کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین راه کجاست
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
خبر امد خبری در راه است
سر خوش ان دل که از ان اگاه است
شاید این جمعه بیاید... شاید
پرده از چهره گشاید... شاید
روزها بگذشت و تقویم زمان تکمیل شد
سال مان با صوت حول حالنا تحویل شد
باز هم بر ما به خاک افتادگان درگهت
صبح غمگینی بدون حضرتت تحمیل شد
یارب ان مونس جان محرم اسرار کجاست
و ان طبیب دل بی طاقت بیمار کجاست
خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی
خوشا ان دل که دلدارش تو باشی
خوشا جانی که جانانش تو باشی
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود
صبح بی تو رنگ یک بعد از ظهر ادینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند تعطیل است کار عشق بازی
عشق اما کی خبر از شنبه و ادینه دارد
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان امد وقت است که باز ایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش صبح امد
شادیت مبارکباد ای عاشق شیدایی
من و این سوز و تنهایی من و درد شکیبایی
تو این جا با منی اما نگاهم سخت نابیناست
جدا افتاده ام از تو نمی یابم نشان اما
دلم پیوسته می گوید که ان ایینه در انجاست
اقا بیا و به خاطر باران ظهور کن
ما را از این هوای سراسیمه دور کن
وقتی برای بدرقه ی عشق می روی
از کوچه های خسته ی ما هم عبور کن