بیشتری برای نوشتن دارم. روزی 14 ساعت مشغول کار هستم و اغلب به نوشتن می‏پردازم.

من از این عمر غنیمت شمرم هر شب و روز ورنه بیخود نشد این دفتر پراشعارم

آیا به عربی هم شعر می‏گویید؟

بله، خیلی زیاد. خلاصه یک‏لحظه قلم از دستم نمی‏افتد. وقتی به انگشتانم نگاه می‏کنم شکر گفته و دعا می‏کنم.

حضور قرآن در محیط کار برای شما چگونه است؟

من قرآن را مراقب و تکمیل‏کننده کل حرکات زندگی‏ام می‏بینم. من یک آیه‏ای دارم در سوره حج که همواره با من است؛ معجزات عجیب و غریبی از آن دیده‏ام. این آیه در زندگی من به‏ویژه در مغازه‏ام همواره عمل می‏کند. می‏فرماید: من کان یظن أن لن ینصره الله فی‏الدنیا والآخرة فلیمدد بسبب الی‏السماء ثم لیقطع فلینظر هل یذهبنّ کیده مایغیظ: «هر کس که گمان کند خداوند او را در دنیا و آخرت یاری نخواهد کرد پس طنابی به سقف آسمان در آویزد و به گردن افکند، آن‏گاه آن را قطع کند و بنگرد که آیا این حیله و کید او خشمش را از بین می‏برد؟!». (حج، 15).

یک روز از پادگان سپاه، یک چرخ خیاطی برزنت‏دوز بزرگی را که خراب شده بود به مغازه من آوردند. من تا آن زمان با این‏گونه چرخ‏ها کار نکرده بودم و نمی‏دانستم که چگونه کار می‏کنند. تا چه رسد به این‏که آن را تعمیر کنم! از سوی دیگر، شرایطی پیش آمده بود که نمی‏توانستم آن را ردّ کنم؛ زیرا این چرخ را چند تن از آشناهای من در سپاه فرستاده بودند. اگر ردّ می‏کردم خیلی برایم بد می‏شد. لذا رویم نشد که بگویم نمی‏دانم و نمی‏توانم. بالاخره قبول کردم. یکی از آنها به جایی از چرخ دست زد و گفت که اینجایش کار نمی‏کند و نمی‏چرخد؛ به سختی گیر کرده است. من مانده بودم و چرخ بزرگ بزرنت‏دوز. نمی‏دانستم چه کار کنم. با فراست تمام در عمق خواسته‏های خودم از خدا فرو رفتم. آنجا بود که آیه سوره حج خود را به من رسانید، فوراً آن را به کار انداختم: من کان یظن... گفتم: خدایا پنجاه سال است که باهم رفیق هستیم. چندسالی هم هست که باهم رفاقت جدی داریم. اگر این چرخ را برای من درست نکردی می‏فهمم که تمامی این نمازها و روزه‏ها و شعرها و نوشتن‏ها و این در و آن در زدن‏ها، همه لقلقه و هذیان بوده است و یک عمر خودم را به کوچه علی‏چپ زدهام. از این رو از فردا دیگر همه‏چیز را قطع می‏کنم. اما اگر درست کردی می‏فهمم که همه گفته‏ها و کرده‏هایم به جایی وصل بوده و رفاقتمان ریشه‏دار است.

اینها را گفتم و چرخ را روی میز کار گذاشتم و هرچه دستم بود، همان‏جا رها کردم، پیچ‏گوشتی و... را کنار چرخ گذاشتم و گفتم خدایا این تو و این هم چرخ خیاطی و این هم پیچ‏گوشتی و سایر وسایل. الله‏اکبر والحمدلله گفتم و سه بار صلوات فرستادم و آمدم بیرون ایستادم. همکارهای همسایه داشتند به من نگاه می‏کردند که چه خبر است. من هم با خود می‏گفتم که خبری نیست! می‏خواهم ببینم که وصلم یا نه! دارم خودم را آزمایش می‏کنم، چراغ قلبم را آزمایش می‏کنم که آیا روشن می‏شود یا نه؛ می‏خواهم بدانم که واقعاً با خدایم رفیقم یا نه!

لحظاتی بعد آهسته رفتم به طرف چرخ، دستم را بلند کردم و همان جایی را که گفته بودند خراب است و گیر دارد لمس کردم. به محض این‏که دستم به آن خورد دیدم به حرکت درآمد و شروع به کار کرد. خنده‏ام آمد؛ قهقه زدم. گفتم خدایا این‏طور درست می‏کنی!؟ ثابت کردم که این فیوز وصل است. همان لحظه نخ را سوزن کردم و دوختنش را هم آزمودم. به روانی تمام کار می‏کرد. کلی خندیدم. آن را بلند کردم و به سختی در قفسه گذاشتم، خیلی سنگین بود. در همین لحظه چشمم به یک چرخ خیاطی کهنه و قدیمی افتاد که سال‏ها پیش از کار افتاده بود و آن را در قفسه بالا گذاشته بودم تا خاک بخورد. با خود گفتم، خوب است این یکی را هم امتحان کنم. با زحمت آن را پایین آوردم و گردش را گرفتم؛ زنگ زده بود. گفتم خدایا آن یکی را درست کردی، خیلی ممنون! باور کردم که باهم رفیق هستیم، اما از باب ولکن لیطمئن قلبی اگر این یکی را هم درست کنی یقین می‏کنم که شش‏دانگ باهم رفیقیم. همین لحظه یک دفعه متوجه شدم که این چرخ از کار افتاده مثل یک چرخ تازه از کارخانه درآمده دارد کار می‏کند. با خود گفتم من اصلاً اشتباه کردم که آن را بالا گذاشتم. این چرخ هیچ مشکلی نداشته است. بعدها همان چرخ دور انداخته شده را به 30 هزار تومان فروختم. گفتم: خدایا حالا که ما این‏طور باهم رفیق هستیم، پس من هیچ‏چیز از تو نمی‏خواهم فقط محبت تو را می‏خواهم. آن روز یک‏ریز می‏خندیدم. بعضی‏ها می‏پرسیدند چرا می‏خندی؟ می‏گفتم: اگر نخندم پس چه کار کنم! این بود گوشه‏ای از سرگذشت پرخاطره من با آیه 15 سوره حج من کان یظن ان لن ینصره الله فی‏الدنیا والاخرة.... بله، هرکس چنین گمان کند که خداوند او را در دنیا و آخرت یاری نخواهد کرد و دست او را نخواهد گرفت او دیگر در این دنیا نباید زنده بماند و اصلاً جایی در این دنیا ندارد و انگیزه‏ای برای ادامه حیات نمی‏تواند داشته باشد.

خاطره بسیار لطیفی بود. با تشکر از شما اگر در پایان، فرمایش خاصی دارید بفرمایید.

من یک عرض کوچکی داشتم خدمت قاریان محترم. درواقع یک سوءال داشتم. و آن این‏که اگر یک روز خواهر یا برادر و یا عزیزی از عزیزان شما که دور از شماست و در کشور دیگری زندگی می‏کند، نامه‏ای به شما بفرستد و به دست شما برسد، آن را چگونه مطالعه می‏کنید؟! آیا دست‏هایتان را روی گوشتان می‏گذارید و یک نفس عمیق می‏کشید و با صدای بلند و آهنگ خاصی آن را می‏خوانید یا خیلی آرام و عاشقانه درحالی‏که چشمانتان اشک‏آلود و قلبتان مملو از محبت صاحب نامه است آن را می‏گشایید و شمرده‏شمرده آن را قرائت می‏کنید؟! یقیناً به طریقه دوم عمل می‏کنید. پس چرا در مورد قرآن که نامه دوست و بلکه بهترین دوست و همدم یعنی خداوند است، چنین عمل نمی‏کنید؟!!

(0) نظر
برچسب ها :
آثار انس با قرآن

آثار انس با قرآن

انس با قرآن، معرفت اسلامی را در ذهن ما قوی‏تر و عمیقتر می‏کند. بدبختی جوامع اسلامی به خاطر دوری از قرآن و حقایق و معارف آن است. آن کسانی از مسلمانان که معانی قرآن را نمی‏فهمند و با آن انس ندارند، وضعشان معلوم است. حتی کسانی هم که زبان قرآن، زبان آنهاست و آن را نمی‏فهمند، به خاطر عدم تدبر در آیات، با حقایق قرآن آشنا نمی‏شوند و انس نمی‏گیرند...اگر در قرآن تأمل کنیم، اراده و استقامت ما قوی‏تر و بیشتر از این خواهد شد.(42)

از یکی از همسران پیامبر اکرم(ص) خواستند که آن بزرگوار را توصیف کند، در جواب گفت «کان خلقه القرآن» یعنی قرآن مجسم بود.43

انس با قرآن، معرفت عمومی یک کشور را بالا می‏برد. قرآن همه چیز ماست. نور است. این جوانان ما از وقتی که با قرآن مانوس شدند وضعیت خیلی فرق کرد. در طول هشت سال جنگ زیر آتش توپ و تفنگ جوانانی را در جبهه‏ها داشتیم که به مجرد این که بر زمین می‏نشستند و اندک فراغتی پیدا می‏کردند قرآنشان را باز می‏کردند و مشغول تلاوت می‏شدند. یا اگر در اتوبوس، و یا کامیون نشسته بودند و داشتند می‏رفتند، قرآنشان را در می‏آوردند و بنا می‏کردند به خواندن.44

مسلمان وقتی با قرآن آشناست، مفاهیم اسلام را بی واسطه از خدا می‏شنود و از وحی الهی بهره می‏برد. اما وقتی با قرآن آشنا نیست هر حرفی، هر نقلی، هر صدایی، هر مدعی اسلامیتی، از ذهن و دل او سهمی را به خود اختصاص می‏دهد.45

قرآن مثل باران است. اگر دل شما سرزمین مستعدی باشد، نفوذ می‏کند. خودتان را آماده کنید دلتان را در مقابل بارش قرآن قرار دهید. قرآن تا اعماق دل شما نفوذ و مفاهیم خود را برای شما روشن می‏کند، به شرطی که با قرآن انس پیدا کنید.46

بشریت در صدر اول [اسلام] به برکت عمل به قرآن، در علم، در اخلاق، در عمل و در پیشرفت‏های گوناگون مادی و معنوی اوج پیدا کرد، قران همیشه زنده است. قرآن، نیازهای انسان را مورد توجه قرار می‏دهد. قرآن در هر عصری می‏تواند بهترین نسخه سعادت انسان‏ها باشد.47

قرآن، مشکلات و گره‏های، فکری، مشکلات روحی و عاطفی را حل می‏کند. آرام، آرام که انسان با قرآن انس پیدا می‏کند، وقتی ذهن او از لحاظ جنبه عاطفی ـ چون روی ذهن اثر می‏گذارد ـ از لحاظ جنبه‏های اخلاقی یا جنبه‏های فکری به بن‏بست می‏رسد، کسی که با قرآن انس دارد می‏بیند که ناگهان ستاره‏ای می‏درخشد، می‏رود طرفش می‏بیند راه باز شد، قرآن این جور است.48

قرآن در همه مسایل زندگی، سخن گویا، شفاف، راهنما، راهگشا و گره بازکن دارد، که اگر انسان‏ها با قرآن انس بگیرند و معنای قرآن را بفهمند، به تدریج این مفاهیم در ذهن‏ها مستقر و تبدیل به ذهنیت تثبیت شده جامعه خواهد شد.49

با تکرار آیات، فرصتی پیدا می‏شود برای اینکه ذهن شما به نکات قرآن التفات و توجه پیدا کند. هر چه طرز فکر انسان بالاتر و معرفت انسان بیشتر بشود، فهم او از قرآن عالی‏تر و راقی‏تر و روشن‏تر خواهد شد. و متقابلاً هر چه با قرآن بیشتر انس بگیرید و از قرآن استفاده کنید، معرفت و فکر شما بالاتر خواهد رفت.

این دو روی هم اثر متقابل دارند. هم قرآن به شما کمک می‏کند که معرفتتان نسبت به مفاهیم عالی آفرینش ـ مفاهیم اسلامی و الهی ـ بالاتر برود و نسبت به همه کائنات، همه آفرینش و همه مفاهیمی که در سر راه زندگی انسان قرار می‏گیرد، روشن بینی پیدا کند. هم به هر اندازه که این حالت در شما پیدا شود و روشن بینی شما بیشتر بشود، باز از قرآن استفاده بیشتری می‏کنید.

...ممکن است بعضی بگویند: عمل. البته بدون عمل که فایده‏ای ندارد، اما شما بدانید، اگر آن معرفت قرآنی که من عرض می‏کنم در شما به وجود بیاید عمل از آن انفکاک‏ناپذیر است.50

منابع:

در محضر ولایت، مجموعه رهنمودهای امام خمینی و مقام معظم رهبری، دبیرخانه شورای علی انقلاب فرهنگی، چاپ اول، پاییز 1378.

فرهنگ و تهاجم فرهنگی

دفتر مقام معظم رهبری، حدیث ولایت، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، بهار 1377 ش.

نسخه دیسکت سخنان مقام معظم رهبری، دفتر مقام معظم رهبری.

صدا و سما در کلام مقام معظم رهبری، انتشارات سروش، 1373.

(0) نظر
برچسب ها :
قرآن‏شناسي از ديدگاه مقام معظم رهبري

راه‏های رهایی از مهجوریت قرآن

در گام اول باید جوانان و نوجوانان را با متن و ترجمه قران آشنا کرد و از شربت گوارا و حیاتبخش قرآن به ذائقه آنان چیزی چشانید.8

اول این که بایستی روخوانیِ قرآن، تمام ملت ما را شامل بشود. نباید یک نفر در میان ملت ما بماند که قادر نباشد قرآن را باز کند و به صورت صحیح بخواند. زن و مرد و کوچک و بزرگ و پیر و جوان باید بتوانند قرآن را بخوانند... کار دوم رفتن به سمت فهم قرآن است، قرآن باید ترجمه بشود... حفظ قرآن قدم بعدی است که هر کس توفیق پیدا کند، یقیناً خیر کثیری بدست آورده است.9

حفظ قرآن اگر به شکل امتیاز مطرح شود و فرضاً کسی که بخشی از قرآن را حفظ کرد، امتیازی را در قالب نمره و یا موارد مشابه آن بگیرد با چنین روشی شاید بتوانیم...جوان‏های تازه سالمان را رشد بدهیم.10

اگر ملتی بخواهد به قرآن عمل کند، قدم اولش آشنایی با همین الفاظ و ظواهر قرآن است.11

داب و فکر من این است که می‏خواهم در جامعه ما کاری بشود که برای قراء قرآن منبر بگذاریم و همچنان که الان وعاظ منبر می‏روند، قاریان قرآن هم منبر بروند و مثلاً نیم ساعت قرآن بخوانند و مردم آن زلال کلام الهی را مستقیم از او بشوند...ولی حالا ما قرآن کریم را فقط مقدمه سخنرانی قرار داده‏ایم.12

من عقیده‏ام این است که حفظ قرآن باید از بچگی شروع بشود. یعنی حدوداً از دوازده سالگی سیزده سالگی: العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر.13

اگر بخواهیم کل امت اسلام با قران انس بگیرند، باید تلاوت قرآن را در جامعه باب کنیم...اگر تالیان کلام الله در جامعه توانستند با زمزمه ملکوتی و صحیح و پرجاذبه این آیات کریمه را تلاوت کنند، دل مردم با قرآن انس می‏گیرد و به قرآن نزدیک می‏شود.14

این طور نیست که اگر ما بخواهیم مردم، مسلمان تربیت شوند، راهش اینست که در تلویزیون دائماً برای آنها قرآن بخوانیم یا تفسیر قرآن بگوییم.15

ما باید رابطه‏مان را با قران روز به روز مستحکم‏تر کنیم. در خانه‏ها قرآن بخوانیم...چنانچه مختصر فراغتی پیدا می‏کنید خودتان را به قرآن وصل کنید هر روز مقداری قرآن بخوانید و آنرا فرا بگیرید.16

آشنایی با قرآن اولین قدم است. هیچ کدام از کتاب‏های دینی جای قرآن را نمی‏گیرد، این آشنایی باید از متن قرآن شروع شود. همین ظاهر و روخوانی قرآن اگر قبل از دبیرستان تأمین نشده، با ترجمه و لغات قرآن و تعبیرات خاص قرآن و فرهنگ قرآنی وبه تدریج با معانی که در قرآن هست، ادامه پیدا کند. از جمله طرح هایی که درباه قرآن باید انجام بگیرد و جای آن در دانشگاه‏هاست همین است که ببینیم در قرآن چه موضوعاتی از موضوعات باب زندگی امروزی مطرح شده است که ما هنوز این را نمی‏دانیم.17

باید خود قرآن و خود حدیث و متون اصلی اسلام را به دانشگاه وارد کنند وجوانان را و دانشجویان را با آن آشنا کرد.18

من مکرر عرض کرده‏ام اگر بخواهیم همه مردم در سطح متوسط قرار بگیرند، باید تعدادی در سطح عالی و تعداد کمتری در سطح اعلا داشته باشیم. خاصیت بهترین‏ها این است که متوسطین را به طرف خودشان می‏کشند و به جلو می‏برند. به همین دلیل است که قاریان قرآن و خوش‏خوانان و حافظان و متبحران در قرآن، باید روز به روز بیشتر و روز به روز بهتر شوند، هم کمیتان زیاد شود و هم کیفیت آنها بهتر شود.19

اگر بخواهیم یک ملت شصت میلیونی با قرآن به معنای واقعی کلمه آشنا بشوند، مقدماتش همین هاست. اول باید قرآن را بشناسند. اول باید بتوانند لای قرآن را باز کنند و قرآن را تلاوت کنند. بتوانند کلمات قرآن را با گوش خود مأنوس کنند.20

ما باید علاوه بر خواندن متن، ترجمه آن را هم یاد بگیریم.21

(0) نظر
برچسب ها :
قرآن‏شناسي از ديدگاه مقام معظم رهبري

قرآن‏شناسی از دیدگاه مقام معظم رهبری

مهجوریت قرآن

واقعیت تلخ این است که قرآن هنور در جامعه ما یک امر عمومی نشده است، همه به قرآن عشق می‏ورزند و احترام می‏کنند، اما عده کمی همواره آن را تلاوت و عده کمتری در آن تدبر می‏کنند.1

ما باید قبول کنیم که ملت ما در نیم قرن پیش از پیروزی انقلاب، که واقعاً مدت کمی نیست، روز به روز از قرآن فاصله گرفته و دور شده است.2

نپرداختن به حفظ قرآن در حال حاضر واقعاً نقیصه‏ای در حوزه‏های ما به شمار می‏آید. در بعضی از حوزه‏های اهل سنت ـ همان طور که مسبوق است ـ از بدو ورود حفظ قرآن جزو شرایط است. در دیگر حوزه‏ها نیز اگر شرط، حفظ قرآن نباشد، ولی بدان تشویق می‏شود. غالب علمای اهل سنت با قرآن انس زیادتری دارند، در حالی که ما در حوزه‏های خودمان، شاهد طلبه‏هایی هستیم که مقداری هم درس خوانده‏اند، لیکن هنوز بر سر همین قرائت رایج قرآن که ما با آن انس داریم تسلط ندارند، یعنی هنوز در تلاوتشان اشکالاتی وجود دارد.3

در گذشته اگر کسی می‏خواست در حوزه مقام علمی پیدا کند بایستی به تفسیر نمی‏پرداخت. یک ملای محترم عالمی فرضاً اهل تفسیر باشد، مردم از تفسیر او استفاده کنند، بعد برای خاطر آنکه این درس موجب نشود او به بی‏سوادی شهره بشود، این درس را ترک کند. شما را به خدا این فاجعه نیست؟4

این انزوای قرآن در حوزه‏های علمیه و عدم انس ما با قرآن برای ما خیلی مشکلات درست کرده است و بعد از این هم درست خواهد کرد و به ما تنگ‏نظری خواهد داد. من یک وقت در سال‏های قبل از انقلاب در مشهد در درس تفسیر به طلبه‏ها می‏گفتم که ما از اول «بدان ایدک الله» تا زمانی که ورقه اجتهادمان را می‏گیریم، حتی یکبار به قرآن مراجعه نکنیم. یعنی وضع درسی ما این طور است که اگر طلبه‏ای از ابتدا حتی یکبار به قرآن مراجعه نکند می‏تواند همین رشته ما را از اول تا آخر سیر کند و مجتهد بشود! چرا؟ چون درس ما اصلاً از قرآن عبور نمی‏کند. متأسفانه حال هم که نگاه می‏کنم می‏بینیم همان طور است...قرآن در حوزه‏های ما منزوی است.5

عزیزان من، ما هنوز در اول راهیم. ما شصت میلیون جمعیتیم؛ ببینید تعداد کسانی که در این شصت میلیون با قرآن آشنا هستند، چقدر است. فرض کنیم از این شصت میلیون، ده میلیون کسانی باشند که به هر دلیلی، چه به دلیل سنی و چه غیر آن، نتوانند با قرآن آشنا بشوند، پنجاه میلیون می‏ماند. تعداد آشنایان با قرآن از حد معقول ـ یعنی از پنجاه میلیون ـ کمتر است، ما عقبیم؛ این فاصله را باید پر کنیم.6

(0) نظر
برچسب ها :
حديث متواتر ثقلين و كتاب عظيم

حدیث متواتر ثقلین و کتاب عظیم

محمدرضا حکیمی

انسان، با آدمِ صفی (ع)، حرکت تکاملیِ خویش را آغاز کرد. با نوحِ نبی(ع)، به تطهیر زمین پرداخت. با ابراهیم خلیل (ع)، پا به بتخانهِ نمرودیان گذاشت و بتها را شکست. با موسای کلیم (ع)، به انقلابی راستین دست زد، و سه طاغوت (سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) را برانداخت. و با عیسای مسیح(ع)، پا به دایرهِ مدنیّت دینی نهاد...

... لیکن با اینهمه، هنوز مستعدّ ‹‹ نزول قرآن ›› نگشته بود. موسی (ع) در یک تجلّی الهی به کوه از پای در آمد و بیهوش گشت. (1) و قرآن بیش از شش هزار تجلّی است. (2) و حقیقت کاملهای اکمل همهِ هستها و هستیها - میخواهد، تا هیمنه این تشعشع اعظم را برتابد، و مطلع تابشهای بس گران قرآن قرار گیرد، و نیوشای ‹‹ قول ثقیل ›› (3) باشد.

... روزگارانی گذشت، و میلاد بزرگ تحقّق یافت؛ و سپس محمّد (ص) در چهل سالگی مبعوث گشت، و آیات ‹‹ قرآن کریم ›› فرود آمد، و ‹‹ حیثِ عقلیِ ›› انسان دگرگون شد؛ یعنی عقل انسان، مخاطب به خطابی چونان خطابهای ‹‹ قرآن ›› قرار گرفت. و معرفت، به عمق عقول راه یافت (و یُثیرُوا لَهُم دَفائنَ العُقول). (4) و این چگونگی (نزول قرآن و رسیدن آن به دست انسان)، بواسطهِ قرب جمالی و جلالی کاملِ حقیقتِ محمّدیّه صورت گرفت.

و چنان امر عظیم و نعمت بزرگ بود، که خدای سبحان بر بشریّت منّت نهاد (لَقد مَن اللّهُ علَی المؤمنین...)، (5) زیرا انسانِ پس از نزول قرآن، دیگر انسانِ پیش از نزول قرآن نبود. انسانِ پیش از نزول قرآن، ‹‹ آدمی ››، ‹‹ نوحی ››، ‹‹ ابراهیمی ››، ‹‹ موسوی ›› و ‹‹ عیسوی ›› بود، اما محمّدی نبود؛ ‹‹ صُحُفی ››، ‹‹ توراتی ›› و ‹‹ انجیلی ›› بود، امّا ‹‹ قرآنی ›› نبود.

و این قرآن کریم بود، که بشر را تا سدره`ُ المنتهای ‹‹ محمّدی ›› بالا برد، و با شعاع کتاب الهی به عالم لاهوت ازلی پیوند داد، و به ‹‹ تعقّل قرآنی ›› که سابقه نداشت فرا خواند، و تقوی را فرع بر عدالت دانست؛ (6) و عدالت را اساس اجتماع، و اجتماع را مرکز تربیت، و تربیت را شالودهِ رشد، و رشد را سبب معرفت، و معرفت را عامل حب، و حب را انگیزهِ عبادت، و عبادت را وسیلهِ قرب، و قرب را بدایت سیر انسان در عالم بینهایت الهی و جَلَوت و جَذَبات سرمدی معرّفی کرد.

و البتّه لازم بود که ‹‹ حکمتِ بعثت ››، مخدوش نگردد، و ‹‹ قرآن کریم ›› هماره و با همهِ ابعادِ علمی و عملی، معرفتی و اقدامی، فردی و اجتماعی، تربیتی و سلوکی، در میان بشریّت بماند.

و این امر عظیم، نیاز به آن داشت که وجود محمّد (ص) و گسترهِ تربیت فرد و جامعه، بر شالودهِ هدایت خالص قرآنی، بوسیلهِ انسانی مُسانِخِ او (و تربیت یافتهِ همارهِ او، و عالم به علوم و تعالیم او، و آشنا به رموز و تفسیر کتاب او، و سالک به سلوک او)، (7) امتداد یابد؛ و آیینهِ تمام نمای محمّد (ص)، در علم و عمل و زهد و سیاست و عدالت و فضیلت، و تربیت و صیرورت - پس از رفتن او - در میان امّت باشد.

قرآن کریم خود تصریح کرده است که پیامبرانی غیر خاتم، به جای خود، ‹‹ وصیّ ›› (جانشینی کامل از نظر علم و عمل) میگذاشتهاند، (8) و امّت و تعالیم خود را به دست انسانی از گونهِ خود (هارونَ اخی) (9) میسپردهاند.

بنابراین اصل مسلّم قرآنی، پیامبر خاتم - که پس از رفتن او وحی آسمان منقطع میگردد، و ‹‹ هدایت تذکاری ››، (10) و ‹‹ تزکیه ›› و ‹‹ تعلیم ›› نَبَوی از هم میگسلد بطریق اولی باید، ‹‹ وصیّ ›› داشته باشد، یعنی انسانی از گونهِ خود او - در همه چیز - و همخون و همسرشت با او (لَحُمک لَحمی و دَمُک دَمی)، (11) در میان امّت (بلکه جامعهِ بشری - به دلیلِ ‹‹ و ما ارسَلناکَ الاّ کافه`ً لِلنّاسِ بشیرا و نذیرا ››)، (12) باقی بماند و امتداد یابد.

این بود که پیامبر اکرم (ص) - از نخست - دربارهِ ‹‹ وصایت الهی ›› سخن گفت، و هنگامی که در سال سوّم بعثت، ‹‹ آیهِ انذار ›› (و انذِر عشیرتَکَ الاقرَبین)(13) نازل گشت، علی (ع) را بعنوان ‹‹ وصیّ ›› و خلیفهِ خویش معرّفی کرد. و از آن پس نیز - در مناسبتهای مختلف - بارها گفت: ‹‹ علی ››، ‹‹ علی ››، بویژه در حدیث عظیم و بنیادین و متواتر ‹‹ ثَقَلین ›› - که به آن اشاره خواهیم کرد.

پیش از نزول ‹‹ آیات غدیر ›› نیز، آیات بسیاری دیگر در شان علی (ع) نازل گشته بود... تا اینکه ‹‹ آیات غدیر ›› نازل گشت، و خود قرآن کریم، پیامبر اکرم (ص) را، برای معرّفی علی (ع)، به عنوان ‹‹ صاحب وصایت ›› و جانشین خاتم پیامبران الهی مامور کرد. (14) و واقعهِ فوقِ قطعیِ ‹‹ غدیر ›› بوقوع پیوست، و به روشنترین روش، یعنی نصب قاطع، با ‹‹ نصّ صریح ››، بوسیلهِ خودِ آورندهِ قرآن، نگهبان قرآن و امام مسلمانان تعیین گشت، که به گفتهِ ابنسینا - ناظر به ‹‹ واقعهِ غدیر ››: ‹‹ و الاستخلافُ بالنصٍّ اصوَب ››. (15) بدینگونه علی (ع) که پروردهِ دامان وحی و نبوّت بود، و آیات قرآن را از نخستین لحظههای نزول نیوشیده بود، و همه چیز قرآن را دریافته بود، و از آغاز جوانی - بدون آلوده شدن به ضلال جاهلیّت - با قرآن بزرگ شده و به آن عمل کرده بود، و با پیامبر (ع) به ‹‹ اقامهِ نماز ›› پرداخته بود، و به جای ظلمات بتکدهها، سر بر آستان فروغ ازلیّت مطلق نهاده بود، و سینهاش تا بیکرانها مالامال نور علم و عمل و زهد و عدالت و حب انسانیّت بود، در کنار قرآن قرار گرفت، و با قرآن توام گشت (علیُّ مَعَ القرآن و القرآنُ مَعَ علی)، (16) و دو سعد اکبر قِران یافت، و ‹‹ قرآن صامت ›› با ‹‹ قرآن ناطق ›› قرین گردید، و امّت و قرآن به دست علی (ع) سپرده شد.

آری، کتاب معلّم میخواهد، معلّمی عالم به همهِ کتاب و عامل به همهِ آن؛ معلّمی که ‹‹ عالم ›› نباشد منحرف میشود، و معلّمی که ‹‹ عامل ›› نباشد منحرف میکند. پس - به حکم عقل و نقل - نمیشود، ‹‹ قرآن ›› را که بزرگترینِ امانت الهی - از ازل تا ابد - است به دست هر کس داد و رفت، و امّت را همینگونه رها کرد و خفت.

و پیامبر خدا، هرگز چنین نکرد، بلکه او قرآن و علی (ع) را در میان امّت نهاد، و بر پیروی کامل از آن دو تاکید بسیار کرد، و نجات انسانها را منحصر در این پیروی دانست... و اکنون این وظیفهِ آنان بود که آنهمه تصریح و تاکید را نا دیده نگیرند، و اکثریّت امّت را - با اقدامهای گوناگون - از علی (ع) جدا نسازند، و راه عمل به قرآن را در ساختن فرد و جامعه و جامعه و فرد - با علی(ع) بسپرند.

پیامبر اکرم (ص)، در طول 20 سال، همواره از علی (ع) و شایستگیهای الهی و قرآنی او، برای تداومبخشی بر ‹‹ تربیت قرآنی ›› (در راستای ‹‹ یُزَکّیهم ››(17)، و نشر ‹‹ معرفت قرآنی ›› (در راستای ‹‹ و یُعَلٍّمُهُمُ الکتابَ و الحکمه` ››)، سخن گفت. واقعهِ غدیر - با همهِ اهمیّت - یک جمعبندی از آنچه درباره علی(ع) و امامت او گفته بود، بود. و غدیر روز بلوغ آفتاب در تابش بر پیکرهِ عدل مجسّم است. و عدل یعنی شالوده رشد و سعادت همهِ اجتماعات، در همهِ تاریخ.

عدالت، یک ارزش ابدی است نه یک امر قراردادی و اعتباری و عرفی... تا انسان و زندگی باشد، باید انسان در جهت رشد خود حرکت کند. و رشد انسان بر رفع نیازهای مختلف او متوقّف است. و برای رفع همهِ نیازها - برای همهِ مردم - اجرای کامل عدالت ضروری است. و این امر، فطری همهِ انسانهاست، در همهِ اعصار بشریّت؛ و هیچ ربطی به قراردادی، یا عرف خاص یا عرف عامّی ندارد، بلکه حقیقتی است در نهاد انسان. پس تا انسان هست ضرورت عدالت هم هست. و تا خورشید طبیعت بر این سیّاره میتابد، خورشید عدالت نیز باید بر زندگیها بتابد (لِیَقُومَ النّاسُ بالقِسط؛ (18) قُل: امَرَ رَبّی بالقِسط (19).

و قرآن، کتاب عدالت است، به گونهای که عدالت را راه رسیدن به تقوی دانسته است (اعدِلُوا! هُو اقرَبُ لِلتقوی). (20) و عدالت مُجری میخواهد، و مجریِ عدالت باید هم عالم باشد و هم عامل (لایَعدِلُ الاّ مَن یُحسِنُ العدل).(21) و به اتّفاق همهِ مسلمین (و دانشمندان مطلّع و مصنف و محقّق غیر مسلمان)، هیچ کس در اسلام - پس از پیامبر (ص) - مانند علی (ع)، عالم به همهِ قرآن (و در کنار آن سنّت) و عامل به همهِ قرآن نبود. به گفتهِ ادیب و متفکّر معروف قرن دوّم، خلیل بن احمد فراهیدی: ‹‹ اسغناوِه عن الکلّ، واحتیاجُ الکُلٍّ الیه، دلیل علی انّه امام الکلّ ››. (22) با اینهمه، اما امّت اسلام، استفادهای را که باید از امام امیرالمؤمنین علی(ع) بکند نکرد، و بهرهای را که باید از این فرصت شگفت تاریخی ببرد نبرد. صرفنظر از مقام ‹‹ امامت و غدیر ›› و جریان ‹‹ خلافت و سقیفه ››، امّت میبایست علی (ع) را درست میشناخت، و به آنهمه آیاتی که در شان او نازل گشته بود، (23) توجّهی ژرف میکرد، و آن وجوهی را که علی (ع) (در ابعاد گوناگون هدایت و تربیت، یعنی راهبری به معرفت و عمل)، به آن ‹‹ وجوه ›› ممتاز بود، بخوبی مورد اندیشیدن قرار میداد، و تعبیرهایی را که در ‹‹ قرآن کریم ››، دربارهِ علی (ع) بکار رفته بود، به ژرفی و ژرفنگری در مییافت؛ و در راه شناختِ ‹‹ انسان هادی ››، (و بازشناسی او از ‹‹ انسان عادی ››)، که مبدا هر شناخت درست و حرکت صحیح دیگری است، و اصل هدایت به چگونگیهای علم و عمل و صیرورت و تعالی است (و بدون این شناخت، شناختهای دیگر - هر چیز و از هر جا و هر کس که باشد - در مقیاس حقیقتهای ابدی و بزرگ و معالم بنیادین ‹‹ حرکت انتقالیِ ›› انسان، سخن نهایی نتواند بود)، به جان میکوشید، و راه قرآن، به تعلیم و عمل علی (ع) را - چنانکه خدا و پیامبر خدا خواسته بودند - بر میگزید، که تنها راه ‹‹ تزکیهِ ربّانی ››، و ‹‹ حکمت وَحیانی ››، و ‹‹ سلوک الهی ›› و ‹‹ صعود انسانی ›› است، و تنها ‹‹ صراط مستقیم ›› است، یعنی: صراط موصِل.

راه قرآن به تعلیم علی (ع) - که بر آن تاکید شده است - راه علم توام با عمل است، یعنی راه خدا، راه قرآن و محمّد (ص) (... یَتلُوا علَیهم آیاتِهِ و یُزَکٍّیهِم و یُعَلِّمُهُم...)، که راه منحصرِ ساختن و ساخته شدن است، چه در سطح فرد (تربیت)، و چه در سطح جامعه (سیاست). و از اینجاست که در حدیث مشهور و متواتر ‹‹ غدیر ›› - از جمله در روایت محدّث و مفسّر و مورّخ معروف اهلسُنّت، محمّد بن جریر طبری (م: 310 ق) - پیامبر اکرم (ص)، با ادات نفی تابیدی (لَن)، دربارهِ تفسیر ‹‹ قرآن کریم ›› و مفسّر راستین کتاب خدا میفرماید:

افهَمُوا مُحکَمَ القرآن، و لا تَتبِعُوا مُتَشابِهَه. و لَن یُفَسٍّرَ ذلکَ لَکُم، الاّ مَن انَا آخذٌ بیدِه، و شائلٌ بعَضُدِه...

آیات محکم قرآن را درست بفهمید، و در پی آیات متشابه (برای اهداف و مقاصدی) مروید. و هرگز کسی این کتاب (عظیم) را برای شما تفسیر نخواهد کرد، مگر این کس که من اکنون دست او را گرفتهام و بلند کرده به شما نشان میدهم (یعنی علیّ بن ابیطالب (ع). (24) احادیث بسیار دیگری نیز - چنانکه اشارهای گذشت - (بجز برخی از آیات قرآنی، مانند (فَاسئَلُوا اهلَ الذٍّکر...) (25)، کلیّت امّت را به سوی آموختن معالم الهیو تفاصیل علمی و عملی تعالیم قرآنی و سُنن محمّدی (ص)، از علی و آلعلی (ع) - با تاکید و تصریح - سوق میدهد، از جمله احادیثی که میگوید، علوم نبوّت و حکمت محمّدی، و علومی که ورای قرآن کریم نیز به حضرت محمّد (ص) داده شده است، (26) به علی و آل علی (ع) رسیده است، و آنانند باب ‹‹ مدینهِ جامعهِ علمِ ›› هدایت تفصیلی (و لَقَد جِئناهُم بکتابٍ فَصلناهُ علی علم)، (27) و صیرورت کمالی، و تربیت محمّدی در ساختن فرد و اجتماع. این احادیث فراوان است، و در کتابهای معتبر فریقین روایت شده است، و نیازی به آوردن نمونه ندارد. (28) پس -بنابر کتاب و سُنّت و عقل و اعتبار و تجربههای شناختی در تاریخ قرآن کسی را جز علی (ع)، توان تفسیر درست و بیان ‹‹ تفصیل صحیح ›› قرآن کریم نیست. اوست که میداند هر آیهای در کجا نازل شده است و برای چیست، که ‹‹ علیُّ مع القرآن و القرآنُ مَعَ علی ››. و این معیّت، معیّت قوامیّه است، چنانکه در برخی از احادیث رسیده است که ‹‹ علیُّ قیّمُ القرآن ››. (29) همچنین امّت میبایست، ‹‹ سُنّت نبوی ›› را - اگر به واقع مدّعی پیروی از سنّت بود - پسِ پشت نمیافکند، و دربارهِ همهِ آن بخش عظیم و گسترده و پر تعبیر سُنّت که دربارهِ شناختهای ابعاد وجودی و وجود ابعادی علی (ع) وارد شده است (و هم اکنون نیز کتابهای معتبر اهل سنّت، (30) که تفاصیل دین و احکام دین خود را از آنها میگیرند، مانند ‹‹ صِحاح ›› و ‹‹ مسانید ››، از این سُنّت سرشار است (31)، هر چه میتوانست میاندیشید، و از اینهمه تعالیم مسیر آموز مسیر میآموخت، و از این دریای احادیث نبویِ معتبر دربارهِ شناخت ‹‹ انسان هادی ››، ‹‹ انسان هادی ›› را میشناخت، و راه پر پیچ و خم حیات و تکلیف را با او میسپرد.

نیز میبایست همهِ مسلمانان - بویژه عالمان آنان - از کنار احادیثی که از ائمّهِ طاهرین (ع)، در فلسفهِ عالیِ ‹‹ علیشناسی ›› رسیده است، بسادگی (یا غفلت، یا تغافل) نمیگذشتند، و نقطهِ آغاز ‹‹ هدایت تفصیلی ›› و ‹‹ تربیت تذکاری ›› را، که مبدا علم و عمل صیرورتی و معرفت کمالی انسان متکامل است، مبهم و مخدوش نمیساختند، و متروک نمینهادند؛ و نمیگذاشتند تا در درازنای سدهها - و تا هم اینک - کار به جایی برسد که در حوزهِ حضور قرآن کریم و معارف محمّدی و تعالیم اوصیایی، اینهمه اندیشههای شرقی و غربی، و فلسفههای تراویده از ‹‹ سطوح عقل ››، و شبه فلسفههای سفارشی سیاسی و استعماری جدید، و افکار نشئت یافته از مغزهای کم رسای بشر - در ابواب مختلف معارف عالیه - و مسائل سراسر اختلافی (و منتهی به چندین نظریه و مکتب، و همه در برابر هم)، در ابعاد گوناگون حیات و معرفت و اقدام، در مجموعهِ ذهنیّت اهل قرآن و قبله جای گیرد؛ و مغز انسان جویا و بی پناه - در سطح جهان - به جای فروغگیری از تلالؤ انوار قرآنی، معالم محمّدی، و تعالیم علی و آل علی (ع)، از این سنخ امور و مطالب آکنده گردد.

... و قرآن کریم، به عنوان کتابی عینگرا (قُل: سیرُوا فی الارض، فَانظُروا کیفَ بَدَا الخلقَ (32)...؟!)، به کتابی ذهنگرا بدل شود، و امّت قرآن و قبله، در حرکتهای علمی و تاریخی و تمدّنی، از نگرش تجربی و اختراعی به پدیدهها و نمودها و رسیدن به تحرّکهای وسیع و اکتشافات مهم - و بالاتر و بالاتر از آنچه اکنون هست - باز مانند، و از منطق فرا صوری بهره نبرند، و ‹‹ رود عظیم ›› (33) معطّل مانَد، و انسانهای تشنه برای رفع تشنگی به سوی آبهای اندکِ خشکیده روی نهند، و بپندارند که به چیزی چندان دست یافتهاند، و به معرفت حقایق جاودان، و معالم تالّه بیکران، در قلمرو بی انتهای تعالی انسان پی بردهاند!

اینهمه آیات و روایات دربارهِ علی (ع)، به منظور شناساندن پیشوایی معصوم، همه - به یک ملاحظه - دربارهِ ‹‹ انسان ›› و عظمت مراحل تربیت پذیری انسان، و اوجگیری تعالی صیرورتی ژرف این موجود شگرف است؛ موجودی که جنبش سترگ و همارهِ کائناتی، در حرکت تسبیحی - بلکه در تسبیح و حرکت - با همهِ عظمت کائنات و با همهِ ابعاد جنبش و اعماق آن - از جمله - در جهت هدایت تکوینی و تشریعی او و حرکت انتقالی او از عالم طبیعی به عالم الهی جریان یافته است و جریان مییابد.

امت اسلام میبایست - دست کم - در بُعد علمی و تربیتی، از باب مدینهِ جامعهِ علوم و معارف محمّدی (انا مدینه`ُ العلم و علیُّ بابُها)، (34) روی بر نمیگرداند، و از چنگ زدن در دامان هدایت هادیان باز نمیایستاد.

امّت میبایست بنیان فرهنگ قرآنی را (در علم و عمل، اقتصاد و سیاست، و عدالت و تربیت)، بر شالودههای خالص و فیّاض مینهاد، و آیات قرآنی، و احادیث نبوی، و سخنان امامان (ع) و مواقف تاریخی، و آفاق سیرهای را، در نشان دادن مقام اهل بیت (ع)، در کار تربیت انسان و ساختن جامعه و هدایت آفاقی و انفسی بشریّت ملاک قرار میداد، و رسمیّتی را که خدا و پیامبر خدا (کتاب و سنّت)، به اهل بیت (ع) داده بودند میپذیرفت، و مشعل هدایتی را که میتوانست انسان را به حقایق برسانَد، و در ‹‹ بحر مسجور حقایق ›› سیر دَهد، و ‹‹ نظام عامل بالعدل ›› و ‹‹ جامعهِ قائم بالقسط ›› را پدید آورَد، بر زمین نمیگذاشت...

تا اینجا مطالبی به عنوان مقدّمه آورده شد، تا نظر صاحبنظران و تامّل پیشگان و حقیقت جویان، به یک تجلّی دیگر از رسالت ابدی محمّدی، و یک رکن دیگر از ارکان کلیدی تضمین بقای نوامیس آسمانی جلب شود. و آن رکن بزرگ، در امر تبلیغ رسالت و تضمین بقای دین (هم در علم و هم در عمل)، حدیث متواتر و تکلیف آفرینِ ‹‹ ثَقَلین ›› است. پیامبر اکرم (ع)، در این حدیث عظیم، مجموعهِ میراث الهی، یعنی ‹‹ کتاب خدا ›› و ‹‹ معلّمان کتاب خدا ››(35) را با هم توام میسازد، و به دست امّت میسپارد، و امّت را بدست آنان. و آن دو را تا دامنهِ رستاخیز جداییناپذیر میشمارد، و امّت را به پیروی مؤکّد و قاطع و همه جانبه از آن دو، بسیار توصیه میکند، و یادآور میشود که ‹‹ تمسّک ›› به آن دو (ما ان تَمَسکتُم بِهما) نجاتبخش است و مصونیّت دهنده از ضلال (لَن تَضِلُّوا). و به صراحت میفرماید که قرآن با آنان و آنان با قرآن - تواما راهنمای شما و بشریّتند. و برای مصون ماندن حقایق معارف و تعالیم الهی، از هر گونه تحریف و خلط و التقاط - میفرماید: آنان به علم و دانش شما نیازی ندارند، پس شما به آنان چیزی یاد ندهید، و مطالبی دیگر را در معارف و تعالیم آنان وارد مکنید. شما و بشریّت، در پیمودن مراحل تربیت، تا رسیدن به اوج متعالی انسانیّت، به آنان و معارف آنان نیاز دارید. بکوشید تا جز به هدایت آنان راهی مسپرید، و جز معارف و تعالیم آنان را - که خالص و ناب و آسمانی است - معارف خویش قرار مدهید، و از غیر قرآن طلب هدایت مکنید، و در نزد غیر عترت به فراگیری قرآن نپردازید، که معلّمان صادق کتاب خدا اولیای خدایند، یعنی عترت معصوم (ع)، پس ای مؤمنان! تقوی داشته باشید، و با صادقان و صدّیقان راه را بپیمایید (یا ایُّهَا الّذین آمَنُوا، اتقُوا اللّه، و کُونُوا مَعَ الصّادقین).(36) اینها همه - با همهِ اهمیّت ژرف و فراگیری که در آنها میبینید - تصریحات و مضامین ‹‹ حدیث ثَقَلین ›› است. خوشبختانه علمای امّت - از برادران اهل سنّت و شیعه - در طول سدهها، در کتابهای معتبر و صحیح با اسناد متقن، این حدیث را نقل کردهاند، که جای تردید نمیگذارد، و برای همه حتی شیعه، از جهات متعدّدی، تکلیفآور و جهتدهنده میباشد.

پس از اقدام بزرگانی از مسلمین - در این 150 سال اخیر - برای ایجاد وحدت در میان مسلمانان، و موفّق شدن آنان تا مراحلی بسیار، دشمنان اسلام و مسلمین، و صلیبیهای عصر جدید و غارتگران بینالمللی منابع و معادن مادّی و ذخایر علمی مسلمین، و کینهتوزان نسبت به ارزشها و سنّتهای اخلاقی و اعتقادات انسان پرور و دورانساز اسلام، در صدد برآمدند تا زمینههای این اتّحاد مقدّس را - که صد در صد به زیان آنان و به سود اسلام و مسلمین است - در هم ریزند، و بهم برآشوبند. از اینرو برخی از قلم بدستان مامور و مزدور را واداشتند تا علیه شیعه و مطالب متقن و مستند شیعه، به هر گونه که شده است - اگر چه با جعل مطالب و انکار حقایق - کتاب بنویسند، و کتابهای مستند و استوار شیعی را - به اصطلاح خود - رد کنند...

متاسّفانه برخی از عالمان و مؤلّفان عاقبت نیندیش اهل سنّت نیز بدین کار دست یازیدند، و حتی حاضر شدند، به منظور نقض مستندات شیعه، کتب صِحاح و اسناد معتبر حدیثی خود را (که احکام اسلامی و دینی را از همانها میگیرند و اعمال شبانهروزشان، در سراسر دنیای اسلام، و از هر نقطه از جهان که مسلمانی هست بر آن کتابها متوقّف است)، تخطئه و تضعیف کنند، چرا؟ چون عالمان شیعه به منابع خود اهل سنّت، یعنی آن کتابها استناد مینمایند...

لیکن واقعیّات علمی نیز مانند واقعیّات طبیعی، حضور خود را اثبات میکنند، و دوباره حق به نصاب خود میرسد و بر منصّهِ خود مینشیند. و از همینجاست که مینگریم که پس از پژوهشهای علمی و تابفرسای علاّمه بزرگ و مجاهد، افتخار سادات، حضرت میرحامد حسین هندی (م: 1306 ق)، در تالیف کتاب سترگ ‹‹ عبقات الانوار ›› (که شش جلد آن دربارهِ ‹‹ حدیث ثقلین ›› است، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، و آیتی است در تحقیق و پژوهش و دفاع از حقایق و اعتقادات)، جمعی از فاضلان جوان و عالمان کوشا و متعهّد و رسالت شناسِ حوزهِ مقدّس قم، دست به دست هم میدهند، و 8 سالِ پیگیر، سر در کتاب میبرند، و قلم بر کاغذ میرانند، و یادداشت برمیدارند و یادداشت، و کتاب میخوانند و کتاب... تا سرانجام کتابی عظیم، به جامعهِ علم و دین، بلکه به بشریّت جویا، و محقّقان عالم، و عدالت طلبان جهان تقدیم میکنند، و حدیث عظیم و هدایتگر ‹‹ ثَقَلین ›› را، در منشوری گرانسنگ به تلالؤ در میآورند، و قلوب صافیه را به سرچشمهِ زلال حقایق رهنمون میشوند، و باروی مستحکم معتقدات حقه را - از نو پاس میدارند، و تشعشع جاودان حدیث عظیم را، چونان خورشید، بر آفاق فکر و ذهن دنیای اسلام و رواق بلند حقایق پرتو افکن میسازند، و مشعلی جاوید فرا راه اقوام بر سر دست میگیرند.

این کتاب (در 10 جلد)، با اصولیترین روش تحقیق، و زیباترین صورت تدوین، و جذّابترین فصلبندی و تقسیم، در دسترس همگان قرار میگیرد. من در این مقدّمه، دربارهِ طلوع این کتاب درخشان، در آفاق علم و تحقیق، و دینشناسی علمی، و علمی نگری به حقایق دینی، از این بیش سخن نمیگویم. و ارزیابیهای دقیق و بیشتر را به استادان و دانشمندان وا میگذارم، تا پس از اینکه معرّفی آن را وظیفه دانستند، بدان بصورتهایی در خور بپردازند.

در این پایان - تنها و تنها از نظر وظیفه - یاد میکنم که این کتاب، علاوه بر کوششهای چندین سالهِ مؤلّفان فاضل و پژوهشگران، نتیجهای است از راهنماییها و ارشادهای علمی و ذوقی، و تبحّرهای معارفی، و انواع کمکهای عالمی بزرگ، و نشستهای بسیار مؤلّفان با ایشان، و کمکگیری از راهنماییهای این مربّی گرانقدر، یعنی فقیه جلیل، جامع علوم نقلی و عقلی و ادبی و برخی ‹‹ علوم دیگر ››، و واجد و استاد معارف خالص وَحیانی، و تعالیم ناب اوصیایی، حضرت آیت ا العظمی، حاج شیخ حسین وحید خراسانی - ادام ا ایّام افاضاته -.

من امیدوارم این کتاب گران ارج، مشعلی روشنگرِ راه جویندگان عقاید حقّه و شناختهای ربّانی باشد؛ و گامی مؤثّر در جهت شناساندن مستندات عقاید شیعه، و حرکتی پر نتیجه، برای خنثی ساختن کوششهای استعمارگران و همنوایان آنان برای ایجاد اختلاف میان مسلمانان بشمار آید؛ و مؤلّفان کوشای آن مورد نظر حضرت حجّت بن الحسن المهدی - عج - قرار گیرند، و عمر شریف این عالم ربّانی، که در تهیّهِ وسایل کار برای مؤلّفان و تشویق و راهنمایی آنان دریغ نکردهاند، هر چه درازتر گردد.

این نوشتار را به پایان میبرم، با سخنی بسیار بیدارگر، از متکلّم پر فضل و بزرگ اشعری، یکی از دو شارح سرشناس ‹‹ اشارات ابنسینا ››، و مؤلّف تفسیر کبیر ‹‹ مفاتیح الغیب ››، یعنی فخر الدّین محمّد بن عمر رازی (م: 606 ق)، در تفسیر ‹‹ سورهِ فاتحه ››، از ‹‹ مفاتیح الغیب ››:

مَنِ اتخَذَ علیًّا، اماما لِدینِه، فَقدِ استَمسَکَ بالعُروه`ِ الوُثقی، فی دینِهِ و لِنَفسهِ.(37) هر کسی، علی را در دین، امام خویش قرار دهد، به محکمترین ریسمان چنگ زده است، هم در دینش و هم برای سعادت ابدیش والسلام علی من یخدم الحق لذات الحق و یعی لاقامه القسط و العدل

‹‹ سورهِ نسا ›› (4): 54.

‹‹ سورهِ آل عمران ›› (3): 33، 34، 84.

1- ‹‹ سوره اعراف ›› (7): 143.

2- ‹‹ الحیاه` ››، ج 2، ص 72؛ ‹‹ ترجمهِ الحیاه` ››، ج 2، ص 105.

3- ‹‹ سورهِ مزّمٍّل ›› (73): 5.

4- ‹‹ نهجالبلاغه ››، خطبهِ 1.

5- ‹‹ سوره آل عمران ›› (3): 164.

6- ‹‹ سورهِ مائده ›› (5): 8.

7- و به تعبیر قرآن کریم: ‹‹ نَفسِ محمّد (ص ››) ‹‹ آیهِ مباهله ›› (سورهِ آل عمران: 61)؛ به نقل فریقین.

8- ‹‹ سورهِ بقره ›› (2): 127، 128، 136، 140.

9- ‹‹ سورهِ طه ›› (20): 29 - 32.

10- ‹‹ وَ ذَکّر، فان الذٍّکری تَنفَعُ المؤمنین ››، (سورهِ ذاریات: 51 – 55).

11- ‹‹ فضائل الخمسه`، من الصّحاح الستّه` ››، ج 1، ص 393 - 394.

12- ‹‹ سورهِ سبا ›› (34): 28.

13- ‹‹ سورهِ شعرا ›› (26): 214.

14- ‹‹ سورهِ مائده ›› (5): 67.

15- ‹‹ الشّفا ››، ‹‹ الالهیّات ››، ص 452، چاپ مصر، و افست قم (1404 ق).

16- ‹‹ فضائل الخمسه` ››، ج 2، ص 126 - 128.

17و 2 - ‹‹ سورهِ آل عمران ›› (3): 164؛ ‹‹ سورهِ جمعه ›› (62): 2.

18- ‹‹ سورهِ حدید ›› (57): 25.

19- ‹‹ سورهِ اعراف ›› (7): 29.

20- ‹‹ سورهِ مائده ›› (5): 8.

21- ‹‹ اصول کافی ››، ج 1، ص 542، از احادیث امام موسای کاظم (ع).

22- ‹‹ تاسیس الشیعه` لعلوم الاسلام ››، ص 150.

23- افزون بر تصریح و تاکید پیامبر اکرم (ص) و امامان اهل بیت (ع)، بر موضوع نزول این آیات، عالمان بزرگ و مفسّرانی چند از اهل سُنّت نیز بدان تصریح کردهاند، چنانکه در همین مقوله کتابهای متعدّد، از سوی عالمان اسلام (سنّی و شیعه)، زیر عنوان ‹‹ ما نَزَلَ من القرآنِ فی علی (ع ››) تالیف گشته است؛ بجز آنچه مؤلّفان سنّی و شیعه، در کتابهای عامّ ‹‹ مناقب ››، به نقل آن (و بسیاری به نقل مُسنَد)، مبادرت ورزیدهاند 24- ‹‹ الغدیر ››، ج 1، ص 215، چاپ بیروت (1387 ق)، و ص 425، چاپ قم، ‹‹ مرکز الغدیر للدّراسات الاًسلامیّه` ›› (1416 ق).

25- ‹‹ سورهِ نحل ›› (16): 43.

26- ‹‹ عن النبیّ (ص) انّه قال: اوتیتُ القرآنَ و مِثلَیه ›› - ‹‹ مجمع البیان ››، ج 2، ص 445 و 382؛ و ج 4، ص 378 (چاپ پنج جلدی رحلی).

27- ‹‹ سورهِ اعراف ›› (7): 52.

28- شماری از این احادیث - تنها از طرق عالمان و مفسّران و محدّثان برادران اهل سنّت - در مجلّدات این کتابها آمده است:

‹‹ الغدیر ›› علاّمهِ امینی.

‹‹ عبقات الانوار ›› - علاّمه میر حامد حسین هندی.

‹‹ المراجعات ›› و ‹‹ النّصّ و الاجتهاد ›› - علاّمه سیّد عبدالحسین شرف الدّین عاملی.

‹‹ الجوامع و الفوارق ›› - شیخ حبیب آل مهاجر العاملی.

‹‹ فضائل الخمسه` من الصّحاحِ السّته` ›› - سیّد مرتضی فیروزآبادی؛ با دقت ملاحظه شود.

29- ‹‹ مرآه` العقول ››، ج 2، ص 264، ‹‹ الحیاه` ››، ج 2، ص 185؛ ‹‹ ترجمهِ الحیاه` ››، ج 2، ص 280.

30- ‹‹ یادنامهِ علاّمهِ امینی ››، مقالهِ بیستم؛ در آنجا 100 کتاب از عالمان و محدّثان و بزرگان اهل سنّت - از قدیمترین روزگاران تا کنون - نام برده شده، که دربارهِ آیات و احادیث مربوط به امام علیّ بن ابیطالب (ع) و بقیّهِ اهل بیت (ع) تالیف یافته است (ص 513 - 516، چاپ سوّم، تهران، 1361 ش). نیز 40 کتاب دربارهِ امام مهدی موعود (ع)، از عالمان اهل سنّت (ص 519 – 520).

31- برای نمونه ‹‹ فضائلُ الخمسه` من الصٍّحاح السٍّتّه`›› .

32- ‹‹ سوره عنکبوت ›› (29): 20.

33- ‹‹ یَمُصُّونَ الثٍّماد، و یَدَعُون النّهرَ العظیم ››، از احادیث امام محمّد باقر(ع)، ‹‹ اصول کافی ››، ج 1، ص 222.

34- اسناد فراوان این حدیث مشهور را - تنها از طرق عالمان و محدّثان اهل سنّت - در ‹‹ الغدیر ›› (ج 6) ملاحظه کنید.

35- ‹‹ معلّم کتاب ›› کسی است که علم کتاب و عمل به کتاب را - بوجه دقیق - از آورندهِ کتاب فرا گرفته باشد. حکم عقل نیز همین است که ‹‹ کتاب ›› و ‹‹ معلّم کتاب ›› از هم جدا نشوند، تا در ارکان هدایت و سعادت دو جهانی خللی نیفتد. از اینرو پیامبر اکرم (ص)، در متن ‹‹ حدیث ثَقَلین ›› میفرماید: این دو (کتاب و عترت)، تا قیامت از هم جدا نمیشوند. و راه سعادت با پیروی یکی از آن دو بدون دیگری پیموده نمیشود. بلکه پیروی از یکی از آن دو بدون دیگری، پیروی از آن یک نیز نیست (لَن یَفتَرِقا حتی یَرِدا عَلَی الحوض).

36- ‹‹ سورهِ توبه ›› (9): 119.

37- التفسیر الکبیر، ج 1، ص 207 .

(0) نظر
برچسب ها :
X