تبیان، دستیار زندگی
رنگین کمان واژه های بی رنگ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

می خواهم جیغ بنفش بکشم

بحثی درباره حسآمیزی در شعر -قسمت دوم

گوی بنفش

قسمت اول را اینجا بخوانید.

اکثر ما باور داریم که بخت یا سپید است یا سیاه، خواری زرد است. آبرو سرخ است. غم خاکستری  است؛ و عشق آبی و شهادت سرخ. برای هر یک از این موارد دهها و صدها شاهد در ادب عامیانه و رسمی ما وجود دارد. اما اینکه «جیغ بنفش» هنوز غرابتش را از دست نداده، آیا [احتمالاً] بدین سبب نیست که طبیعت پیرامون آدمی در به نمایش گذاردند رنگ های سبز و سرخ و زرد و نیلی و سپید و سیاه سخاوتمندتر است؟

طبیعت در بهاران سبز است. در خزان زرد و سرخ و نارنجی، انواع گلهای سرخ و ارغوانی در طبیعت بسیارند. شفق غروب هنگام، به تمام روزهای رو به پایان ما ترجیعی سرخ می بخشد. چشمان ما سفیدی را در برف زمستان و شکوفه های بهاری بسیار تجربه می کنند. ظلمت و سیاهی شب را نیز. دریا و آسمان گاه آبی و خاکستری اند، به علاوه غالباً دو رنگ سبز و آبی، در ادبیات برای دریا و آسمان خلق شده اند.

این رنگ های زرد و سرخ و آبی و سیاه در ذهن ما جایی ویژه دارند. بعضی شان ما را شاد و بعضی دیگر اندوهگینمان می کنند. انسان از دیرباز حالات روحی خود را با این رنگ های آشنا بیان کرده و بار عاطفی ویژه ای بر دوش آن ها نهاده است؛ یا بهتر است گفته شود بار عاطفی یی را که بر دوش آن رنگها بوده، شناخته است:

  1. زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.
  2. فلانی رو سپید از آب در آمد.
  3. با سیلی صورت خود را سرخ می کند.
  4. سرت سبز و دلت خوش باد.
  5. الهی  زرد رویی نکشی.
  6. زمستان می رود و رو سیاهی به زغال می ماند.

در ضرب المثل اخیر، سیاهی صفت زغال است؛ اما در اینجا رنگ سیاه برای نشان دادن حالت نفسانی و شرمندگی به کار رفته که خودش منطقاً فاقد رنگ است. در قدیم معمول بوده هنگام خواندن خطبه ی عقد، دختری دم بخت، سوزنی را همراه با نخ ابریشمی سفیدی آهسته بر تور سر عروس فرو می کرده و سه بار می گفته: «سپید بخت» پس خوشبختی سپید است و بدبختی سیاه، مگر نه اینکه از دیر باز «گلیم بخت بد اقبالان را سیاه بافته اند»!

شال بنفش

بخت خوب، گاه سبز هم هست:

در دل ما بخت «سبز» بار ندارد

دانه ی ما رنگ نو بهار ندارد

صائب نیز بیتی دارد بدین مضمون:

چرا نباشد منقار طوطیان رنگین

که حرف «سبز» کند چهره ی سخندان سرخ

منظور از «حرف سبز» سخن فصیح است؛ یعنی شاعر فصاحت را به رنگ سبز دیده است! سرخ رویی نیز غالباً کنایه از آبرو است. مجدالدین بغدادی، عارف قرن ششم هجری، در یک رباعی، حفظ آبرو و کسب موفقیت را اینگونه بیان می کند:

در بحر غم تو غوطه خواهم خوردن

یا غرقه شدن یا گهری آوردن

قصد تو مخاطره ست خواهم کردن

تا «سرخ» کنم روی بدان با گردن

مولوی می گوید:

در تنور بلا و فتنه ی خویش

پخته و «سرخ» رو چو نانم کرد

سعدی رنگهای سبز و سپید را این چنین در بیتی به کار برده است:

برومند دارش نهال امید

سرش «سبز» و رویش به رحمت «سپید»

خواری نیز غالباً با رنگ زرد بیان شده است. ابیات زیر به ترتیب از سیف فرغانی و فرخی یزدی است:

از خاک چو لاله سرخ روید

آن روی که «زرد» عشق باشد

نا نخوانندت به خوان، هر جا مشو بی وعده، سبز

تا نبینی رنگ «زردی» چون گل خود رو مباش

عماره ی مروزی، شاعر قرن پنجم هجری، در مرگ ابوابراهیم المنتصر، آخرین شاهزاده ی سامانی که به تحریک محمود غزنوی کشته شد، مرثیه ای سروده که بیتی از آن چنین است:

از خون او چو روی زمین لعل فام شد

روی وفا «سیه» شد و چشم امید «زرد»

سیم و دیوار بنفش

آقای محمدعلی اسلامی، نویسنده ی معاصر در مقاله ای تحت عنوان «نسل ملول» آدم های بی هدف، میان تهی و موریانه زده را چنین توصیف می کند:

«... در چشم غالب آنها «زردی» ملال و غربت زدگی و بی ثمری را می بینیم.»

آیا آدمهای ملول و غربتی و سترون یرقانی اند؟ پس چه تصاویری در ذهن نویسنده بوده که نه رنگ زردی را در چشم آن نسل ملول دیده است؟

مولوی غم را به رنگ سیاه می بیند:

به «سیاهی» غم ارشاد شوم معذورم

که پیرده ست از آن زلف سیه یک سرمو

مردمان از زمانهای پیشین برای وضعیت اجتماعی ناشی از سلطه ی حاکمان ستمگر، عنوان «روزهای سیاه» را برگزیده اند. حال آنکه آن روزگاران به لحاظ ویژگیهای جوی و طبیعی، ممکن است بسیار هم آفتابی و درخشان بوده باشند! البته در این مورد نیز دلالتی موجود است که در باور ایرانیان، قدمتی دیرینه دارد.

علت را باید در «اهریمنی بودن» چنین دوره های تاریخی جستجو کرد؛ چرا که اهریمن همواره با سیاهی و پلشتی مناسبت و ملازمت داشته، از همین رو ترکیب «روزهای سیاه» به راحتی قبول عام یافته است.

جمله معروفی است از «آلنده» هنگامی که پس از اطلاع از وقوع کودتا، از رادیو سانتیاگو خطاب به ملت شیلی پیامی می فرستد: دشمن به زودی بر این لحظات «تلخ» و «خاکستری» چیره خواهد شد.

«آرتور کویستلر» نویسنده که در جنگ های داخلی اسپانیا شرکت کرده و مدتی نیز در زندان بوده است، در کتاب «گفتگو با مرگ» که کندوکاوی است در درون خویش و محاکاتی خاص، در تنهایی سلولش با خود چنین زمزمه می کند: تنهایی تارهای «خاکستری اش» را بر ذهنم تنیده است.

آری، شکست و تنهایی، «تلخ» و «خاکستری» اند! باز گردیم بر سر نوع برخورد شاعر با زبان، شاعر رابطه منطقی اشیاء را دگرگون می کند و روابطی نو و ناشناخته می آفریند. «آندره برتون» روانشناس و شاعر سوررئالیست قرن بیستم معتقد است: «تجلی عالی ترین احساسات،زمانی ممکن می گردد که وهم عنان اختیار را از دست برهان و منطق بیرون بکشد.» به نظر او نقطه ای در روح وجود دارد که در آن، زندگی و مرگ، واقعیت و پندار و گذشته و آینده تضاد خود را از دست می دهند.

گل بنفش

در آثار شاعران سوررئالیست، ضمیر ناهشیار پیوسته ضمیر هشیار را می درد و سایه خود را بر همه ابعاد ذهن شاعر می گسترد. این جریان در ادبیات ما تازگی ندارد. مروری بر دیوان شمس و بعضی گفته های صوفیانه برای اثبات این موضوع کافی است. با یزید بسطامی بارش عشق را از آسمان شاهد بوده و پایش در «برف عشق» فرو شده است! همو می گوید: «سال ها در آن وادی به قدم افهام دویدم، تا مرغی گشتم چشم او از یگانگی، پر او از همیشگی» این شعر منثور قدمتی هزار ساله دارد!

اما چنین ویژگی هایی در شکل بارز و امروزینش، بیشتر تحت تأثیر سمبولیست های فرانسوی نظیر مالارمه و رمبو در شعر ایران پا گرفت. آنان معتقد بودند مایه هنر اصالت احساس است. شاعر در وضعیت عدم وضوح احساسات، حالاتی تازه به اشیاء می بخشد. رمبو معتقد بود شاعر هنگامی بینا می شود که حواس خود را به طرز منطقی اما بی حد و حصر مختل کند. او در قطعه شعری به نام « صامت ها » نوعی هماهنگی بین صداها و رنگ ها ایجاد کرده است. حرف O را آبی، U را سبز، I را سرخ، e را سپید و a را سیاه نامیده است.

این جریان در سال های اخیر در شعر فارسی بازتابی گسترده داشته، هوشنگ ابتهاج در «یادگار خون سرو» ترکیب های آواز سرخ و غروب سبز را به کار برده است.

دکتر شفیعی کدکنی ترکیب هایی از این دست دارد:

روح سرخ بیشه – شعله سبز – آوازهای سرخ – سرود سرخ انالحق.

شاعری دیگر – سلمان هراتی – عشق را تبلور آرزوی سبز مینامد و در شعری در رثای مادر بزرگش چنین می گوید:

  1. مادر بزرگ من
  2. در جامه ای به رنگ سرانجام پیچیده شد.
  3. بوی کبود مرگ
  4. ما را احاطه کرد.

سپهری در این زمینه بیش از همه افراط کرده و معانی رنگین ساخته است:

ثانیه سبز – خواب سبز – نسیم سیز – فرصت سبز حیات – سخن های سبز نجومی – دایره سبز سعادت – انفاق سپید – فلسفه های لاجوردی – سرآغازهای ملون – مسیر غم صورتی رنگ اشیاء! از دید او قلب حقیقت آبی است و عشق نیز به اندازه پرهای صداقت آبی.

سنگ لعل بنفش

بدون تردید افراط در رنگ آمیزی کلام و بسته بندی شعر به صورت جعبه های دوازده عددی مداد رنگی، به تنهایی نه نشانه هنر است و نه ملاک زیبایی؛ و مگر نه اینکه همیشه سره و نا سره در کنار هم در همه هنرها، به ویژه ادبیات وجود داشته است؟

زیاد سخت نگیریم! در یک صبح سپید پنجره را به روی روزی روشن بگشاییم. مطلع سرخ خورشید را بر تارک شعر آبی آسمان نظاره کنیم. نفس عمیقی بکشیم، شاید از چشمانمان زردی ملال، و از جانمان خاکستری غم، و از دلمان نیلی اندوه و سیاهی هر چه بدی است به در شود. برای همه آدم های خوب، آرزوی سرخ رویی و سرسبزی و سپید بختی کنیم. بعد از ته دل نعره ای بکشیم. به هر رنگی که می پسندیم. به هیچ کجای دنیای بر نخواهد خورد مگر به قانون ادب، که آن هم قطعی و لا یتغیر نیست.!

منابع و مآخذ (غیر از کتاب های شعر)

1- از رمانتیسم تا سور رئالیسم – ترجمه و اقتباس حسن هنرمندی

2- زمینه شناخت موسیقی – آ. لا وینیاک. ترجمه و اقتباس منوچهر محمودی.

3- رئالیسم و ضد رئالیسم. سیروس پرهام

4- نثر فصیح فارسی معاصر، برگزیده جلال متینی. جلد دوم.


نویسنده :سیما وزیر نیا- ادبستان