تبیان، دستیار زندگی
این روزها چپ و راست خبر سرطان و شیوع آن را می شنویم همه در پی ریشه یابی از بین بردن علل آن هستند ، سرطان مریضی سخت و صعب العلاج عصر ماست گاهی اینقدر بد پیله می شود که درمانش ممکن نیست حتی اگر همه پزشکان عالم با هم جمع شوند ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک تومور کشنده درست وسط مغز ما!!


این روزها چپ و راست خبر سرطان و شیوع آن را می شنویم همه در پی ریشه یابی و از بین بردن علل آن هستند، سرطان بیماری سخت و صعب العلاج عصر ماست گاهی اینقدر بد پیله می شود که درمانش ممکن نیست حتی اگر همه پزشکان عالم با هم جمع شوند ...

تومور

این مهمان ناخوانده آمده و خیلی ها را با خودش برده است و زورش به خیلی ها هم نرسیده است، خلاصه از بس که در موردش می شنویم نامش برایمان عادی شده است، عادی مثل نام مرگ اینقدر از مردن شنیده ایم و دیده ایم که دیگر شنیدن کلمه مرگ مور مورمان نمی کند.

یک روز می گویند هوا سرطان زاست، روز دیگر آب، روز دیگر نان و ....اینقدر گفته اند می بینیم که اگر بخواهیم هر چه سرطان زاست را نخوریم و حذف کنیم زودتر از ابتلا به خود سرطان خواهیم مرد.

حالا نه می خواهیم دنبال سرطان جدیدی بگردیم و نه به قول امروزی ها موج منفی بدهیم که سرطان دنبالمان راه بیفتد و در جانمان خانه کند.

اما یک حکایت جالب می خواهم برایتان بگویم از تومورهایی که در مغز ما هست و هر آن ممکن است ما را از پای در آورد.

چند وقت پیش یکی از بستگانم به دلیل ضعف شدید در بیمارستان بستری شد قرعه مراقبت و همراهی با ایشان به نام من بیچاره زدند.

من که از خالی بودن تخت دیگر اتاق و فکر اینکه شب می توانم راحت بخوابم بسیار خوشحال بودم چیزی نگذشت که با پر شدن آن تخت حسابی حالم گرفته شد.

تازه از اتاق عمل آمده بود جوان بود حدودا 23 ساله با یک چهره دلنشین و زیبا خسته بود و از درد به خودش می پیچید اشک در چشمان مادرش جمع شده بود و به زور بغضش را قورت می داد.

خلاصه نمی دانید چه شبی شد بنده خدا با هزار زحمت به خواب رفت و مادرش از خستگی روی صندلی کنار تختش بیهوش شد ، چند ساعتی گذشت کمی که حالش جا آمد گفت که استخوان شانه اش بی دلیل بزرگ می شود و مجبور است هر چند وقت یکبار بیاید عملش کنند و بتراشند تا بتواند دستش را حرکت دهد ، گفتم این دیگر چطور بیماری است؟ مادرش با اصرار می گفت سرطان نیست و بیمار رنجور می خواست خودش رو گول نزند و باور کرده بود سرطان دارد.

دکتر از روحیه اش تعریف می کرد و به او اطمینان می داد که مشکلی ندارد ، دخترک با تمام احساسش خدا را شکر می کرد و نماز شکر می خواند رفتارش برایم جالب بود.

او با آن همه درد و استخوان اضافه و کلکسیونی از استخوان های تراشیده شده ترحم و توجه هیچ کس را نمی خواهد او از وحشت ها و یأس ها و خودخواهی ها گذر کرده و الان پذیرفته که زنده و مرده بودنش خیلی فرقی نمی کند مهم این است که قلب و روحی آرام دارد

اگر من می فهمیدم سرطان دارم زمین و زمان را بهم می دوختم چرا اینقدر آرام بود؟؟؟ نتوانستم جلوی خودم را بگیرم گفتم این شرایط کجایش شکر دارد؟ می خواهی ادای آدم های وارسته و از دنیا بریده را در بیاوری ؟

تلخ خندید گفت خدا را شاکرم که حداقل از تو یکی بیشتر دوستم دارد حداقل خداوند دستی به شانه من زد که هی فلانی حواست باشد مسافری و جا خوش نکن گفت صبر کن فردا صبح می برمت جایی که خود تو هم روزی هزار بار خدا را شکر کنی ...

بی صبرانه منتظر شدم صبح بعد از صبحانه بیمارستان به بخش مجاور رفتیم در اتاق را زد دو جوان هم سن و سال خودش روی تخت هایشان دراز کشیده بودند و در دست یکی از آن ها سطلی شبیه سطل ترشی کلم بنفش بود و با لبخند نگاهش میکرد.

دوستم پرسید رکورد دار شدی نه؟!

معاینه پای بیمار

تعجب کردم رکورد چی؟ درون آن سطل کوچک چه بود؟ جلوتر رفتم اجازه گرفتم و محفظه در پوشیده را برداشتم سنگین بود خون بود و تکه های استخوان خرد شده در آن، پرسیدم چیست؟ گفت تولید خودم است بدون ذره ای ترکیبات خارجی همه با هم خندیدند ... با بهت بیرون آمدم و از دوستم پرسیدم جریان چیست؟

گفت این بنده خدا روی استخوان هایش بی دلیل استخوان رشد می کند فرآیندی که بسیار دردناک است هر چند ماه باید با تراش اینها برداشته شود پاهایش را از دست داده و هم چنان بدنش استخوان می سازد یاد تراش های استخوان در ظرف افتادم و یاد خنده هایش ، گفتم چرا اینقدر سرخوش بود گفت حکایتی دارد:

مثل همه ما برای خودش برنامه ها داشت درسش تمام شود کار کند، تشکیل خانواده بدهد اما بعد از کارش هر چه گشت کاری نبود که انجام دهد همیشه گلایه مند بود که چرا ؟ از شرایط سخت خیلی شاکی می شد و به قول خودش قاطی میکرد میگفت یک روز حس کردم پاهایم گر گرفته و می سوزد ساعت ها درد کشیدم هیچ متوجه نمیشدم مشکلم چیست ناله ها میکردم و مسکن ها جواب نمی داد هر چه بیشتر می نالیدم درد عمیق تر می شد تا الان که 5 سال است این درد ساکت نشده، میگفت بدنم می سوخت و قلبم گرم می شد که این حکمتی دارد خدا نمی خواهد همینطوری سرم را بیندازم پایین و بروم آخرت می خواهد با آمادگی قبلی بروم، می خواهد آنجا معطل نشوم، حساب و کتاب پس بدهم .

خدا با من رفیق شد همه یأس ها را از دلم برد و به قدری امید دارم که می خواهم پرواز کنم حرف هایش به نظرم شعار و تملق آمد آیا با آن درد می توان خوش بود؟

چقدر پس انداز کنم، کی ماشین را عوض کنم چه کنم که خانه بخرم و ... و... و.... همه این تومورها مغز مرا میخورَد و میخورَد تنها برنامه ای که ندارم آمادگی مرگ است برای یاد خدا بودن است

گفتم من از این حرف های شعاری خوشم نمی آید او ادا در می آورد که دیگران تحسینش کنند ، بحث ما بالا گرفته بود او دوستش را مثل یک راهنما و یک اسوه دوست می داشت و تحمل ناباوری مرا نداشت، گفت او حق دارد ما را خداوند خیلی دوست دارد اگر اینطوری بیدارمان نمی کرد باید مثل شما یک عمر با تومور غرور و تکبر و خودخواهی زندگی می کردیم و بعد با دست مرگ بدون آمادگی و وحشت ، بدون اینکه کوچکترین آمادگی ای برای مرگ داشته باشیم راهی دیار باقی می شدیم.

او با آن همه درد و استخوان اضافه و کلکسیونی از استخوان های تراشیده شده ترحم و توجه هیچ کس را نمی خواهد او از وحشت ها و یأس ها و خودخواهی ها گذر کرده و الان پذیرفته که زنده و مرده بودنش خیلی فرقی نمی کند مهم این است که قلب و روحی آرام دارد.

تومور های مغزی من و شما

دوستم مرخص شد از بیمارستان رفت و من هنوز به هر دوی آن ها فکر میکنم بعد از مدتی ازدواج کردم  و تازه درگیری ها شروع شد، چقدر پس انداز کنم، کی ماشین را عوض کنم چه کنم که خانه بخرم و ... و... و.... همه این تومورها مغز مرا میخورَد و میخورَد تنها برنامه ای که ندارم  آمادگی مرگ است برای یاد خدا بودن است، این سرطان گویا شیوعش از همه انواع دیگرش بیشتر است، ما سرطان غفلت گرفته ایم و بدون اینکه بخواهیم درمانش کنیم می رویم تا از پا بیفتیم.

اینجاست که سخن امام علی علیه السلام را باید آویزه گوش کنیم که فرمود: « واى بر كسى كه غفلت بر او چیره آید و در نتیجه، سفر [آخرت] را فراموش كند و خود را آماده نسازد.»( غرر الحكم : 10088 )

در حدیث معراج آمده است: اى احمد! اهتمامت را یكى كن و زبانت را یک زبان ساز و بدنت را زنده بدار و از من غافل مباش، هر كه از من غافل باشد، اهمّیتى ندهم كه در كدام وادى هلاك شود.(بحار الأنوار : 77/29/6 )

فاطمه محمدی 

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث 

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان 


مطالب مرتبط:

بیماری خطرناک با علائم مخفی

دور کردن دو خصلت قبل از استغفار

راههای میانبری که ما را به جهنم می رساند!

چرا من اینقدر از خدا دور شدم؟

عملی که مرگ را برایمان راحت می کند!

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.