حكیم ستایی غزنوی
(وفات بین 525 و 545 هـ)
ابوالمجد مجدود بن آدم شاعر و عارف قرن ششم هجری است. در آغاز شاعری مسعود بن ابراهیم و بهرامشاه بن مسعود را مدح كرد ولی از مدح آنان نصیبی نبرد، ملالت وی از دربارها باعث آمد تا دست به دامن عرفان زند و از دنیا و دنیاپرستان كنارهگیری كند. سنایی چند به سفر و سیر و سیاحت پرداخت و در ایامی كه در بلخ بود راه كعبه در پیش گرفت و پس از بازگشت از سفر حج چندی در بلخ و مرو و نیشابور بسر برد و سرانجام به غزنین آمد و تا آخر عمر به گوشهگیری و عزلت پرداخت و عاقبت در نیمهاول قرن ششم هجری چشم از جهان فرو بست. حدیقة الحقیقه و طریق التحقیق و چند اثر دیگر از آثار اوست. مزارش در غزنین است.نعمت حضرت رسولصلی الله علیه وآله
كفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا | |
نیست دارالملك، جز رخسار و زلف مصطفی | |
موی و رویش گر به صحرا ناوریدی قهر و لطف | |
كافری بیبرگ ماندستی و ایمان بینوا | |
نسخه جبر و قدر در شكل روی و موی اوست | |
این ز"وَ اللّیلت"1 شود معلوم و آن از "وَ الّضحی"2 | |
گر قسیم كفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ | |
كی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا 3 | |
كای محمّد این جهان و آن جهانی نیستی | |
لاجرم این جانداری صدر و آنجا متكّا | |
رحمتت زان كردهاند این هر دو تا از گرد نعل | |
این جهان را سرمه باشی آن جهان را توتیا | |
اندرین عالم غریبی زان همی گردی ملول | |
تا «اَرِحنا یا بِلالت4» گفت باید بر ملا | |
عالمی بیمار بودند اندرین خرگاه سبز | |
قائِد هر یك وبال و سائق هر یك وبا5 | |
زان فرستادیمت اینجا تا ز روی عاطفت | |
عافیت را همچو استادان در آموزی شفا | |
گر ز داروخانه روزی چند شاگردت به امر | |
شربتی ناوردشان این جا به حكم امتلا | |
گر تو را طعنی كنند ایشان مگیر از بهر آنك | |
مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا6 | |
تابش رخسار توست آنرا كه میخوانی صباح | |
سایه زلفین توست آنجا كه میگویی مسا | |
روبروی تو كز آنجا جانت را "ما وَدَّعَك"7 | |
شو به زلف تو كزین آتش دلت را ماقلی 8 | |
در دو عالم مر تو را باید همی بودن پزشك | |
لیكن آنجا به كه آنجا به بدست آید دوا | |
هر كه این جا به نشد آنجا برو داروش كن | |
كاین چنین معلول را، بیشك چنان باید هوا | |
لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت كه تو | |
از عطا خشنود گردی و آن ضعیفان از خطا9 | |
دیو را دیوی فرو ریزد هم اندر عهد تو | |
آدمی را خاصه با عشق تو كی ماند جفا؟ | |
پس بگفتش ای محمد منّت از ما دار از آنك | |
نیست دارالملك منّتهای ما را منتها | |
نه تو درّی بودی اندر بحر جسمانی یتیم | |
فضل ما تاجیت كرد از بهر فرق انبیا10 | |
نه تو راه شهر خود گم كرده بودی ز ابتدا | |
ما تو را كردیم با همشهریانت آشنا11 | |
غرقه دریای حیرت خواستی گشتن ولیك | |
آشنائی ما برونت آورد ازو بی آشنا | |
نی به قلّت خواست كردن مر تو را تلقین حرص | |
پیش از آن كانعام ما تعلیم كردت كیمیا | |
با تو در فقر و یتیمی ما چه كردیم از كرم | |
تو همان كن ای كریم از خُلق خود با خَلق ما12 | |
مادری كن مر یتیمان را بپرورشان به لطف | |
خواجگی كن سایلان را طبعشان گردان وفا13 | |
نعمت از ما دان و شكر از فضل ما كن تا دهیم | |
مر تو را زین شكر نعمت نعمتی دیگر جزا14 |
پینوشتها:
1و 2- اشاره است به آیه شریفة: والّضحی و الّلیل اذّا سجی ما ودّعك ربّك و ما قّلی: آیات 1. 2و 3 سوره الضحی) «سوگند به چاشتگاه (یا روز) و به شب هنگام كه تیرگی افكند. بدرودت نگفت پروردگارت و نه خشمگین شد.»
3- اشاره است به آیه شریفة: لعمرك انّهم لفی سكرتهم یعمهونّ (آیه 72 سوره حجر) «به جان تو سوگند[ای پیامبر] اینان در مستی و غفلت خویش فرو روندگانند.»
4- ارحنا یا بلال: اشاره است به حدیث: یا بلال ارحنا بالصلوة كه مولوی نیز بدان اشاره دارد:
جان كمال است و ندای او كمال مصطفی گویان ارحنا یا بلال
(رك: احادیث مثنوی، ص21).
5- قائِد: رهبر، پیشوا، كشنده، كسی كه از پیش میراند و برمیانگیزد- سائق: راننده و برانگیزنده- مقابل قاید: كسی كه از دنبال میراند.
6- هرزه لا[ی]: بیهودهگوی- یاوهگوی
7و 8- در توضیح 1و 2 همین بخش بدان اشاره شد.
9- اشاره است به آیه شریفه: ولسوف یعطیك ربّك فترضی (آیه5 سوره الضحی): و «هرآینه زود است كه پروردگارت آن قدر عطایت دهد تا خشنود شوی.»
10- اشاره است به آیه شریفه: الم یجدك یتیما فاوی(آیه 6 سوره الّضحی) «آیا نیافت تو را یتیمی پس جای و پناه دادت.»
11- اشاره است به آیه شریفة: و وجدك ضالا فهدی: «و یافتت در سر به گمی پس رهبریت كرد.» (آبه 7، سوره و الّضحی).
12و 13- اشاره است به آیات مباركات: فامّا الیتیم فلا تقهر و امّا السائل فلاتنهر: «پس امّا یتیم را قهر و سركوب مكن و امّا سوال كننده را پس زجر مكن و از خود مران.» (آیات 11و 12 سوره والّضحی)
14- اشاره به آیه مباركه: امّا بنعمة ربّك فحدّث: «امّا به نعمت پروردگارت اخبار كن و سخنگوی» (آیه آخر سوره والّضحی).
* دیوان حكیم سنائی غزنوی، نصحیح مدرّس رضوی، كتابخانه سنائی، تهران، 1362هـ. ش