تبیان، دستیار زندگی
جناب شیخ بعد از شنیدن ماجرا تاملی می‌کند و می‌گوید: از نظر فقهی که برای خواسته‌ی تو چاره‌ای ذکر نشده اما من کلکی به ذهنم رسیده ‌است که با آن می‌توانی مشکلت را حل کنی. (البته کلک ترجمه امروزی حلیه است به معنای راه چاره بوده است. ذهنتان جای دیگر نرود).
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیدا كردن گمشده به وسیله نماز!

ستون دین 4

اشاره:

ستون دین، مجموعه ای است که قصد دارم در آن در هر شماره با داستانی از نماز به سراغ شما بیایم، تا به خواست خدا تذکری باشد برای من و شما که از این به بعد، توجه بیشتری به این شفیع روز جزا و عمود خیمه دین داشته باشیم.
سلام

امروز می‌خواهم برایتان داستانی تعریف کنم که تقریبا مطمئنم که برای همه لااقل یک بار پیش آمده است. (اطمینان تقریبی هم نوبر است!)

این ماجرا شما را هم مثل من به خنده در می‌آورد. اما بعد از خندیدن بیایید کمی فکر کنیم.

اول خنده:

نماز فکر کودک

در روزگاران گذشته، یک بنده خدایی مقداری پول داشته که نمی‌دانسته کجا پنهانش کند. آخر الامر به رسم همان قدیم، آن را در گوشه‌ای زیر خاک دفن می‌کند. اما از بخت بدش، جای کیسه زرش را فراموش می‌کند. (مثل خیلیهای دیگر که فراموش کردند و الان خوش به حال بعضیها می‌شود و گنج می‌یابند).

این دوست ما خیلی این طرف  و آن طرف می زند، اما هرچه بیشتر می‌جوید کمتر می‌یابد. تا اینکه به فکرش می‌زند برود سراغ "ابوحنیفه" (بزرگ خاندان همین برادران اهل سنت حنفی)، و از او کمک بگیرد.

بله،  جانم برایتان بگوید که مرد مال باخته به خدمت شیخ می‌رسد و ماجرایش را با سوز تمام تعریف می‌کند. جناب شیخ هم بعد از شنیدن ماجرا تاملی می‌کند و می‌گوید: از نظر فقهی که برای خواسته‌ی تو چاره‌ای ذکر نشده اما من کلکی به ذهنم رسیده ‌است که با آن می‌توانی مشکلت را حل کنی. (البته کلک ترجمه امروزی حلیه است به معنای راه چاره بوده است. ذهنتان جای دیگر نرود).

بعد شیخ رو به مرد کرد و گفت: برو امشب تا صبح نماز بخوان و مطمئن باش که گمشده‌ات را پیدا خواهی کرد. کاری هم نداشته باش که چرا و چطور!

مرد هم بدون اینکه سوالی بکند رفت و شب که فرا رسید، دست به کار شد و شروع به خواندن نماز کرد. اما هنوز شاید دو ساعت هم نشده بود که داشت نماز می‌ خواند که به ناگاه وسط نماز جای پولها را به یاد آورد. بنابر این فی‌الفور نمازش را تمام کرد و به سروقت کیسه‌اش رفت. بله درست بود، کیسه سر جایشه بود و الحمد لله شماره پولها درست.

بالاخره آن شب گذشت و فردا روز، اول صبح دوست ما با خوشحالی نزد ابوحنیفه رفت و برایش گفت که چه زود حیله‌اش کارساز شده و پولش را یافته است.

شیخ نیز مسرور از ترفند خود، لبخندی زد و گفت: می‌دانستم که شیطان نمی‌گذارد تو تا صبح نماز بخوانی! چرا به شكرانه پیدا كردن محل و دفینه خود، تا صبح نماز را ادامه ندادى؟

(راستی فکر نکنید که داستان را از خودم درآورده‌ام، نخیر، مثل فیلمها باید بگویم : " این داستان واقعی است"  آدرس آن هم در پی‌نوشت آمده است).

می‌دانستم که شیطان نمی‌گذارد تو تا صبح نماز بخوانی!

و حالا شاید بشود گفت: گریه!

حالا وقت آن است که کمی به این ماجرای عبرت آموز فکر کنیم و امیدوارم که همه‌مان درس بگیرم. (خدایا خودت کمکمان کن).
1- اولین چیزی که باید به آن اندیشید و از آن خجالت کشید، حواسپرتی در نماز است. شما هم مثل این آقا شاید بارها مشکلاتتان سر نماز حل شده باشد. و این جای تاسف دارد. من که از حضرت حق بخاطر این همه بی‌ادبی شرمنده‌ام. آخر می‌دانید، خود من اصلا خوشم نمی‌آید کسی با من حرف بزند اما حواسش جای دیگری باشد. من که عددی نیستم، حالا حساب کنید آن طرف خداوند جهانیان، تبارک و تعالی باشد. (فکر کنم جا دارد که همین الان بخاطر اسائه ادبهای گذشته یک استغفر الله بگوییم!)

2- دوم اینکه چرا هیچگاه نشده است بخاطر لطفهای کوچک و بزرگ خدا، دو رکعت نماز شکر بخوانیم؟ برای همه نعمتها که اصلا نمی شود، چون آنقدر زیاد است که به قول علما! لا تعد و لا تحصی است. یکی از آن هزاران، همین نعمت نفس کشیدن. (یاد آن حکایت گلستان افتادم که در کتابهای مدرسه می‌خواندیم و چقدر هم درس نگرفتیم!! "هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میاید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب").

اما لا اقل در شبانه روز یک برای همه که امکان دارد. ندارد؟

3- حدیث از نماز زیاد شنیده‌ایم. اما دوتا از آنها آتش به جان آدم می‌زند یکی "الصلاة معراج المومن" است و دیگری "الصلاة قربان کل تقی". و خلاصه معنای این دو حدیث این است که نماز بال پرواز آدمی است.

سومین چیزی که شایسته است به آن بیندیشیم ، پریدن است. اما ایراد می دانید کجاست؟ یکی در اینکه بالهای ما، بال پریدن نیست، درست مثل مرغ! و دیگری اینکه ما آدم پریدن نیستیم، درست مثل شتر. چرا که نه نماز ما "صلاة" است و نه خود ما "تقی" (غافل از اینکه گم شده‌ی ما همین پرواز است و چاره‌اش هم همین نماز، درست مثل آن مرد مال باخته!)

اولین چیزی که باید به آن اندیشید و از آن خجالت کشید، حواسپرتی در نماز است

اما برای این همه درد من حیله‌ای بلدم!

روزی از آیت الله امجد آموختم که قبل از تکبیرة الاحرام نماز سلامی به حضرت اباعبدالله، سید الشهدا دهم و خودم را از همان آغاز به دامان آن شهید نماز افکنم. و این اکسیر چه خوب دارویی است. اول نماز باید با یاد آن عزیز نماز را آغاز کنیم و سعی کنیم که آنْ به آنْ یادمان باشد که در پیشگاه حضرت دوستیم.

راستی چه کسی از حضرت حسین علیه السلام، بهتر که برای پریدن، برای متقی شدن، برای مصلی شدن و برای عروج از او کمک خواهیم.

آرزوی آسمان و پرواز در دلتان نماناد

حسین عسگری – گروه دین و اندیشه تبیان


1- پند تاریخ ، ج 5، ص 233 و 234. ثمرات الاوراق ، ج 1، ص 123.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.