تبیان، دستیار زندگی
تاریكی شب همه جا را فراگرفته، سكوت بر همه جا حاكم شده و من در گوشه ای نشسته ام و به او می اندیشم، به اینكه اگر روزی او را ببینم به او چه خواهم گفت؟ به راستی چه سخت است سخن گفتن در مقابل خورشید وجودش و چه حیف است لحظه های با...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بیا، بیا كه سوختم...

تاریكی شب همه جا را فراگرفته، سكوت بر همه جا حاكم شده و من در گوشه ای نشسته ام و به او می اندیشم، به اینكه اگر روزی او را ببینم به او چه خواهم گفت؟

به راستی چه سخت است سخن گفتن در مقابل خورشید وجودش و چه حیف است لحظه های با او بودن را به تاراج زمان دادن. پس اگر روزی او را ببینم فقط و فقط به تماشایش خواهم نشست، آری به تماشایش.

به یكباره دلم سخت گرفت، از این كه او را نمی بینم و اینگونه بی حاصل می زیم.

با یادش هوای دلم سخت طوفانی است و بغضی سنگین گلویم را می فشارد. از خودم پرسیدم این همه سكوت برای چه؟

چرا همه خوابند؟

وای من! آنان كه صبح آدینه بی صبرانه ندبه می خوانند، چرا این چنین در خوابی عمیق فرو رفته اند؟ آیا او را یافته اند كه سر بربالین غفلت آسوده آرمیده اند؟

نفسم به شماره افتاده و حسی عجیب سراسر وجودم را فراگرفته، به این می اندیشم كه با چه اندوخته ای روانه آستان پر مهرش شوم؟

آه خدای من! نه پای توانایی دارم، نه مركب راهواری و نه بالی برای پرواز، تنها می توانم در خلوت تنهائی ام عاشقانه با او حرف بزنم و او را از خودش تمنا كنم. پس با زبانی قاصر بر خرمن عشقم آتش می زنم و اینگونه با او نجوا می كنم:

می دانی چقدر دلتنگ توام، آری تو، تویی كه خدا هم برایت دلتنگ است، آری خدا. از همان روز نخست كه پروردگار جهانیان، خشت خشت این عالم خاكی را روی هم گذاشت، فقط و فقط نام زیبای تو را زمزمه می كرد.

آسمان دلم بارانی سفر طولانی ات شده و چقدر این باران زیباست، هر قطره اش بوی تو را می دهد، بوی خوش عطر محمدی(ص)، گل یاس و گل نرگس.

مولا جان، وقتی به این می اندیشم كه خدا مرا به عشق تو آفرید تا سربازت شوم و همراهی ات كنم، آنگاه مرا اشرف مخلوقات نامید، شرمی عجیب سراسر وجودم را فرا می گیرد، بی اختیار سر به زیر می افكنم و فكر می كنم.

بارها و بارها دوری، دوستی چنان بی تابم كرده كه برای دیدنش لحظه شماری می كنم، ثانیه ها می گذرد و من منتظر رسیدن خبری از اوهستم و از دوری اش اشك فراق می ریزم اما تو را كه صاحب همه ثانیه ها و بهانه تمام اشكهایی، فراموش كرده ام.

بارها چنان به چیزی بی ارزش دل بسته ام كه به خاطرش بی رحمانه تمام ارزش ها را با پنجه های بی توجهی از پای در آورده ام و حقیقت وجودی خویش را كوركورانه پست و بی ارزش كرده ام و باز تو را فراموش كرده ام، تویی كه یادت وارستگی می آورد و عشقت عزت.

وای بر من كه چقدر اسارت در این دام ها برایم لذت بخش شده است.

فریاد بر من كه خود را ساحل نشین دریای پوچی كرده ام و روز به روز بیشتر، غرق دریای بی خبری، و كشتی باشكوه نجاتت را دیده ام ولی هنوز سرنشین تخته شكسته های ناچیز پر زرق و برق دنیایی ام.

وقتی می بینم نسیم، از دوری ات بارها و بارها این كره خاكی را دور می زند تا شاید خبری از تو بجوید و آنگاه كه تو را نمی یابد مانند دیوانگان خود را به در و دیوار می زند و ناله های جانسوز سر می دهد...

وقتی می بینم دانه ها چگونه برای دیدنت بی تاب می شوند و سر از خاك بیرون می كشند...

وقتی می بینم زمین نیز از دوری ات می گرید و عصاره آهش همراه با ناله ای دلنواز از دل خاكی اش فوران می كند و آب حیات ما می شود...

وقتی می بینم كه ابرها از فرط بی صبری، غرش كنان زمین دلخسته را غرق اشك می كنند، خورشید هر روز به شوق دیدنت با عجله از پشت قله های سر به فلك كشیده بیرون می جهد و غروب كه می شود با چهره ای سرخ و غم آلود و بی رمق به غار تنهائی اش پناه می برد و مهتاب وقتی از زیارتت ناامید می شود همچو شمعی قطره قطره آب می شود...

وقتی می بینم كه حتی حسرت از فراغت حسرت می خورد و اشك از هجرانت اشك می ریزد و ناله از دوری ات ناله می زند و غم از عشق رویت به غم نشسته ولی من مات و مبهوت سرگرم این و آن شده ام و همه این اتفاقات را عادی می انگارم، آتشی تمام وجودم را فرا می گیرد. یادغفلت از تو، دیوانه ام می كند و سخنانم رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد. مگر غیر از این است كه چشم را برای تماشای تو داده اند؟

ولی افسوس با چشمانی كه تو مالكش بودی اینقدر بیهوده به این و آن نگریستم كه پرده های حجاب، یكی پس از دیگری در ایوان چشمانم آویخته و به كلی از یاد برده اند كه به عشق تو حیات یافته اند.

مگر گوش را به من نداده اند تا نغمه دلنواز تو را بشنوم و مست شوم؟ " هل من ناصر" تو را بشنوم و لبیك گویم؟ با نوای مناجاتت تا عرش پرواز كنم و از این عالم مادی، روانه ملكوت یادت شوم؟

ولی افسوس كه آنها را چنان به شنیدن صداهای دلخراش و ناهنجارعادت داده ام كه دیگر طاقت ندارد صوت دلربای یارب یارب تو را بشنوند.

مگر زبان را به من نداده اند كه نام زیبایت را ورد خود سازم، برایت شعرهای انتظار بسرایم و دعای فرج بخوانم؟

ولی دریغ كه حرفهای لغو و بیهوده، فضای دهانم را به انواع سموم كشنده و مهلك آغشته كرده و هنوز هم بی خبرم.

به خدا قسم دست را برای یاری تو داده اند و پا را برای همراهیت. دل را داده اند كه خانه ات شود و دریغ كه من این خانه را به بیگانه داده ام و صاحب خانه را مظلومانه بیرون كرده ام. آه از این فراموشی و فغان از این غفلت.

اگر همه به یاد داشتند كه خانه دل، خانه توست، تو مجبور نبودی به سفر روی و از این دیار به آن دیار كوچ كنی. تو در كنارمان بودی همانطور كه تو ما را می دیدی ما نیز به تماشایت می نشستیم، صدایت را می شنیدیم و به تو لبیك می گفتیم.

اگر قلبها فقط برای تو می تپید و اشكها فقط برای تو جاری بود، تو اینقدر تنها و مظلوم نبودی.

مولایم بیا كه شبم بی تو تیره و تار شده و ظلمت تنهایی و بی صاحبی، وجودم را فراگرفته. بیا كه بی تو دیگر غنچه ای نمی شكفد و آبی جاری نمی شود. آسمان نمی گرید و زمین بی رمق شده. قلب تاریخ دیگر نمی زند، مدتهاست كه لبخندی ندیده ام . مگر می شود خندید در حالی كه تو را غم بی عدالتی و ظلم فرا گرفته است؟

مگر می شود نگریست در حالی كه روزهایت با اشك ترحم شب می شود و شبهایت با اشك انتقام روز؟

زمین از خون لاله ها گلگون گشته، رنگ عدالت پریده، مهربانی در خوابی عمیق فرو رفته و آسمان، طراوت را تمنا می كند. همه جا بی رنگ شده و دیگر دلی نمی تپد. اما اگر تو بیایی همه جا سبز می شود و عطش عشقت همه گیر. زمین بار دیگر نفس كشیده و پلیدی ها را در خود فرو می كشد. آسمان می گرید و غبار غفلت را از بین می برد و همه جا آبی می شود.

وقتی خورشید وجودت آشكارا بر ما بتابد، تمام لاله های به خون نشسته سر از خاك بیرون می كشند و تمام عالم گلستان می شود، گلستانی از گلهای انسانیت، مهر، شفقت و دوستی و تو دعا می كنی و عالم را غرق در نعمات الهی. ظلم را ریشه كن می كنی و باران عدالت را بر همه ارزانی.

بیا ای یوسف زهرائی، بیا و خوابهای خوب را تعبیر كن و با دستان پر مهرت، قطرات اشك را از گونه زمان بزدا.

بیا كه مشتاقانه منتظریم پرچم نصرتت را بر هر كوی و برزن نظاره كنیم و سجده شكر به جا آوریم پس بیا ، زودتر بیا كه ما منتظریم.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.