به نام تو
ای توانایی که دانایی و دانایی، به ما، بخشیده ای
ای که فرمان مسیر قلب ها ،در دست تست
تو چراغ چشم هارا /هدیه ی سر کرده ای
روز و شب خورشید و ماه/روشنایی ها و تاریکی هر صبح وغروب
قدرت تدبیر و ناز شست تست
تو جهان را، از زمستان تا بهاران برده ای
سیب و گیلاس و انار از خاک تیره ،چشمه از کوه و کمر، شیر ازشتر،
خامه از شیر و عسل از شهد گل های بیابان داده ای
گوشه ی چشمی به ماکن/ حالِ با حالی عطا کن/دردهامان را دواکن/قسمت ما کربلا کن/دل زناپاکی رها کن هر گره از لطف وا کن / از کرم ما را صدا کن/من منم ها را تو، ما ،کن/روی ما را، خود توانی رو به سو یت ،ای خدا کن
سید ابراهیم سجادی زاده. گنبد کاووس
اسفند 93
به نام خدای بهار آفرین
پیک بهار
سید ابراهیم سجادی زاده
انتظار و انتظار و انتظار / تا زمستان بگذرد آید بهار/تالباس دشت و صحرا نو شود/ تا شود سرسبز وخرم کوهسار
تا که عیدی بر حقوق افزون شود / تا که رنگت اندکی گلگون شود/ تا که سردی از تنت بیرون شود /تا که ناپاکی کند از جان فرار/خرمی وشادمانی بر قرار
گرد هم آیند دل ها اندکی /آن یکی از شهر و آن ازروستا /آن یکی از چین و آن از انگلیس/خانه ای گر این چنین پیدا شود ؟! ، تا همه بر گرد یک سفره که هر سینش نشان از هفت شهرعشق داشت /باقدم های بهار، پا به پای میخک و یاس و انار /اندکی برهم گل افشانی کنند /تاکه...
عید نزدیک است وشادی حق ماست/ با طبیعت همنوا بودن خوش است ، عید فصل جوشش است /فرصتی دیگر برای کوشش است ،سالروز جشن آغازی دگر
سالروز رسم و آیینی بزرگ/یک تمدن ، یک تفکر یک جهان بینی پاک / مهر تایید از پیامبر یافته است
در درون سفره اش سبزی و آب وآینه است/ آیه ی قرآن تلاوت می شود
وقت دل جویی، فرار از کینه هاست / بچه ها پیش بزرگان ، با درود و با امید / هر بزرگی عید را تقدیم دل ها می کند / کودک اما خویش را در عید پیدا می کند
عید تلخی های یاران را گوارا می کند/عزت خواهر به نزیک برادر /ارزش زن نزد شوهر را چه زیبا آشکارا می کند
عید یعنی شادی ،از آنِ همه / هرکه دارد ، مهر را ،همچنان خورشید اهدا می کند / این هنر از شاد بودن ها بسی بالا تر است
سالروز عزت ایران اسلامی است عید/ با زبان زنده ی فردوسی اش،در ستایش از خرد/ با صدای گرم نای مولوی/با نوای روح بخش حافظ وباد صبا/ با صدای سعدی شیراز و عشق خرمش .... با توانایی مردان و زنانش در دفاغ،
عید نو روز است و بر ما تا ابد نوروز باد /نام ایران بر بدی ها همچنان پیروز باد
دشت هایش سبز سبز /شهرهایش باشکوه /چرخ های صنعتش چرخان چو چرخ روزگار /دشمنانش تا ابد ناکام وکور/عزتش پاینده ،اهلش شادمان/حال و آینده بماند جاودان
در نگاه ویژه ی یزدان پاک /در پناه آیه های نورقرآن شریف/ با دعا ی بهترین مرد جهان ، خاتم پیغمبران/ باشکوه شکوه ی زهرا ی (س) مهر، شاهد راه نبی ، همدم و یار علی(ع) سبز و خرم باشید
نور محمد(ص)
هر خواب و هر خیال میسر نمی شود / آیینه با زغال مکدر نمی شود
خورشید ما به عالمیان نور می دهد / با هر چراغکی که برابر نمی شود
پیغمبران زنور محمد (ص) پیامبرند / عاقل که سد راه برادر نمی شود
آب حیات تشنه به خود جلب می کند / از شوره آب ها که لبی تر نمی شود
دل ها به سوی کشتی احمد شناور است / هر ساحلی که لایق لنگر نمی شود
اسلام ناب جاذبه دارد چه می کنید؟ / شیطان حریف ساقی کوثر نمی شود
شارلی ،تو یک عروسک بازی گرفته ای / با چند دلار کار تو بهتر نمی شود
سید ابراهیم سجادی زاده گنبد کاووس
گنبد کاووس
گنبد که بزرگ شهر این سامان است در اصل نماد وحدت ایران است
یحیای شهید شاخص دینی اوست برگی زنشان قدمتش جرجان است
فرهنگ و تمدن است این برج عظیم دْرجی است که گنج ها در او پنهان است
کاووس که نامه اش پر از صدق و صفاست اصلاحگر بزرگ آن دوران است
مختومقلی فراغی و اشعارش در چرخ ادب ستاره ی تابان است
دُر های تمام خاک ایران در اوست خورشید منیر خاور استان است
ما پیرو وحدتیم از آن می گوییم این گنبد ما برادر گرگان است
سید ابراهیم سجادی زاده . گنبد کاووس
میلاد پیامبر رحمت حضرت محمد(ص) ،امام جعفر صادق(ع) و هفته ی وحدت مبارک باد.
به نام خدای شهیدان عشق
سلام بر اربعین و کاروان از سفر برگشته آن، کاروان به ظاهر اسیر که پیروز ظاهری میدان نبرد را ذلیل کرد؛ سلام بر کاروان سالاری که زبان حق گویش کاخ استبداد را به لرزه در آورد و منبر تزویر اموی را چوب های دار حیثیت دروغینشان قرار داد.
و درود بر کلامی که صدای حیدری را دوباره طنین انداز کرد و با زیبا دیدن شهادت و اسارت در راه خدا غرور مستکبرانه ی بی خردان را به سخره گرفت .
درود بر کاروان بینش مندی که پس از یک هزار و چهار صد سال بعد بیست ملیون دل را به دنبال بینش افتخار آمیز خود به دیار عشق وشهادت کشانده است تا گواه آن باشند که آن خون به ناحق ریخته شده همچنان در رگهای حق جویان تاریخ در جریان است.
عــزیزان اربعین رمز کـمال است حسین پیروز بی زینب محال است
حــسین بــا بال جان پرواز کرده و ، بــال زینبی صــبر زلال اسـت
سید ابراهیم سجادی زاده – گنبد کاووس
باسمه تعالی
نامه ای از دوست فراموش شده
هم شاگردی سلام ، حالا که هفته کتاب شده و شکر خدا قدری از تنهایی در آمده ام می خواستم هم تقدیر و تشکری داشته باشم از توجه بیشتری که این روزها به من می شود و گلایه ای داشته باشم از روزهای تنهایی و غربت.
آری دوست عزیز ، من همان کسی هستم که به همراه معلمان در کلاس اول ، الفبا را به تو آموختیم و تو را با خواندن آشنا کردیم .
البته ما از معلم یاد گرفته ایم که به خاطر کارهایی که انجام می دهیم منت نداشته باشیم و منظور من هم منت گذاری نیست اما از تو انتظار ندارم که مرا تنها بگذاری ، اخر من تو را دوست دارم و نمی خواهم به خاطر دوری از من دانایی هایت ناتمام بماند .
خدا را شکر می کنم به خاطر این که از آفریده هایی هستم که از طرف او بسیار مورد توجه قرار گرفته ام ، حتماً می دانی چگونه ؟
اول این که خداوند بزرگ به آخرین و بهترین پیامبرش دستور داده است که بخواند و آن هم به نام خدایی بخواند که نوشتن را آموزش داده است .
دوم این که اول معلم عالم ، به من و قلم که همواره با من است سوگند خورده است و سوم این که « قرآن کریم» که معـجزه بـزرگ آخریـن فرسـتاده اوست از همنام های من و بهترین کتاب عالم است .
من تو را ، با دشت و صحرا ، کوه و دریا ، گل و شکوفه، نماز و دعا و تاریخ و جغرافیا و رمز بقا آشنا می کنم .
قـرار نبـود رفیـق نیم راه باشیم . مـن آمـادگی دارم همان گونه که تو را با الفبا آشنا کردم ، بیشتر با کلمه ها، گروه ها و عبارت های بیشتر آشنا کنم .
یادت هست روزهای اوّل مکتب و مدرسه نمی توانستی حروف را در کنار هم بگذاری و کلمه بسازی ، بعدها این کار را به خوبی یاد گرفتی و حالا تقریباً کلمه ها را به خوبی می خوانی ، اما آیا می دانی که می شود دو باره، کلمه ها را هم کنار هم بگذاری و آن ها را به صورت یک مجموعه ( یک عبارت ) ببینی ؟
دوست عزیز اگر این کار را یاد بگیری ، ما بیشتر می توانیم با هم باشیم و تو می توانی در مدت کمتر مطالب بیشتری یاد بگیری اگر این مهارت را دوست داری به کتاب های روش های مطالعه مراجعه کن زیرا معنا و مفهومی را که ما کتاب ها منتقل می کنیم در عبارت است نه در تک تک کلمه ها.
راستی دوست عزیز ، چرا برخی از دوستان مشترکمان را در خانه ات زندانی کرده ای ؟ خودت که به آن ها سر نمی زنی ، اگر آن ها را خوانده ای و یا فعلاً نمی توانی با آن ها باشی بهتر است ، آن ها را به کتابخانه ی محله یا مدرسه و یا دوستان و هم کلاسی ها بسپاری تا دوستان بیشتری داشته باسیم ، البته یادت باشد ما کتاب هم دوستان ناباب داریم پس سعی کن بهترین را انتخاب کنی.
موفق و پیروز باشی / دوست فراموش شده ات : کتاب
سیدابراهیم سجادی زاده .مدرس دانشگاه
قیام عاشورا
محرم است و حسین(ع) و قیام عاشورا قیامتی است دوباره در این جهان بر پا
کبو تران شهادت نشان خونین بال به هر کجا برسانند آیه های شفا
محرم است و رهایی است هدیه ی تاریخ زخون سرخ حسین و امیر تاسوعا
کلاس درس حسینی نمی شود تعطیل همیشه در همه جا ،برقرار و پا برجا
قیام سرخ حسین است جلوه گاه غدیر به ره شناسی آن واقعه ، کند ایما
به تشنگان حقیقت به عزت اندیشان ببین حسین ومرامش چگونه شد سقّا
اگر گلوی حقیقت بریده شد آن روز نوای حق حقِ آزادگان از آن گویا
شکوه راه حسینی حماسه می بارد برای مردم امروز و مردم فردا
حسین نورِ ره و رهنمای مقصد ماست حسین راه نجات عبور از دریا
حسین ،چشمه ی آزادگی بود «سجاد» از اوست ساری و جاری حقیقت دنیا
هنوز جان بشر تشنه کام مکتب اوست سپرده گوش به گلبانگ ظهر عاشورا
سید ابراهیم سجادی زاده گنبد کاووس
باسمه تعالي
جلوه ي معشوق
سال هاي آخر است و كار مشكل مي شود باز غم ، فرمانرواي كشور دل مي شود
جلوه ي معشوق مي بايد در اين آشفتگي ور نه سعي عاشقان يكباره باطل مي شود
از جلال و شوكت معشوق جبريل امين اين كلام نغز را از عرش حامل مي شود
اي سرور عاشقان ،منشور دلبر را بخوان عاشقي ،تنها به اين منشور حاصل مي شود
كشتي انسان در اين درياي پر بيم و خطر با علي(ع)، لنگرنشين امن ساحل مي شود
گر علي سكان كشتتي را بگيرد در مسير راهتان اي رهروان عشق كامل مي شود
رنگ غم از چهره ي تابان احمد(ص) مي رود جشن وشادي بهره ي انسان عاقل مي شود
شعرت اي «سجاد» ،با نامش گرفته آبرو نام او مسند نشين دفتر دل مي شود
سيد ابراهيم سجادي زاده گنبد كاووس
به نام حكيم سخن آفرين
داستان راستان
هلا اي دلاور جوان وطــن عزيز سر افراز اين انجمــن
تويي وارث و حافـظ انقلاب نگهبان ايمان و اين آب و خاك
بيا تا برايت حكايت كنــم يكي داستان را روايت كنــم
يكي راســـتان داستاني تمام بگويم زمردان راه امــــام
چو ايران به فرمان دين مبـين برون كرد بت را ازاين سرزمين
سران شياطيين به هم ساختند به حيله زهر سوي پرداختنـــد
خرابي و جنگ و جدل كارشان دروغ و دغل نقل بازارشـــان
يكي نقشه ي اقتصادي كشيد ترور را يكي چاره ي كار ديـــد
وليكن از آن جا كه حق يار شد سپاه ستم مانده ،در كار شد
جلو راند صد ام ديــوانه را كه برهم زند نظــم اين خانه را
بكوبيد مغرور بر طبل جنـگ به ناداني انداخت، در خانه سنگ
به ناگه ز هر سوي باران تير فرو ريخت بر مر دمان دليـــر
فراوان سخن گفت، مفت وگزاف زد از فتح تهران به چند روز لاف
به نا مردمي از زمين و هــوا بسي بمب وخمپاره ها شــد رها
بسي مردوزن خرد و پير و رشيد شد از حمله ي ظالمانه شهيـــد
بسا شهر ها شد زكينه خـراب دل مرد و زن شـد ز غصه كباب
بر آمد زهر بام ايــران خروش رگ غيرت مردم آمد به جـوش
به فر مان فر مانده ي نيـك نام پيام آور دين و دانش امـــام
دليران ايران به شورو شعــف به هر جاي مــردانه بستندصف
چو سدي زفولاد در كــار زار گرفتند هر جاي جبهه قـــرار
به دل ها خروش و به لب ها دعا شب وروز ياد خـــدا بي ريا
به نام خدا حمله آغاز شــــد ره عزت عــــاشقان بازشد
دليران و گر دان پير خمــــين به گل بانگ يا كر بلا يا حسـين
شجاعانه بر دشمنان تاختنـــد شـرر در دل دشمن انداختنــد
زمين هاي اين بوم، آزاد شــد دگر باره سر سبز و آباد شــد
بسي عزت و شوكت و افتخــار شد از رزم در يا دلان برقــرار
بلي اين همه ازشهيـــدان ماست سر افرازي از عشق و ايمان ماست
ره صالحان راه و رسم علـي است ولايت در اين راه مارا ولي است
سيد ابراهيم سجادي زاده.گنبد كاووس
به نام خداوند جان و خرد
بزرگداشت شهريار و شعر و ادب پارسي
سيد ابراهيم سجادي زاده .كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي
جنبش اول كه قلم برگرفت حرف نخستين ز سخن درگرفت
پرده خلوت چو برانداختند جلوت اول به سخن ساختند
تا سخن آوازه دل در نداد جان تن آزاده به گل در نداد
چون قلم آمد شدن آغاز كرد چشم جهان را به سخن باز كرد
بي سخن آوازه عالم نبود اين همه گفتند و سخن كم نبود
در لغت عشق سخن جان ماست ما سخنيم اين طلل ايوان ماست
خط هر انديشه كه پيوسته اند بر پر مرغان سخن بسته اند
نظامي
بيست وهفتم شهريور كه روز بزرگداشت شعر و ادب پارسي وشهريار نام گرفته است ؛ در واقع روز بزگداشت سخن و سخن آفرين است.در اين روز در واقع بايد خداوند جان و خرد را ستود ؛چرا كه بهتر از اين به انديشه ،در نمي آيد.
اوست كه جان و نام و نان بخشيده و راه نماست و با سخن زندگي بخش خود به هستي« باش گفته است» و از ميان آفريده هاي خود تنها به انسان به معناي واقعي سخن آموخته و به او دستور داده است كه بخواندو سخن را شهباز تيزپرواز انديشه وكبوتر نامه رسان خيال سيال خويش نمايد.
زبان وادبيات و شعر فارسي از ديدگاه هاي مختلف براي ايرانيان مسلمان و مسلمانان جهان ،داراي ارزش و اهميت است كه باگرامي داشت ياد و خاطره ي همه ي شاعران و اديباني كه با هنر خدادادي خويش گوهرهاي درياي معرفت رابه زيور سخن شاعرانه آراستند تا زيبنده ي جان انسان اين بهترين آفرينش خداوند باشد؛ به ويژه شهريار شعرمعاصر، به مواردي، اشاره مي شود.
1 . ادبيات و به ويژه شعر پارسي حافظ واژه ها جمله ها و در نتيجه زبان توانا و شكرين پارسي و فرهنگ و تمدن اين ديار كهن بوده است.
2. ايرانيان مسلمان در آغاز از طريق ترجمه به زبان فارسي با مفاهيم ارزشمند قرآن ، نهج البلاغه و ديگر متون معتبر دين مبين اسلام آشنا شدند.
3. با پرورش اديبان و شاعران دانشمندان مسلمان در دامن ايران اسلامي ، همچون رودكي ،فردوسي، ناصر خسرو، ابن سينا ، ابوريحان بيروني ، سعدي ،مولوي ، حافظ ، نيما يوشيج و شهريار ، قرن هاست زبان و ادب فارسي به عنوان زبان دوم دنياي اسلام عمل مي كند و دُر هاي گران بهايي ، مانند«شاهنامه، مثنوي مولوي ديوان حافظ و صدها ديوان شعر و نثر را برگرفته از مفاهيم بلند و جاودانه ي اسلامي، به دنيا اهدا كرده است.
4. زبان و شعر و ادب فارسي و ايراني در شكل هاي مختلف خود در گوشه و كنار ايران اسلامي
وسيله اي براي ارتباط و هم زيستي و هم انديشي بيشتر اقوام ايراني است تا جايي كه همه ي اقوام و مذاهب ايراني «فردوسي، سعدي ،مولوي و حافظ و... را دوست دارند و از خواندن و پي بردن به مفاهيم اشعار تركي و فارسي شهريار و تركمني مختومقلي فراغي لذت مي برند زيرا شعر كه كاركرد ادبي زبان است ، هنر است و هنر زبان دل.
پس بياييم زبان و ادبيات را دريابيم تا اين هنر بزرگ نيز مارا در يابد و در اين دنياي دود و آهن ما را به گلستان و بوستان سعدي ببرد و با داستان هاي مثنوي كه نقد حال است و غزل هاي پران حافظ و شهريار آشنايمان كند. بياييد، مهارت هاي مطالعه را بيشتر بشناسيم، به محافل ادبي شهر خود سري بزنيم ، غبار از چهره ي كتاب هاي كتاب خانه ها برگيريم با شاعران و اديبان شهر و ديار خود بيشتر مانوس باشيم ، استعداد هاي جوان را در اين زمينه شناسايي و شكو فا كنيم و با فرهنگ وادب مهربانتر باشيم ، وبه اين سخن شهريار ايمان داشته باشيم كه:
شهريارا اگر آيين محبت باشد چه حياتي و چه دنياي بهشت آييني
باسمه تعالي
مقاله: « سير معشوق در غزليات شهريار
نوسسنده:سيد ابراهيم سجادي زاده : كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي. مدرس دانشگاه
طفيل هستي عشقند آدمي و پري اراداتي بنما تا سعادتي ببري (حافظ) براي دريافت بهتر سير معشوق در شعر شهريار، به نظر ميرسد قبل از هر چيز بايد ديد، نگاه خوداو به عشق چگونه است زيرا اين جوهر عشق است كه عاشق رابه دنبال معشوق ميكشاند و شهريار نيز ، در مسير عشق با خوناب اشك وضو ساخته و به شهره عشق رندي، حافظ اقتدا كرده است.
من از اول كه با خوناب اشك دل وضو كردم نماز عشق را هم با تو كردم اقتدا حافظ (غزليات)
جالب است ارتباطي كه شهريار بين عشق و نماز برقرار ميكند.
مولوي از عاشق و معشوق ميخواهد كه در غير عشق آتش بزنند چون وجود انسان مانند حرف جيم است كه بدون نقطه دگر جيم نيست ودلي، بدون روشنايي كه گِل ميشود.
اي عاشق و معشوق من در غير عشق آتش بزن چون نقطهي در جيم تن چون روشني بر جام دل (ديوان شمس)
شهريار در بحث جالبي كه در مورد هنر، عشق، شعر و الهام دارد در شرح عشق ميگويد:« اين عطيه الهي (عشق) در كودكي ساية كمرنگي از اين نور ميتابد كه مظهر آن عشق و علاقة شديد نسبت به مادر و پدر و صفا و محبت شديد نسبت به طرافيان است. از سنين بلوغ به بالا كه تابش نور الهي يا عشق بيشتر و مثلا پررنگتر است، مظهر آن عشق و علاقة مفرط و بيآلايش نسبت به معشوقه است كه حقيقت آن عشق الهي است ولي چون ميدان و ظرفيت درك و ديد هنوز تنگ است جمال الهي را فقط در يك موجود كه معشوقه باشد ميبينند كه نام آن عشق مجاز است اين عشق اگر واقعي باشد توأم با يك شرم و حجب و عفاف و پاكدامني فوقالعاده و مشروط به كور بودن از غير معشوقه است، مثل اينست كه عاشق بجز معشوقه هيچ جمالي را نميبيند. در اين مرحله مثل سالهاي اول دانشگاهها عدة زيادي شركت دارند ولي اغلب از مرحله منحرف و اكثر در سير صعودي و نزولي (زيگزاگ) واقع ميشوند و خيليخيلي كم و به ندرت اشخاصي توفيق كمال پيدا ميكنند. پايان اين مرحله نزد توفيقيافتگان نرسيده به وصال يا جدائي بعد از وصال يا به خاطر خود معشوقه صرفنظر كردن از وي است. بنابراين پايان قصه، نوميدي و دلشكستگي است. از اينجا مرحله دوم شروع مي شود كه اسمش عشق طبيعت است در اين مرحله جمال فردي شروع ميكند. به بزرگ شدن و اول مظاهر جمالي و بعد مظاهر جلالي و بالاخره همه آفاق و انفس را در بر ميگيرد در اين مرحله است كه زبان عشق «سعدي» مي فرمايد: (عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست) پايان اين مرحله نيز نزد توفيقيافتگان عكسالعمل شديد ضد عشق و محبت همگاني است يعني در مقابل عشق و محبت ديدن دشمنيها و زجر و شكنجهها از همه كس و سرخوردن از همه چيز و تنها و تنها رسيدن به حريم حرمت الهي است. پس در اين مرحله نوميدي و دلشكستگي به حد اعلي ميرسد كه اغلب در اين مرحله عاشق غالب تهي ميكند و اكثر جزء شهد است ولي اگر توفيق دستگيري از ديگران هم داشته باشد با دريافت جلوة الهي، عشق او وارد مرحله نهائي ميشود (كه نام آن عشق عرفاني يا الهي است. اينجاست كه اشخاص مادون انبيا و اوصيا به مقام اوليا مي رسند).
خواجه شيراز كه ميفرمايد:
«رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس گوئي ولي شناسان رفتند از اين ولايت»
به اين مقام رسيده و اين مژده را به گوش اهل دل مي خواند.» (ديوان شهريار، ج 2، ص 787)
ما اگر بخواهيم جايگاه عاشق و معشوق در شعر شاعران پيشين چون سعدي، مولوي و حافظ تحليل كنيم بيشتر بايد از خود شعر آنان كمك بگيريم اما در مورد شهريار خوشبختانه هم تحليل و تفسير خود او را هرچند كوتاه داريم و هم زندگي عملي او را.
«شهريار همانگونه كه معروف است از عشق مجازي شروع ميكند، به شيفتگي و شيدايي كشيده ميشود رشتهي الفت او گسيخته ميشود و بيمار عشق ميگردد.
عاشق آري سعي بيحاصل كند جان بر لب است عاشق چشم انتظار را
همين ناكامي شهريار را در بوته هجران ميسوزاند، او را از خامي ميرهاندو به بينش عرفاني ميرساند.
عشق مجاز پرتو عشق حقيقت است اي دل به سوز ساز كن و اضطرابها
«شهريار پس از اين واقعه عاشقي پاكباز باقي ميماند و در پرتو رياضت به ماوراي عالم ماده قدم ميگذارد، انديشههاي صوفيانه را رونق ميبخشد، بر خود ميشورد و به قول مولانا عاشقي او را بدان سر رهنمون ميشود.» (شهريار شعر ، محمد جليل بهادري، ص 156، با اندكي تصرف و تلخيص)
آري عشق نافرجام فرشي او را به عشق عرشي ميرساند و شايد به خاطر همين صداقت در عشق است و درك جايگاه رفيع آن كه واژه «عشق» 104 بار در غزليات او به كار رفته است. او از واژه ي «معشوق» با تمام اهميتش در غزليات، استفاده نكرده است، البته از معشوق با نامهاي ديگري چون «دوست، گل، بهار، ماه، سرو و ...» فراوان يادكرده است. عشق آتشي است كه براي روشن شدنش آتش گيره ميخواهد اما وقتي درگرفت، معشوقِ درخور ميخواهد، خار و خاشاك را ميسوزاند تا به معشوق لايق برسد.
عشق در نظر شهريار
شهريار علت آمدن و رفتنش را برگرفته از همان تجلي حسن ازلي ميداند كه نبايد اسير زندان تن بماند.
با عشق زادم اي دل، با عشق ميرم اي جان من بيش از اين اسير زندان تن نباشم
او خود را از اهالي اقليم عشق ميداند و چگونگي زيستن در اين سرزمين را آموخته است.
مائيم و شهريارا اقليم عشق آري مرغان قاف دانند آيين پادشاهي
شهريار كسب كمال خود را مديون مكتب عشق ميداند و آن را دعا ميكند.
مكتب عشق بماناد وسيه حجرهي غم آن را كه شور عشق به سر نسبت كافر است
شهريار نويد زندگي جاوداني را از عشق گرفته است واز مرگ نميترسد.
پرواي پنج روز جهان كي كنم كه عشق داده نويد زندگي جاودانيم
به مرگ چاره نجستم كه در جهان مانم به عشق زنده شدم تا كه جاودان مانم
او پناه گرفتهي حريم عشق است.
شهريارا حرم عشق مبارك بادت كه در اين سايهي دولت به پناه آمدهاي
شهريار عشق پاك را سبب برتري از ملائك ميداند.
به عشق پاك تو بگذشتم از مقام ملك كه بال عشق تو بادم زند بر آتش تيز
شهريار عشق مجازي را آغاز شكفتن غنچه عشق حقيقي ميداند و نرد عشق حقيقي را با خدا ميبازد.
عشق مجاز غنچهي عشق حقيقت است گل گو ، شكـــــــفته باش اگر بوش ميكني
بيا اين نرد عشق آخري را با خدا بازيم كه حسن جاودان بر دست عشق جاودان بازي
معشوق
در شعر شهريار معشوق سرمايه ي اصلي است كه همه ي سود وزيان ها به خاطر اوست. سر سودا گريت باسر سودايي ماست وه كه سرمايه ي هر سود و زياني گل من
او محبوب مجازي خود را گلي مي داندكه خزان به سراغش آمده، ستم ديده و به تاراج رفته است؛ از نامهرباني حبيب دلگير است اما باشرايط پيش آمده، به نوعي اورا تبرئه مي كند و چون يوسف گم گشته اي مي داند كه اميد وار است به او باز گردد.
بهار من تو هم از بلبلي حكايت من پرس كه از خزان گلش خارها به ديده خليده
بيداد رفت لالـــــــه ي بر باد رفته را يارب خزان چه بود بهــــار شكفته را
كس دل نمي دهد به حبيبي كه بي وفاست اول ، حبيب من به خـــدا بي وفا نبود
يارب آن يوسف گم گشته به من باز رسان تا طربخانه كني بيت حزن باز رسان
شهريار در غزليات 112 بار واژهي گل را به كار برده كه اغلب دربارهي محبوب است.
شهريار نگاه عاشق و معشوق مجازي را هم پاك و عارفانه ميخواهد و سعديوار ميگويد:
نوگل نازنين من تا تو نگاه ميكني لطف بهار عارفان در تو نگاه كردن است
گر ديگران به صورت زيبا نظر كنند ما را نظر به جانب پروردگار اوست «سعدي»
شهريار با صداقتي محصول عشق و شعر گلزاري براي گل خود ميآرايد و او را به گلزار پاكيها دعوت ميكند.
گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرين همه در حسرتم اي دل كه به گلزار من آيي
او مانند همهي عاشقان، نگران معشوق است
يا رب مباد كاز پا جانان من بيفتد درد و بلاي او كاش بر جان من بيفتد
شاعر عاشق، معشوق را نيز مانند عاشق پاك و وفادار ميخواهد و گلهمندي خود را اينگونه بيان ميكند.
آن كه خاطر، هوس عشق و وفا دارد از او به هوس هر دو سه روزيست هوادار كسي
آزادگان به عشق خيانت نميكنند او را خصال مردم آزاده خو نبود
او خزان آرزوها در عشق مجازي را زمينهساز عشق حقيقي و جاودانه ميداند.
گل آرزوي من بين كه خزان جاودانيست چه غم از خزان آن گل كه ز پي بهار دارد
شهريار گل خود را از خارها بر حذر ميدارد.
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاكداماني حذر از خار دامنگير كن دستم به دامانت
شهريار همچنين محبوب خود را با واژههاي ماه (60 بار)، سرو (31) ، حبيب، پري ،كه نشانه و رمز خوبيها، روشناييها و پاكيهاست مورد خطاب قرار ميدهد.
البته همانطور كه ذكر شد شهريار محبوب خويش را با بهترين گلواژههاي غزل فارسي مورد خطاب قرار داده است اما در همان عشق مجازي هم بيشتر شرح حال عشق را بيان كرده است تا مسائل شخصي را .
نوشتم اين غزل نغز با سواد دو ديده كه بلكه رام غزل گردي اي غزال رميده
چوپان دشت عشقم و ناي غزل به لب دارم غزال چشمسيه مي چرانمت
در اكثر ابيات غزلهاي شهريار كه خطاب به محبوب است بيشتر شرح هجران محبوب با حفظ احترام و پاكيهاي حريم عشق است البته در اوج بيپروايي عاشقانه البته با حفظ شرط ادب كه از ويژگيهاي رند مقتدايش حافظ نيز هست.
به ادب نامه گشايي كن از آن زلف سياه جاي دلهاي عزيز است به هم برمزنش
ادب و شرم تورا خسرو مهرويان كرد آفرين بر تو كه شايسته صد چنديني «حافظ»
شهريار چون ديگر عاشقان در عين جفا ديدن از محبوب نهتنها وفا ،بلكه دعا هم ميكند.
سرو بلند من كه به دادم نميرسي دستم اگر رسد به خدا ميرسانمت
خلق را گرچه وفا نيست وليكن گل من نه گمان دار كه رفتي و فراموش شدي
هركس به خياليست هم آغوش و كسي نيست اي گل به خيال تو هم آغوشتر از من
شهريار گاهي از شدت احساس و بيوفايي يار گلايه هم ميكند اما در همان گلايه هم بيشتر سختيهاي راه عشق را بيان ميدارد.
دور از تو ماه من همه غمها به يك طرف وين يك طرف كه منت دونان كشيدهام.
محبوب را بهار و خود را خزان مينامد و دعواي او را هرقدر هم كه سخت باشد رويايي با سرو گل و نسترن كه مظهر طراوت و لطافتند ميداند.
بهار من اگرت با خزان نبردي بود قطار سرو و گل و نسترن سپاهت بس
شهريار با عشق زندگي ميكند و حتي در وصل هم خود را در آتش ميبيند.
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم عاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب اي آفتاب دلكش و ماه پريوشم
و ابن ساز حبيب است كه شاعر را به نغمه و غزلسرايي ميكشاند و چه دولتي بهتر از اين.
صداي سوز دل شهريار و ساز حبيب چه دولتي است به زندانيان خاك نصيب
آن كه گويد از لب من راز كيست بشنويد اين صاحب آواز كيست؟ (مولوي)
شهريار تنها گل ارزشمند جهان را محبت ميداند و از دوست ميخواهد تا آن را حفظ كند.
عزيز دار محبت كه خارزار جهان گرش گلي است همانا محبت است اي دوست
و سرانجام معلم عشق او را به سروري و آزادگي مخصوص آن اقليم ،رهنمون ميشود و سطح كلامش رفيعتر و محبوبش آسماني و آسمانيتر ميشود و ميگويد:
ز نواي مرغ ياحق بشنو كه در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا
آري او در اين وادي همرهان سست عناصر را رها ميكند.
و حافظ گونه فيض حق را از ساقي كوثر ميجويد و اعلام ميدارد كه عاشقي چون علي (ع) ميخواهد كه وفاي به دوست را به انجام برساند.
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان چو علي كه ميتواند كه به سر برد وفا را
شهريار اگرچه به معشوق مجازي دلخواهش دست نيافت اما غم عشق را حاصل كرد و اين سرمايه بسيار بزرگي است.
از غم جدا مشو كه غنا ميدهد به دل اما چه غم غمي كه خدا ميدهد به دل
غم صيقل خداست، خدايا ز ما مگير اين جوهر جلي كه جلا ميدهد به دل
تجربه ي ناموفق شهريار در عشق به معشوق مجازي اين فرصت را برايش فراهم آورد كه درك كند اگر حركت در مسير عشق مجازي اين همه سختيها و فداكاريها را ميطلبد مقام عشق حقيقي كجاست و براي رسيدن به آن چه بهايي بايد پرداخت.
عشق و مقصود كافري باشد عاشق از كام خود بري باشد (حديقه سنايي)
كشيدند در كوي دلدادگان ميان دل و كام ديوارها (علامه طباطبايي)
آري شهريار به دوستي راه مييابد كه كسي توان گرفتن آن دوست را ندارد.
ز دريچههاي چشمم نظري به ماه داري چه بلند بختي اي دل كه به دوست راه داري
و سرانجام شهريار به اين نكته ميرسد كه محبوب حقيقي اوست و بايد نرد عشق را با او ببازد و او را بستايد.
بيا اين نرد عشق آخري را با خدا بازيم كه حسن جاويدان بر دست عشق جاودان بازي
از بهر خلايق چه كني طاعت معبود باري چو عبادت كني از بهر خدا كن.
منابع و مآخذ:
1- ديوان شهريار (جلد دوم) تبريز ، سعدي ، 1346
2- گزيده غزليات شهريار( نرم افزار درج3)
3- شهريار شعر ،محمد جليل محمد بهادري ، دانشگاه آزاد ، 1386
4- ديوان حافظ ، نصرالله آژنگ، چاپ پنجم ،انتشارات محمد، 1384
5- حديقه ي سنايي، به نقل از درج
نشاني الكترونيكي: seyyed 114@ yahoo.co
وبسايت: adabava324.tebyan. net