تبیان، دستیار زندگی
قصى بن كلاب هاشم عبد المطلب داستان ساختگى نذر عبدالمطلب عبدالله پدر پیغمبر(ص) نیاكان پیغمبر تا بیست و یك پشت‏ شناخته شده‏اند كه از این قرارند:عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مره، كعب، لؤى، غالب، فهر، مالك، نض...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نیاكان پیغمبراكرم(ص)

قصى بن كلاب

هاشم

عبد المطلب

داستان ساختگى نذر عبدالمطلب

عبدالله پدر پیغمبر(ص)

نیاكان پیغمبر تا بیست و یك پشت‏ شناخته شده‏اند كه از این قرارند:عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مره، كعب، لؤى، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزیمه، مدركه، الیاس، مضر، نزار، معد، عدنان. ازعدنان تا اسماعیل درست روشن نیست. خود پیغمبر وقتى نسب خود را مى‏شمرد، چون به عدنان مى‏رسید سخن را قطع مى‏كرد و مى‏فرمود: وقتى به عدنان رسیدید، بالاتر نروید، حال چرا؟ و آیا این نقل درست است ‏یا نه؟ درست روشن نیست. به گفته یعقوبى؛ عدنان نخستین كسى است كه براى كعبه پوششى قرار داد. فرزندان عدنان ازحجاز به سایر نقاط رفتند وسكونت ورزیدند، از جمله گروهى از آنها به یمن رفتند، معد پسرعدنان شریفترین فرد اولاد اسماعیل بود، و او از منطقه حرم بیرون نرفت.(1)

بیشتر شهرت قریش طایفه‏اى كه پیغمبر از میان آنها برخاسته بود، مربوط به مرد نامى آنها «قصى بن كلاب‏» جد چهارم پیغمبر است كه در حقیقت ‏سرسلسله قریش بود. برادر او «زهره‏» نیز از سران قریش به شمار مى‏رفت.

قصى بن كلاب

قصى بن كلاب دو فرزند داشت:عبدالدار، و عبدمناف كه جد سوم پیغمبراكرم صلى الله علیه و آله بود.عبدالدار پس از فوت پدر تولیت كعبه را قبضه كرد، و عبد مناف برادر كوچكترش كه او را «ماه بطحا» مى‏نامیدند، هم احترام او را داشت، و هم شخصا از نجابت و خوشرفتارى خاصى با مردم، برخوردار بود.

یعقوبى مى نویسد: قریش تاریخ خود را از وفات قصى بن كلاب به واسطه بزرگواریش قرار داده بودند، تا این كه عام الفیل به وقوع پیوست و عام الفیل مبدء تاریخ شد.(2)

پس از مرگ این دو برادر، بر سر تصدى امور كعبه و ریاست قریش میان فرزندان آنها كار به نزاع كشید، ولى سرانجام تولیت كعبه و ریاست «دارالندوه‏» به فرزندان عبدالدار و آب رسانى به زوار (سقایت) و پذیرائى از آنها (رفادت) به فرزندان عبدمناف واگذار شد.

هاشم

هاشم فرزند عبدمناف و نیاى دوم پیغمبر كه نامش «عمرو» بود با برادرش عبد شمس به هنگام ولادت به هم چسبیده بودند. وقتى آنها را از هم جدا كردند، خون زیادى از آنها به زمین ریخت، و عرب آن را به فال بد گرفت. اتفاقا این نگرانی هم بیجا نبود و میان فرزندان هاشم و عبد شمس «بنى امیه‏» نزاع و كشمكش و خون ریزى همیشه جریان داشت.

این مخالفت‏ها در زمان پیغمبر میان آن حضرت و ابوسفیان نوه امیه و بعد میان على علیه السلام و معاویه پسر ابوسفیان و یزید بن معاویه و حسین بن على علیه السلام ادامه داشت. حتى در احادیث پیش از ظهورامام زمان علیه السلام آمده است كه هنگام ظهور آن حضرت شخصى كه از نسل ابوسفیان است (سفیانى) با مهدى موعود به مخالفت برخاسته كه در نبرد با آن حضرت نابود مى‏شود.

عبد شمس پدرامیه و امیه پدرحرب و او پدر ابوسفیان معروف است كه نامش «صخر» بوده و او پدر معاویه سردودمان بنى امیه است.

عبد مناف گذشته از این دو پسر دوقلو یعنى هاشم و عبد شمس، دو پسر دیگر نیز داشت به نام‏هاى مطلب و نوفل.

از عجایب اتفاقات این است كه این چهار برادر سرانجام هر كدام دور از هم در نقطه‏اى جان سپردند.هاشم در غزه، عبد شمس درمكه، نوفل درعراق، و مطلب در یمن زندگانى را بدرود گفتند، و در همان اماكن دفن شدند.

هاشم چهره درخشان قریش بود. عقل و ادراك و هوش و استعداد زاید الوصفى داشت. در مردم ‏دارى و مهمان نوازى و دستگیرى از مستمندان نظیر نداشت. به همین جهت مردم عرب و قریش به او لقب سید دادند. یعنى آقاى عرب. لقب «سید» در اولاد او باقى ماند، و این سیادت از او به فرزندانش عبدالمطلب و اولاد او و بعدها به پیغمبر و على علیهما السلام و دودمان آنها رسید.

از كارهاى برجسته هاشم این است كه قریش را به كار تجارت واداشت، و جهت بازاریابى شخصا در اردن با امیرغسانى كه عرب و مسیحى بود، پیمان بازرگانى بست تا تجار عرب در قلمرو او آزادانه آمد و رفت كنند، و مال التجاره آنها از خطر مصون بماند. كار عاقلانه هاشم در انعقاد این قرارداد بازرگانى موجب شد كه برادران دیگر او هم به وى تاسى جویند و عبد شمس با پادشاه حبشه و نوفل با پادشاه ایران، و مطلب با حكمران یمن نیز چنین پیمانى منعقد سازند. آنها با مردم قریش در سوریه و یمن و عراق و حبشه به كار تجارت پرداختند. ولى بیشتر تجارت آنها در ناحیه شمال یعنى اردن و سوریه و فلسطین و در جنوب با یمن بود. خداوند از این سفرهاى تابستانى و زمستانى تجار قریش كه موجب تالیف و تجمع و تمدن آنها گردید، و از گرسنگى و سرگردانى نجات یافتند در سوره قریش یاد مى‏كند.

یعقوبى مورخ مشهور مى‏نویسد: چون هاشم در غزه وفات یافت، قریش پریشان شدند كه مبادا سایر قبایل بر آنها چیره شوند. به همین جهت عبد شمس به حبشه رفت و پیمانى را كه با نجاشى بسته بود تجدید كرد و به مكه بازگشت. نوفل برادر دیگرهم به عراق رفت و با پادشاه ایران پیمان بست و در راه بازگشت درگذشت، و به جاى آنها مطلب بن عبد مناف برادر چهارم ریاست مكه را به عهده گرفت.(3)

عبد المطلب

عبدالمطلب پسرهاشم كه نامش «شیبه‏» بود، و «سرور بطحا» خوانده مى‏شد، جد نخست پیغمبر اسلام است.

عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت. ابوطالب و عبدالله پدر رسول خدا و پنج دخترش ازفاطمه دخترعمرو بن عائذ مخزومى بود، و بقیه پسران و صفیه مادر زبیر بن عوام از زنان دیگر بودند.

عبدالمطلب چاه زمزم را كه مدت‏ها مسدود بود، حفر كرد و شمشیرى و دو گوساله طلائى را از درون آن بیرون آورد كه وقف كعبه شد، و آب زمزم بار دیگر در اختیار مردم قرار گرفت و این عمل براعتبارعبدالمطلب افزود.

یعقوبى مورخ نامى مى‏نویسد: قریش عبدالمطلب را ابراهیم دوم مى‏نامیدند. عبدالمطلب یكصد و بیست ‏سال در جهان زیست.

درزمان زیست عبدالمطلب بر قریش، كه نامى‏ترین و عاقل‏ترین فرد عرب حجاز به شمار مى‏رفت، ابرهه فرمانرواى حبشى یمن، با هفتاد هزار سپاهى آهنگ تخریب كعبه نمود. ابرهه مى‏خواست كعبه را ویران كند، و قبایل عرب را وا دارد تا به جاى زیارت آن، كلیسائى را كه او در شهر صنعا پایتخت ‏یمن ساخته بود، زیارت كنند، بدین گونه مركز تجارت و محل اعتبار و زیارت ملت عرب را به یمن و صنعا منتقل سازد.

ولی طورى كه خداوند در قرآن مجید (سوره فیل) یادآور مى‏شود، ابرهه و كلیه افراد سپاهش با پرتاب كلوخهائى كه پرندگانى همچون پرستوها از جانب خداوند بر آنها فرو ریختند به كلى نابود شدند.

هنگامى كه عبدالمطلب در بیرون مكه براى استرداد شترانش كه سربازان ابرهه تصاحب كرده بودند، به ملاقات او آمد، ابرهه گفت: من تصور مى‏كردم شخصى مانند شما براى شفاعت از مردم شهر و جلوگیرى از تخریب خانه كعبه به دیدار ما آمده آست؟ و عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و خانه را نیز صاحبى است كه اگر بخواهد آن را حفظ مى‏كند.(انا رب الابل و للبیت رب ان شاء یحفظه)همین جمله كوتاه ابرهه را سخت تحت تاثیر قرار داد، و پریشان ساخت، و آن را دلیل بر عقل و بزرگوارى عبدالمطلب دانست.

عبدالمطلب علاقه سرشارى به «محمد» نوه عظیم الشان خود داشت، و بارها سفارش او را به فرزندانش مى‏نمود و مى‏گفت: او آینده‏اى درخشان دارد.(و ان له لشانا عظیما)

داستان ساختگى نذر عبدالمطلب

در تمامى تواریخ اسلامى و كتب مربوط به سنى و شیعه نوشته‏اند كه عبدالمطلب نذر كرده بود كه اگر خداوند ده پسر به او داد، یكى از آنها را در راه خدا قربانى كند و چون داراى ده پسر شد و قرعه زد، به نام عبدالله آمد، سپس او را با صد شتر به قرعه گذاشت و قرعه به نام شتران آمد، و شتران را به جاى عبدالله قربانى كرد!

در بعضى از تواریخ و روایات اهل تسنن نوشته‏اند كه این نظر زنى جادوگر بود كه گفت: او را با قربانى كردن شتران معاوضه كنید. در صورتى كه این موضوع افسانه است و اصلى ندارد. و از عقل و درایت و دیانت عبدالمطلب كاملا به دور است.

ثقة الاسلام كلینى در«كافى‏» روایاتی نقل كرده كه دلالت برعظمت و جلالت و كمال ایمان و عقل و بینش روشن او دارد. از جمله امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:«عبدالمطلب روز قیامت تنها و به سیماى پیغمبران وارد صحراى محشر مى‏شود» كه مى‏رساند نظر به شخصیت نافذ وعقیده و ایمان خاصى كه درعصرجاهلیت داشته به طور شاخص محشور مى‏گردد.

دلیل بر مجعول بودن این داستان امورى است كه ذیلا به آن اشاره مى‏كنیم:

1- داستان برخورد عبدالمطلب با ابرهه فرمانده حبشى بهترین گواه بر كمال عقل و درایت عبدالمطلب است كه مى‏رساند چنین كار و نذر مضحكى از وى بعید بوده است.

2- یعقوبى مورخ مشهور مى‏نویسد: عبدالمطلب در زمان جاهلیت‏ سنت‏هائى داشت كه در اسلام نیز تثبیت ‏شد؛ مانند حرام دانستن شراب، و زنا و حد زدن زناكار، و بریدن دست دزد و تبعید زنان بد نام از مكه، و جلوگیرى از زنده به گور كردن دختران و ازدواج با محارم، و سرزده وارد خانه شدن، و عریان طواف كردن، و حكم به وجوب وفاى به نذر، و احترام چهار ماه محترم(رجب، ذى‏القعده، ذى‏الحجه و محرم) و مباهله كردن.(یعنى براى اثبات حقانیت نفرین كردن)(4)

بنابراین شخصى این چنین، هرگز نذرى آن چنان نمى‏كند.

3- پیغمبر درحدیثی معتبرافتخار مى‏كرد كه فرزند عبدالمطلب است و مى‏فرمود:«من پیغمبر؛ دروغ نیست، من فرزند عبدالمطلب هستم‏»؛"انا النبى لا كذب، انا ابن عبدالمطلب."

4- چطورممكن است مردى با این بزرگوارى نذر به چیزى كند كه دراكثر شرایع آسمانى نهى شده بود و در نزد عقل بسیار زشت و از بزرگترین جنایات به شمار مى‏رفته است؟

5- نذر كردن و كشتن فرزندان به عنوان نذر براى معبود از سنن بت ‏پرستان و ستاره‏ پرستان (صابئین) بوده، و خداوند در قرآن مجید آن را ازجمله اعمال شنیع آنها شمرده و فرموده است: بدین گونه بسیارى از مشركین خوش داشتند كه اولاد خود را بكشند.؛ و كذلك زین لكثیر من المشركین قتل اولادهم شركائهم...(ا نعام/ 137)

این غیر از زنده به گور كردن دختران بوده كه قبیله بنى تمیم معمول مى‏داشتند. زیرا كه «اولاد» درآیه شریفه اعم از پسر و دختر است، و نیزغیراز كشتن اولاد به واسطه فقر و بیم از گرسنگى است، بلكه این قتل اولاد كه مشركین معمول مى‏داشتند براى تقرب به خدا بوده است.

6- اگر بگویند شاید عبدالمطلب مانند ابراهیم مامور بوده فرزندش را در راه خدا فدا كند، مى‏گوئیم این درست نیست، چون درآن روایات صریحا مى‏گوید عبدالمطلب نذر كرده بود، مضاف به این كه اگر مامور بود مى‏باید آن را عملى سازد و دیگر قرعه انداختن معنا نداشت، و اصولا چرا نگفت: من مامور به این كارم؟

7- در سلسله راویان این داستان ساختگى و امثال آن مانند «انا ابن الذبیحین‏» افرادى ضعیف و مجهول و مهمل كه بعضى هم شیعه امامیه نبوده‏اند، قرار دارند، و به همین جهت روایات آن ضعیف و مغشوش و بیشتر از طریق عامه روایت‏ شده و از آنها به شیعه سرایت كرده است.

8- علامه مجلسى مى‏گوید: شیعه اعتقاد دارد كه پدران پیغمبر تا آدم، خدا پرست بودند، و از فخر رازى نقل مى‏كند كه گفته است:«شیعه عقیده دارد كه هیچ یك از پدران پیغمبر كافر نبوده‏اند.»(5)

بنابرآنچه ذكر شد ماجراى نذرعبدالمطلب از اختراعات قصه گویان عامه بوده كه خواسته‏اند على رغم شیعه امامیه،عبدالمطلب را مانند دیگر مشركان قلمداد كنند، و كسانى امثال زمخشرى و فخر رازى و نیشابورى از قدمای علماى عامه و بعضى از متاخرین آنها همچون مراغى و سید قطب و بسیارى دیگر از مفسران آنها این داستان ساختگى را در تفسیر آیه؛« و كذلك لكثیرمن المشركین قتل اولادهم شركائهم...‏» نقل كرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانسته‏اند!! تا از این راه اعتقاد خود را در مشرك دانستن پدران پیغمبرصلى الله علیه وآله تثبیت كنند و عقیده پاك شیعه امامیه را در این خصوص تخطئه نمایند.

شاید هم در زمان بنى امیه براى لكه دار كردن شخصیت عبدالمطلب جد امیرالمومنین على علیه السلام این افسانه را رایج ‏ساخته‏اند، همان طور كه فرزندش ابوطالب را مسلمان ندانسته و سعى كرده‏اند او را مشرك قلمداد كنند تا از آن راه به شخصیت امیرالمومنین على علیه السلام لطمه وارد سازند.

نذر و قربانى اولاد مطابق صریح قرآن از عادات ناپسند بسیارى از مشركین بوده است، و این عمل شنیع، با هیچ توجیه و ملاكى زیبنده مقام با عظمت عبدالمطلب نبوده و نیست.

داستان نذرعبدالمطلب در منابع و ماخذ عامه توام با خرافات زیاد و حكمیت زنى جادوگر و كاهن از قبیله «بنى سعد» كه عبدالمطلب با هشتصد نفر مرد براى كسب تكلیف نزد وى رفته بود، آمد، و بعضى از آن هم به كتب شیعه رخنه كرده است، ولى ما همه را دیده‏ایم، و به طور قطع مى‏گوئیم به افسانه بیشتر شبیه است تا به واقعیت.

علامه مجلسى در«بحارالانوار» به تفصیل روایات آن را نقل كرده كه افسانه بودن همه آنها در یك نتیجه ‏گیرى، به خوبى آشكار است. ما از مجموع مطالعات خود به خصوص «تاریخ اسلام‏» به روشنى دریافته‏ایم كه یا افسانه سرایان صدر اسلام و یا مغرضان بنى امیه و مخالفان حكومت الهى على علیه السلام، این افسانه را ساخته‏اند، تا مانند موارد دیگر مقام آنها را نزد مسلمین پایین آورند، و زمینه را براى هتك حرمت افراد هموار سازند.

آقای علی دوانی در این رابطه می گوید: روزى ضمن گفتگو با دوست فاضل آقاى على اكبر غفارى، اظهارداشتم من در مطالعات خود در تاریخ اسلام و رجال و تراجم و حدیث و تفسیر و غیره به بسیارى از اشتباهات قدما پى برده‏ام كه در مجلدات «مفاخر اسلام‏» و «تاریخ اسلام‏» و سایر آثارم برخى از آنها را یادآور شده‏ام.

ایشان هم گفتند: من نیز در بسیارى از موارد كه كتب حدیث از قبیل كافى، معانى الاخبار، من لا یحضر و غیره را تحقیق و بررسى مى‏نمودم، به مطالبى برخورد كرده‏ام كه هیچ كس متعرض آن نشده است. از جمله موضوع نذر كذایى عبدالمطلب است كه در پاورقی حدیثى كه شیخ صدوق در «باب قرعه‏» كتاب«من لا یحضره الفقیه‏» نقل كرده، ساختگى بودن آن را شرح داده‏ام.

چند سال بعد كه خواستم «تاریخ اسلام‏» را منتشر سازم، با مراجعه به توضیحات ایشان كه در گوشه‏اى از پاورقى من لایحضر بود، و كسى توجه نداشت، و در جائى دیگر بازگو نكرده بودند، براى اداى حق ایشان (برخلاف عادت ناپسند بعضى از افراد بى‏مروت) طى 8 مطلب كه مسطور گشت ترجمه نمودم، و برای نخستین بار به عنوان داستان ساختگى نذرعبدالمطلب وارد بحث «تاریخ اسلام‏» كردم، و توضیح خود را بر آن افزودم.

پس از انتشار این كتاب، در گوشه و كنار، بعضى آن را بدون ذكر ماخذ گرفته و با شاخ و برگ طى سخنزانیها و نوشته‏ها به عنوان اظهارنظر شخصى مطرح ساختند كه آرى عبدالمطلب چنین نذرى نكرده، ولى بدون تحقیق پیرامون آن، و بعضى دیگر آن را تخطئه كرده و نتیجه گرفته‏اند كه  عبدالمطلب چنین نذرى كرده و قبلا موحد نبوده به دلیل این كه نام پسرش عبدالعزى بوده و بعدها با ایمان و خدا پرست ‏شده است، و به دلیل چند روایت و اشعار كه در كتابها آمده است.

در صورتى كه عبدالعزى به نقل حدیثى نام ابولهب بوده و معلوم نیست توسط عبدالمطلب نامگذارى گردیده و چه بسا كه ازخود ابولهب ناشى شده باشد، به علاوه این قبیل اسامى در زمان جاهلیت ‏سابقه داشته و به منظور مماشات با قوم بوده، مانند اسامى خلفا كه بعضى از ائمه روی اولاد خود مى‏نهادند! همانطور كه در متن آمده به انضمام شواهد دیگر، به عقیده جامعه شیعه امامیه، عبدالمطلب از اول خداپرست و موحد ناب بوده است.

در«زیارت وارث‏» خطاب به حضرت امام حسین علیه السلام مى‏خوانیم كه:«اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسك الجاهلیة بانجاسها» كه مى‏رساند در اعتقاد شیعه پدران و مادران پیغمبر و على علیهما السلام هیچگونه آلودگى به شرك و اوهام و خرافات و پلیدیهاى زمان جاهلیت را نداشته‏اند، و نور حقیقت آنها در صلبهاى شامخ پدران و رحمهاى پاك مادران موحد و خدا پرست قرار داشته است.

و از پیغمبر صلى الله علیه و آله هم روایت‏ شده است كه فرمود:«فلم ازل خیارا بعد خیار» یعنى: من درتمام نسلها موحد و پاك سرشت بوده‏ام.

جا دارد كه فضلاى محقق راجع به احادیث نذرعبدالمطلب از نظر متن و سند در متون سنى و شیعه تحقیق و بررسى نموده و آن را به صورت كتابى درآورند.

آنچه من تحقیق نموده ام  داستان همانطور كه آقاى غفارى اشاره كرده است، بى‏اصل و ساختگى و دون شان شخصیتى همچون عبدالمطلب سید بطحاء است. (6)

عبدالله پدر پیغمبر(ص)عبدالله كوچكترین پسران عبدالمطلب و پدرعالیقدر پیغمبراسلام، با برادرش ابوطالب پدر امیرالمؤمنین علىعلیه السلام از یك مادر بودند. مادر آنها فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود. پنج بانو به نام فاطمه در میان مادران پیغمبربوده‏اند. این نام مبارك بعدها نیز درخاندان نبوت دیده مى‏شود. همسرابوطالب و مادر تمامى فرزندان او: طالب و عقیل و جعفر و على علیه السلام و ام یمن، فاطمه دختر اسد بن هاشم بوده است، دخترعالیقدر پیغمبر و عروس ابوطالب و همسرعلى علیه السلام نیز فاطمه زهرا سلام الله علیها است كه محترم ‏ترین فواطم خاندان خود و بهترین زنان عالم بوده است.

عبدالله در میان قریش از لحاظ زیبائى و اندام معتدل و حجب و حیا شهره شهر بود.عبدالله هنگامى كه 24 سال داشت در راه بازگشت از تجارت شام در مدینه بیمار شد و مدتى بعد چشم از جهان فرو بست، و همان جا نیز مدفون گردید. بنابر مشهور در آن موقع هنوز پیغمبر متولد نشده بود.

پی نوشت ها:

1- تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 253.

2- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 4.

3- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 6.

4- تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 281.

5- نگاه كنید به پاورقى فاضل محترم آقاى على اكبرغفارى بر ج 3، كتاب «من لا یحضره الفقیه‏» شیخ صدوق چاپ مكتبه صدوق ص 89.

6- علی دوانی، تاریخ اسلام.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.