تبیان، دستیار زندگی
مو بر تنمان سیخ می شود وقتی ضجه های همسرت در آزادی می پیچد و بعد از مرگت برایت کری می خواند، کری می خواند و فریاد می زند که برنده این بازی بوده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پسری که به پدر نمی رسد

مو بر تنمان سیخ می شود وقتی ضجه های همسرت در آزادی می پیچد و بعد از مرگت برایت کری می خواند، کری می خواند و فریاد می زند که برنده این بازی بوده است.

بخش ورزش تبیان
هادی نوروزی

"دیدی هادی، دیدی که بالاخره به ورزشگاه آمدم، به یاد داری که می گفتی نمی توانم به استادیوم بیایم؟ دیدی آمدم! می بینی که آمدم و در زمین چمن آزادی دست در دست فرزندانت می دوم؟"...
همسرت آنقدر دوید تا زانوهایش سست شد و به زمین خورد، این بار اما تکیه گاهی برای برخاستن نداشت، نفسش بالا نمی آمد و نایی برای بی تو ادامه دادن نبود، به زمین خورد اما زبان گشود تا همگان بفهمند روزی در گوشه خانه تان چه بر شما گذشته است که با مرور این خاطرات روزی هزار بار خواهند مرد و زنده خواهند شد.
دستان "هانی" و "هانا" را گرفته بود و مجنون وار روی چمن آزادی می دوید، جا پای کفش هایت می گذاشت و گویی مسیرت را بو می کشید، اشک می ریخت و ناله می کرد، پای رفتن نداشت اما نبودن هایت را به درستی به آغوش می کشید، جسمت با آنها نبود اما شک نداریم که دستان بانو و فرزندانت را سخت فشرده بودی تا گم نشوند، تو بهتر از هرکسی می دانستی که آنها اولین بار است که مهمان "آزادی"اند، آزادی که برایشان به جهنم تبدیل کرده بودی.

دویدن های ناتمام تو و پسرانه های هانی ماند برای مرور خاطرات، نازکشیدن هایی که از هانا دریغ خواهی کرد، شانه هایی مردانه برای همسری که دلگرم بود و خوشحال به بودنت. مردمی که راضی بودند به کاپیتانی محجوب، دستان پینه بسته پدری که خشنود بود به نوازش صورتت، خطه ای که نامت را فریاد می زدند. به خواب بیا، به خوابِ هانی، به خیالات هانا، به رویاهای همسرت و خاطرات پدرت...

هانای دوساله ات وقتی با روبان مشکی عکس پدرش بازی می کند، تمام هیبت مرگ از آمدن بر بالینت در نیمه های شب شرم می کند، تابوتت که روی دست ها در آزادی جابه جا می شد، فرشته مرگ چشمان را می بندد، ناله های همسرت که می پیچید غم های دنیا به احترام ماتم تو در مقابلش سکوت می کند. مرگ حق است اما مصادف شدن این واقعه با عید چه حکمتی داشت که اینگونه میلیون ها نفر برایت غمباد کنند، این همه سال، این همه روز، این همه زمان... تو کدام گوشه را بر دنیا تنگ کرده بودی که ماندنت را تاب نیاورد.
از اشک های جادوگر تا تنهایی بنگر در خیل آن جمعیت سی هزار نفری در روز وداعت می توان فهمید که چقدر برای یارانت عزیز بودی، از تجمعی که عیدشان را برای تشییع پیکرت به سوگ نشستند و از زنی که زین پس باید سنگینی نامت را به دوش بکشد. به سادگی می توان فهمید که چقدر دوست داشتنی بودی و چه آرام، همچون سکوت چند ساله ات در حواشی بی بدیل فوتبال، به هیچ انگاشتی جهانی را که هر روز مردمانش بی رحمانه تر از قبل به آن چنگ می زنند.
پسرک محجوب و سر به زیر، نه اینکه هم اکنون نیستی و ما بت بسازیم از پیکره ات، خیر! اما ای کاش اینگونه مظلومانه در خواب، تن به تسلیم شدنی ابدی نمی دادی. مرگ تو با هر بازی پرسپولیس زنده می شود، تلخی می آفریند و زجر می دهد. جای خالی خنده هایت، سخت کوشی هایت، متانت و صبوری و آرامشت با هربار بردن نام پرسپولیس احساسات میلیون ها نفر را به آتش می کشد و جمله ای که هرگز حقیقت نخواهد داشت، بازگشت توست.
دویدن های ناتمام تو و پسرانه های هانی ماند برای مرور خاطرات، نازکشیدن هایی که از هانا دریغ خواهی کرد، شانه هایی مردانه برای همسری که دلگرم بود و خوشحال به بودنت. مردمی که راضی بودند به کاپیتانی محجوب، دستان پینه بسته پدری که خشنود بود به نوازش صورتت، خطه ای که نامت را فریاد می زدند. به خواب بیا، به خوابِ هانی، به خیالات هانا، به رویاهای همسرت و خاطرات پدرت... آنها انتظارت را خواهند کشید، همانگونه که تو در تنهایی محض منتظرشان خواهی ماند.
سکوت گورستان برای تو تنمان را می لرزاند، به اغما فرو می رویم و اندیشه ای تلخ سراسر وجودمان را فرا می گیرد، گویی همهمه سی هزار هوادار در خلا حبس شده و این تنها صدای هانی و هاناست که تابوتت را از تهران به بابل بدرقه می کند، نگاهی ملتمسانه از پروردگار برای بازگشت پدری جوان.


منبع : ایسنا