در حقیقت مسئلهی مهم و اساسی، مسئلهی مسلمانان است. اگر مسلمانان میخواهند ملتی عزیز، سربلند و استوار بوده و مشمول آیهی «وللّه العزّةُ و لِرَسوله و للمؤمنین» قرار گیرند، باید به طور کامل، سیاست و ذهنیت خود را نسبت به ماقبل تغییر دهند. باید به سرچشمههای حقیقی؛ یعنی قرآن کریم تمسّک جسته و به سنتِ صحیح و ثابت برگردند. معنای این سخن این نیست که به میراث به جا مانده از پدران و گذشتگانِمان، وابسته باشیم؛ زیرا آنان در نهایت اخلاص و خداباوری کار خود را کردند. در گذشته، عالمان ما بهترین عالمان دورهی خویش بودند، و کسی هم طراز آنها ـ نه در اروپا و نه در هیچ جای دیگر دنیا ـ پیدا نمیشد. شما از میان عالمان یا فقهای گذشته کسانی را مییابید که به علم منطق، فلسفه و حتی طبّ و موسیقی آشنایی کامل داشتند، اما به هر حال آنان معصوم نیستند. هر چند برادران شیعهی ما اهل بیت را معصوم میدانند، ولی سخن ما در رابطه با اهل بیت نیست، بلکه سخن ما از میراث فقهای غیرمعصوم است.
گذشته از خطاپذیر بودن فقها، مسئلهی بسیار مهم این است که عصر آنان، عصر فروبستگی بود. اگر شما ملاحظه کنید میبینید که شیعه در گذشته، چه عذابها و سختیهایی را تحمل کرده است، مظلومیت شیعه حتی تا عهد بنیعباس نیز ادامه داشت؛ زیرا آنان که با نام اهل بیت علیهمالسلام به قدرت رسیده بودند، چنان آزاری به آنان رساندند که شاعری از زبان آنها میگوید:
«یا لیتَ عهد بنی مروان دام لنا».(ای کاش دورهی بنیامیه هم چنان ادامه داشت).
دورنمای فرهنگ اسلامی قدیمی همین فروبستگی است. ما اکنون نیز از گذشتگانِمان تقلید میکنیم، و این تقلید دو عیب عمده دارد:
نخست این که چنین روشی در برخورد با موضوعات و مسایل امروزی، روشی عقب مانده به شمار میآید.
دوم این که این روش سبب میشود تا ما عقل خود را به کار نیاندازیم و به اندیشههای گذشتگان اکتفا کرده و عمل کنیم. قرآن کریم چنین کاری را مذمّت کرده و میگوید: «و اذا قیل لهم اتّبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا». ما امروزه مثل عربهای جاهلی هستیم که پیامبر اسلام آنان را به قرآن دعوت میکرد، ولی آنان میگفتند: ما بر راه و روشی هستیم که گذشتگان و پدرانمان را بر آن یافتهایم! در حالی که ما باید فکر و اندیشه کنیم؛ زیرا قرآن سرشار از واژههایی چون «یتفکرون»، «یتدبرون»، «یعقلون»، «یسمعون» و... است. چگونه است که با وجود آیات فراوانی در بارهی به کارگیری عقل و اندیشه در قرآن کریم، غالب مسلمانان عقل و اندیشهی خود را به کار نمیاندازند؟ و نتیجهی این بیتوجهی و عدم تعقل این میشود که عقل مسلمان از کار بیفتد، در حالی که میتوانست انقلابهای عظیمی در اقتصاد، فلسفه و دیگر علوم پدید آورد؛ یعنی همان انقلابهایی را که دیگران پدید آوردند.
علت سستی، ناتوانی و از کارافتادگی عقل و اندیشهی مسلمانان در چیست؟ من پاسخ این سؤال را در غلبهی روح تقلید بر عقل اسلامی میبینم. انتظار میرفت که مجموعههای اسلامگرا؛ مانند اخوان المسلمین در مصر ـ که تقریباً بهترین جنبش اسلامی بود ـ و برادران ما در حوزههای علمی شیعه و جماعت وهابیان در سعودی در مطالعه و بررسی مسایل، بار دیگر در شیوهی خود بازنگری کنند. ما نمیگوییم که بخشی از اسلام را نادیده بگیرند، بلکه سخن ما این است که بیایید مستقیماً به قرآن بازگردیم و عقلهایمان را به کار گیریم. فرهنگ و آگاهی گذشتگان مربوط به زمان خودشان بود. و امروزه فرهنگ و اطلاعات و امکاناتی وجود دارد که گذشتگان تصور آن را نیز نمیکردند. در گذشته صنعت چاپ و ابزاری؛ چون رایانه وجود نداشت. امروزه همهی منابع را در چند دیسکت میریزند و از همهی آنها یک جا استفاده میکنند. در گذشته این تسهیلات وجود نداشت. عالمی از مدینه به فسطاط در مصر و یا دمشق مسافرت میکرد تا یک حدیث را فرابگیرد، ولی امروزه نیازی به این کار نیست.
ما در عصر صنعتی بودن زندگی میکنیم و ابزارهای فراهم آمده و کشف شدهی این عصر را مصرف میکنیم، اما با عقلیت و ذهنیت این روزگار نمیاندیشیم. عقلانیتی که بر این عصر حاکم بوده و آن را ترقی داده و به پیش رانده است، در نزد ما موجود نیست. ما هم چنان با عقلانیت و ذهنیت هفت یا ده قرن پیش میاندیشیم. دعوت به احیای اسلامی، که در کتاب موجود در دست شما؛ یعنی «استراتیجیّة الدعوة الاسلامیه فی القرن الواحد و العشرین» آمده است، دعوت به بازگشت به قرآن کریم و سنت صحیح و اثبات شده است.
نشریه پگاه خوشوقت است تا در این مجال مغتنم میزبان استاد «جمال البنا» باشد. لطفاً خود را برای خوانندگان مجله معرفی کرده، و از محیط پرورشی و ارتباط خود با امام شهید «حسن البنا» و تأثیر مکتب آن شهید بر خانواده، ملت مصر، و بر جهان اسلام توضیحاتی را بفرمایید.
از فرصتی که در اختیارم گذاشتید سپاسگزارم و برای مجلهی پگاه حوزه آرزوی شکوفایی و کامیابی میکنم. زندگی شخصیام چندان اهمیتی برای خوانندگان ندارد. آنچه برای خوانندگان محترم مهم است، فکر جمال البنا است. حال برای این که سؤال شما را بیپاسخ نگذارم خلاصهای از زندگانی خود را خدمت شما بیان میکنم، من در سال (1920ه··.ق) چشم بر جهان گشودم و پس از گذراندن دورهی متوسطهی آموزش و پرورش، از ادامهی تحصیل منصرف شده و ترجیح دادم که به طور شخصی به مطالعه و کسب آگاهی بپردازم. در منزل ما کتابخانهای بود که بسیار غنیتر از کتابخانههای دانشگاهها بود. و تنها علاقهی من از دوران کودکی مطالعه و کسب دانش بود. سودمندترین ساعات زندگی ام زمانی است که کتاب تازهای را مطالعه کنم و این کار را سعادت واقعی برای خود میدانم. و در نتیجه این شیوه و مبانی فکری من متفاوت از مبانیِ فکری امام «حسن البنا» شد؛ زیرا ایشان نشو و نمایی دینی داشت و مرحوم پدرم بر او که فرزند نخست خانواده بود اشراف کامل داشتند. پدر من عالم دینی بود، ولی دانش آموختهی الازهر نبود. البته همهی اعضای خانوادهی ما به نوعی از تحصیلات دانشگاهی گریزان بوده و به فرهنگ و آگاهی خود جوش معتقد بودند. مرحوم پدرم با اشراف بر تصنیف مسند امام احمد بن حنبل شیبانی، دست به اقدامی تاریخی زده، و سی هزار حدیث نامرتب را تنظیم و موضوعبندی نمودند.
گفته میشود که پیش از وی نیز احمد بن محمد شاکر دست به چنین کاری زده بود.
بله درست است، بسیار پیش از پدرم، ولی چاپ شاکر بسیار نامرتب بود، و احادیث مسند درهم ریخته و موضوعبندی نبود؛ زیرا شما حدیثی از ازدواج را میخوانید و پس از آن حدیثی دربارهی نماز و سپس حدیثی از زکات و... در نتیجه در استخراج احکام نمیتوان از این کتاب استفاده کرد. استفاده از این کتاب مستلزم موضوعبندی آن است. احکام ازدواج، احکام طلاق، احکام خرید و فروش، هر کدام باید جداگانه تدوین شود. در طول گذشت هزار سال از تدوین این کتاب چنین کاری دربارهی آن صورت نگرفته بود. امام احمد بن حنبل در سال 300 ق این کتاب را تألیف کرده و تا سال 1300 ق که مرحوم پدرم کار تدوین و موضوعبندی مسند را شروع کرد، کسی چنین کاری نکرده بود.
گویا امام حسنالبنا گرایشی به تصوف و عرفان نیز داشتند.
بله، البته چنین گرایشی در امام حسن البنا در دوران نوجوانی و جوانی بیشتر بود؛ زیرا ایشان نشو و نمایی دینی داشت. وی سپس وارد دارالعلوم شد، و این مکان تنها مرکزی بود که دروس ادبیات عرب و علوم اسلامی را یکجا داشته و در عین حال سروصداهای الازهر و ابزارهای قدیمی و سنتی در آن وجود نداشت. وی علم لغت و ادبیات عرب را در همین مرکز فرا گرفت و قرآن را حفظ کرده و به کتب حدیث اهتمام بسیار ورزید. همهی زمینههای متفکر شدن برایش فراهم بود و به علاوه از ایمان و مواهب ممتاز و توفیق الاهی نیز برخوردار بود. در نتیجه هر گامی که ایشان بر میداشت، حتی شهادت او، گویی از سوی خدا ترسیم شده بود؛ یعنی حتی شهادت او که ما را متأثر و محزون کرد، بخشی از برنامهای بود که خداوند متعال برای حسن البنا وضع کرده بود، تا به هدفی که شعار اخوانالمسلمین بود دست یابد؛ یعنی «الموت فی سبیل الاسلام امنیّتنا، مرگ در راه اسلام آرزوی ماست». استاد حسن البنا با چنین ویژگیهایی اسلام را در قالبی تازه عرضه کرد. زمانی که وی ظهور کرد، اسلام محصور در شیوخ مساجد، حقوق بگیران اوقاف و حلقههای دراویش بود و همهی اینها بیفایده بودند و نمیتوانستند اسلام را به عنوان شیوهی زندگی و یا به عنوان یک نیروی اجتماعی مطرح کنند. استاد حسن البنا آمد و اسلام را به عنوان روشی نو برای زندگی که تا حد زیادی جوابگوی نیازهای عصر باشد، مطرح کرد. اما من رویکردی دیگر داشتم؛ زیرا مطالعات من آزاد و در زمینههای سیاسی و اقتصادی بوده و به طور مشخص به کار صنفی و تشکل کارگری توجهی ویژه داشتهام. این حوزههای کاری، حوزههایی جدید در اندیشهی اسلامی است. به رغم علاقهی خاصی که بین من ـ که فرزند کوچک خانواده هستم ـ و برادر بزرگم حسن البنا وجود داشت، اما بینش متفاوتی داشتیم و ایشان با سینهای گشاده این تفاوت را پذیرفته بود. مثالی ساده برایتان میزنم. در سال 1946 من کتابی با نام «دیمقراطیة جدیدة» (دموکراسی نو) نگاشتم و در آن فهم تازهای از دین ارایه دادم و تلقی رایج در متن اخوان المسلمین را به نقد کشیده و به آنان پیشنهاد کردم که «به انسان بگروید و نه به ایمان»؛ زیرا خدا همهی دعوتهای دینی را برای هدایت انسان نازل کرده است. یعنی هدف عمدهی ادیان، انسان میباشد و این اصل هنوز هم خط اصلی اندیشهام را ترسیم میکند.
به نظر من اسلام، انسان را خواسته است ـ و برای انسان اهمیّت ویژهای قایل است ـ اما فقها، اسلام را؛ اسلام انسان را اراده کرده، اما فقها به آن رضایت نمیدهند؛ زیرا کار و پیشهی آنها با آن تأمین میشود.
من در همان سال 1946 که یکی از سالهای درخشش اخوان المسلمین بود، حزبی را به نام «حزب العمل الوطنی الاجتماعی» تأسیس کردم. در همین سال اولین برخوردها با این حزب که حزبی کوچک و کم اهمیت بود پیش آمد. اما اخوان المسلمین که صدها هزار عضو داشت و برخوردار از اسم آفاق گسترِ استاد حسن البنا بود مشکل ما را نداشت. در حزب ما دهها تن از کارگران و دانشجویان عضویت داشتند. اما حرکت ما دردسرهای فراوان داشت؛ زیرا پلیس مرا بازداشت کرد و مدتی در این حال به سر بردم. بعد از آن استاد البنا به من پیش نهاد کرد تا «حزب» را به «جماعت» تبدیل کنم، به «جماعة العمل الوطنی الاجتماعی».
غرض از بیان این داستان، نشان دادن گستردگی افق اندیشه و رفتار این مرد بزرگ بود. او دید که برادر کوچکاش که شاگردش نیز بود، تشکیلات خاصی را شکل داده است، به جای این که به او بگوید تو چطور چنین جسارتی کردی که تشکل جداگانهای به راه بیاندازی و به ما نپیوندی؟!، بهترین راهِ تداوم فعالیت را به او پیشنهاد میکند. امام البنا چنین روح بزرگی داشت.
به نظر میرسد که شما از آغاز فعالیت اهتمام ویژهای به اسلام اجتماعی ـ که بعدها «چپ اسلامی» نامیده شد ـ داشته و تأکید نخست شما بر موضوع آزادی بوده است ـ درست است که آزادی، عطیهای الهی در زندگی انسانها به شمار میآید و دستاوردهای دیگری که در تاریخ و تمدن بشری به چشم میخورد، در سایهی این اصل به دست آمده است، و حتی میتوان توفیقهایی را که انسان غربی در بُعد فنآوری به دست آورده است مدیون آزادی دانست ـ به نظر شما مشکل مسلمانان در کجاست؟ سبب پس ماندگی مسلمانان، و نقش «نبود آزادی» در این پس ماندگی چیست؟ مشخصات و ضوابط آزادی در اسلام کدام است؟
از شما سپاسگزارم که چنین سؤالی را مطرح کردید. جانا سخن از زبان ما میگویی. ما آزادی را مبنا و اصل اوّل میدانیم و من در کتاب خودم؛ یعنی «مطلبنا الاول هو الحریه» به این موضوع پرداختهام. در صفحهی نخست این کتاب نوشتهام که اگر از ما پرسیده شود که چرا خواستهی نخست شما آزادی است و نه اجرای شریعت و نه حتی برتر ماندن کلمة اللّه؟ خواهم گفت که: مطالبهی خواستههای ما جز در فضای آزاد امکان ندارد؛ بنابراین تداوم آزادی، تداوم دعوت ما را تضمین میکند. از طرفی فضای آزاد سبب بازداشتن ما از هرگونه انحراف میشود. به نظر ما لازم است که خواستهی نخست همهی اسلام گرایان، آزادی باشد. چنان که شما نیز گفتید ریشهی همهی کامیابیهای عصر جدید، بیش از هر چیز به عامل آزادی بر میگردد. موضع اسلام در برابر آزادی بسیار روشن است. و آیات قرآن به صراحت این مطلب را بازگو میکنند؛ مانند: «قل الحق من ربّک فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر، سخن حق را بگو هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد». و آیات دیگری نیز مانند: «افانت تکره الناس علی ان یکونوا مؤمنین، آیا مردم را اجبار خواهی کرد که مؤمن باشند» و آیهی «لا اکراه فی الدین، اجباری در دین نیست». آزادی عقیده در اسلام و سیرهی رسول خدا و خلفای راشدین امری پذیرفته شده بود؛ زیرا اجبار مردم بر ایمان امری غیرممکن است و ایمان امری قلبی است و نمیتوان مردم را واداشت که ایمان بیاورند.
شما که معتقدید انسان در انتخاب عقیدهی خود کاملاً آزاد است، با رفتار خلیفهی اول در جنگهای «ردّه» چه گونه برخورد میکنید؟ و چه توجیهی برای آن دارید؟
خلیفهی اوّل آغازگر جنگ با مرتدان نبود، بلکه آنها خود آغاز کنندهی جنگ بودند. پس از آن که ابوبکر لشکر اسامه را روانهی شام کرد، آنان به گمان اینکه دیگر نیرویی در مدینه نمانده تا از شهر دفاع کند به مدینه هجوم آوردند؛ زیرا آنان میخواستند پس از رحلت رسول خدا از دو چیز رهایی یابند:
1. از پرداخت زکات؛ زیرا بهانهی ایشان در خودداری از پرداخت زکات این بود که آنها در اجابت از این آیه زکات میپرداختند: «خذ من اموالهم صدقة تطهر هم و تزکیهم و صلّ علیهم انّ صلاتک سکنٌ لهم، از اموال آنان صدقهای بگیر تا به وسیلهی آن پاک و پاکیزهشان سازی و برایشان دعا کن؛ زیرا دعای تو برای آنان آرامشی است». و زکات را جز به کسی که دُعایش مایهی آرامش آنها است (پیامبر) نخواهند پرداخت.
2. از پذیرش خلافت ابوبکر؛ آنان که مشهور به ارتداد شدند، از دین اسلام برنگشته بودند، بلکه خلافت ابوبکر را قبول نداشتند.
حتی شاعر آنها چنین سرودهای خواند:
اطعنا رسول اللّه اذ کان بیننا ایورثها بکراً اذا مات بعده و تلک لعمر واللّه قاصمة الظهر
فیا لعباد اللّه ما لابی بکر و تلک لعمر واللّه قاصمة الظهر و تلک لعمر واللّه قاصمة الظهر
«رسول خدا را زمانی که در میان ما بود پیروی کردیم، ای بندگان خدا! ابوبکر چه چیزی دارد؟
آیا داراییاش را پس از مرگ برای بکر به ارث میگذارد؟ چنین کاری به خدا پشت انسان را میشکند.»
بنابراین مشخص است که آنان مرتد نشده بودند، بلکه تنها از پرداخت زکات و پذیرش خلافت ابوبکر سر باز زده و نسبت به حکومت سر به شورش برداشته بودند. آنان گمان میکردند که با اعزام سپاه اسامه به شام از سوی ابوبکر، در اجرای فرمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مدینه نیروی دفاعیای نمانده است. اما ابوبکر به قصد آنها آگاه بود و دستههایی از بزرگان صحابه را جمع کرده و قبل از این که آنان به مدینه برسند، این دستهها بر آنان حمله بردند و آنان را عقب راندند. پس از مدتی ابوبکر سپاه اسامه را که از جنگ برگشته بود، برای سرکوب این قبایل و بازگرداندن آنان به حوزهی حاکمیت خویش اعزام کرد. بنابراین ابوبکر با آنان که مرتد خوانده میشدند، جنگ نکرد، بلکه آنان سر به ستیز با خلیفه برداشته بودند و ابوبکر پاسخ آنها را داد. مسئله، مسئلهی ایمان و کفر نبود، بلکه سخن از ثروت و حکومت در میان بود؛ زیرا قبایل مرتد برای شانه خالی کردن از پرداخت زکات جنگ میکردند و ابوبکر برای دریافت آن.
ابوبکر این سخن را به صراحت گفت که: «به خدا سوگند؛ اگر دادن بزغاله ـ یا زانوبندی ـ را که پیشتر به رسول خدا میدادند، از من دریغ دارند، با آنان جنگ خواهم کرد».
حتی برخی از صحابه و از جملهی آنان عمر، از جنگ با این قبایل مسلمان ـ که به توحید و رسالت شهادت میدادند ـ سر باز زده و آن را محکوم کردند. عمر از بُعد ایمان نظر درستی نسبت به این قبایل داشت. اما ابوبکر که در موقعیت یک دولت مرد بود، ملاحظهی شانه خالی کردن آنان از پرداخت زکات (مالیات) و سرکشی آنان نسبت به دولت مرکزی را میکرد و یکی از این دو عامل برای جنگ با آنان کافی بود.
اما من نیز معتقدم که تسامح اسلام شامل این گونه افراد هم میشود، چنان که از موضع خلیفهی چهارم، امام علی علیهالسلام در برابر خوارج روشن میشود؛ زیرا خوارج به صورت مسلحانه سر به شورش برداشتند و امام را تکفیر کرده و امیری برای خود برگزیدند. با این حال امام با آنان جنگ نکرد، تا آنان بیگناهانی را کشتند و در پاسخ امام که قاتل را مطالبه کرده بود گفتند: ما همه قاتلان اوییم، کار به این جا که رسید امام با آنان وارد جنگ شد.
البته شما نیز قبول دارید که اسلام، همان گونه که با دعوت رواج یافت، با جهاد نیز گسترش یافت.
اسلام در درجهی نخست با دعوت خود آفاق را درنوردید، و بزرگترین فتح اسلام، فتحی بدون سلاح و خونریزی بود؛ زیرا مدینه با قرآن فتح شد و نه با سلاح!
دعوت به اسلام همیشه مسالمتآمیز نبود، بلکه گاهی با شمشیر نیز همراه بوده است.
مدینه به وسیلهی قرآن فتح شد، و این بزرگترین فتحی بود که فتح بدر و دیگر فتوح را به ارمغان آورد. مفروض ما این است که اسلام به دو شیوه گسترش یافت:
1. از راه دعوت مؤمنان؛ یعنی مبلغان اسلام، صوفیان و بازرگانان، که اسلام را در اندونزی، فیلیپین و چین توسعه دادند، بیآن که لشکرها و اسبهای مسلمانان به آن سرزمینها گام بگذارند؛
2. از راه نظامی (جهاد).
مبارزهی لشکرهای اسلامی برای رواج اسلام و اجبار مردم بر پذیرش اسلام نبود، بلکه آنان در درجهی نخست درصدد شناساندن اسلام و درهم شکستن نظامهای طبقاتی مبتنی بر ستم کسروی و قیصری و رومی بودند. و کارشان تحمیل اسلام بر مردم نبود؛ زیرا اگر چنین میبود باید نخستین کسانی که مورد حفاظت و حراست سپاهیان اسلام قرار میگرفتند، راهبان و کشیشان و صومعهها و کنیسهها بودند. حال چگونه ممکن است هدف سپاه اسلام، نشر و گسترش اسلام باشد و در همان حال بیش از همه از کشیشان و علمای دین مسیحی و یهودی و زرتشتی و کنیسهها و صومعهها حمایت کند؟! اگر فرض گسترش اسلام را بپذیریم، چرا اسلام به اهل ادیان دیگر اجازه داد تا در ذمه و بر دین خود باقی بمانند و تنها مالیات (جزیه) بپردازند؟!
یکی از ارزشهای اساسی در زندگی غربی، دموکراسی است که در عرصهی سیاسی، تکثرگرایی سیاسی و دست به دست شدن مسالمتآمیز قدرت و در زمینهی اجتماعی، آزادی مطلق و در زمینهی فکری، آزادی اندیشه را به ارمغان آورده است. اما بسیاری از متفکران اسلامی معاصر معتقداند که دموکراسی، سیستمی است که در بستر تجربهی غربی زاده شده و تجلی فرهنگ، تمدن و حتی اعتقادات انسان غربی است. و امکان ندارد که با تاریخ، تمدن، هویت فکری و فرهنگی و بلکه با عقیدهی ما سازگار باشد، حتی برخی از عالمان مسلمان هم به صراحت دموکراسی را مخالف اسلام دانستهاند. موضع شما نسبت به دموکراسی چیست؟ آیا اسلام دموکراسی را به صورت کامل پذیرفته، یا این که ما باید از آن به عنوان سازوکاری در زندگی سیاسی بهره ببریم و بخشی از دموکراسی را که تجلی گاه هویت فرهنگی ـ تمدنی غرب است نپذیریم؟
دموکراسی را میتوان در قالبها و سازوکارهایی؛ مانند احزاب، انتخابات، و روح دموکراسی که همانا آزادی است تقسیم کرد. اگر روح دموکراسی، آزادی باشد ما کاملاً به آن ایمان داریم. اما قالبها و سازوکارها به مزاج جامعه بستگی دارد. دموکراسی آتن (یونان) به گونهای متفاوت از دموکراسی امروز انگلستان است. مثلاً در محکمهی آتن شمار قضاتی که حکم به مرگ سقراط دادند، 500 تن بودند، و چنین شماری از قضات در هیچ یک از نظامهای دموکراتیک کنونی یافت نمیشود. و احزاب نیز همیشه نبودهاند. مثلاً حزب محافظه کاران و حزب لیبرال انگلستان در قرن هفدهم سر برآورد، که در این دوره دو طبقهی عمده وجود داشتند:
الف: طبقهی مالکان عمدهی اراضی.
ب: طبقهی سرمایهداران آزاد اندیش.
طبقهی نخست نمایندهی اریستوکراسی، زمین محور و طرفدار حفظ وضع موجود بود. و طبقهی دوم نمایندهی صنایع نوآمد و تغییر وضع موجود. طبقهی نخست حزب محافظه کار و طبقهی دوم حزب لیبرال را تشکیل میدادند. این تحولات، برآمده از اوضاع جامعه بوده و از جامعهای تا جامعهای دیگر متفاوت است. دموکراسی موجود در امریکا نیز متفاوت از دموکراسی موجود در فرانسه است. دموکراسی دو حزبی امریکا برگرفته از انگلستان است؛ بنابراین قالبهای دموکراسی قابل تجدید نظر است. ما میتوانیم اصل شورا را در قالب شکل دهی به مجالس یا هیئتها اعمال کنیم. نامها چندان اهمیتی ندارند، آنچه اهمیت دارد، این است که زیر ساخت ایدهی حاکم بر جامعه، «آزادی» باشد. مبنای «آزادی» از جهاتی با اسلام هم ساز است. اسلام مبتنی بر آزادی عقیده ـ یعنی سرور آزادیها ـ و آزادی مخالفت سیاسی میباشد. میتوان گفت که شیوهی امام علی در زمینهی اعطای آزادی به مخالفان، بالاتر از تجربهی همهی نظامهای موجود در جهان است؛ زیرا زمانی که خوارج به صورت متشکل بر او خروج کردند و شمشیرهایشان را به کمر بستند؛ یعنی دولتی داخل دولت تشکیل دادند، امام علی نخواست و نپذیرفت که با آنان نبرد کند. تا این که آنان شماری از مسلمانان را کشتند. امام از آنان خواست تا قاتلان را تحویل دهند، آنان گفتند: ما همگی قاتلیم! در این حال بود که امام بر آنان هجوم برد. پس از جنگ نیز به مسلمانان دستور داد تا مجروحانشان را نکشته و داراییهایشان را به غنیمت نبرند. چنین تصویر و تابلویی را شما در هیچ جای دیگر نمیتوانید مشاهده کنید. رفتار امام علی علیهالسلام به این معنا است که هر فردی آزاد است تا حزبی تشکیل دهد. ببینید آیا امکان دارد که جمعی از مسلمانان از قدرت دولت کنارهگیری کرده و سپس با آن به پیکار برخیزند و پس از پیکار به حال خود رها شوند؟! چنین چیزی در هیچ نظامی وجود ندارد، اما در نظام امام علی بن ابی طالب وجود دارد.
شما چه مبانی کلامی و فقهی برای مسایل اجتماعی جدید بشر، از قبیل دموکراسی، تکثرسیاسی، جامعهی مدنی، تکثر مذهبی و... در نظر دارید؟
چه اهمیتی دارد که نظر فقها را در بارهی این مقولات بدانیم. ما قرآن داریم که اصل اصیل ما است. اگر ما ذهن خود را در قرآن و مفاهیم آن به کار بیاندازیم به نتایج مطلوب خواهیم رسید.
منظورم این بود که خاستگاه مشروعیت این مقولات جدید را در کجا یافتهاید؟
مقولاتی از این قبیل، از ازل وجود نداشته است. این مقولات ثمرهی تلاش و مبارزهی انسانهایی است که به ملتها و حقوق شایستهی آنان ایمان داشته و در این راه پیکار کردند و قربانی دادند. تاریخ آزادی، تاریخی بسیار دراز است. در پایان این پیکار، آنان که به آزادی ایمان داشتهاند، پیروز شدند و ملتها به این مقولات باور یافتند. تمدن رومی، تمدنی دوگانهگرا، وحشی، بربری و مبتنی بر شمشیر بود و ریشهی حقیقی روح اروپایی به تمدن رومی بر میگردد. بزرگترین عنصر اثر گذار بر تمدن اروپایی همین تمدن رومی است نه تمدن یونانی. تمدن رومی عادات و سنتهایی را وضع کرد که شناسهی آن سلطه و قدرت بود.
آیا مبنای مشروعیت این مقولات، درک عمومی بشر است، یا این که معتقدید این مقولات ریشههایی قرآنی دارند؟
خدای متعال در وجود انسان گیرندهای قرار داده است که نامش عقل است. با این ابزار، برخی از افراد تشخیص دادند که توان بیشتری برای مبارزه با عناصر منفی موجود در جامعه ـ مانند سرکوب و استبداد و جهل ـ دارند. از این رو به افکار جدید ایمان آوردند و در راه این افکار ارزشمند و متعالی در طول عصرها و در امتداد نسلها مبارزه و پیکار کردند، و پس از صدها سال به وضع موجود رسیدند. این وضعیت طبیعی جامعه است، و در همهی جوامع رخ داده است. مثلاً در قرون وسطی کلیسا بر اندیشهی اروپایی سیطرهی کامل داشت، تا این که جنبش روشنگری ظهور یافت و متفکران جدید در برابر سلطهی کلیسا ایستادگی کردند و در نهایت بر آن غلبه یافتند. چنین چیزی ممکن بود در جهان اسلام نیز رخ دهد. اما جهان اسلام کلیسایی نداشت. وانگهی قرآن کتابی است که منادی همهی آزادیها است و به همین خاطر برخلاف غرب، درگیری شدیدی بین دیانت و آزادی در اسلام روی نداده است.
به نظر شما هر کدام از: قرآن کریم، سنتِ شریف، عقل و آگاهی بشری چه نقشی در پیریزی جامعهی اسلامی جدید دارند؟
نخستین نقش و عامل اصلی را عقل دارد؛ زیرا از طریق عقل است که ما قرآن را درک میکنیم. اگر عقل دارای قدرت و سلطه و آزادی نباشد، ممکن است حقیقت با خرافه در آمیزد و تشخیص حقیقت از خرافه دشوار آید. مصیبت اندیشهی اسلامی همین است که قادر به تشخیص حقیقت از خرافه نیست. نقش دوم از آن قرآن است؛ زیرا قرآن کریم وجود خداوند و عالم غیب و رستاخیز و بهشت و جهنم را برای ما تفسیر میکند و عقل انسانی به این نتیجه میرسد که خدا وجود دارد. اما ذات خداوند چیست؟ بهشت و جهنم چگونه است؟ ضرورتی ندارد که اینها را عقل انسانی دریابد. عقل ناتوان از تشخیص این امور است و پای فلاسفه در این مجال لنگ است.
یعنی قرآن صرفاً به امور متافیزیکی پرداخته است؟
منظورم چنین چیزی نبود؛ زیرا من ترتیب را توضیح میدادم و گفتم که نخستین چیزی که واسطهی دین و عقیده است، عقل انسان است. فرق بین دین و فلسفه را میگفتم که فلسفه نمیتواند بگوید که خدا چنین و چنان است.
فلسفه محدود به حدود عقل بشری است و هر جا که عقل بشری پایان یابد، فلسفه نیز به پایان رسیده است. اما دین از نقطهای که فلسفه به پایان رسیده، آغاز میشود. اندیشهی الوهیت، غیب و... را دین توضیح میدهد. مثلاً جامعهی اروپایی ممکن است به خدا ایمان داشته باشد، اما برایش مشکل است که به غیب و رستاخیز و زنده شدن مردگان ایمان بیاورد؛ مانند آن مرد جاهلی که نزد رسول خدا آمد و استخوان مردهای را به او نشان داد و پرسید: آیا تو میگویی که این استخوان بار دیگر زنده میشود؟! حضرت پاسخ داد: «بلی»....
بحث ما ترتیب مقولات یاد شده بود. نظر ما این است که نخست عقل، دوم قرآن و سوم سنتِ انضباط یافته با قرآن.
مقصود شما از سنت انضباط یافته با قرآن چیست؟
سؤال بسیار مهمی است. سنت ـ چنان که میدانید ـ از همان ایام نخست گرفتار وَبایی به نام «تدوین» شده است. زمانی که احمد بن حنبل و مالک و شافعی ظهور یافتند حرکت «تدوین» در شدیدترین شکلش تداوم داشت. گفته میشود که احمد بن حنبل یک میلیون حدیث از حفظ داشت، ولی اهل تدوین میگویند: شمار این احادیث به 600 میرسد. مالک حافظ بیست، یا پنجاه هزار حدیث بود. زمانی که احمد بن حنبل «مسند» خود را تدوین کرد، از این صدها هزار حدیث، تنها سی هزار حدیث را ذکر کرد. امام مالک هم در «الموطّأ» خود تنها سه هزار حدیث را آورده است. این گزارش دورنمایی از دامنه و گسترهی «تدوین» حدیث را در اختیار ما قرار میدهد. کار به جایی رسید که برخی گفتند: حدیث صحیح؛ مانند تار سفید در میان موی سیاه است. یا گفتند که حدیث متری به عراق میرود و نیم متری به سوی ما بر میگردد. این وضع نیازمند تصفیه و درایت است. کسی از راه میرسد و میگوید: رسول خدا چنین گفت... آیا میتوان همهی این ادعاها را پذیرفت؟! در این جا معیاری داریم که هیچ کس آن را رد نکرده است. آن معیار این است که قرآن حاکم بر سنت است. بر این پایه هر حدیثی که موافق قرآن باشد، قابل صحیح بودن است و هر حدیثی که موافق قرآن نباشد صحیح نمیباشد.
یکی از آقایان از من پرسید: آیا حدیثی داریم که با قرآن تعارض داشته باشد؟ گفتم: بله، مثلاً قرآن زن و مرد را برابر دانسته است و میگوید: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» قرآن زن و مرد را در صفت ولایت برابر دانسته است؛ یعنی مردان و زنانِ مؤمن اولیای یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند. از وی پرسیدم آیا امروزه زنی پیدا میشود که بتواند امر به معروف و نهی از منکر کند؟! چگونه این کار در جامعهای که صدای زن را عورت میداند، میسر خواهد بود؟! احادیث فراوانی داریم که زن را از چنین کارهایی باز میدارد. ما در صدر اسلام زنی را میبینیم که در مسجد به عمر بن خطاب اعتراض میکند و میگوید: خطا کردهای و عمر در پاسخ او میگوید: زنی سخن درست گفت و عمر اشتباه کرد!. آیا در جوامع اسلامی امروز ما چنین آزادیای برای زنان وجود دارد؟! ما باید به معیارهای قرآنی توجه کنیم. این معیارها را باید از نصوص قرآن و یا از روح آن برگیریم و با این شیوه از شر احادیث جعلی و تحریف شده در امان خواهیم بود. و نهایت غفلت خواهد بود، اگر به تدوین گران احادیث اجازه دهیم که عنان شریعت را به دست گیرند.
آیا این نگاه و روش جدیدی که شما دارید، مستلزم پیریزیِ فقهی جدید نیست که با میراث فقهی فقیهان بزرگ تعارض دارد؟
کاملاً همین طور است. یک بار دیگر به این آیهی قرآن توجه کنید: «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا، و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، میگویند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم.»
با تأسف تاریخ تکرار میشود. نگرش و روش ما فقهی تازه را میطلبد و این چیزی است که ما به آن فراخواندهایم و مایههای اولیهی آن را در کتاب «نحو فقه جدید» (در سه جلد) آوردهایم.
مبانی این فقه جدید چیست؟
این مطلب داستانی طولانی دارد. در بخش نخست آن به خاستگاهها و مفاهیم پرداختهایم. مثلاً به بحث تفاوت بین عقیده و شریعت. اسلام مبتنی بر عقیده و شریعت است. این سخن تقریباً مورد اتفاق همهی علما است. شیخ محمود شلتوت از نخستین کسانی بود که این مقوله را مطرح کردند، اما او به تفاوت این دو راه پی نبرد و ما آن را یافتیم. شیخ شلتوت به این حقیقت دست یافت که اسلام مجموعهای از عقیده و شریعت است و عقیده عبارت است از ایمان به خدا و... و شریعت همان معاملات است. اما ما به این نتیجه رسیدیم که عقیده دارای ماهیت، سازوکارها و هدفی متفاوت از شریعت است. به عنوان مثال مسئلهی ایمان به خدا از مسایل عقیده است و نه شریعت. پایهی عقیده، وحی است، اما عقل به آن کمک میکند. هدف عقیده، ایمان قلبی است؛ یعنی این که بین انسان و خدا ارتباطی پدید آید، و ابزار عقیده (وحی) قرآن است. اما شریعت چیزی دیگر است. شریعت؛ یعنی روابط بین حاکم و محکوم، دارا و مستمند، کارفرما و کارگر، مرد و زن، همگی روابط کاری و دنیایی است. نیروی حاکم بر این روابط، عقل و محور این روابط، عدالت و ابزار آن قوانین نهاده شده است. بنابراین ماهیت و سازوکارها، هدف و عقیده و شریعت متفاوت است. اگر این تفاوت را در مرحلهی عمل و واقع لحاظ کنید به نتایجی میرسید که فقها هیچ گاه بدان نرسیدهاند.
به عنوان مثال در مسئلهی اجتهاد که از خاستگاهها و مفاهیم اساسی است، ملاحظه میکنید که رسول خدا ـ چنان که در حدیث معاذ آمده است و جالب این که اهل حدیث توجه چندانی به آن ندارند ـ از معاذ میپرسد: «چگونه حکم میدهی و قضاوت میکنی»؟ میگوید: بر اساس قرآن. حضرت میفرماید: «اگر در قرآن نیافتی»، میگوید: بر اساس سنت. حضرت میگوید: «اگر در سنت نیافتی؟» معاذ میگوید: به اجتهاد خود عمل میکنم. این سخن معاذ است. اما ببینید فقها[ی اهل سنت] اجتهاد را چگونه تعریف میکنند. آنان اجتهاد را بذل تلاش در استخراج احکام فرعی از اصول کذایی آن میدانند... چگونه اجتهاد میورزند؟ با قیاس!؛ یعنی تسرّی علتی که در موضوعی قدیمی بود به موضوعی جدید. و تسری حکم آن قدیمی به این جدید! فقها با این کارشان به تعبیر من اجتهاد را به ریسمان تبدیل کردهاند؛ یعنی با یکی دانستن علت ـ در قیاس ـ ریسمانبافی کردهاند.
در بخش سوم کتاب «نحو فقه جدید» گفتهایم که فهم اسلام سه سطح دارد. سطح نخست: قرآن؛ سطح دوم: سنت رسول خدا؛ و سطح سوم: میراث فقها است. اولی و دومی هم افقاند. اما میراث فقها تحت تأثیر عوامل سیاسی ـ اجتماعی بوده است.
در تقسیمبندیای که اسلام گرایان از تشریع ـ به الاهی و قراردادی ـ ارایه میکنند عقل در چه نقطهای متوقف میشود؟
در برابر خدا و غیب، عقل میایستد.
بنابراین تشریع، تجلی عقل و آگاهی بشری است.
بله، اما نه هر عقلی. نه عقل رها شده؛ مانند اروپا! بلکه عقلی که با قرآن خو گرفته است. تمایز متفکر مسلمان از متفکر اروپایی در عقلانیت است، با این تفاوت که عقلانیت اروپایی، عقلانیتی افسار گسیخته است، اما عقلانیت مسلمان مقید به قرآن و روح قرآن است.
آیا شما از میان جماعت اخوان المسلمین کسانی را یافتهاید که با افکار شما همراه و همدم باشند؟
نه، نیافتهام.
پس کجا کسانی را خواهید یافت که حامل و مروج این اندیشهها باشند؟!
افراد کمی هستند. برخی از شیوخ هم با من تماس میگیرند و میگویند: واللّه ما هم میخواهیم حرفهای شما را بزنیم، اما نمیتوانیم، ما حقوق بگیریم!...
بنابراین نه دستگاه سنتی الازهر و نه گرایشهای اسلامی هیچ کدام، اندیشههای شما را نپذیرفتهاند؟
الازهر زمینی مصادره شده است، آنچه که ما طرح میکنیم، رویکردی کاملاً جدید است.
آیا این رویکرد با آنچه که جریان «چپ اسلامی» خوانده میشود ـ و حسن حنفی نمایندهی آن است ـ هم نوایی دارد؟
ما این نام گذاریها را قبول نداریم. عیب حسن حنفی هم این است که آگاهیها و اطلاعاتش بیش از حد لازم است و این آگاهیها و اطلاعات در ذهنش قاطی میشود.
از استاد ارجمند جناب جمال البنا سپاسگزاریم که با حوصله به پرسشهایمان پاسخ گفتند.
من هم بسیار خوشحال و سپاسگذارم.
نویسنده: استادجمالالبنا *
نویسنده: مجید مرادی
در حاشیهی سی و دومین نمایشگاه بینالمللی کتاب قاهره (بهمن 1378)، برخورد با کتابی با عنوان: «المرأة بین تحریر القرآن و تقیید الفقهاء» من را به تلاش جهت آشنایی با نویسنده و فضای فکریاش واداشت. از دوست هم زبان افغانی که دورهی دکترای حقوق را به تازگی در دانشگاه الازهر پشت سر گذاشته است نشانی نویسنده را گرفتم، و بسیار مشتاق بودم تا با نویسندهی کتاب که نام خانوادگیاش، نسبت او با استاد شهید حسن البنا ـ رهبر اخوان المسلمین ـ را به ذهن متبادر میساخت دیدار کنم. همراه با همسفری عزیز از ایران، سوار بر تاکسی دربستی شدیم که رانندهاش دانشآموختهی کارشناسی دانشگاه الازهر بود، خیابان بلند و قدیمی الجیش را که شباهتی تام به خیابان شوش تهران داشت، طی کردیم و پس از جست وجویی یک ساعته نزدیک غروب آفتاب، زمانی به دفتر ـ «الاتحاد الاسلامی الدولی للعمل» (اتحادیه بینالمللی اسلامی کار) که محل کار جمال البنا است ـ، رسیدیم که ایشان آنجا را ترک کرده بود. ناچار راه آمده را برگشتیم و دیگر فرصت دیدار دست نداد. پس از یک سال (دی ماه 1379) نام استاد جمال البنا را در فهرست مهمانان کنگرهی تجلیل از مرحوم «آیت اللّه بروجردی» و مرحوم «شیخ محمود شلتوت» میبینم. در تماسی تلفنی ماجرای سال پیش را برایش تعریف کرده و پیشنهاد گفتوگو به ایشان دادم. ایشان با کمال مهربانی و گشادهرویی موافقت نموده و از آن استقبال کردند. همراه با دوستان ارجمندم عبدالجبار رفاعی و ماجدالغرباوی وارد اتاق استاد در هتل آزادی شدیم. استقبال ایشان از ما بسیار گرم و شبیه استقبال پدر بزرگی مهربان و دوست داشتنی از فرزندانی بود که چند سالی آنها را ندیده بود. باهم نشستیم و ایشان بسیار خودمانی گفت که: تشریفات نهادِ میزبان اصرار کردهاند که برای رفتن به میهمانی آماده شود، اما خود او تمایلی نداشته و نخواهد رفت و گفتوگو با ما را بر هر کاری ترجیح میدهد.
قبل از این که به طور رسمی وارد گفتوگو شویم، نگاهم به کتاب «استراتیجیّة الدعوة الاسلامیة فی القرن الواحد و العشرین» (استراتژی دعوت اسلام در قرن بیست ویکم) افتاد. از این که ایشان را در سن هشتادودو سالگی این اندازه پر نشاط و مسئولیتشناس میبینیم احساس و ابراز شگفتی کردم.
مشغول ورق زدن این کتاب بودم که استاد سرسخن را گشود و با توضیحاتی که دربارهی این کتاب و ایدهی طرح شده در آن داد، بی «گفتِ» ما «گوی» خویش را آغاز کرد. و اینک بخوانید توضیحات ایشان را پیرامون این کتاب و سپس سؤالهای ما و پاسخهای ایشان را .
تابلوهای نگارگری: در حال حاضر نگارگری اسلامی یکی از اصیلترین گونههای هنر ایرانی است که جان مایه قرآنی دارد. به گونهای که قصص قرآنی تاثیری شگرف بر این هنر گذاشته است. در این بخش آثاری از آقامیری به نمایش درآمد و در معرض دید قرار گرفت.
سفال و کاشی: سفال به عنوان یکی از ظریفترین فرآوردههای صنعتگری ایران شناخته میشود که گروهی از هنرمندان با کتیبه نگارگری و خوشنویسی آیات قرآنی با خطوط ثلث، کوفی تزئینی و نسخ بر روی این آثار، اقدام کردهاند که نمونههایی از هنر آنان در معرض دید علاقمندان قرار گرفت.
نازک کاری و معرق روی چوب: هنرمندان این رشته با ابتکار در منبت کاری آیات قرآن، و اجرای نقوش زیبا مرتبه و اعتبار صنعت چوب را در هنرهای ظریفه ایرانی بالا بردهاند. نمونههایی از این دست آثار که توسط استاد صوتی به انجام رسیده بود در نمایشگاه لبنان به نمایش درآمد.
هنرهای صناعی: کوفی نویسی و نقاشی خط بر روی چوب، فلز، چرم، قلمدان و... از جمله آثاری است که برپایه ارادت هنرمندان در جهت و کتابت آیات قرآنی شکل گرفته است. در این بخش، مجموعه آثار دکتر محمد مهدی هراتی، به نمایش گذاشته شد. لازم به ذکر است که حضور این استاد هنرمند در نمایشگاه، به عنوان خادم قرآن کریم فرصتی مغتنم برای ارایه توضیحات پیرامون بخش هنری نمایشگاه فراهم آورده بود. به طوری که یکی از بازدیدکنندگان نمایشگاه، در مورد حضور وی در نمایشگاه گفت: حضور کارشناسان و هنرمندان خبره و کاردان در چنین نمایشگاهی باعث آشنایی هرچه بیشتر علاقهمندان با هنرهای اسلامی و قرآنی بوده و علاوه بر این، حضور استادان برای ارایه توضیح پیرامون آثار هنری و قرآنی باعث میشود بازدیدکنندگان از نظر فنی و علمی نیز در جریان آفرینش آثار هنری قرار بگیرند.
تجلید صحافی قرآن: جلدسازی و صحافی انواع جلدهای چرمی، سوخته، معرق، طلاکوب، از جمله هنرهایی است که به یمن آن انواع جلدهای قرآن با نمایی بسیار زیبا ساخته شده است تا اوراق مصاحف را از گزند روزگار در امان میدارد. در این مجموعه تعدادی از مجلدهای دست ساخته به وسیله ضربی، سوخت و معرق و... که توسط استاد مهدی عتیقی به انجام رسیده بود در معرض دید بازدیدکنندگان لبنانی قرار گرفت و علاوه بر این دو جلد قرآن کریم اثر استاد نیریزی در این بخش چشم بازدیدکنندگان را به سوی خود میکشاند.
یکی از کارشناسان اعزامی از ایران به این نمایشگاه، درباره استقبال بازدیدکنندگان آن و همچنین افزایش استقبال نسبت به سال گذشته گفت: با توجه به اینکه سال گذشته زمینه آشنایی مردم لبنان و علاقهمندان به هنرهای قرآنی هموار شده بود، بااستفاده از تجربیات سال پیش توانستیم یکی از جذابترین نمایشگاههای قرآنی را برگزار کنیم و در مجموع، همه عوامل باعث شد دو نمایشگاه با استقبال پرشور و غیر قابل وصف روبرو شود. نکتهای که در این جا باید مد نظر قرار گیرد، این است که اغلب بازدیدکنندگان افرادی روشنفکر و دارای تحصیلات بالا بودند.
تذهیب نگاران شهرهای مختلف ایران صفحات و حاشیه تصاویر خود را با استفاده از این هنر آرایش میدهند و در تزیین قطعات خوشنویسی نیز از این هنر بهره گرفته میشود. نمونه آثار استادان محمد طریقتی، هادی آقامیری، سلیمان سعیدآبادی، میترا معنوی راد و ناصر نوروزی منش از جمله آثاری بود که در لبنان نمایش داده شد.
بسیاری از هنرمندان خوشنویسی دست به آیه نگاریهای زیبایی زده و از جمله آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم و سوره فاتحه الکتاب را به کرات نوشتهاند که گزیدهای از قطعات نگاشته شده از استادان و هنرمندان مبرز خوشنویسی دوره حاضر که بسیاری از آنها پس از کسب رتبه استادی و تجربیات بسیاری در کتابت آثار خوشنویسی قطعات حاصل کردهاند، به نمایش گذاشته شد و آثار استادان خوشنویسی با موضوع گفتگو در قرآن نیز به نمایش درآمد که در این میان تعداد 40 اثر از استادانی چون غلامحسین امیرخانی، سید محمد احصایی، عبدالصمد حاج صمدی، عباس اخوین، صداقت جباری، محمد حیدری، امیر احمد فلسفی و.... به نمایش درآمد.
کتابهای هنری قرآنی: مجموعهای از کتابهایی که به زیباسازی آیه نگاریهای قرآن پرداخته، دربردارنده این بخش است، برگی چند از قرآن مجید حکیم خوشنویسان کلک قدسی، القصب المعطر منتخبات من الاعمال الفنیه التی عرضت فی المهرجان الاول للخط فی العالم الاسلامی، هنر آیهنگاری قرآن کریم، رحل گزیدهای از نسخ خطی قرآن کریم تجلی هنر در کتابت بسم الله، قرآن محلی، صحیفه مبین.
نمایش نفیسترین قرآنهای چاپ شده در ایران، خوشنویسی و کتابت آیات قرآن والاترین هنر اسلامی است که رابطهای مستقیم با طهارت روح و انضباط ذهن و توانایی دست کاتبان هنرمند دارد. مسیر تاریخی این کتابت موجب پیدایش و تکوین هنری شیوههای مختلف و پیدایش انواع خطوط تازه شده است.
در این مجموعه تعدادی از قرآنهای نفیس که هر یک دارای ویژگیهای منحصر به فرد است، به نمایش گذاشته شده و قرآنهایی به خط نستعلیق، اثر خوشنویسان ایرانی عرضه شده بود که اهم آنها عبارت است از: قرآن به خط استاد سیف الله یزدانی اولین کاتب قرآن کریم به خط نستعلیق پس از انقلاب، که طی مدت پنج سال تحریر شده است.
قرآن دیگر این مجموعه به خط نستعلیق مرحوم استاد سید حسین میرخانی از پیشکسوتان خوشنویسی در عصر جدید و استاد بسیاری از استادان نامدار امروز ایران است که نخستین بار در سال 1323 به چاپ رسیده است.
علاوه بر اینها اثر فریبا مقصودی، هنرمند کرمانشاهی و تنها کاتب نستعلیق نویس زن ایرانی است به اضافه جدیدترین کوشش در زمینه نستعلیقنویس قرآن کریم که توسط استاد حمید فدایی منش به انجام رسیده است.
ارایه قرآنهای به خط نسخ بخشی دیگر از این نفایس است که از استادانی همچون مرحوم حبیبالله فضایلی، از بزرگترین استادان مسلم خط نسخ و هنرمندان قرآننویس ایران است که کتابت دهها جلد قرآن را به وی نسبت دادهاند که بعضی از قرآنهای خطی در موزه کاخ گلستان، کتابخانه چستربیتی ایرلند، موزه ملی ایران و... محفوظ است.
از دیگر قرآنهای نوشته شده به خط نسخ میتوان به دو قرآن کتابت شده توسط استاد محمدرضا قنبری از استادان ثلث نویس اشاره کرد.
اثر استاد میرزا احمد نیریزی از بزرگان و نامداران خط نسخ در قرن دوازدهم هجری نیز که واضع شیوه مخصوصی در خط نسخ بود و هنوز سرمشق نسخ نویسان ایران است، در نمایشگاههای قرآنی لبنان به نمایش درآمد.
از دیگر آثار ارایه شده، دست نوشتههای استادان خوشنویس معاصر است، که قرآن را به خط نسخ کتابت کردهاند از جمله احمد نجفی زنجانی، عبدالرحیم افشار زنجانی، محمدخالقی زنجانی، عباس مصباحزاده.
کشور لبنان از تنوع ساختار سیاسی، فرهنگی، جمعیتی و مذهبی خاصی برخوردار است. آن کشور از نظر عامل انسانی کشوری نامتجانس و متشکل از طوایف و فرقههای بسیار متنوع و گوناگون است. هر کدام از گروهها و فرقهها در جستجوی منافع و مسایل مورد علاقه خود هستند. تمایلات غرب گرایانه شدید در میان جامعه مسیحی و گرایشهای عربی و اسلامی در بین جامعه مسلمانان چهرهای متمایز و خاص از این کشور ارایه کرده که در این میان مسلمانان و شیعیان لبنان نقشی قابل اعتنا در روند جاری آن کشور ایفا میکند. کشور لبنان به لحاظ فرهنگی نیز دارای موقعیتی مهم در جهان عرب و کشورهای اسلامی است. این موقعیت زاییده فضای آزادی است که از رهگذر رقابت و همزیستی مسالمتآمیز بین طوایف مختلف در آن کشور بوجود آمده، به محل مناسبی برای بروز جریانهای فکری رسانههای گروهی، مطبوعات و موسسات انتشاراتی تبدیل شده است.
موقعیت ویژه لبنان همواره مورد توجه مسئولان و دولتمردان ایران بوده و همیشه سعی داشتهاند روابط خود را با کشور لبنان در زمینههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی گسترش دهند. از این رو اجرای برنامههای فرهنگی در آن کشور از اهداف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که یکی از این برنامهها را برگزاری هفتههای فرهنگی، جشنوارههای فرهنگی هنری، سمینارهای علمی فرهنگی و... تشکیل میدهد و در میان برنامههای فرهنگی برگزاری نمایشگاههای قرآن کریم و فعالیتهای قرآنی نقشی مهم و بسزا دارد. با توجه به تغییرات عمدهای که در ساختار منطقهای لبنان با آزادسازی جنوب آن از اشغال صهیونیستها رخ داده، اولین گام فرهنگی و قرآنی از سوی معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در جنوب این کشور در شهر صیدا برداشته شد و در همین راستا، دومین نمایشگاه قرآن کریم با برنامههای مختلف در آن شهر افتتاح شد.
نمایشگاه مورد اشاره با همکاری سفارت و رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در لبنان، از تاریخ 18 تا 21 بهمن ماه در شهر صیدا و پس از آن از 23 تا 26 بهمن ماه در شهر طرابلس، در محل مقرالرابطهالثقافیه برگزار شد.
برزین ضرغامی مدیر برگزاری نمایشگاهها در مورد اهداف برگزاری آنها به خبرنگار ما گفت: اجرای برنامههای فرهنگی متقابل با عنایت به قراردادهای فرهنگی بین دو کشور، آشنایی مسلمانان و علاقمندان به قرآن کریم با دستاوردهای قرآنی در کشور جمهوری اسلامی ایران، تبیین و نشر افکار و اندیشههای قرآنی قرآنپژوهان ایران در آن کشور، ایجاد ارتباط بیشتر بین هنرمندان ایران و هنرمندان قرآنی کشور لبنان، آشنایی دست اندرکاران و متولیان فعالیتهای قرآنی و نمایشگاه قرآن ایران با فعالیتهای قرآنی کشور لبنان و ایجاد بستر مناسب و زمینههای مفید برای عرضه محصولات قرآنی ایران در آن کشور، از جمله اهداف برگزاری نمایشگاههای قرآن کریم در لبنان و سوریه بوده است.
این نمایشگاهها که مجموعاً به مدت هشت روز در دو شهر لبنان برپا بود، با چندین بخش مختلف چون بخش مصاحف ایرانی، کتابهای هنری، خوشنویسی و تذهیب، تابلوهای نگارگری، سفال و کاشی، هنرهای صناعی تجلید و صحافی قرآن، و نرمافزارهای قرآنی برای بازدید و عرضه به عموم علاقهمندان دایر شده بود و بخشهای مختلف این نمایشگاه عبارت بود از:
* نیاز به محبت از نیازهای اساسی انسان است که از ابتدای وجود تا زمان مرگ در انسان وجود دارد.
* محبت والدین به فرزند بهتر است که در رفتار نشان داده و اظهار شود.
* محبت به کودک موجب سلامت جسمی، روانی، قدرشناسی، اعتماد به نفس و امام صادق(ع):
خدا بندهاش را به واسطه شدت محبتی که نسبت به فرزند خود دارد مورد مرحمت قرار میدهد.
مصونیت از انحراف کودک میشود.
رسول خدا(ص) میفرمود: «من بچهها را به جهت پنج خصوصیت دوست دارم:
آنکه بسیار گریه میکنند و دیده گریان کلید جنت است؛ آنکه با خاک بازی میکنند (متکبر و پرنخوت نیستند)؛ آنکه با یکدیگر دعوا میکنند اما زود آشتی کرده و کینه به دل نمیگیرند؛ آنکه چیزی برای فردای خود ذخیره نمیکنند، چون آرزوی دور و دراز ندارند؛ آنکه خانه میسازند و بعد خراب میکنند، دلبسته و وابسته به چیزی نیستند.»15 * دکتر فاطمه طباطبایی در باره علاقه امام به کودکان میگوید: علاقه حضرت امام به کسانی زیادتر بود که به خدا نزدیکتر بودند. مثلاً بچهها را خیلی دوست داشتند. وقتی علی مرا میبوسیدند، میگفتند این بچه جدیدالعهد و ملکوتی است، این بچه به مبدأ نزدیکتر است، این بچه پاکیزهتر است.16 * همان طور که بیان شد دوست داشتن فرزند و نوادگان و نزدیکان امری طبیعی و فطری است، ولی دوست داشتن همه کودکان دارای ارزش است، یکی از معیارهای سلامت روانی، دوست داشتن همه انسانها خصوصا کودکان است، و کسانی که همه کودکان را دوست دارند به سلامت روحی و روانی نزدیکترند و به تعبیر دیگر به کمال و رشد خویشتن نزدیک شدهاند.
امام خمینی با سن بالا و حجم کار فراوان اوقاتی از زندگی خویش را با کودکان سپری میکردند و در مقابل سر و صدا، جست و خیز و دیگر کارهای کودکان اظهار ناراحتی نکرده و به اطرافیان نیز سفارش میکردند این گونه رفتارهای کودکان طبیعی بوده و بزرگترها باید با سعه صدر و صبر و حوصله رفتار آنان را بپذیرند.
* پرخاشگری، گوشهگیری و بسیاری از اختلافات دیگر کودکان معلول کمبود امنیت، محبت و شادی است که کودکان در زندگی تجربه کردهاند.
* همه نظریهپردازان آسیبشناسی روانی بر عقیم گذاشتن نیاز به محبت به عنوان اصلی اساسی در تصویر مربوط به ناسازگاری تأکید داشتند.17
* محبت برای انسان یک نیاز طبیعی است، چنانکه انسان به آب و غذا نیاز دارد به محبت نیز نیاز دارد. انسان نفس خویش را طبعا دوست دارد و دلش میخواهد که محبوب دیگران نیز باشد. کودک بیش از بزرگترها به این آب حیات نیاز دارد.
* محبت چون یک نیاز طبیعی است وجود و عدم آن در تعادل و عدم تعادل روح تأثیر فراوان دارد. کودکی که در محیط گرم محبت پرورش مییابد روانی شاد و دلی آرام و بانشاط دارد. به زندگی امیدوار و دلگرم است، خود را در این جهان پرآشوب تنها و بیکس نمیداند، تا تعادل و آرامش نفسانی خویش را از دست بدهد. در پرتو محبت صفات عالی انسانیت و عواطف و احساسات کودک به خوبی پرورش مییابد و نتیجه آن، پرورش انسانی متعادل خواهد بود.
* سلامت جسم؛ احساس محبوبیت، در آرامش نفس تأثیر دارد و آرامش نفس نیز بدون شک در سلامت اعصاب و جسم تأثیر فراوانی خواهد داشت. جسم و جان کودکی که از محبتهای گرم پدر و مادر اشباع میشود و از آرامش نفسانی و اعتماد برخوردار است، بهتر از کودکی که فاقد چنین نعمت بزرگی است، رشد و پرورش مییابد.
* اظهار محبت را یاد میگیرد؛ کودک در محیط گرم محبت، اظهار محبت را از پدر و مادر یاد میگیرد، خوشقلب و خیرخواه و انساندوست بار میآید، چون طعم شیرین محبت را چشیده در فردای زندگی حاضر است این آب حیات را بر دیگران نیز ایثار کند. چنین انسانی وقتی بزرگ شد، همین اظهار محبت را نسبت به همسر خود، نسبت به فرزندان خود و نسبت به دوستان و معاشرین و همه انسانها انجام خواهد داد. با محبتهای گرم خود همه را شاداب میگرداند و در مقابل، از محبتهای متقابل دیگران نیز برخوردار خواهد شد.
* به محبتکننده علاقه پیدا میکند؛ چون انسان حب ذات دارد، علاقهمندان خود را نیز دوست میدارد، نسبت به آنان خوشبین میشود. وقتی کودک مورد محبت پدر و مادر قرار گرفت، متقابلاً به آنان علاقهمند میگردد.
پدر و مادر را افرادی قدرشناس و خیرخواه و قابل اعتماد میشناسد و به حرف آنان بهتر گوش میدهد. چنین پدر و مادری بدون شک بهتر میتوانند در تربیت صحیح فرزندان خویش موفق باشند.
* مصونیت از انحرافات؛ اظهار محبت، کودک را از ابتلاء به عقده نفسانی و احساس کمبود حقارت مصون میدارد، برعکس کودکی که از محبتهای گرم پدر و مادر محروم بوده، یا نیاز او درست اشباع نشده، در نفس خویش احساس محرومیت میکند. نسبت به پدر و مادر و دیگران که او را دوست ندارند عقده نفسانی پیدا میکند، چنین انسانی در معرض هر گونه انحراف و فسادی خواهد بود. به عقیده بسیاری از دانشمندان اکثر تندخوییها، خشونتها، لجبازیها، زورگوییها، بدبینیها، اعتیادها، افسردگیها، گوشهگیریها، ناامیدیها، ناسازگاریهای افراد، معلول عقده حقارتی است که در اثر محرومیت از محبت به وجود آمده است. در اثر این عقده حقارت ممکن است دست به دزدی یا قتل نفس یا طغیان بزند تا از پدر و مادر و مردمی که او را دوست ندارند انتقام بگیرد. حتی ممکن است خودکشی کند تا از وحشت دردناک محبوب نبودن نجات یابد.
بسیاری از کودکان و نوجوانانی که از منزل و شهر و دیار خود فرار کردهاند انگیزه فرار خود را کممهری پدر و مادر معرفی کردهاند.14
امام خمینی که الگوی مجسم اسلام در قرن معاصر بودند، در تمامی امور زندگی همانند جد بزرگوارش پیامبر گرامی اسلام(ص) عمل میکردند، ایشان به لحاظ سلامت روانی دارای سلامت روان بوده و شخصیتی رشد یافته بودند و به دلیل همین سلامت روحی و روانی به کودکان علاقهمند بوده و به آنان عشق میورزیدند.
در باره علاقهمندی امام به کودکان، خانم زهرا اشراقی نقل میکند: گاهی من دخترم فاطمه را به منزل ایشان نمیبردم. یک روز وارد خانه امام که شدم، دیدم دارند توی حیاط قدم میزنند. تا سلام کردم، گفتند:
یک روز وارد خانه امام که شدم دیدم دارند توی حیاط قدم میزنند.
تا سلام کردم، گفتند:
«بچهات کو؟» گفتم:
«نیاوردهام. اذیت میکند.» به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: اگر این دفعه بدون فاطمه میخواهی بیایی خودت هم نباید بیایی.
«بچهات کو؟» گفتم: «نیاوردهام. اذیت میکند.» به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: اگر این دفعه بدون فاطمه میخواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی.
این نکته نشانگر روح ظریف امام است. از ایشان میپرسیدم: آقا! شما چرا اینقدر بچهها را دوست دارید؟ چون بچههای ما هستند دوستشان دارید؟ میگفتند: نه، من حسینیه که میروم، اگر بچه باشد، حواسم دنبال او میرود. این قدر من دوست دارم بچهها را! بعضی وقتها که صحبت میکنم، میبینم که بچهای گریه میکند یا دست تکان میدهد و اشاره به من میکند، حواسم پیش او میرود.10 عیسی جعفری نیز از علاقه و محبت امام به کودکان چنین میگوید:
آقا خیلی مهربان بودند. یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختری داشت، علی به زور گفت:
باید او را ببریمش پهلوی امام. سپس او را برد پیش امام. وقت ناهار بود. امام به علی گفت:
دوستت را بنشان، میخواهیم ناهار بخوریم.
او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحم امام نباشد، ایشان گفتند نه، بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که ناهارش را خورد، رفتیم و بچه را آوردیم. امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بودند. این قدر با بچهها الفت داشتند و مهربان بودند، تنها با علی این طور نبودند، بلکه همه بچهها را دوست داشتند.11 یکی از برادران فیلمبردار در جماران میگوید: وقتی امام از بیمارستان قلب به منزلشان آمدند، برای فیلمبرداری به اتاقشان رفتم. آن روز پسر کوچکم همراهم آمده بود. قبلاً به او گفته بودم که توی اتاق باید ساکت باشی و شلوغ نکنی. من مشغول فیلمبرداری شدم و پسرم هم مشغول بازی شد. دیدم خیلی سر و صدا راه انداخته. او را صدا زدم و با عصبانیت گفتم: «مگر قرار نبود سر و صدا نکنی؟ مگر نمیدانی امام مریض هستند؟» امام که حرفهای مرا شنیدند، به آرامی به من گفتند: «به بچه کاری نداشته باش، بچهها آرامش قلب من هستند ...» از طرف امام شرمنده شدم. دیدم امام چه علاقهای به بچهها دارند و نمیتوانند ناراحتی بچهها را ببینند.12 دکتر فریده مصطفوی در باره علاقهمندی امام خمینی چنین نقل میکنند:
امام بچههای خردسال را خیلی دوست میداشتند. آن قدر به بچههای کوچک علاقهمند بودند که میگفتند:
«در نجف از حرم که برمیگشتم، بچهها را با وجود اینکه کثیف بودند، خیلی دوست میداشتم. بچهها تا جلوی منزل دنبال آقا میآمدند.»13
مهر و عطوفت رسول اکرم(ص) شامل همه کودکان میشد، رسول اکرم(ص) وقتی از سفری مراجعت میفرمودند و در راه با کودکان مواجه میشدند به احترام آنان میایستادند، کودکان میآمدند، حضرت بعضی را در آغوش میگرفتند و بعضی را بر پشت و دوش خود سوار میکردند و به اصحاب خویش نیز توصیه میفرمودند که چنین کنند، بچهها از این صحنههای مسرتآمیز بیاندازه خوشحال میشدند و این خاطرات شیرین را هرگز فراموش نمیکردند.7 روزی پیامبر(ص) نشسته بودند، حسن(ع) و حسین(ع) وارد شدند، حضرت به احترام آنها از جای برخاستند و به انتظار ایستادند، کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتی چند طول کشید، نرسیدند. آن حضرت به طرف کودکان پیش رفتند و از آنان استقبال نموده آغوش باز کرده و هر دو را بر دوش خود سوار نمودند و به راه افتادند و در همان حال فرمودند:
«فرزندان عزیز، مرکب شما چه خوب مرکبی است و شما چه سواران خوبی هستید.»8 گاهی مادران، کودکان خردسال خویش را به پیامبر گرامی اسلام میدادند که برای آنها دعا کند، اتفاق میافتاد که احیانا آن کودکان جامه ایشان را در اثر ادرار آلوده میکردند، مادران ناراحت و شرمنده میشدند و حضرت به آنان میفرمود: ادرارش را قطع مکنید و کودک را به حال خود میگذاشت تا ادرارش تمام شود، سپس برایش دعا میکرد یا نامی برای او انتخاب مینمود و بدین ترتیب باعث سرور و شادی پدر و مادر طفل میگشت، و آنها احساس نمیکردند که پیامبر از ادرار فرزندشان ناراحت شده باشد.9 محبت را باید از دل به زبان و عمل آورد تا کودک آن را با تمام وجود احساس و لمس کند.
محمدرضا مطهری محبت به کودکان نیاز به محبت و یا به عبارت کاملتر نیاز به محبت متقابل (اینکه فرد هم بتواند مورد محبت واقع شود و هم بتواند به دیگران محبت نماید) از نیازهای اساسی انسان به شمار میرود. بر اساس تحقیقات روانشناسی این نیاز در سراسر زندگی فرد، خصوصا در سالهای اولیه زندگی نقشی مؤثر دارد. چنانکه رشد و سلامت شخصیت کودک همان اندازه که به نیازهای بدنی مبتنی است، نیازمند به محبت میباشد.1 علاقه به فرزند یک امر طبیعی است، کمتر پدر و مادری پیدا میشود که قلبا فرزند خود را دوست نداشته باشند، ولی دوست داشتن تمامی کودکان دارای ارزش است. انسانهای رشد یافته که درجاتی از کمال را طی نمودهاند تمامی کودکان را دوست دارند، چون تمامی هستی را جلوههای خداوندی میدانند و کودکان نیز یکی از جلوههای خداوندیاند.
«کودکان به محبتی نیازمندند که آثار آن را در رفتار والدین (بزرگترها) مشاهده و لمس نمایند. محبتهای قلبی والدین نسبت به کودکان باید در نوازشها، بوسهها، در آغوش گرفتنها، تبسمها و حتی آهنگ محبتآمیز سخنان والدین مشاهده شود. ممکن است والدین فرزند خود را دوست داشته باشند، اما این محبت را اظهار نکنند، این نوع محبت تأثیر چندانی ندارد و گاه اثر منفی دارد چون تفکر کودک در سطح عینیات میباشد و هر چیزی را که مشاهده و لمس کند برایش معنی و مفهوم پیدا میکند.»2 بنابراین والدین باید دوست داشتن و علاقه خویش را در رفتار نشان داده و ابراز نمایند، محبت را باید از دل به زبان و عمل آورد تا کودک آن را با تمام وجود احساس و لمس کند.
پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «هرگاه یکی از شما کسی را دوست دارد باید او را آگاه گرداند.»3 امام صادق(ع) فرمود: حضرت موسی از خدای متعال سؤال کرد افضل اعمال چیست؟ فرمود: «دوست داشتن فرزندان بهترین اعمال است، زیرا آفرینش آنان بر توحید است و اگر مرگشان فرا رسید به رحمت من داخل بهشت خواهند شد.»4 و نیز امام صادق(ع) فرمود: «خدا بندهاش را به واسطه شدت محبتی که نسبت به فرزند خود دارد، مورد مرحمت قرار میدهد.»5 فضل بنعمر میگوید بر امام کاظم(ع) وارد شدم دیدم آن حضرت فرزند [علی بنموسیالرضا [را در دامان خود نشانده او را میبوسد و زبانش را میمکد و گاه بر شانهاش میگذارد و گاه او را در آغوش میگیرد و میگوید: پدرم فدای تو باد. چه بوی خوشی داری و چه اخلاق پاکیزهای و چه روشن و آشکار است، فضل و دانشت.6
حاج احمدآقا در سال 1348ه···.ش با فاطمه طباطبایی دختر آیتاللّه سلطانی طباطبایی ازدواج کرد. نقش اصلی آشنایی و سپس ازدواج ایشان را خانم فریده مصطفوی (دختر امام) چنین شرح میدهد: اگر بگویم که در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبایی نقش عمدهای داشتم خیلی بیراه نگفتهام. من برای یاد گرفتن خیاطی جایی میرفتم، خانم حاج آقا در آن موقع یک دختر کمسن و سالی بود که او را دیدم، از همان لحظه در ذهنم آمد که او برای همسری برادرم مناسب است. بعدا سفری پیش آمد و ما به عراق رفتیم و در نجف خدمت حضرت امام رسیدیم و در آنجا نظرم را با امام در میان گذاشتم و گفتم دختری که برای احمد در نظر گرفتهام صبیه حضرت آیتاللّه آقای سلطانی طباطبایی و دختر بسیار خوب و مناسبی برای احمد است. البته تا آن موقع کسان دیگری هم مورد نظر بودند اما حضرت امام خانواده آقای سلطانی طباطبایی را پسندیدند و موضوع را تأیید کردند. ایشان ادامه میدهد: ضمنا چون آیتاللّه سیدمحمدباقر صدر هم باجناق آیتاللّه سلطانی طباطبایی بودند و در عراق تشریف داشتند حضرت امام به اخوی بزرگمان شهید حاج آقا مصطفی مأموریت دادند تا برای خواستگاری همسر آینده حاج احمدآقا بروند، آیتاللّه سلطانی طباطبایی از اخوی پرسیده بود: اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سؤال میکردند چه جوابی میدادید؟ حاج آقا مصطفی هم گفته بود من فوری موافقت میکردم چون احمد از هر لحاظ شایسته است. بعد از آنکه ما به قم بازگشتیم موضوع را تعقیب کردیم و آمد و رفتهایی شروع شد و خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و کار ازدواج صورت گرفت.21
خانم فاطمه طباطبایی در باره این وصلت گفته است: در مورد انتخاب ایشان، پدر بزرگوارم با من به تفصیل صحبت کردند. خصوصیات او را آن مقدار که میشناختند برایم توضیح دادند و بر این نکته تأکید کردند که زندگی من با او یک زندگانی عادی نخواهد بود، حوادث ممکنالوقوع فراوانی سر راه من و او قرار خواهد گرفت. زندان رفتن، تبعید، شهادت و اسارت، همه و همه امکان بروز و وقوع دارد. من در آن زمان به اقتضای سن (شانزده سالگی) شاید حقیقت و محتوای این الفاظ را به تمامی درک نمیکردم ولی بر این یقین داشتم که همه اینها و نیز دیگر مصایب و مشکلات در راستای تکامل انسانی است، بعد از بررسی همه جوانب و پذیرفتن این مسایل و آمادگی قلبی برای حرکت در تشکیل یک چنین کانون خانوادگی، اعلام آمادگی کردم.22
خانم فاطمه طباطبایی در جای دیگر در توضیح این مطالب میگوید: البته خواستگاری احمد از من مدتی پس از حادثهای بود که برای همسر مرحوم حاج آقا مصطفوی پیش آمده بود، یعنی اینکه مأموران ساواک به خانه آنها ریخته بودند که این عمل موجب سقط جنین ایشان شده بود، اشاره پدرم به مسایلی از این دست بود و میخواستند مرا از هر جهت برای زندگی مشترک با احمد آماده سازند. ازدواج ما در زمانی صورت گرفت که حضرت امام در تبعید بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد بود که این کار را به بهترین وجهی انجام میداد و نقش او در این باره به گونهای بود که حتی نزدیکان نیز از آن اطلاع کامل نداشتند.23
امام خمینی در مکاتباتی که با فرزند خود داشت، در دو نامه این پیوند را تبریک گفته است:
«نامه بیتاریخ شما واصل شد همین قدر معلوم شد پس از نیمه شعبان بوده، ان شاءاللّه تعالی عروسی مبارک بر شما و خانم محترمه شما باشد و سالهای طولانی با سلامت و خوشی بگذرانید. من هر وقت حرم میروم به شماها دعا میکنم. ان شاءاللّه تعالی مستجاب شود.»24
خانم فاطمه طباطبایی علاوه بر ارتباط عاطفی با امام خمینی، یک رابطه عرفانی و معنوی هم با آن روح قدسی پیدا کرد، ازدواج او با احمد در یازدهم مهر 1348 صورت گرفت ولی در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماههاش به عراق رفت. وی میگوید خاطرم است وقتی پسر بزرگ من به دنیا آمد، حضرت امام در نجف اشرف در تبعید بودند، خانم ایشان در همان دوران به ایران آمدند. ما در انتخاب اسم فرزندمان تردید داشتیم، چند اسم پیشنهاد شده بود و مردد بودیم که کدام را انتخاب کنیم به همین ترتیب دو ماه سپری شده بود. یک روزی خانم گفت: وقتی صحبت فرزند شما میشد آقا میگفتند: حسن اسم مناسب و خوبی است. اگر فرزند احمد پسر بود، انتخاب کند ولی به خودمان نگفته بود حتی پس از تولد در نامه تبریکی که برایمان نوشته بودند راجع به اسم نوزاد ذکری نشده بود. با وجود این وقتی از میل و نظرشان باخبر شدیم نام حسن را برایش انتخاب کردیم.25
ثمره وصلت مبارک مزبور علاوه بر فرزندی که بدان اشاره شد یعنی حجتالاسلام حاج سیدحسن خمینی، دو فرزند دیگر به نامهای سیدیاسر و سیدعلی میباشند که این عزیزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بودهاند.
این خانواده کاملاً با هم تفاهم داشتند و هر دو بر این باور بودند که برای یکدیگر خلق شدهاند، آنقدر روحیاتشان به هم نزدیک بود که گاه با یک اشاره مطالب فراوانی را به هم منتقل میکردند. خانم طباطبایی در این باره توضیح میدهد: احمد معتقد بود دو نفر که با هم زندگی مشترک تشکیل میدهند اگر به هم علاقهمند باشند و از تفاهم فکری برخوردار گردند ـ که این هر دو، دو رکن مهم برای کانون وحدت زندگی زناشویی است ـ نباید زیاد در کارهای همدیگر مداخله کنند و به حریم آزاد یکدیگر خدشه وارد سازند، دلهره از آزادی دیگری اگر معلول عدم اعتماد به یکدیگر است کار را از اساس خراب میکند و قهرا مجالی برای زندگی شیرین و سازنده نمیگذارد. گاه اتفاق میافتاد که میدانستم او نسبت به امری مخالف است ولی مصلحت خودم و هدفم را در انجام آن میدانستم، از او میخواستم خودش را از عقیدهاش (در این باره) خالی کند و با من به عنوان یک مشاور پیرامون آن مسأله بحث کند و اهدافم را که طبعا از زندگی مشترک جدا نبود در نظر آورد. جالب اینکه پس از شور و مشورت، هیچ گونه مخالفتی ابراز نمیکرد و یا حتی ذرهای اظهار دلتنگی و کدورت از انجام این کار نشان نمیداد. هر دو یکسان و به یک اندازه به حریم آزادی طرف مقابل احترام میگذاردیم.26
تمامی اعضای خانواده با حاج احمدآقا ارتباط عاطفی قوی داشتند و ایشان نیز نسبت به همه صمیمیت و فروتنی نشان میداد اما توصیهاش به همه این بود که رضایت خداوند را مد نظر داشته باشید و این تأکیدها در رفتار خودش تجلی داشت. سیدیاسر خمینی در خاطرهای گفته است ایشان به مناسبتهای مختلف در جهت خودسازی و تزکیه نفس توصیههای زیادی به ما داشتند، در موقعیتهای مختلف ما را نصیحت میکردند و برای مثال به من میگفتند: سعی کن خودت را برای تحمل مشکلات آماده کنی و روحیهات را طوری
یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او میرود احمد خمینی فرزند این جانب است.
این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت میدهم که از اول انقلاب تاکنون و از پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیدهام.
خانم طباطبایی:
پدر بزرگوارم با من
به تفصیل صحبت کردند.
خصوصیات او را آن مقدار که
میشناختند برایم توضیح دادند
و بر این نکته تأکید کردند که
زندگی من با او
یک زندگانی عادی نخواهد بود.
بسازی که با مصایب کنار بیایی، احترام به مادر را زیاد توصیه میکردند و در تمامی این نصایح خودشان عامل بودند و نفس بودن با ایشان این آموزشها را در بر داشت.27
احمدآقا با وجود آنکه در برنامههای سیاسی اجتماعی گوناگونی حضور فعال داشت و تشکیل خانواده هم داده بود، از احترام به مادرش در هیچ زمانی غافل نمیگردید، چنانچه همسر امام این نکته را متذکر شدهاند: اولادهای من به تبعیت از آقا، رفتارشان با من خیلی خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفی) بسیار مهربان و احترامش به من فوقالعاده بود، بعد از فوت ایشان این خصوصیت در احمدجان نمایان شد. البته تا هنگامی که امام زنده بودند بسیار مهربان و محترمانه بود، گاهی اوقات به من میگفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا و به من داشت یک جا در من جمع شد، بسیار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد. ابراز علاقه شدیدی به من میکرد و هر روز به من سر میزد. پایش که درد میکرد و نمیتوانست از پلهها بالا بیاید از پایین احوالپرسی میکرد و با تأکید میگفت مادر کاری ندارید؟ هرچه شما بگویید تا آنجا که از دستم برآید انجام میدهم.
حاج احمدآقا به دلیل احترام به نظر مادرش مسؤولیت امیرالحاج را که مقام معظم رهبری به ایشان پیشنهاد کرده بود، نپذیرفت.28
با خواهران و فرزندان آنان نیز رفتاری حاکی از مودت و عطوفت داشت. آقای دکتر بروجردی، داماد حضرت امام در این باره میگوید: هر کدام از بچههای کوچک و یا خواهران فکر میکردند که ایشان او را بیشتر از همه دوست دارد و کوشش آنان بر این بود که خصوصا بعد از رحلت حضرت امام با تمامی اعضای بیت به گونهای رفتار کند که هیچ کس احساس کمبود ننماید.29
حجتالاسلام و المسلمین محتشمیپور در این باره گفته است: در ارتباط با مسایل داخلی و خانوادگی و روشهای اخلاقی ایشان باید عرض کنم که همان روحیات و حالات حضرت امام را حالا با یک شعاع خاص دیگری داشتند. یعنی خیلی کم پیدا میشود یک فردی فرض کنید انقلابی باشد، مبارز باشد و به شدت هم عاطفی و برخوردهای بسیار محبتآمیز نسبت به اطرافیان و بخصوص اهل خانه خودش داشته باشد. این یک ویژگی است که اگر فرض کنید یک فرد عاطفی بود نمیتواند یک شخصیت سیاسی باشد. آن کس که جنبه جهادی و انقلابیاش قوی است نمیتواند عاطفی باشد برای اینکه خصوصیات مزبور در جاهایی با هم اصطکاک پیدا میکنند، اما حالا امام تمام این ابعاد را در وجود مقدس خودشان جمع کرده بودند و یک شعاع خاصی از این ابعاد مختلف را حضرت حاج احمدآقا از امام به ارث بردند.30
حاج احمدآقا برای پیروزی نهضت اسلامی و پیروی از پدر بزرگوارش سلامتی خویش را در طبق اخلاص نهاد و زندگی سراسر دلهره و توأم با تعقیب و گریز را برگزید که عوارض این فشارها و مشقات به صورت ناراحتیهای جسمی و برخی بیماریها از آن دوران تا آخر همراهش بود و هیچ زمانی فرصت معالجه این دردها را نیافت. وی در دو سال آخر عمر فرصتی را به دست آورد و از آن کمال معنوی را برد و در این مقطع هر از چندگاه به خانهای دور افتاده در بیابانی کویری (در منطقه کوشک نصرت بین تهران و قم) میرفت و به مطالعه کتب عرفانی و راز و نیاز با خالق خویش میپرداخت.31
در روز 23 رمضان المبارک سال 1415هـ.ق مطابق با 4 اسفند 1373هـ.ش عدهای از دانشآموزان شاهد به حسینیه جماران آمده بودند. ایشان خطاب به آنان نکاتی در باره تقوا گفتند و افزودند: دیگر از ما گذشته و من دیگر نزدیک مردنم است و پنجاه سال دارم.32 و سرانجام به دنبال عارضهای قلبی تنفسی که در شامگاه بیستم اسفند 1373 برای ایشان پیش آمد به رغم تلاش مداوم و مستمر پزشکان در شامگاه 25 اسفند 1373 دعوت حق را لبیک گفت و با تشییع شگفتانگیز مردم، پیکر پاکش در کنار مرقد والد ماجدش دفن گردید.33 درود و رحمت خدا بر او و بر پدر بزرگوارش باد.
همسر محترم امام:
گاهی اوقات به من میگفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم.
بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا و به من داشت یک جا در من جمع شد بسیار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد.
حاج سیداحمد از دوران کودکی روابط متقابل عاطفی تنگاتنگی با والدین داشت که در سنین نوجوانی و جوانی او، این ویژگی گسترش و تعمیق مییابد. همسر حضرت امام یادآور شدهاند:
«سفر آخری که احمد همراه با همسر و حسنآقا ـ که کوچک بود ـ به عراق آمده بودند و میخواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند که احمدجان در عراق بماند، البته من بیشتر اصرار میکردم. آقا به ایشان گفتند به خاطر مادرت تا چند ماه دیگر بمان که بیست روز بعد شهادت آقامصطفی اتفاق افتاد و این هم خواست خدا بود که در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمدآقا به خاطر امورات مختلف در نجف باشد. ولی بعد از انقلاب علاقه امام به احمدجان بسیار محرز و مشخص بود، به او اعتماد داشتند و بارها از خوبیها، دیانت و کیاست احمدجان تعریف میکردند. اصلاً امام به گونهای بودند که تا به کسی اعتماد از هر نظر نداشتند مسؤولیتی را به او نمیدادند و یا در مسایل مختلف مشورت نمیکردند. در مسایل مملکتی و برخی امور به احمدآقا نمایندگی داده بودند و به نظر او احترام میگذاشتند و با دقت گوش میدادند.»13
حاج سیدحسن خمینی نیز متذکر گردیده است: در تنگنای حوادث تلخی که در دفتر ایام انقلاب ثبت است، آنچه را گفتنی نیست (پدرم) در دل دریایی خویش وا میگذارد و میگذرد تا آنگاه که طلیعه فجر فرا میرسد و لطف خفی الهی در مرگ فرزند رشید امام جلوه میکند. از این پس احمد نفس امام میشود، جز امام نمیبیند و نمیشنود و نمیشناسد و جز بر امام بر هیچ کس حتی افکار خویش اقتدا نمیکند. پدرم بزرگترین مشاور و امینترین و نزدیکترین کس و خالصترین مأموم امام بود. جالب اینجاست که این عشق دو سر دارد که تمام عشقهای حقیقی چنین است و لذاست که امام نیز نزدیکترین فرد برای احمد است و از همین جاست که سینه این دو یک گنجینه است، گنجینهای به وسعت آسمانها، به فراخنای تمام قلبهای عاشق که هر گذری به قلب امام، گذری به جان احمد است و هر تفکری در فکر احمد، حضوری در پیشگاه امام است. به دور از هر اغراقی و با اطمینان خاطر میگویم: پدرم بزرگترین لطف خدا به امام بود.14
ایشان در جای دیگر فرازهایی از این ارتباط عاطفی، صمیمی و عاشقانه را چنین مطرح نموده است: رابطه امام و حاج آقا یک رابطه عاشقانه بود، از خود ایشان شنیدم که (میگفت) من تمام کارهایی را که برای امام میکنم برای اینکه پدرم است انجام میدهم. امام هم بارها به من میگفتند: حسن پدرداری را از بابایت یاد بگیر. عاشق امام بود، در وصیتنامهشان هم که نگاه بکنیم هست که «پدر و مراد و محبوبم» واقعا بحث مراد و مریدی و عاشق و معشوقی بود. این اواخر میگفت: دلم برای امام تنگ شده است.15
احمدآقا از زمان پیروزی انقلاب تا رحلت امام لحظه لحظه عمرش را در کنار امام و همراه و همفکر و انیس رهبر فرزانه انقلاب سپری کرد. درک فیض حضور مردی که هر نفسش عبادت و ذکر خدا بود و محضرش سرشار از معنویت و اخلاص و عبودیت و مجلسش جلسه هدایت امور امت اسلام، نعمت و افتخاری بود که بیش از هر کس نصیب احمد شده بود. او مراقب حال و همدم کسی بود که میلیونها انسان همه روزه دعا میکردند که خداوند تمام عمرشان را با لحظهای از عمر او معاوضه کنند و چه سعادتی داشت آن یادگار نور. هر صبح چهره ملکوتی خمینی را دیدن و بر دستی که جز در برابر حق تسلیم نشده بوسه عشق زدن و هر آنچه که راه را برای اجرای کامل آرمانهای امام هموار میکرد فراهم آوردن، در سختیها و میدانهای پرمخاطره سپر بلای او شدن، پیامگذار امانت او بودن و خلاصه از همه چیز خود گذشتن و تمام وقت هر روز و هر ساعت زندگی را در خدمت روح خدا و در اطاعت از آن رهبر سترگ سپری کردن افتخار و امتیازی است که به فرموده مقام معظم رهبری از وی چهرهای بیبدیل ساخته است.16
در دوران سیاه اختناق و وحشت و پس از تبعید امام و حاج آقا مصطفی، حضور حاج احمدآقا در قم و در منزلی که کانون قیامش لقب دادهاند سبب گردید تا مشعل قیام در این بیت شریف خاموش نگردد، چندی نمیگذرد که مادر احمد به جمع آنان در نجف اشرف میپیوندد تا رنج طولانی غربت و تبعید را با رهبر نهضت و فرزند دلبندش تقسیم کند اما رنج فراق عزیزان، مشقت شنیدن زخمزبانهای مغرضان و ایادی نفوذ رژیم پهلوی در حوزه علمیه قم، تلخیِ دیدن نفاق، تحجر و بیتفاوتیها و از سوی دیگر سنگینی رسالت حفظ حرمت انقلاب امام خمینی و انتقال پیام نهضت و مشتعل نگه داشتن کانون مبارزه سهمی است که برای احمد تقدیر کردهاند که او از این امتحان سربلند و سرافراز بیرون آمد.17
در کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم. از همه کوچکتر بودم به فوتبال هم عشق میورزیدم در کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم.
در مکاتباتی که امام با فرزندش دارد نکتهای جالب قابل مشاهده است و آن اینکه تمامی آنها با عنوان «احمد عزیزم» آغاز میشوند. امام پیشبینی کرده بود که بعدا به حاج سیداحمد تهمت میزنند که در یکی از نامههای خود این موضوع را یادآور شدهاند: پسرم خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند، اگر حساب خود را با خدای خود صاف کنی و پناه به ذکر اللّه بری، هراسی از خلق به خود راه مده که حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلی است حساب در پیشگاه حق است ... بار الها احمد و تبارش و متعلقاتش را که از بندگان تو و تبار رسول اکرمند اینان را در دنیا و آخرت سعادتمند فرما و دست شیطان رجیم را از آسیب به آنها کوتاه فرما.18
در فراز نامهای دیگر این درایت و فراست امام در خصوص حوادث آینده چنین آمده است:
«[از آنجا که] احتمال قوی میدهم که پس از من برای انتقامجویی از من به بعضی نزدیکان و دوستانم، تهمتها که من آنها را ناروا میدانم بزنند و به آتشی که باید مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احیانا به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنها بگیرند و اکنون در حیات من گفتگوها و زمزمههایی به گوش میخورد که احتمال فوق را قوی میکند لهذا من احساس وظیفه شرعیه نمودم برای رفع ظلم و تهمت، نظر خود را نزد ملت عزیز اظهار کنم که از قِبَل من در این خصوص تقصیری نباشد. یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او میرود احمد خمینی فرزند این جانب است. این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت میدهم که از اول انقلاب تاکنون و از پسرم خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند.
پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیدهام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانی نموده و در مرحله پیروزی شکوهمند انقلاب معین و کمککار من بوده است و کاری که بر خلاف نظر من است انجام نمیدهد و در امور مربوطه چه در اعلامیهها یا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف و دخالتی نمیکند حتی در الفاظ اعلامیهها بدون مراجعه دخالت نمیکند و اگر در امری نظری دارد تذکر میدهد که تذکراتش نیز صادقانه و بر خلاف مسیر انقلاب و مصلحت نیست ...»19
پیشبینی حضرت امام خمینی در مورد نشر اکاذیب و اتهامات علیه حاج سیداحمد به وقوع پیوست. خانم دکتر زهرا مصطفوی در رنجنامهای که در روز شنبه 20 اسفند 1379 در همایش گرامیداشت یاد مرحوم سیداحمد خمینی قرائت گردید خطاب به برادر مظلوم خویش نوشت:
«... امروز که میبینم مظلومانه مورد هجوم کینهها و تهمتها قرار گرفتهای و آنان که تو را میشناختند و در جریان مسایل انقلاب بودهاند هر کدام به دلیلی مدارا کردهاند و بر مظلومیت تو افزودهاند غربت تو را بیشتر احساس میکنم. زندگی تو همیشه تلخ بود و امروز نیز تو را برای انتقام از امام و انقلاب به قربانگاه میبرند. به اسم حمایت از انقلاب و امام، امام را تخریب میکنند و برای رسیدن به این منظور تو را جفاکارانه هدف گرفتهاند.»
ایشان در پایان این رنجنامه جملات آرامبخش امام را خطاب به احمد یادآور شده است:
«پسرم تو با آنکه در هیچ شغلی از شغلهای سران اسلامی ایدهم اللّه تعالی وارد نیستی این سیلیهای طاقتفرسا را که میخوری برای آن است که فرزند منی و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس نزدیکتری مورد تهمت و آزار و افترا واقع شود ...»20