تبیان، دستیار زندگی
این را خودشان تعریف می كنند. می گویم: «من 18سال زیر بارون زندگی كردم. بارون برام خاطره انگیزه اما راستش اشباع شدم از خیسی».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عذاب وجدان

این را خودشان تعریف می كنند. می گویم: «من 18سال زیر بارون زندگی كردم. بارون برام خاطره انگیزه اما راستش اشباع شدم از خیسی».

بخش خانواده ایرانی تبیان
باران

این را خودشان تعریف می كنند. می گویم: «من 18سال زیر بارون زندگی كردم. بارون برام خاطره انگیزه اما راستش اشباع شدم از خیسی». آقای سعیدی می گوید: «اشباع؟ یعنی به رحمت خدا می گی كفایت می كنه؟» لب می گزم و می خواهم چیزی بگویم اما خودم می فهم ام كه حرف بدی زده ام. چیزی نمی گویم. خانم آقای سعیدی به آیدا می گوید كه آقای سعیدی اول گل ها را برد زیر باران و بعد خودش لباس پوشید و گفت: «خانم بیا بریم تو دل رحمت الهی». آیدا هم مثل من از باران سیر است. اصلا خود من كه 12 سال دوران تحصیل را در شمال زندگی كرده ام، آرزو به دلم مانده بودم كه یك زنگ ورزش را برویم توی حیاط مدرسه و بازی كنیم و به توپ لگد بزنیم. از بس باران بود، درهای همه كلاس ها بسته بود و بخاری های نفت سوز با آن دود و دم خاص شان روشن بودند و خلاصه رطوبت بود و رخوت.

آقای سعیدی و همسرش كه می روند، به آیدا نگاه می كنم، هر دو خنده مان می گیرد، می گویم: «بارون رو كجای دلم بذارم؟» آیدا می گوید: «عذاب وجدان بهم دادن. تا بارون میاد من و تو می گیم، وای باز سر ظهر، شب شد و اینها می گن داری از رحمت خدا رو می گردونی؟» سرم را به علامت تأیید تكان می دهم. فقط عذاب وجدان برایمان باقی مانده است. حالا یكی دو هفته ای است كه حرفی درباره باران بین ما رد و بدل نمی شود اما معلوم است كه منتظریم تا بارانی ببارد و برویم از دست این عذاب وجدان خلاص شویم و یكجوری به خودمان ثابت كنیم كه باران را دوست داریم. ساعت نزدیك 11 شب است و نشسته ام توی اتاق كارم و مشغول نوشتن هستم، آیدا سراسیمه می پرد توی اتاق و می گوید: «لباس بیرونت رو بپوش كه بارون داره میاد». با عجله لباس می پوشیم و می رویم یك ساعت قدم می زنیم زیر باران و خیس خیس می شویم. دم در خانه می گویم: «آخیش عذاب وجدانم كم شد».

آیدا هم سر تكان می دهد و می گوید: «آره خدارو شكر» هنوز از پله ها بالا نرفته ایم كه آقای سعیدی می گوید: «تو این كثیفی چطور رفتید بیرون؟» از ماجرای روگرداندن مان از باران رحمت و عذاب وجدانش می گوییم و او می گوید: « شهر پر آلودگی بود، بارون رحمت اومد، آلودگی ها رو شست. اما شما 2 تا رفتید زیر بارون كثیف». به آیدا نگاه می كنم و بعد به آقای سعیدی می گویم: «آقای سعیدی لطف كن هر وقت به صلاح مون هست بگو ما بریم زیربارون. اینجوری، هم شما مدام ناراحت نمی شی و هم ما هی عذاب وجدان نمی گیریم».



منبع:همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .